مادر عروس

Description
اینجا به طور جدی طنز نوشته می شود تا دو کلوم هم از مادر عروس بشنفید. به اشتراک گذاشتن مطالب این کانال نه تنها مستحب بلکه واجب کفایی ست.
لینک فیس بوک:
https://www.facebook.com/MadareArooos/
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 11 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 2 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 10 months, 1 week ago

10 months, 3 weeks ago

پارسال همین موقع‌ها، درست در ساعات پایانی سال ۲۰۲۳ یک کاغذ سفید آوردم و جلوی روم گذاشتم. به خودم اجازه دادم بدون رودرواسی ببینم چه رفتارها و عادات اشتباهی این سال‌ها با من اومده و دیگه وقت رفتنشون شده‌. اجازه دادم برای صدماتی که به خودم و دیگران زده بودم چند قطره اشک از گوشه‌ی چشمم سرازیر بشه. بعد دونه‌دونه اون‌ها رو نوشتم و از تک تک شون خداحافظی کردم.
لیست مفصلی شد. مثلا یادمه نوشتم دیگه هر وقت استرس دارم پرخوری عصبی نخواهم کرد، دیگه برای اتفاقات کودکی‌م حس قربانی بودن نخواهم داشت، کاغذ همین طور پر می‌شد. ته کاغذ فقط یک خط مونده بود. نوشتم: دیگه نمی‌خوام با مردهای زشت ملاقات کنم. می دونم‌ خیلی سطحی بود ولی نوشتم.

سالی که گذشت پر از فراز و نشیب بود. بسیاری از چیزهایی که فهرست کرده بودم الان دیگه توی زندگیم‌ نیستن ولی بعضی‌ها چسبنده‌تر بودن. گاهی موفق شدم خوردن عصبی نداشته باشم و گاهی نه. سر جمع از پارسال همین موقع شش کیلو لاغرترم و حرکتم رو به جلو بود‌ه. از همه جالب‌تر این‌ که توی سال گذشته مردهایی سر راهم قرار گرفتن که همه خوش‌قیافه بودن! همه مو قشنگ؛ همه بلندبالا! هنوزم آدم خودم رو پیدا نکردم اما به نحو عجیبی فصل مردهای کچل‌ و کوتاه برای من بسته شد. دلبر آخر سالم دو متر قد داره. به قران راست می‌گم، دو متر!

تمرین: یک کاغذ سفید بیارید و به دو بخش تقسیم کنید. چشمهاتون رو ببندید و تصور کنید حتی اگر تصور کردنش سخته. شما چه چیزهایی رو دیگه نمی‌خواید؟ بنویسید. در ستون مقابل بنویسید چه چیزهایی می‌خواهید؟

تذکر اول. جملات را محکم و قاطع بنویسید نه به شکل آرزو.

تذکر دوم: یادتون نره ستون دوم را پر کنید. کافی نیست فقط بنویسید مرد زشت و بداخلاق نمی‌خواهید، جلوش بنویسید "مرد خوش قیافه ای را ملاقات خواهم کرد که توانایی عشق ورزیدن داشته باشه." اگر ننویسید سال بعد ممکنه یک مرد زیبا ولی مثل کوه یخ بیفته وسط دامن‌تون. کاینات روش‌های خیلی جالبی برای مانیفست کردن داره. دقیقا بنویسید چی باید بره و از اون مهم‌تر به جاش چی باید بیاد.

پ.ن. لیست رو بعد از نوشتن سه بار تا کنید و با سه قطره شمع مهر و موم کنید و امشب بگذارید زیر بالشتون‌. سال که نو شد با کبریت آتش بزنید و خاکسترش رو روی رود گنگ پخش کنید.‌‌
اوکی بابا..‌. شوخی می‌کنم. هرکاری دوست دارید با لیست تون بکنید. مهم ترین هدف این تمرین اینه که به مغز اجازه بدید به درستی درک کنه باید به چه چیزهایی اجازه‌ی رفتن بده و در رو به روی چه تجربیاتی باز کنه. امیدوارم توی لیست‌ جدیدتون نوشته‌های من هم جایی داشته باشد و برام بمونید. خیلی زیاد دوستتون دارم و براتون‌ سالی پر از تغییر آرزو می‌کنم‌!

11 months ago

فرق پسر و مرد چیست؟

تا همین چند دهه‌ی پیش توی فرهنگ سنتی خیلی تاکید روی فرق دخترها و زن‌ها می‌شد. تفاوت هم در بکارت بود که یک‌جورایی ارزش محسوب می‌شد‌. اما هیچ وقت با خودتون فکر کردین بین یک پسر و یک مرد چقدر فرقه؟

  • پسر شکل تکامل نیافته و آموزش نیافته‌ی یک مرد کامله حتی اگر پنجاه سالش هم باشه، همیشه دنبال توجه دخترها و خوش‌گذرونیه، جمله‌ی کلیدی‌ش اینه که "زنها رو نمی‌شه درک کرد." واقعا هم سعی در درک نیازهای عاطفی کسی نداره و این شامل خودش هم میشه.

