هرکسی هرجایی که هست یک قدم از اورتینک کردن فاصله بگیره.

خلاصه که دووم بیاریم و ادامه بدیم دیگه؛ ادامه ندیم چیکار کنیم؟

روی دیوار اتاق نوشتم: ارزش مسیری که طی کردی و تا اینجا رسیدی خیلی بیشتر از افکار الانته.

انقدر بارون نیومد که امروز یهویی برف اومد.

کاش بجای «معلق» بودن «متعلق» بودم.
: پریا

یکی از لحظات غمگینِ روابط انسانی هم همونجاییه که نگاه می‌کنی به آدمی که یه‌زمانی صمیمی‌ترین و نزدیک‌ترین فرد زندگیت بود. حالا اما وقتی بهش نگاه میکنی انقدر عوض شده و ازت دور شده که دیگه نمیشناسیش؛ و دلت هم نمیخواد بشناسی تا مبادا اون تصویر عزیز و ارزشمندی که ازش توی ذهنت باقی مونده تغییر کنه.
اینطوری میشه که روابط کم‌رنگ میشن و به انتها می‌رسن؛ بدون هیچ حرف یا اتفاقی.

بوی نارنگی آدمو می‌بره به خُنکایِ هشت صبح یه روز بارونی توی مدرسه، پریدن از روی چاله‌های پر آبِ حیاط، انگشتای سرد و مشت کردن دست‌ها توی آستینای هودی.

برای بقیه دنیا fell in love , برای خاورمیانه fell in war.

اومدم بنویسم ماه مورد علاقه‌م فرارسید و آهنگ we fell in love in October بفرستم که جنگ شد.