آواز سرخ | سلمان ساکت

Description
گلوی مرغ سحر را بریده‌اند و
هنوز
درین شطِ شفق
آوازِ سرخ او
جاری است …

سلمان ساکت
عضو هیأت علمی گروه زبان و ادبیات فارسی
و رئیس پیشین مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد

@SalmanSaket
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago

1 year, 3 months ago

این نماهنگ را یکی از دانشجویان خوش‌ذوق و هنرمندم از مراسمی که روز چهارشنبه ۱۴۰۳/۲/۵ در باشگاه مفاخر و پیشکسوتان دانشگاه فردوسی مشهد برگزار شد، ساخته و از سر لطف برایم ارسال کرده است.

خوشحالم که توانسته است به‌خوبی دغدغهٔ قریب به اتفاق اعضای محترم هیأت علمی دانشگاه فردوسی مشهد و انتظار آنان را از مدیران ارشد دانشگاه که در سخنرانیهای آن روز نمایان و آشکار بود، در این نماهنگ نشان دهد.

سلمان ساکت
۷ اردیبهشت‌ماه ۱۴۰۳

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

1 year, 3 months ago

پوشهٔ شنیداری سخنرانی دکتر فاطمه محروق، استادیار گروه علوم سیاسی و رئیس مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهددر مراسم تقدیر از دکتر سلمان ساکت
۱۴۰۳/ ۲/۵

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

1 year, 3 months ago

پوشهٔ شنیداری سخنرانی دکتر سلمان ساکت، رئیس وقت مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه در مراسم گشایش موزهٔ دانشگاه فردوسی مشهد
۱۳۹۷/۲/۵

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

1 year, 5 months ago

چون من در این دیار
(به مناسبت یازدهمین سالروز درگذشت دکتر انزابی‌نژاد)
زنده‌یاد دکتر انزابی‌نژاد آموزگاری شایسته و پژوهشگری کم‌نظیر بود. وسعت معلومات و تسلط به ادبیات کهن و جدید فارسی و نیز اشراف به زبان و ادبیات عرب، از او معلمی بی‌مانند و محققی جامع‌الاطراف ساخته بود.
کلاسهای درسش جدی و بسیار منظم بود، هیچ‌گونه بی‌نظمی و کاهلی و سستی را برنمی‌تافت، اما چون همواره عاشقانه و پربار به کلاس می‌آمد، همهٔ دانشجویان - چه آنان که به درس اهمیّت می‌دادند و چه آنان که دل در گرو ادبیات نداشتند - او‌ را از صمیم دل دوست می‌داشتند.

در سال ۱۳۸۵ که دانشجوی سال دوم مقطع کارشناسی ارشد بودم و از سویی بیماری استاد شدت گرفته بود، پیشنهاد دادم تا برای ایشان جشن‌نامه‌ای تدارک دیده شود و تعهد کردم که خود یک‌تنه همهٔ کارهای آن را انجام خواهم داد، اما دریغ که گفتند «صلاح نیست»، چرا که به دلیل بازنشاندگی و رفتار نامناسب با ایشان، چندان فضای مناسبی وجود نداشت.
بهرروی این مهم تا دو‌ سه سال بعد که دانشجوی مقطع دکتری شدم، عقب افتاد و آنگاه که به ثمر نشست (سال ۱۳۸۹)، وقتی بود که ایشان درنمی‌یافت که این جشن‌نامه برای او تدارک دیده شده است.
به‌خوبی به خاطر می‌آورم که وقتی با گروهی از شیفتگان استاد به منزلشان رفتیم تا کتاب را تقدیم کنیم، تصویر خود را بر روی جلد نشناختند و با تعجب گفتند: چه عجیب که برای هویدا کتاب منتشر شده است.
من صورت خود را برگرداندم و تا پایان آن دیدار، بی هیچ سخنی فقط گریستم، به درد و به حسرت. دردی جانکاه از آنچه روزگار بدکردار بر سر استادمان آورده بود و حسرتی جانسوز از ناسپاسی و حق‌ناشناسی برخی از همکارانش.