*یک مرد به جای مورد "توجه" بودن، مورد "احترام" قرار می‌گیره، برای درک شریک عاطفی‌ش تلاش می‌کنه.
پسر می پرسه مگه این رابطه چه سودی برای من داره؟
مرد سوالش اینه که من چی می‌تونم به این رابطه بدم؟
پسر حمایت می‌خواد و مرد حمایت می‌ده‌.
در یک کلام؛ مرد مسوولیت‌پذیره و پسر مسوولیت گریز.

یک پسر چطوری مرد می‌شود؟ معمولا درکنار یک زن. بانویی که در زنانگی خودش مستقر باشد به مرور زمان پسر را مرد می‌کند. من خودم شخصا چنین بانویی نیستم. کنار من هیچ‌کی عاقل و مسوول‌تر نشده بلکه فقط ک‌‌خل‌‌تر و وحشی‌تر شده چون اساسا خودم هم این‌جور آدمی هستم. بهترین رابطه‌م با پسری بود که توی اطاق با من والیبال بازی می‌کرد و تمام ظرف‌ها و گلدون‌های کریستال خونه‌ رو با توپ شکستیم. خرج رابطه رو هم با کمال میل دادم چون پسره واقعا بامزه بود. خواهرم می‌گفت؛ "تو دنبال رابطه نیستی‌‌، دوست داری توی سیرک باشی."

سال‌ها پیش یک پسری خواست تربیتش کنم. گفت، "ما مردها فرق خوب و بد خانمها رو نمی‌فهمیم. برای ما فرقی نداره جورابمون رو بندازیم کنار اطاق یا بزاریم توی کشو. خبر خوب این‌که یک پاپی اولش ممکنه گوشه‌ی خونه پی‌پی کنه اما تربیت پذیره*. کار بد کردم اخم کن، کار خوب کردم تشویقم کن، تربیت میشم."
اما من نخواستم تربیتش کنم چون با مقوله‌ی تربیت مشکل دارم. خودمم دو تا گربه دارم چون وقتی می‌بینم مطلقا تربیت‌پذیر نیستن حال می‌کنم.

اصلا چرا دارم اینا رو می‌نویسم؟ خواستم بگم اگر دنبال یک مرد هستید زیاد نگردید. مردهای واقعی معمولا در کنار زن‌های واقعی‌شون در زندگی‌های مشترک واقعی هستند. مگه شانس بیارید مردی که همسرش فوت کرده بیابید و این احتمال خیلی کمه چون خوشبختانه یا متاسفانه معمولا آقایان زودتر وفات می‌کنند.
به هرحال اگر مرد می‌خواهید کسی رو پیدا کنید که قبلا کنار یک زن کارآموزی کرده و رفتار درست رو یاد گرفته.
مرد چهل ساله‌ای که هرگز توی رابطه‌ی طولانی مدت و جدی نبوده، یک پسره‌ و همیشه هم پسر باقی خواهد موند‌. اون رو بفرستید برای من که بیاد به بقایای تپه‌های سالم زندگی من پی‌پی کنه. دستتون درد نکنه، خیر ببینید.

*در مثل مناقشه نیست.

11 months, 3 weeks ago

این نوشته درمورد خیانت نیست.
چند سال پیش وسط یک جمع مهاجر متخصص باکلاس بر خورده بودم که همگی به جز من مزدوج و خیلی خوشبخت بودند. این وسط دو زوج وجود داشتند که این‌جا آن‌ها را زوج الف و ب می نامیم. هردو زوج سال‌ها بود درکنار هم بودند و فرزندانی داشتند‌. بعد از مدتی از آن‌ها خبری نشد و به گوشم رسید که اتفاق بدی افتاده که بعدها فهمیدم چندان هم غیر شایع نیست؛ من اسمش رو می‌گذارم "ضربدری". یعنی خانوم الف و آقای ب با هم زیر آبی روابطی داشتند. الغرض، تشت رسوایی از بام افتاد، هردو ازدواج از هم پاشیده شد و آن جمع فرهیخته به چوخ رفت.

