هیچستان من

Description
فنجان قهوه، پاکت سیگار، ساعتی خوابیده، تابلویی سفید، تختخوابی تکراری و کتاب و کتاب و کتاب..
بالاخره دیر یا زود آدم‌ها کنار می‌روند و تو به اشیاء وابسته می‌شوی !

آنقدر کتاب نخواندید تا مُرد

https://instagram.com/reza_hashemian_sisakht?igshid=YmMyMTA2M2Y=
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago

1 year ago

برایت طلب می‌کنم که یکبار بمیری و زندگی کنی.
نه چون آنان که برای یکبار زندگی، هزاران بار می‌میرند!

رضا هاشمیان سی سخت

@reza_hashemian_sisakht

1 year ago

کسانی در زندگی‌ام حضور داشتند که مرا به‌هر‌دلیلی ترک می‌‌کردند و گاهی می‌خواستند ارزش خود را با عذاب من در نبودشان و تنهایی‌ام، محک بزنند. غافل از این‌که من قدرت عجیبی در درونم داشتم که گاهی حتی خودم هم از آن می‌ترسیدم... من موجودی هستم که بنا بر اندیشه‌ام و درک سیرِ هستی، سال‌هایی که حتی او حضور داشت نیز با نبودنش هم زندگی کرده‌ام... حتی با مُردنش و دفن کردنش!
به همین دلیل کسانی که مرا ترک می‌کنند، برایم مفهوم خاصی ندارند!

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی_سخت
#نشر_آرون

پ.ن

عرض ادب. عزیزانی که به مطالعه این رمان که نوشته خودم است، علاقه‌مند هستند میتوانند بعد از واریز وجه( مبلغ دلخواه)، فایل را دانلود و مطالعه کنند‌. این روزها به حمایت مالی شما عزیزان نیاز دارم..
شماره کارت به نام خودم است.

6037991763599655
رضا هاشمیان سی سخت

@reza_hashemian_sisakht

Telegram

attach 📎

1 year ago

صدای قدم‌ها هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد.
آرزو کردم که ای کاش مورچه‌ای می‌شدم تا در تَرَک خیابان پنهان می‌شدم! ای‌کاش اصلا وجود نداشتم!... ناگهان بوی عطری خاص را احساس کردم. آری همان عطری بود که در بیمارستان، وقتی کنار دیوانه بودم، از پیراهن و لباس‌های کهنه‌‌اش استشمام کرده بودم. تنها چند قدم با من فاصله داشت!
آه. این چند ثانیه به اندازه چند قرن عذابم خواهد داد!
چشم‌هایم هنوز بسته بود، صدای قدم‌ها را دقیقا کنارم احساس کردم؛ احتمالا مرا شناخته است و روبه‌‌رویم است. آه خدای بزرگ! بهتر است چشم‌هایم را باز کنم، هر چه می‌خواهد بشود، بشود!... گاهی بهترین راه این است که بدون ترس از این‌که چه خواهد شد، چشم‌ها را باز کرد و ویرانی و زخم‌های عشق را در آغوش کشید. حتّی اگر قرار باشد لحظه‌ای بعد انسان بمیرد و تمام شود.
بین زمان و مکان، معلّق‌شده بودم. دیگر نمی‌توانستم تاب بیاورم. تمام قدرتم را جمع کردم و چشم‌هایم را گشودم... امّا او را ندیدم! کسی روبرویم نبود!... به اطراف نگاه کردم، او را دیدم که با فاصله زیادی از من قدم برمی‌داشت و می‌رفت. شاید متوجّۀ حضور من شده امّا به روی خودش نیاورده است. اما نه! اگر مرا دیده بود حتما مرا می‌شناخت و می‌ایستاد. احتمالا اصلا مرا ندیده‌ است. آری! او چنان غرق در جهان زیبای خویش است که حضور انسان‌ها و موجودات مزاحم اطراف خود را احساس نمی‌کند و آن‌ها را نمی‌بیند!

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی‌_سخت

@reza_hashemian_sisakht

https://instagram.com/reza_hashemian_sisakht?igshid=YmMyMTA2M2Y=

Telegram

attach 📎

1 year ago

گاهی بهترین راه این است که بدون ترس از این‌ که چه خواهد شد، چشم‌ها را باز کرد و ویرانی و زخم‌ها را در آغوش کشید. حتّی اگر قرار باشد لحظه‌ای بعد انسان بمیرد و تمام شود..

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی‌_سخت

@reza_hashemian_sisakht

1 year ago

ردّ هر زخمی را می‌گیرم به عشق می‌رسد...
ابدا نمی‌توانم بدون زخم زندگی کنم. گویی بدون زخم، راهم را گُم می‌کنم!