نام جشن‌نامهٔ ایشان «چون من در این دیار» انتخاب شده بود تا به قول حافظ که گفته است:
«گر آمدم به کوی تو چندان غریب نیست
چون من در این دیار هزاران غریب هست»

گواهی باشد بر غریبی ایشان در مشهد، اما نمی‌دانستم که اینقدر دیر می‌شود که تقدیم کتاب هم در غربت فراموشی روی خواهد داد.

سلمان ساکت
۴ اسفندماه ۱۴۰۲

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/3a648dfef510066950635.jpg) **چون من در این دیار
1 year, 5 months ago

یادی از دکتر انزابی‌نژاد

۴ اسفندماه مقارن است با یازدهمین سالروز درگذشت استاد دکتر انزابی‌نژاد؛ از این رو یادداشتی را که پیشتر در مراسم نکوداشت زنده‌یاد دکتر محمدرضا راشد محصل قرائت کرده بودم، با اندکی تغییر در اختیار همراهان قرار می‌دهم.

در دهۀ ۷۰ و اوایل دهۀ ۸۰ که گروه زبان و ادبیات فارسی هنوز رنگ و بویی از دوران درخشان پیشین به همراه داشت، کلاس‌های درس زنده‌یاد دکتر انزابی‌نژاد و دکتر راشد محصل گل سرسبد کلاسها بود و دانشجویان علاقه‌مند و مستعد را بر سر شوق می‌آورد.

از قضا دوستیِ کهن و دیرینۀ این دو استاد سبب شده بود که در یک اتاق در کنار هم به سر برند. بارها از دکتر راشد شنیده بودم که وقتی به‌ناچار در اوایل دهۀ شصت رهسپار دانشگاه تبریز شده بود، به هنگام ورود، میزش را در دفتر کار دکتر انزابی‌نژاد حاضر و آماده دیده بود. همچنین بارها از دکتر راشد شنیده‌ بودم که در آن ایام که غریبانه در شهر تبریز به سر می‌برده است، شب‌هنگام دکتر انزابی‌نژاد همچون برادری مهربان و دلسوز دکتر راشد و خانواده‌اش را با ماشین در شهر می‌گردانده تا شاید غم غربت و دوری از وطن مألوف، برای او و همسر و فرزندانش تحمل‌پذیر گردد. پس طبیعی بود که این بار در خراسان و مشهد که دکتر انزابی‌نژاد غریبانه و به خواست همسر به این شهر آمده بود، دکتر راشد دامن مهر و محبت برایش بگستراند و با حضور مشترک در اتاقی کوچک، همراه و همراز آن زنده‌یاد باشد.

سال ۱۳۸۴ که دورۀ کارشناسی ارشد را آغاز کردم، حضورم در دانشکدۀ ادبیات بیشتر شد. تقریباً هر روز، چه کلاس داشتم و چه نداشتم، به دانشکده می‌رفتم و اغلب در کتابخانۀ قطب علمی فردوسی و شاهنامه که از کتابهای شادروانان دکتر غلامحسین یوسفی و استاد احمد گلچین معانی تشکیل شده بود، ساعتها را به خوشی و خرّمی می‌گذراندم و در میان خواندن‌ها فرصتی می‌جستم تا سری به اتاق مشترک دکتر انزابی‌نژاد و دکتر راشد بزنم و به بهانۀ پرسشی یا ذکر نکته‌ای یا اشاره به مقاله و کتابی، آن دو دانشی‌مرد را به سخن وادارم تا بیاموزم و سرشار گردم و چه سعادتی برای من و دانشجویانِ آن سالها بالاتر و برتر از این ممکن بود که هرگاه به دیدن یکی از آن دو استاد می‌رفتیم، چشممان به دیدن دیگری نیز روشنی می‌یافت و جانمان از سخن هر دو لبریز می‌شد.