بعد از علنی شدن ماجرا همه‌ی ما، من جمله خود من، کلی دل برای خانوم ب سوزاندیم که شوهرش را ربوده بودند و هم‌زمان برای آقای الف که مردی ساده و عاشق بود دل سوزاندیم. ته دلمان خانوم الف را زنی آکله، بی‌وجدان و خانمان برانداز قضاوت کردیم که جفت‌پا پریده بود وسط زندگی خانواده‌ی ب. این وسط چیزی که تقریبا فراموش شد، نقش آقای ب بود. اگر الف به شوهرش خیانت کرده بود طبیعتا آقای ب هم به همسرش وفادار نبود. ما البته آقای ب را تبرئه نکردیم ولی این‌جوری بگم که من شخصا اگر سی تا فحش به خانوم الف دادم شاید سه تا به آقای ب دادم. به‌هرحال آقای ب مرد بود و ته دلش لرزیده بود، این خانوم الف بود که نباید وارد چنین بازی خطرناکی می‌شد.

تمام هفته‌ی گذشته به این فکر کردم درمورد خشونت به زنان چه بنویسم و این داستان یادم آمد. گفتم که از خودم شروع کنم و عذر بخواهم چرا که من در نگاهم نسبت به خانوم الف خشن بوده ام. خشونت تنها دستی نیست که سیلی می‌شود و برصورتی فرو می آید خشونت معمولا از نگاه ما شروع می‌شود‌. جامعه‌ی ما نسبت به مردان رواداری و بخشش و اغماضی نشان می‌دهد که زنان هرگز از آن بهره نمی‌برند. یک مرد عصبانی و خشن یا شل تنبان براحتی از زیر تیغ قضاوت فرار می‌کند اما زن عصبانی یک سلیطه است و وای.‌‌..وای اگر زنی دنبال دلش برود که آن‌وقت رو سیاه عالم خواهد شد.
خيانت (یا بی‌صداقتی) اگر فعلی غیر اخلاقی‌ست باید برای هردو طرف یکسان باشد اما آیا چنین است؟ راستی چرا نگاه ما به زن‌ها چه در نقش مادر، چه همسر، چه دختر خانه باشند انقدر عیب‌جو، بی انعطاف و خشن است؟

1 year ago

جورج اورول جمله‌ای دارد به این مضمون: در زمانه‌ای که دروغ‌گویی شایع‌ترین رفتار است، صداقت یک اقدام انقلابی ‌ست."
دختر علوم و تحقیقات مدتی‌ست درصدر اخبار نشسته. برخی کار او را نشان شهامت و بعضی اقدامی بی‌نتیجه و حماقت محض خواندند. راستش قصد نداشتم دراین‌مورد بنویسم اما وقتی می‌بینم که زن‌هایی که خودشان سال‌ها قربانی دستگاه سرکوب و حجاب اجباری بودند خشم و عصیان این دختر را درک نمی‌کنند دلم می‌گیرد. بهانه‌ی این افراد همیشه این بوده که "هدف مبارزات زنان این نیست که لخت باشیم."
ما خیلی وقت است لخت لختیم! لخت‌مان کردند. دلار به مرز هفتادهزار تومان رسید و سرمایه‌های ملی به تاراج رفت و نخبگان‌مان را فراری دادند و شما هنوز درگیر لخت شدن هستید؟ حتی هدف اصلی ج.ا از حجاب اجباری موازین شرع نبوده بلکه تهدید و ارعاب زنان و بلکه مردهاست چرا که هر زنی دختر یا خواهر مردی ست. سال‌هاست تن زن توسط این رژیم عقب‌مانده به اسارت گرفته شده و به این بهانه آزادی یک جامعه در ابتدایی‌ترین سطح سرکوب شده‌. ملتی که قدرت انتخاب پوشش خود را ندارد راحت‌تر حقوق مدنی خود را واگذار خواهد کرد. وقتی حتی رنگ جورابت را تعیین می‌کنند دنبال آزادی بیان و احزاب و رسانه‌ها نخواهی رفت. حالا دخترکی دربرابر این فشار و زور عصیان کرده. شما کارش را نمی‌پسندید؟ شما بودید جور دیگری عصیان می‌کردید؟ می‌فهمم! حداقل خشم و عصیان او را بفهمیم و اگر دل درگرو آزادی داریم اجازه دهیم به سبک خودش مبارزه کند‌.
بین این دختر و ج‌.ا من کنار دختر علوم تحقیقات می‌ایستم. تمام قد پشت او می ایستم نه در برابرش. و بله! حرکت او را انقلابی می‌دانم چرا که بقول اورول در زمانه‌ای که حجاب اجباری رایج است، لخت شدن یک اقدام انقلابی‌ست.

1 year ago

کیک محبوب من: غم‌نامه‌ی نسلی که انقلاب کرد.

اول روشن کنم که فیلم را دوست دارم، فیلم جمع‌وجور و خوبی‌ست که داستانش را بدون سکته روایت می‌کند. نقطه‌ی قوت فیلم بازی‌های درخشان لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی بود و فیلم روی شاخ این دو‌نفر می‌چرخد. علاوه بر بازی‌ها، شهامت لیلی فرهادپور ستودنی‌ست؛ هم برای کشف حجاب و هم این‌که در روزگار بوتاکس و لیپوساکشن خودش را با تمام کاستی‌ها دربرابر دوربین قرار می‌دهد تا ما بتوانیم شاهد نقش بستن شخصیتی باشیم که در دنیای واقعی زیاد می‌بینیم ولی کم‌تر هنرپیشه‌ای شبیه آنهاست.
فیلم روایت تنهایی مهین بانو یک زن هفتاد‌ساله ست که فرزندانش مهاجرت کرده‌اند و تنها تفریحش تماشای فیلم‌های رومانتیک قبل از خواب است- هرچند او خواب درستی هم ندارد. مهین انقدر آشناست که شاید حتی مادر خود ما باشد. ماجرا از نقطه‌ای آغاز می‌شود که قهرمان ما بعد از یک میهمانی زنانه، تصمیم می‌گیرد برای تنهایی‌اش کاری بکند و سفر اودیسه‌وارش را برای یافتن عشق در پیرانه‌سری آغاز می‌کند‌. او که به ندرت از خانه دور می‌شود در جستجوی ایام خوش قدیم با تاکسی تا هتل هایت می‌رود، آن‌جا با گشت ارشاد درگیر می‌شود و کم‌کم شهامت گم‌شده را باز می‌یابد. سرانجام معشوق را نشان می‌کند و با صبوری و سماجت به فرامرزش می‌رسد. هرچند عمر این مغازله دیری نمی‌پاید. گویی برای عاشقی هم دیگر دیر شده و همیشه چقدر زود دیر می‌شود‌.

کیک محبوب من، حدیث نفس نسلی غم‌زده و پشیمان است؛ نسل پدران و مادران خودم. نسلی که قدرت خودش را در نیافت، نقش خود را نپذیرفت، کنش گری‌هایش در‌حد نق زدن در تاکسی برای مینی‌ژوپ و خواننده‌های زمان شاه باقی ماند و وقتی دخترکان را به داخل ون پرتاب کردند تنها توصیه‌اش برای ما این بود که مراعات کنیم تا گربه شاخمان نزند.
مهین و فرامرز آدم‌های نازنینی هستند اما شور و شهامت زندگی کردن را گم گرده‌اند. مهین بی‌خواب است اما برای حل مشکلش کاری نمی‌کند، او می‌توانست به استخر رفتن ادامه دهد، چیزی که هیکل او را به هم زده یائسگی نیست بلکه یاس فلسفی اوست که از فقدان امید و معنا نشات می‌گیرد. شاید اگر به‌جای تماشای سریال‌های آبدوخیاری ترکی، کمی مطالعه می‌کرد انقدر تهی نمی‌شد که حتی دخترانش هم حوصله‌ی صحبت با او را نداشته باشند. فرامرز هم وضع بهتری ندارد. به جبهه رفته بدون این‌که به جنگ اعتقاد داشته باشد، اهل شراب بوده اما با زنی ازدواج کرده که مادرش انتخاب کرده و مدتی نمازخوان شده‌. فرامرز دیگر ساز نمی‌زند چون "کسی" نیست که برایش ساز بزند. همان‌طور که مهین لباس‌های قشنگش را باید برای "کسی" بپوشد‌. این نسل همیشه منتظر یک منجی بوده، زمانی رخ امام را در ماه دیده و امروز منتظر معشوقی اساطیری و فرتوت است که به ضرب ویاگرا او را به اوج برساند. نسلی منفعل و خسته که به فکرش نرسید می‌شود برای دل خودمان ساز بزنیم و برای پوشیدن بهترین لباس‌های‌مان منتظر بهانه نمانیم!

از دامان این نسل ما به ایران بعد از انقلاب پرتاب شدیم. جامعه‌ای خشن و بی‌آرمان. والدین ما با چشم‌های ناباور ترس را پذیرفتند‌ و اجازه دادند زن فضول همسایه‌ی بالایی تا خصوصی‌ترین جای زنگی‌شان سرک بکشد. لامپ‌های روشن باغچه یکی یکی سوخت و خاموش شد و این نسل در تاریکی آرزوها و آرمان‌ها را چال کردند.‌ سوختند و ساختند.
ما فرزندان مهین و فرامرزیم، متولدین دهه‌های پنجاه و شصت. اما دختران مهین بانو و بسیاری از ما زندگی دیگری را انتخاب کردیم حتی اگر شده در جستجوی اندکی آزادی و آرامش تا انتهای دنیا برویم. کاش لااقل ما بهتر زندگی کنیم، بلندتر بخندیم و کم‌تر بترسیم. کاش برای نوشیدن شراب با یار و عشق‌ورزیدن به اندازه‌ی مادران‌مان منتظر نمانیم. کاش مهین بانو هم گذشته را در باغچه چال کند، از فردا لباس‌های قشنگش را بپوشد و حال که مرگ‌ از رگ‌گردن نزدیک‌تر است هر لحظه را به تمامی زندگی کند. دوربین ما را با نمایی از پشت سر با تنهایی مهین‌ تنها می‌گذارد. دوست دارم دستم را روی شانه‌های او بگذارم و بگویم، "مهین خانوم، برای عاشقی منتظر هیچ‌کس نباش، تو خودت خود عشقی، زندگی کن."

1 year ago

یک مدت جمعه‌ها داروخانه کار می‌کردم. آخرهای زندگی‌ مشترک می‌خواستم به هرقیمتی خونه نباشم وگرنه کار داروخانه هیچ‌وقت برام جذابیتی نداشت. خوبی‌ش این بود که صبح‌های جمعه خلوت بود. من و سهراب، نسخه‌پیچ جوانی که بی‌شباهت به محمدرضا گلزار نبود، مگس می‌پراندیم. گاهی سهراب از دخترهایی که بهش کنه شده‌ بودن شکایت می‌کرد و گاهی عین مادرخوانده‌ی سفیدبرفی می‌پرسید: "دکتر به‌نظر شما من از گلزار بهتر نیستم؟ خداییش من دارم توی این داروخونه‌ی کوفتی تلف می‌شم!"

مشتریان تک و توک داروخانه رو سهراب راه می‌انداخت. مگر طرف دختری بود که اومده بود نوار بهداشتی یا قرص ضد بارداری بخره و صاف می‌اومد پیش خودم. مشتریان اصلی ما معتادهایی بودن که سرنگ می‌خواستن، اما گروه دیگری هم داشتیم؛ پیرمردهای محترم مشکوک احوالی که با یک نوع شرم‌ حضور خاصی اصرار داشتن فقط با آقا سهراب صحبت کنن. بعد از مدتی سایه‌ی اون پیرمردها رو با تیر می‌زدم و مثل عقاب چشمم بهشون بود. وقتی قرص‌ آبی عشق رو می‌گرفتند قبل از این‌که با عجله از داروخانه خارج بشن صداشون می‌زدم. معمولا رنگ‌به‌رنگ می‌شدن و با اکراه می‌اومدن جلو. طبعا هیچ پیرمردی دوست نداره درمورد مشکل نغوذش با یک زن جوان صحبت کنه ولی بعنوان داروساز چاره‌ای نداشتم جز این‌که ازشون درمورد سابقه‌ی بیماری قلبی بپرسم و درمورد تداخلات دارو مخصوصا با الکل هشدارهای لازم رو بدم. اکثرا اول این‌پا اون‌پا می‌کردن ولی آخرش بدون این‌که توی چشمم نگاه کنن تشکر می‌کردن و از داروخانه خارج می‌شدند.

و اما اصل مطلب این که فیلم کیک محبوب من فیلم ساده و بی‌مدعا و خوبی‌ست. بازی‌ها درخشان، موضوع دل‌نشین، فیلم‌نامه درست و روان. قصد ندارم داستان رو لو بدم اما فیلم دو پیام اصلی دارد:

یک: برای عاشقی کردن منتظر روزگار نمانید.
دو: از مصرف همزمان ویاگرا و الکل بپرهیزید.

به زندگی خودم که نگاه می‌کنم می‌بینم خدا رو شکر حداقل در زمینه‌ی دوم کارنامه‌ام درخشان بوده‌ و در مورد نحوه‌ی درست مصرف ویاگرا دین خودم رو به کائنات ادا کردم. جالبه بدونید که همون سال‌ها من جز تیم‌ تحقیقاتی بودم که معادل ژنریک -سیلدنافیل- را فرموله و وارد بازار ایران کرد. به این میگن یک زندگی پرافتخار و شیرین، درست مثل یک کیک خامه‌ای که با عشق پخته شده.

پ.ن. فیلم کیک محبوب من رو از دست ندید.
پ.ن.۲. عاشق شو ار‌نه روزی کار جهان سرآید، ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی.

1 year, 1 month ago

آخرین کار محمد رسول‌اف همان‌طور که فکر می‌کردم فیلم بسیار تلخی بود. فیلم ماجرای بازپرسی‌ست که در بحبوحه‌ی جنبش زن-زندگی- آزادی پس از سالیان خوش‌خدمتی در دادگاه انقلاب ترفیع گرفته و سودای قاضی شدن در سر دارد اما خیلی زود می‌فهمد که برای بالاتر رفتن در این سیستم باید بسیاری ار ارزش‌های اخلاقی و مذهبی‌اش را زیر پا بگذارد. این میان همسرش به امید خانه‌ی بزرگ‌تر و موقعیت بالاتر او را به جلو هل می‌دهد و دخترانش که از نسل جوان هستند در برابرش صف آرایی می‌کنند. بازپرس میان شکاف بین اخلاق و ایمان دچار فروپاشی روانی می‌شود (نام شخصیت داستان هم ایمان است). او که عمری جز بازجویی و داغ و درفش با چیزی سروکار نداشته تسلیم پارانویا می‌شود، خانواده اش را دشمن می‌بیند و در سکانس‌هایی که یادآور فیلم شاینینگ کوبریک است، تلاش می‌کند آن‌ها را از میان بردارد و در نهایت به دست دخترانش نابود می‌شود.

و فیلم درمورد آن دختران است. نسلی متفاوت و جسور که با چشم‌های خود دنیا را می‌بیند حتی اگر به چشمانش شلیک شود. در ساخت فیلم از مستندهای جنبش مهسا امینی زیاد استفاده می‌شود تا فراموش نکنیم که حداقل بخشی از این داستان واقعی‌ست.
فیلم به شدت ضدمذهب است و به وضوح نشان می‌دهد که مذهب و اخلاق پیوندی ندارند و حتی برعکس، مذهب می‌تواند مجوز خشونت و بی‌اخلاقی باشد. همچنین زوال تدریجی نظام خودکامه را به خوبی نشان می‌دهد، سیستمی که در پایان حتی به نزدیک‌ترین همراهان هم رحم نمی‌کند و در استخر فرح به آن‌ها وعده‌ی دیدار می‌دهد. در پایان حتی همسر بازپرس هم دشمن شمرده می‌شود و پاداش خوش‌خدمتی‌هایش حبس و لگدمال شدن است.

فیلم رسول‌اف طولانی و کش‌دار است و بعضی جاها واقعا آزاردهنده می‌شود. چه فیلم را دوست بداریم یا نه، انتخاب نام "دانه‌ی انجیر معابد" بسیار ایده‌ی نبوغ آمیزی است. این درخت برای بوداییان و هندوها مقدس شمرده می‌شود و گفته شده که بودا به هنگام مراقبه زیر آن به نیروانا رسید. دانه‌ی انجیر مقدس روی شاخه‌های درختان قدیمی شروع به رشد می‌کند، ریشه‌ها را به خاک می‌فرستد و وقتی پا گرفت، درخت میزبان را متلاشی و جای آن را می‌گیرد. درست مثل دختران بازپرس که نان و نمک پدر را خورده‌اند ولی در برابر باورهای او می‌ایستند یا لیلا در فیلم برادران لیلا و هزاران نمونه از نسل جوان‌تری که مزخرفات پوسیده‌ی پدران‌شان را تاب نمی‌آورند... و من چقدر این نسل را دوست دارم؛ نسلی که در حال پا گرفتن است و روزی درخت پوسیده‌ی استبداد را نابود و به سمت نور خواهد رفت- انجیر مقدس همان درخت روشنایی* ست.

Ficus religiosa
* Bodhi tree

1 year, 1 month ago

طبق اسطوره‌های هندو در متون باستانی سانسکریت سه خدای اصلی (برهما، ویشنو و شیوا) وقتی به جنگ با اهریمن اصلی رسیدند، دریافتند که هیچ خدای نرینه‌ای نمی‌تواند او را شکست دهد. پس آن‌‌گاه دورگا را خلق کردند؛ الهه‌ای قدرتمند و زیبا، سوار بر شیر، با چندین دست که در هر کدام اسلحه‌ی خدایان را حمل می‌کند. پشتیبان دورگا، شاکتی است، نیروی زنانه‌ای که بنا بر اسطوره‌های هندو جهان را به پیش می‌راند. او همزمان نماد حفاظت و جنگ است. در روایات آمده که دورگا به وقتش مهربان‌ترین حمایت‌گر و به وقت نبرد، هولناک‌ترین و کشنده‌ترین است.
دورگا مادر گانشاست
**. شناخت طبیعت دوگانه‌ی او از آن جهت جالب است که در فرهنگ مردسالار کنونی، زنانگی یا مادرانگی تنها با ملایمت و نرمش تعریف می‌شود. زنی که بجنگد و خدای ناکرده خشمش را بروز دهد، آکله، سلیطه و فولادزره است و اصلا صلاحیت مادر شدن ندارد. درحالی‌که مادرانگی در نقش طبیعی خود با خشم پیوند مستقیم خورده- شک دارید سعی کنید توله‌ی یک ماده پلنگ را از او دور کنید.

فرهنگ ما حتی بروز خشم برای مردان را هم بر‌نمی‌تابد. مردان زیادی را می‌شناسم که چنان خشم‌شان را قورت داده‌اند که معنای وجودی خود را فراموش کرده‌اند. ثمره‌ی بلعیدن خشم البته اعتیاد، خیانت و مرض است و لبخند استیصال فقط ما را مهوع‌تر می‌کند‌‌. در جوامع استبداد‌زده شاید خشم مقدس‌ترین و درک نشده‌ترین احساس باشد؛ چیزی که باید به هر قیمتی سرکوب شود تا مبادا ضحاکی که در قدرت است خوابش آشفته شود.
خشم اما راهنمای درونی ماست. دماسنجی‌ که نشان می‌دهد خط قرمزها رد شده و حریمی دریده شده. خشم انرژی تغییر است. ملتی که یاد گرفته خشمش را قورت دهد، جماعتی پراکنده و اخته شده است که به‌جای تغییر اوضاع یا مثل من به انتهای دنیا فرار می‌کند یا می‌ماند و معتاد می‌شود. ملتی که برای هیچ‌چیز نخواهد جنگید و نهایت مبارزه‌اش ساختن جوک برای آخوندهاست. می‌توانید انقلابی را مجسم کنید که در آن خشم محرک جوشش نباشد؟ خشم البته با خشونت یکی نیست. اتفاقا ما ملت خشنی هستیم چون یاد نگرفته‌ایم خشم‌مان را به شکل سالمی ابراز کنیم.

خشم با عشق هم نسبتی مستقیم دارد. ما هرکسی را به همان اندازه دوست داریم که می‌توانیم با او خشمگین باشیم. هربار که در یک رابطه خشم‌ را سرکوب می‌کنیم بخشی از عشق را هم چال می‌کنیم. چندی پیش در یک ماجرای عجیب دست و پا می‌زدم، وقتی در‌نهایت تمام شد و بریدم از خودم پرسیدم این‌بار کجای کار را اشتباه رفته‌ام؟ با تمام قلبم رفته بودم و حتی به وقتش مرزبندی کرده بودم و همه‌ی این‌ها را با آرامش و لبخند طی کردم. اما پشت آن آرامش ظاهری طوفانی در جریان بود که مرا از خودم و کسی که روبرویم قرار داشت دورتر و دورتر کرد. شاید بهترین کاری که باید می‌کردم این بود که یک سیلی توی گوش محبوب بزنم تا به خودش بیاید. شاید چیزی تغییر می کرد و به احتمال زیاد چیزی تغییر نمی‌کرد اما حداقل می‌توانستم سرم را بالا بگیرم که حق عاشقی را ادا کرده‌ام. راستش من هیچ‌وقت برای‌ هیچ‌چیز نجنگیدم. چه‌می‌دانم، شاید ان‌قدرها که باید عاشق نبودم. کاش روزی با اهریمن بی‌تفاوتی دوشادوش دورگا بجنگم، سوار بر شیر، شمشیر در دست.

Durga/Parvati
Shakti
**Ganesha

1 year, 1 month ago

برای خودم نشسته بودم که دیدم ای دل غافل، امروز روز دختره و همه دارند به هم تبریک میگن. رفتم به دخترانم عرض تبریک کنم که دیدم چند هفته پیش روز جهانی گربه بوده و آلردی بهشون تبریک گفتم. راستش وقتی ما بزرگ می‌شدیم، شما بخون عهد تیرکمون، از این قرطی (قرتی؟)‌ بازی‌ها نداشتیم. کلا یک روز پدر بود و روز مادر و روز معلم. که بعدها فهمیدیم هر سه چه نقش مهمی در به گا رفتن نسل ما داشتند. به‌هر حال، ما پیش‌رفت کردیم و بشریت به این‌جا رسیده و من کی باشم که ناشکر باشم، خوبه که هر روز روز یه چیزی باشه و ما هی بتونیم به هم تبریک بگیم. در همین راستا پیش‌نهاد می‌کنم این روزها رو هم به تقویم اضافه کنید چون من برای هر کدوم موجودات نیازمند تبریکی می‌شناسم که حیفه حقشون خورده بشه:
.رور مردهای موبلند
.روز زن‌های مو کوتاه
. روز جهانی کچل‌ها
.روز مچل‌ها
.روز مردان کوتاه‌قدی که توی پروفایل خود را بالای ۱۸۰ سانت معرفی می‌کنند.
.روز مردان گی که خودشون هنوز خبر ندارند گی هستند.
. روز لزبین‌های علاقمند به دوچرخه‌سواری
.روز مردان زن‌نما و زنان مرد‌نما
.روز مردانی که دوست داشتند زن بودند
.روز زنانی که دوست داشتند مرد باشند
.روز زنان ریش‌دار
.روز مردان دول کوتاه
.روز مردان دول بلند (برای رعایت مساوات)
.روز زنانی که پستان‌های‌شان را بزرگ کرده‌اند
.روز زنانی که پستان‌هایشان را کوچک کرده‌اند
.روز پشم‌های فرفری
.روز پشم‌های صاف
.روز کسانی که پشمشان ریخته
.روز مردان کودک صفت (سندرم پیتر پن)
.روز جهانی یائسه‌ها
.روز نارسیسیست‌ها
.روز مازوخیست‌ها
.روز سگ‌های آپارتمانی با ریزش موی متوسط
.روز جهانی ماهی‌های آکواریوم گوپی
.روز گل گاو زبان
.روز گاو، گوسفند و تمام موجودات مشابه یا کسانی که آرزو داشتند گوساله به دنیا آیند و گاو بروند.