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی‌_سخت

@reza_hashemian_sisakht

1 year ago

نمی‌شود که رویاپردازی را به‌کلی کنار گذاشت. شاید هم دلیل اصلی آن سختی‌های زمانه باشد که باعث می‌شود انسان به رؤیا پناه بیاورد.

من قصّۀ عاشقی را شنیده‌ام که سال‌ها درد و سختی کشید تا سرانجام به معشوق خویش رسید. سال‌های زیادی در کنار هم عاشقانه زندگی کردند. برایش شعرها می‌سرود و هر لحظه از عمرشان را عشق دربرگرفته بود. فرزندان‌شان به دنیا آمدند و شیرینی زندگی را برایشان بیشتر کردند. روزها سپری می‌شد و عاشق و معشوق به پای همدیگر پیر می‌شدند. سرانجام معشوقش به‌خاطر کهولت سن مُرد و خودش شخصا او را در قبر گذاشت و سال‌های بعد را در غم و گریه و زاری سپری کرد. امّا جالب این جاست که معشوقش اصلا وجود خارجی نداشت!

آری شاید زمانۀ آشوب و بلوا و سردرگمی و بن‌بست های تکراری، باعث می‌شود که انسان‌ها به رؤیا پناه بیاورند.

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی_سخت

https://instagram.com/reza_hashemian_sisakht?igshid=YmMyMTA2M2Y=

@reza_hashemian_sisakht

1 year ago

این اواخر، پس‌ از گذشت سال‌ها، نه به کسانی که رهایم کرده‌اند و نه به چیزهایی که از دست داده‌ام تعلق‌خاطری ندارم... در من دیگر نه تنفری وجود دارد و نه لذّتِ شیرینِ احساساتِ گذشته‌! مغرور، با تمام قدرت، داشته‌هایم را در آغوش می‌گیرم و عاشقانه می‌بوسم! همین لباس کهنۀ تنم، این خانۀ تَرَک‌خورده قدیمی، آن عکس‌های پاره‌‌شده، باغچۀ حیاط، احساساتم... این‌که آدم احساساتش را دوست داشته باشد خیلی مهم است... و این‌که ابدا هم نیازی به توضیح آن‌ها برای دیگران نیست... بله من تمام داشته‌هایم را می‌بوسم و مهم‌تر از همه‌چیز، کتاب‌هایم را! آری! کتاب‌هایم مهم‌ترین داشته‌های من ‌هستند.
آنقدر عاشق داشته‌هایم هستم و عاشقانه آن‌ها را زندگی می‌کنم که دیگر وقتی برای فکر کردن به کسی یا چیزی که دیگر نیست، باقی نمی‌ماند!
و همین قدرت من است.

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی_سخت
نواب

صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/reza_hashemian_sisakht?igshid=YmMyMTA2M2Y=

@reza_hashemian_sisakht

1 year ago

از ابتدای چاپ رمان، ۳۴ نفر از عزیزان فایل پی دی اف را خریدند. به این دلیل این موضوع را بیان کردم که شاید دوستان گمان کنند همه اعضا و یا تعداد زیادی برای خرید فایل پی دی اف هزینه ای واریز کرده‌اند.خیر.واقعا چنین نبوده. و اینکه تنها راه درآمد بنده از قلمم، فقط فروش پی دی اف است و فروش نسخه چاپی به جیب ناشر می‌رود نه بنده.

1 year ago

این مدت به حمایت مالی شما عزیزان خیلی نیاز دارم.
اگر مبلغی به شماره کارت واریز کردید، از طریق پی وی به بنده اطلاع دهید‌ تا نام شما را در در لیست عزیزانی که کتاب را خریدند‌، اضافه کنم. ممنونم

@navab_n7b

1 year, 1 month ago

ناگهان حرفش را قطع کرد و نگاهم کرد: «شما در این مردی که روبروی‌مان خسته‌و‌کوفته خوابیده است، چه می‌بینید؟»
چند لحظه سکوت کردم: «یک انسان. انسانی که حال جسمی خوبی هم ندارد! وضع ظاهر و بوی سیگارش حکایت از آن دارد که معتاد است!..تعداد این جور افراد در این شهر کم نیست!»
- «درمورد موادمخدّر بله شوربختانه حق با شماست... امّا واقعا فقط همین را در او می‌بینید؟!»
دوباره به مرد نگاه کردم. سعی کردم کمی بیشتر نگاه کنم. سپس با تاسف گفتم: «بله حقیقتا چیز دیگری نمی‌بینم!»
لبخند زد: «پس بهتر است بگویید اصلا چیزی نمی‌بینید جناب دکتر!»
- «چطور؟! چه‌چیزی در او وجود دارد که من نمی‌بینم؟! معتاد، معتاد است دیگر! تفسیر لازم ندارد! یا دست‌کم من این‌طور فکر می‌کنم!»
با تعجّب نگاهم کرد و سرش را پایین انداخت و گفت: «عجب! چقدر راحت حرف می‌زنیم و می‌گذریم... آن‌چنان‌ که انگار اصلا چیزی نمی‌بینیم و چیزی احساس نمی‌کنیم! برای‌مان عادی شده است! اما این‌طور نیست! نه! هیچ‌چیزی عادی نیست! این ما هستیم که همه‌چیز را عادی و معمولی می‌پنداریم. گاهی با خودم می‌گویم کاش ما انسان‌ها کور به دنیا می‌آمدیم! شاید اگر همگی کور بودیم، بیشتر احساس می‌کردیم! ما فقط چندقدمیِ جلوی چشم‌های‌مان را می‌بینیم، بدون آن‌که آن را احساس کنیم. شاید همان را هم نمی‌بینیم! جناب دکتر! این موجود زیبایی که شما بر آن نام معتاد گذاشتید، در نگاه من چیز دیگری است. آن‌چیزی که در ظاهر اوست و شما آن را می‌بینید نقاب متعفّن، مسموم و کثیف مخدّر است که خودش را بر جسم و روح موجودی زیبا کشیده است. آن‌چیزی که بوی بد می‌دهد مخدّر است، نه او! هر لحظه مطرودتر می‌شود... هر لحظه تنهاتر و شکسته‌تر می‌شود... هر لحظه خودش و عاشقانه‌هایش جلوی چشمانش تکّه‌تکّه می‌شوند... بله جناب دکتر! آن‌چیزی که من و شما در نگاه اول می‌بینیم چهره و نقاب مخدّر است که در پشت آن انسانی شریف، با آینده‌ای زیبا، با قلبی که برای عاشق‌بودن می‌تپد و هر دم با نفس‌هایی خسته، جان می‌کَنَد تا از دست این هیولا آزاد شود و نمی‌تواند... شاید ما هم همدستان آن هیولا هستیم جناب دکتر! هان؟! نظر شما چیست؟! چون من عقیده دارم آن‌هایی که نمی‌فهمند یا خودشان را به کج‌فهمی می‌زنند، همدستان هیولاها و ستم‌پیشگان جهان‌اند؛ چه بخواهند و چه نخواهند! البتّه معذرت می‌خواهم که چنین حرفی را می‌زنم. به‌هرحال ما آدم‌ها از کنار کسی که درگیر مصرف موادمخدّر است با ترحّم و گاهی با تمسخر و بیشتر اوقات هم با بی‌اعتنایی عبور می‌کنیم و لحظه‌ای احساس نمی‌کنیم که ما در قبال او مسئولیم.
در افکار خود غوطه‌ور بودم که دیوانه نگاهم کرد: «آه دکتر! آخر نمی‌دانی که قلب من برای تمام کسانی که در هر کجای جهان درگیر اعتیاد هستند، می‌تپد. چون مسئله فقط زندگی یک شخص نیست؛ بلکه سرنوشت آیندگان در میان است. حاضرم جانم را بدهم تا یک فردِ درگیر اعتیاد، به زندگی بازگردد. آه اگر بدانید که پس از قطع مصرف مواد و شروع شناخت، چه انسان‌های والایی می‌شوند... وارد دنیایی می‌شوند لبریز از شناخت... لبریز از اندیشه و تعقّل... دنیایی که همه‌چیز آن بر پایه‌ی عشق استوار است.

#آنقدر_کتاب_نخواندید_تا_مرد
#رضا_هاشمیان_سی‌_سخت

#نشر_آرون
عرض تسلیت دارم خدمت خانواده‌های عزیزانی که در حادثه آتش سوزی کمپ مبارزه با بیماری اعتیاد لنگرود، عزیزانشان را دست دادند.
از صفحه ۱۲۱ تا ۱۲۸ رمان(فصل نهم)، در مورد بیماری اعتیاد است. و امیدوارم که در این خلا ادبی که هیچ قلمی از عزیزانی که درگیر بیماری اعتیاد هستند ننوشته است، بنده دینم را ادا کرده باشم. رمان را هم تقدیم می‌کنم به خانواده هایی که در این حادثه داغ‌دار شدند.

صفحه اینستاگرام
https://instagram.com/reza_hashemian_sisakht?igshid=YmMyMTA2M2Y=

@reza_hashemian_sisakht

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 19 hours ago