از همان روزها بود که استادم دکتر انزابی‌نژاد به بیماری مبتلا شده بود و با آن همه دانش و آن همه تکاپوی علمی و فرهنگی، فراموشی به سراغش آمده بود. او چند سال قبل از آن، همسر خود را از دست داده بود و در سال ۱۳۸۰ نیز با کج‌سلیقگی و بی‌تدبیری و حق‌ناشناسیِ برخی از همکارانش بازنشانده شده بود. این همه، روند بیماری را شدت بخشیده بود تا آنجا که از اواسط دهۀ ۸۰ درس دادن برایشان آسان نبود. با این حال آمدن به کلاس و دیدن دانشجویان، امید را در او زنده نگه می‌داشت، کلاس‌هایش نیز همچنان از بسیاری از کلاس‌های دیگران پربارتر و سودمندتر بود، اما افسوس که تدریسِ همان یکی دو درس را نیز برنتافتند و حکم کردند که همان‌ها هم از ایشان گرفته شود و به دیگران واگذار گردد. از این رو دکتر انزابی‌نژاد خانه‌نشین شد و بیماری‌اش بیش از پیش شدت گرفت.

در آن روزها با دکتر راشد قرار گذاشتیم که هر سه‌شنبه به منزل ایشان برویم و ضمن دیدار، متنی را بخوانیم تا از یک سو با حضور خود دکتر را از تنهایی – ولو برای روزی و ساعتی - برهانیم و از سوی دیگر با خواندن یکی از متون کهن، بکوشیم تا حافظۀ بلندمدت ایشان فعال باقی بماند. می‌رفتیم و تحفةالعراقین خاقانی را می‌خواندیم و چه بهره‌ها که نیافتم و چه غصه‌ها که نخوردم.

از هفته‌ای تا هفتۀ دیگر، ناتوانی استاد و شدت یافتن بیماری کاملاً مشهود بود و من هر بار که به دنبال دکتر راشد می‌رفتم و با ایشان به منزل استاد قدم می‌گذاشتیم، با خود می‌اندیشیدم که اگر شرایط استاد برای من که تنها دهه‌ای است که می‌شناسمشان و دوستشان می‌دارم، این همه دردناک است، دکتر راشد با آن سابقۀ دوستی پنجاه ساله، چه دردی را به دل و چه غمی را به دوش می‌کشد.

یاد و نام هر دو استاد، در ذهن و ضمیر دانشجویانشان تا ابد ماندگار خواهد بود.

سلمان ساکت
۳ اسفندماه ۱۴۰۲

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/c891f10e157fedef00fca.jpg) **یادی از دکتر انزابی‌نژاد**
1 year, 5 months ago

کارنامهٔ فیّاض (در دست انتشار)

پیش از این بارها با خود اندیشیده بودم که برای شناختن و شناساندن بیشتر و بهتر دکتر علی‌اکبر فیّاض، که یکی از بنام‌ترین چهره‌های علمی و فرهنگی خراسان در یک‌صد سال اخیر است، باید کاری کرد تا بویژه نسل جوان، زندگی و سرگذشت او را که سرشار از کوشایی، بلندهمتی، دوراندیشی و همه‌جانبه‌نگری بوده است، همچون الگویی ارزنده و سرمشقی آموزنده فراروی خود قرار دهند. از این رو از سال ۱۳۹۷ بر آن شدم تا هرآنچه از دکتر فیّاض برجا مانده و دستیاب است و نیز هرآنچه دربارۀ او نوشته یا گفته شده است و یا در بایگانی مراکز اسنادی مختلف نگهداری می‌شود، یکجا گردآوری شود تا «کارنامهٔ فیّاض» زمینه‌ای باشد برای شناخت بیشتر و بهتر او.

در این راه از یاری و همکاری صمیمانهٔ دانشجوی خود، خانم اعظم رمضانی برخوردار بودم، لذا از او سپاسگزارم که در به انجام رسیدن این اثر از هیچ کوششی فروگذار نکرد.

کتاب «کارنامهٔ فیّاض» به زودی از سوی نشر ادبیات چاپ و منتشر خواهد شد.