1 year, 3 months ago

زنهایی هم هستند که کمتر در مورد آن ها شنیده اید. آویزان و درمانده و ضعیف نیستند، اهل چشم و هم چشمی و حرف های خاله خشتکی نیستند. معمولا آن ها را در سالن های کاشت ناخن و مژه نمی توانید پیدا کنید و توی اپلیکیشن های طاق و جفت عضو نیستند چون مدتهاست دنبال چیزی بیرون از خود نمی گردند، با چند کتاب و دو گلدان و یک گربه خوشند. از تنهایی نمی ترسند و حاضر نیستند به هر قیمتی آن را با هر کسی پر کنند.

برخلاف آنچه شنیده اید، این دسته از خانم ها از آقایان متنفر نیستند. در به در دنبال شوهر نمی گردند اما یک همراه خوب می خواهند، نه از سر نیاز، از سر عشق. خودشان هم همسفرهای خوبی هستند. هم قد و هم قدم.‌ کوتوله و کوتاه بین و ترسو نیستند. حسود نیستند، محدود کننده نیستند. دوشادوش تان خواهند آمد و لازم نیست کول شان کنید.‌ جاهایی شاید به بازوی شما تکیه کنند و جاهایی شما سر بر دامان آنها بگذارید تا خستگی راه از تن به در کنید.
این جور زن ها چشم به راه هیچ شاهزاده ای نیستند تا سوار بر پورشه ی سفید از راه برسد و حلقه ی طلا بر انگشتشان کند. در انتظار یک قهرمان رویایی به افق چشم ندوخته اند. آن قدر خودشان و انسان و جهان را می شناسند که شما را با نقص های تان بپذیرند و دوست بدارند و وقتی دل دادند با تمام وجود دل می دهند‌. بازی کردن بلدند اما با دل شما بازی نمی کنند. بازیگوش هستند اما اهل لوس بازی و ادا نیستند. صریح و روشن و صادقند. وقتی دوستتان دارند عشق شان را نشان می دهند و وقتی رابطه به سنگلاخ رسید شهامت ابراز احساسات و کمک خواستن دارند.

این زن ها افسانه نیستند اما نه در اشعار و نه در ادبیات و نه حتی در خانواده های سنتی نشان زیادی از آن ها نمی بینیم. مثل یک رنگین کمان پس از باران بر آسمان نقش می بندند و اگر آن را نبینیم محو خواهد شد. همان طور که با تمام وجود دل بسته اند اگر دلشکسته شوند نشانی از آن ها نخواهید یافت. با بی توجهی با آنها رفتار کنید توجه شان را از شما خواهند گرفت. مغرور نیستند اما مرشد و قطب نمای درونی شان آنقدر فعال است تا قبل از آن که مستهلک شوند خداحافظی کنند و چون به ارزش ها و توانایی های خود آگاهند در مرداب یک رابطه ی مخرب مدت زیادی نخواهند ماند. گفتم که؛ بلدند گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند. رفتن را هم بلدند. می روند و عزیمت شان مثل حضورشان آرام و بی جنجال است، جوری که از خود می پرسید آیا هرگز وجود داشته اند؟ شانه هایتان را بالا خواهید انداخت و دوباره در بوی قرمه سبزی و شهرام شب پره و روسپی ها گم می شوید و فراموش می کنید که هرگز وجود داشته اند.
و من اینجا هستم که بگویم که چنین زنانی کم نیستند و روز به روز بیشتر هم می شوند. آنها وجود دارند کافی ست وجود همراهی با آنها را داشته باشید. و من اینجا هستم که بگویم، مردهایی که با چنین زنانی همراه شوند سخت یافت می شوند. خیلی سخت...خیلی خیلی سخت.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 11 months, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year, 2 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 10 months, 1 week ago