امیدوارم این اثر که با عشق و کوشش فراوان فراهم آمده است، در نظر دلبستگان فرهنگ و ادب ایران‌زمین، بویژه آنان که دل در گرو نامداران و مفاخر خراسان دارند، مقبول افتد.

سلمان ساکت
۲۷ بهمن ۱۴۰۲

@avaze_sorkh

http://Instagram.com/salmansaket.official

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/663066d043367fbe49d78.jpg) **کارنامهٔ فیّاض (در دست انتشار)**
1 year, 5 months ago

‍ جان‌بخشی به کالبد معلمی
نیمسال نخست سال تحصیلی ۱۳۹۰-۱۳۹۱ در کلاس شلوغی که صدا به صدا نمی‌رسید و مسئولان آموزشی دانشگاه علمی کاربردی جهاد دانشگاهی برای صرفه‌جویی، هشتاد نود نفری را در یک کلاس جا داده بودند و آنان اغلب کارمندانی بودند که فقط برای گرفتن مدرک و به امید افزایش اندکی در فیش حقوقی به کلاس می‌آمدند، او در زمرهٔ معدود کسانی بود که نجیب و مهربان و با شرم و حیا و البته مشتاقانه در کلاس حاضر می‌شد و به‌رغم تلخی‌های من که برآمده از تعداد زیاد دانشجویان و بی‌انگیزگی آنان بود، با نگاهی پرسش‌گرایانه و برقی که گهگاه از سخن و کلام من در چشمش نمایان می‌شد، مرا بر سر ذوق می‌آورد.

در طول همان نیمسال متوجه شدم که شیفتهٔ عکاسی است و به‌طور حرفه‌ای عکاسی را دنبال می‌کند.

آن نیمسال به پایان رسید اما او‌ ارتباطش را با من نگسست و‌ گهگاه به پیامی و تبریک عید و نوروز و … احوال مرا می‌پرسید.

در سال ۹۳ که به‌عنوان اولین برنامه در مرکز آثار مفاخر و اسناد دانشگاه فردوسی مشهد، بزرگداشت زنده‌یاد دکتر محمدرضا راشد محصل را برنامه‌ریزی می‌کردم، از او خواستم تا عکاسی مراسم را بر عهده بگیرد و او با محبت فراوان، بی هیچ چشم‌داشتی پذیرفت و الحق سنگ تمام گذاشت.

از آن هنگام تا امروز از او خبری نداشتم و نمی‌دانستم کجاست و به چه کار مشغول است.


ظهر یکشنبه ۸ بهمن‌ماه ۱۴۰۲، خسته از جلسه‌ای طولانی به دفترم در موزهٔ دانشگاه بازگشته بودم که دیدم سه بسته روی میزم قرار داده‌اند. یکی شمارهٔ جدید مجلهٔ بخارا که به لطف جناب دهباشی ارسال شده بود و دیگری کتابی که گویا زودتر از موعد معین برای پنجمین دورهٔ جایزهٔ ادبی قهرمان فرستاده شده بود.
اما سومین بسته غیرمنتظره‌ترین چیزی بود که گمان می‌کردم دریافت کنم.
کتابی با عنوان «خاک کارخانه»با زیرعنوان «‌پارچه‌های ناتمام چیت‌سازی بهشهر و سرگذشت آخرین کارگران» از نشر اطراف. متعجب شدم و فکر کردم دست‌اندرکاران نشر اطراف به اشتباه این کتاب را برای من ارسال کرده‌اند چرا که موضوع آن -به‌رغم آنکه در حوزهٔ علایق من است -اما ربطی به تخصصم ندارد .
در ورانداز کردن کتاب، بلافاصله چشمم در نام نویسندهٔ اثر بی‌حرکت ماند:
*شیوا خادمی
.
همان دانشجوی نجیب و مهربان و کم‌سخنی که بیش از ده سال پیش در کلاس «اسطوره‌شناسی و تمثیل‌شناسی» در رشتهٔ مدیریت فرهنگی با او آشنا شده بودم.
در صفحهٔ عنوان کتاب با خطی صمیمی و بی‌تکلف نوشته بود:

تقدیم به آقای ساکت عزیز
استادی که کلیشه‌های خشک کلاسش را می‌شکست و من برای آن یک ساعت و نیم پشت میز نشستن‌ها لحظه‌شماری می‌کردم.

شیوا خادمی
۲۵ دی‌ماه ۱۴۰۲
                                     ***
او از سر لطف، به این تقدیمیه بسنده نکرده بود و یادداشتی مفصل‌تر هم برایم نوشته و در میانهٔ صفحات آغازین کتاب قرار داده و در آن یادی کرده بود از همان کلاس پرجمعیت عجیب و غریب (به پیوست جلد کتاب و تصویر یادداشتهای او را به اشتراک می‌گذارم).


پس از دریافت این تحفهٔ بی‌نظیر بلافاصله به او زنگ زدم و از لطف و محبتش سپاسگزاری کردم و البته بعد از اتمام گفتگوی تلفنی، در تلگرام برایش نوشتم که: با ارسال کتاب و دست‌نوشته‌ات، جانی دوباره به کالبد معلمی من بخشیدی.
و او پاسخ داد: چقدر خوشحالم.


?این کتاب روز جمعه ۲۷ بهمن‌ماه در پنجاه و پنجمین نشست جمعه‌های پردیس کتاب با حضور نویسنده (شیوا خادمی)، علی قدیری و دکتر سلمان سفیدچیان نقد و بررسی خواهد شد.

سلمان ساکت
۲۵ بهمن ۱۴۰۲

@avaze_sorkh

Instagram.com/salmansaket.official

1 year, 5 months ago

ترجمهٔ تفسیرگونهٔ آیات آغازین سورهٔ علق
از تفسیر بصائر یمینی (سدهٔ ششم هجری)

بصائر یمینی کتابی است در تفسیر قرآن کریم به زبان فارسی، تالیف معین‌الدّین محمّد بن محمود نیشابوری، از عالمان شافعی‌مذهب سدهٔ ششم هجری که در دورهٔ بهرام‌شاه غزنوی (حک: ۵۱۱ - ۵۵۲ق.) به رشتهٔ تحریر درآمده است.

این کتاب که از کهن‌ترین تفاسیر فارسی است، از آثار پخته و زیبا و خواندنی زبان فارسی به شمار می‌رود و از دیدگاه تاریخ نگارشهای فارسی اهمیّت بسزایی دارد.

***

ترجمهٔ تفسیرگونهٔ آیات آغازین سورهٔ علق از این اثر کهن و ارزندهٔ زبان فارسی چنین است:آغاز کن خواندن خود را به نام خدای خود، آن خدایی که هرچه داغ وجود دارد، او آفریده است.

بیافرید این آدمی دانای گویای شنوای بینا را با چندین غرایب و عجایب که در ظاهر و باطن وی ترکیب کرده است از پاره‌ای خون بسته.

بخوان و چرا نخوانی و چرا شکسته باشی، و این خداوند که تو را این کار می‌فرماید از همه کریمان کریم‌تر است. او کار ناسزا نفرمایید و هیچ‌کس را به کاری تکلیف نکند که اسباب آن کار پیش او میسّر نگرداند … .

او آن خدای است که دیگران را به قلم، علم آموخت تا نبشتند و‌ نوشتهٔ دیگران را بخوانند و از پسِ نادانی، دانا شدند و اگر خواستی تو را هم به نبشتن و خواندن بیاموختی و در استعمال این آلت مهارتی دادی اما برای زیادتی کرامتِ تو آنچه تو را آموخت، بی واسطه آموخت و حواله تو، جز با خود نکرد و تکیهٔ تو بر دون خود روا ندید.

تا در این کار به شک نباشی که هرچه آدمی را آموخته است، آن است که در اوّل بدانسته است [و] بیشتر به تعلیم او دانا شده است؛ اگر تو خواندن نمی‌دانی، او تواند که تو را بی نوشتن بر نوشتنی خوانا گرداند و تو را خواندن درآموزد.

(تفسیر بصائر یمینی، قاضی معین‌الدّین محمّد بن محمود نیشابوری، تصحیح علی رواقی، تهران: میراث مکتوب، ۱۳۹۸، ج ۴، ص ۲۱۸۸ - ۲۱۸۹)

سلمان ساکت
۱۹ بهمن ۱۴۰۲

@avaze_sorkhInstagram.com/salmansaket.official

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/670c9a39db4abc428ae80.jpg) **ترجمهٔ تفسیرگونهٔ آیات آغازین سورهٔ علق**
1 year, 5 months ago

حکایت فرود آمدن جبرئیل (ع) به پیغمبر علیه‌الصّلوة و السّلام به روایت کتاب «سیرت رسول‌الله»

«سیرت رسول‌الله» نام ترجمهٔ کتاب «السّیرة النّبویة» است که رفیع‌الدّین ابومحمّد اسحاق بن محمّد همدانی که قاضی ابرقوه بوده، آن را در فاصلهٔ سال‌های ۶۱۲ تا ۶۲۲ ق. به دستور مظفرالدّین سعد بن زنگی به فارسی درآورده است.

نثر این کتاب ساده، روان، رسا، گیرا و به دور از هرگونه تکلّف و تصنّع است و از این رو، از نثرهای جذاب و خواندنی زبان فارسی به شمار می‌آید.

کتاب سیرت رسول‌الله نخستین بار در سال ۱۳۶۰ ش. به‌کوشش اصغر مهدوی در تهران انتشار یافت. گفتنی است از این ترجمه، تلخیصی به خامهٔ قاضی شرف‌الدّین محمّد بن عبدالله عمر در دست است که در سال ۱۳۶۸ش. با عنوان «خلاصهٔ سیرت رسول‌الله» به کوشش اصغر مهدوی و مهدی قمی‌نژاد منتشر شده است.

***
به مناسبت مبعث رسول اکرم (ص) «حکایت فرود آمدن جبرئیل (ع) به پیغمبر علیه‌الصّلوة و السّلام» را به روایت این کتاب می‌آورم:

پیغمبر (ع) حکایت کرد و گفت: چشم من به خواب رفته بود که جبرئیل (ع) درآمد و نامه‌ای در پاره‌ای دیباج سبز پیچیده بود  و آن نامه بیرون آورد و مرا داد و گفت: بخوان. من گفتم: نمی‌توانم خواندن. آنگه دست مرا برگرفت و سخت بیفشرد، چنان‌که هوش از من برفت، و بعد از آن دست از من بداشت و دیگر مرا گفت: بخوان. گفتم: نمی‌توانم خواندن. دوم بار مرا بیفشرد، چنان‌که هوش از من برفت، و بعد از آن دست از من بداشت و دیگر مرا گفت: بخوان. گفتم: نمی‌دانم خواندن. سوم بار مرا بیفشرد، چنان‌که هوش از من برفت، دیگر مرا گفت: بخوان، این نوبت از ترس گفتم: چه بخوانم؟ گفت:
إقرأ بِاسمِ ربّکَ الّذی خَلَق …

(سیرت رسول‌الله، ترجمه و انشای رفیع‌الدّین اسحق بن محمّد همدانی(قاضی ابرقوه)، تصحیح اصغر مهدوی، چاپ دوم، ۱۳۶۱، ص ۲۰۸-۲۰۹)

سلمان ساکت
۱۹ بهمن ۱۴۰۲

@avaze_sorkhInstagram.com/salmansaket.official

[‍](http://axnegar.fahares.com/axnegar/b399341d565e0892e8dff.jpg) **حکایت فرود آمدن جبرئیل (ع) به پیغمبر علیه‌الصّلوة و السّلام به روایت کتاب «سیرت رسول‌الله»**
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago