تلنگر

Description
تلنگر، ایده ای است برای آگاه تر شدن. در تلنگر باور داریم که "آگاهی"، "شدن" است، شدنی که سبب خواهد شد زیست جهانِ همه ی ما گسترده تر شود. برای تماس با ما به آدرس زیر پیام دهید.
@leilapapoli
@omrangarazhian
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago

5 months ago

داشتم فکر می کردم، بپرسم: در هفته چند بار خرید می کنید؟ برای خانه و خورد و خوراک و اینها و چه چیزهایی می خرید؟ بعد با خودم گفتم خوب ممکنه مخاطب بگه. مگر فضولی یا حتی بگه « به تو چه» ولی در موارد اینطوری اگر حتی با چنین برخوردهایی مواجه شوم، روش من این است که ادامه می دهم.

اینکه در هفته چند بار خرید می کنید و از کجاها و چی می خرید. به من خیلی چیزها رو نشون می‌ده. ولی نقداً شما به این حاشیه ها کاری نداشته باشید، لطفاً!
هر بار که خرید می روید نه تنها هزینه حمل و نقل می دهید بلکه وقت صرف می‌کنید. اینکه وقت شما چقدر برای خودتان و جامعه ارزش دارد، کاملا به شما و موقعیت بستگی دارد. فکر کنید بدون برنامه به خرید بروید و بعد مثلا سبزیجات و میوه خریده و در یخچال گذاشته باشید. بعد هم گرفتاری های زندگی و درگیری. یک وقت می بینید ای وای همه را باید دور بریزید. این دیگه همه جوره ضرره: هم وقت و زمان و پول خرید و هم هزینه حمل و نقل، همه را یکجا به فنا داده‌اید.

با یک بنده خدایی صحبت می کردم. می گفت در هفته چهار بار می‌ره خرید. تازه بین راهش هم خیلی روزها کم و کسری‌های خونه را می گیره. با یک حساب سر انگشتی به اش نشون دادم که دوبار خرید در هفته اگر قراره کم و کسری ها را سر راه بگیره، کافیه. می دونید چی شد؟ بعد سه هفته برگشت و خودش اعتراف کرد که مصرف سوخت ماشینش نیم باک کم شده.

بگذارید یک کم وارد مسائل خانوادگی شوم. من پسر خاله نمی شوم نگران نباشید، قول می دهم. آقا و خانم با هم اومده بودند خرید و سر هر قفسه گاهی با هم حرف می زنند. اول فضولی‌ام گل کرد که چی صحبت می کنند. بعد شنیدم و فهمیدم که ترکیبات یک غذا را با هم صحبت می کنند. غذایی که می خواهند در طول هفته بپزند و اومدند مواد خوراکی اش را بخرند. سر قفسه مرغ بیشتر صبر کردند و پایین و بالا، آخرش گوشت مرغی خریدند که تکه های ریز شدهٔ چند سانتیمتری بود. دیگه نمی تونستم صبر کنم پرسیدم(سئوال‌های من ساده است و دخالت گرانه و آزار دهنده ام نیست. خودمونی). خوب چرا آخرش این مرغ. آقاشون گفت این خیلی سریع آماده می شه و اونهایی که یک مرغ کامل هستند برای آخر هفته خوبه نه برای طول هفته که وقت کمه. حالا باید کمی تکمیل می کردم. گفتم راستی هزینه انرژی که برای پخت یک مرغ کامل لازم است را هیچ وقت حساب کردید؟ چشم های آقاهه برق زد و خانم گفت نه! گفتم خوب این ماه نگاهی به قبض برق بندازید لطفاً! اون هم یک بخشی اش به این خریدها ربط داره.
حالا چرا دونفری؟ خرید با بچه و همسر که سخت است؟ جواب خیلی جالب بود. اون ها می گفتند یکی شون، اتفاقا آقاهه پخت و پزش خوبه و خانم بهتر خرید می کنه. اما مشکل چی هست؟ مواد خوراکی که خانم خرید می کنه آقاهه بعضی وقت ها نمی تونه در آشپزی دربیاره برای همین دو نفری به خرید سوپری می آیند. فکر کردم، دیدم راست می گه. تصور کنید شما مواد خوراکی بخرید که در آشپزی اونی که می پزه، نتونه دربیاره بازهم ضرر در ضرره. چون هم بخشی از غذای پخته و هم پول حمل و نقل و هم پول انرژی و هم وقت طرفین همه اش دور ریز شده.
من از اون زوج یاد گرفتم که خرید دو نفره یا با بچه مطمئن تره.😘

5 months ago

مُشکل چیست؟ نمی‌دانم از کجا شروع کنم!

خوب به جای اینکه شروع نکنم و مقاومت کنم. شروع می کنم و در طول متن راه حل ها را پیدا خواهم کرد. این یک تمرین واقعی است. لطفاً بخوانید تا بدانید!
دیروز یکی از همان برخوردهای در زمینه بازار و خرید و فروش و پژوهش اتفاق افتاد اما موضوع پیشینه دارد. خوب پس با پیش زمینه، شروع می کنم:
چند ماه قبل پس از چند جلسه گفتگو به این نتیجه رسیدیم که می باید ایده‌ٔ کار و پژوهش را در زمینه‌ای عینی‌تر پی بگیریم. من از مدت‌ها قبل با زمینه فرش دستبافت آشنا بودم. در محل کار داوطلبانه‌ام( در یک خیریه) زمینه برای ممارست فراهم شده بود. خواسته، نخواسته این شرایط برای من خودباوری، آشنایی و به روز رسانی را فراهم کرده بود. من فرش هایی با قیمت مناسب را می خرم. بعد روی آنها کار پژوهشی و هنری و در نهایت ذیل پروژه خانه پایدار و سبز می فروختیم جزء سرویس بود. اما ماه های اول من هنوز همان پژوهشگر بودم و مثلا فرش می خریدم که پس از آوردن متوجه می شدم ای بابا یادم رفته، اندازه ها را دقیق چک کنم به عبارتی من نقش و رنگ برایم خیلی مهم بود. از آن برهه چند فرش، می توانم بگویم روی دستم مانده بود. ارزان کوچک یا خیلی بزرگ و قدیمی که متناسب با پژوهش بودند. تا اینجا مقدمه بود.

دیروز اول یک پیام دریافت کردم که خانه هستید؟ ما علاقه مند این فرش زنجان هستیم. اونی که به اش اشاره کرده بود از بد فروش ترین هاست. مدتهاست کارش تمام شده ولی خوب دو نفری هم که در دنیای واقع دیده اند نپسندیده اند. ولی توجه بفرمایند اینها که اینجا نوشتم محور نوشته ی من نیست. شروع پاراگراف یا بخش دوم است. جواب دادم، توپه ما خانه هستیم فقط چون مشغول کاری هستیم ساعت دقیق بدهید بگویید کی می آیید. اینجا تشریف می آورید و اینها نداریم. جواب داد چهل دقیقه رانندگی داریم. گفتم باشه ولی در اصل دقیق نفهمیدم یعنی چه؟ سر چهل- پنجاه دقیقه ی شنبه زنگ را زدند. در را باز کردم و یک زوج پا به سال، بالای هفتاد وارد شدند.
خوب اول سوژه مد نظرشان را نشان دادم. می دانید مشکل چه بود. مشکل همانی بود که روزهای اول من داشتم. اندازه را در نظر نگرفته بودند. اندازه ها نمی خورد. باریک تر و بلندتر می خواستند. در این موارد من وارد می شوم تا موضوع را حل کنم. اندازه ها را پرسیدم و پریدم سه پیشنهاد دادم. ولی یکی یکی سوژه را رو کردم. اولی نگرفت دومی و سومی با هم خوب بودند. منظورم از نظر اندازه است. در این بین خانم در قفسه می کاوید و یک سوژه خاص پیدا کرد و گفت این را برای اتاق خودم می خواهم. یک طرح بی قرینه خاص که فقط و فقط تولید روستاها و برای استفاده خودشان است.
سرتان را درد نیاورم به توافق رسیدیم. اما یک مشکل بود. من از این سوژه های جدید انتخاب شده مستندات نهایی را تهیه نکرده بودم. در نتیجه پا پیش گذاشتم و توضیح دادم که حدود بیست دقیقه وقت می برد تا مستندات نهایی را آماده کنم. قبول کردند. از همسر خواستم هماهنگی های نهایی را با این زوج انجام دهد و خودم رفتم دنبال تمرکز بالا برای آخرین مستندات و عکس ها و اندازه های لحظه آخری. سر بیست دقیقه برگشتم و گفتم: تمام بفرمایید.
حالا نتیجه‌ها چه می توانند باشند. این مهم است: نتیجه در طول توصیف حاصل می شود. اول این هر دو خصوصا بانوی بالای هفتاد و نرسیده به هشتاد مثل من از طرح و رنگ سررشته داشت. به همسر گفته بود که در دانشگاه طراحی هنری خوانده برای همین دقیق مثل روزهای اول من رفتار می کرد. دوم، نتیجه پیشنهادی فراتر از این متن و توصیف آن است. مرد پا به سال سوئدی موجود خاصی است: ساکت و آرام بی سر و صدا و در عین حامی و کارگر مسلک. این بیش از پنجمین نمونه اینگونه است. اما یادمان نرود زن اصولا مهارت های این موجود ساکت و آرام را می داند و به رخ می کشد در گفتگوها. نتیجه آخری کلا بیرون از گسترهٔ انتظار شماست: به نظر من در جامعه ی آزاد که آزادی در مقیاس فردی بیش از هر چیزی در روابط اقتصاد مشهود است فقط کافی است تلاش کنی و از پای ننشینی آخرش کسی را پیدا می کنی که تو و موقعیتی را که در ان بوده ای درک کند. با این سیالیت در روابط گسترده انسانی و اجتماعی است که اقتصاد و روابط، نه در مقیاس نهادی بلکه در مقیاس فردی شکوفا می شود. در این شرایط بیش از هر پدیده ای صداقت و اعتماد متقابل است که روابط اقتصادی غیر نهادی را رونق می بخشد.

این هم از نتایج رنگارنگ
بیایید حس خوب نوشتن را آنگاه که از شروع کردنش می ترسیم و مقاومت می کنیم با هم تقسیم کنیم.
حالا حسرت پایان بخش:
کاش حاکمان در ایران هم چنین می کردند و ترس و مقاومت و پنهانکاری در رابطه با امریکا را با جامعه تقسیم می کردند و کمی، خیلی کم در حد همینکه ترس شان از گفتگو بریزد با مردم سهیم می شدند.
حسرت نخوریم، کسی/ نهادی حاکمیتی/ که نمی تواند، محکوم به اصلاح یا فنا و صدها طیف سرنوشت بین این دو است.
عمران نوشت

5 months, 3 weeks ago

پاترین طرف‌هایی که تا حالا دست داده!

اسم عجیبی داشت. در شبکه های اجتماعی درباره « پروژه خانه سبز و پایدار» با خودش و همسرش تبادل نظر کردم. این تبادل نظرها رایگان است. درباره خانه‌شان گفت و من هم پیشنهاد یک فرش باریک و بلند دستبافت قدیمی را دادم ( ۵۱۳ در ۱۰۴ سانتیمتر). چند روزی گذاشت پیام داد که با همسرش تصمیم گرفته اند بیایند و فرش را از نزدیک ببیند و پیشنهاد من در مورد خانه‌شان را حضوری ارزیابی کنند. با خودم گفتم، پیرمرد یک چیزی نوشته! بعد پیام داد که فردا عصر می شه بیاییم؟ با خودم گفتم شما دیگه کی هستید؟. آخه چهار ساعت و پانزده دقیقه راه است. همین اندازه هم راه برگشت. اضافه کنم، یک خصوصیت خوب جامعه سوئد این است که افراد در امور هم دخالت و فضولی نمی کنند. با خودم با لهجه محلی گفتم« شما رو خوبه ما رو می رقصد».
چهارشنبه عصری خسته و کوفته خوابیده بودم، زنگ در خانه را زدند. از خواب پریدن همان و زبان دوم و سوم قاطی کردن، همان! خوب بود که سوژه را از صبح آماده کرده بودم. گفتم بفرمایید. چند تا سئوال پرسیدند، شکسته و بسته جواب دادم. خیلی دقیق به قول خودشون «انگشت در فرش می کردند». فکر کنم اصطلاح زبان سوئدی است ولی به نظرم نمی‌توانستند، تصمیم بگیرند. یک فرش جدیدتر همون مدل را نشون دادم و دقیقا براشون مقایسه کردم. من که خودم را درک انعکاسی افراد توانا می دانم، فهمیدم فشار افتاده و خسته که نمی شود، ریسک کرد. چایی را سریع سرپا کردم و گفتم «بشینیم یک چایی بخوریم.» اگر قهوه هم می‌نوشید که بگذارم. همسر مرد خیلی بیشتر معاشرت می‌کرد و گفت حالا همین آلان در کافه بودیم و اینها! با خودم گفتم خوب پس چرا اینقدر نزار هستید. خلاصه نشستیم و در مورد خونه شون صحبت کردیم.
ضمن معرفی مشخص شد هر دو بازنشسته هستند از رفتارشان هم معلوم بود. همسر از آموزش و پرورش دو سال پیش، بازنشسته شده بود. خرما و عسل، همراه چایی کار خودش را کرد و سر ساز اومدند. خانم گفت «حالا همین قدیمتره خیلی خوبه چقدر بپردازیم؟». گفتم «ببین من تخفیفم رو سر این همه تبادل نظر در مورد خانه سبز دادم ولی خوب باشه. این هم به خاطر گل روی شما!» یک تخفیف خیلی کمی دادم. اوکی شد با من موافق بودند که این فرش برای فضای بالایی و کم رفت آمد خانه شان بسیار خوب است. هم گرم می کند و هم صرفه جویی در انرژی و هم آنجا را بسیار زیبا می کند. از تمام توان هر سه زبانی که می ریزم / کی ریختم، استفاده کردم. همسر ( لیلا پاپلی ) هم الحق خیلی خوب همراهی و همنوایی کرد. فرش را لوله کردیم و بستیم و گفتم کمک کنم، مرد گفت «نه بابا می برم، حله».
دیروز رفتند و من البته اون جمله بسیار رایج در سوئدی را گفتم. اون جمله اوج احساس و دلسوزی توائم را منتقل می کند« با ملاحظه رانندگی بفرمایید». در را که بستم با خودم از خودم پرسیدم « یعنی می‌خواهد چهار ساعت و یک ربع رانندگی کند؟». بعد هم محاسبه کردم که چیزی حدود نصف قیمت فرش برای پول سوخت ناگزیر می‌پردازد. اما بازهم با خودم گفتم «سوئدی رفتار کن. انتخاب خودش بوده و به تو دخلی ندارد!». دوست داشته با همسرش یک مسیر طولانی رانندگی کند و بسیار چیزهایی که من نمی دانم».
امروز در حالیکه روی کارهای دیگرم تمرکز کرده بودم، پیامک دریافت کردم که در سوئد اصولا رایج نیست. چون فیس بوک اینقدر رایج است که پیامک را از رسم انداخته. اما این زوج گفتند که فیس بوک ندارند و از ان فضا خوششان نمی آید. حالا عکس را نگاه کنید. این فرشی است که توصیف کردم. بافت همدان است و بسیار خوب و عالی در جایی که می‌باید، نشسته.
نکته مهم ، عینی بودن خدمت و پروژه و تبادل نظر، آموخته من این زوجی بود که پاترین طرف‌های سوئدی من بودند. آقاشون در پیامک نوشته بود « خیلی راضی هستند» من هم جواب دادم «من از رضایت شما، بسیار خوشحال هستم».
عمران نوشت « خانه سبز و پایدار»
#sustainable-house

7 months, 1 week ago

آگاهی و پایداری ۳
مصاحبه شونده با لحنی مطمئن گفت در خانواده تقریبا فقیر بزرگ شده. در طول مصاحبه ادامه داد و زندگی خود را در طبقه پایین و فقیر طبقه بندی کرد. همه تمرکز و سئوالات کنترلی من در مورد آنچه چه غذاهای دم دستی و سریعی پخت می کند. در هفته چند بار به مهمانی می روند یا میهمانی می دهند. وسیله نقلیه شان چیست و خانه شان در کجای شهر و چند متر است، تایید می کند که او شکلی از زندگی در طبقه پایین اقتصادی را به ارث برده و حالا هم زندگی می کند. حالا با مهارت هایی که برای مهار فقر خود دارد و همراه با آگاهی از آن، زندگیش را مدیریت می کند( راه می برد). اما مسئله محوری در برداشت اولیه من بود که در بررسی های شش ماهه ام او را از بالاترین طبقات اقتصادی طبقه بندی می کرده بودم. حالا می باید بر اساس مصاحبه و مشاهداتم گیرنده یعنی دیدگاه های خودم را بازبینی می کردم. چه موضوعی مرا به این نتیجه رسانده که او را از طبقات بالا، حتی از بالاترین طبقات اقتصادی طبقه بندی کنم خصوصا در مجموعه ای که من در آنجا با نزدیک به دویست نفر بطور دائم سرو کار دارم.

حالا پس از چند روز بررسی و مشاهدات جدید برگشته ام و فرضیه ام را مطرح می کنم. خودباوری و مهارت های او که حاصل آگاهی ها و تجربه زندگی بیش از یک نسلی زندگی در وضعیت فقر است و ارزیابی آن رفتارها و ظاهر با آنچه از جامعه ناپایدار ایران می دانم، موجب برداشت نادرست من شده بود. من براساس دیدگاه های جامعه ای به شدت ناپایدار از نظر اقتصادی و اجتماعی او را ارزیابی کرده بودم. اما او در طبقه ای فقیر در جامعه ای پایدار زندگی کرده و بزرگ شده و یاد گرفته که فقر خود را نه تنها مدیریت کند بلکه خودباوری خود را به خوبی در عرصه های اجتماعی حفظ کند. مصاحبه شونده می داند که فقیر و از طبقات پایین است. بجای مواجهه ای از سر ضعف، به نظرم مواجهه ای براساس تجربه طولانی خانواده پدری اش در زمینه مدیریت اقتصادی، خانواده ای فقیر را دارد. فقر بر خودباوری او تاثیر نداشته برعکس مدیریت شرایط زندگی فقیرانه و صادقانه به او خودباوری داده است. به نظرم او صداقت و عزت نفس خود را حفظ کرده است. چه شواهدی دارم؟. آنگاه که با او قرار گذاشتم به دقت برنامه اش را دید و برنامه شوهرش را که در روز مصاحبه، یک ساعت وقت داشته باشد. نکته مهم این است که یک ساعت وقت را برای مصاحبه اختصاص داد و قبل از شروع مصاحبه قبلا گفتم که رفت و خروج از محل کار را کارت زد سپس به جمع ما اضافه شد. از دیگر مهارت های او در مدیریت فقر و مثلا نداشتن خودرو انجام همه خریدها با دوچرخه و پیاده است. او بر اساس اطلاعات دقیق تقریبا هیچ هزینه حمل و نقل شهری نمی پردازد. رفت و آمد و خریدهایش همچنین جابجا کردن بچه ها را با دوچرخه انجام می دهد.
او کسی است که زمینه این را داشته با فقری که از خانواده پدری اش به ارث برده به دام فقر مطلق بیفیتد اما اکنون برعکس از طبقه فقیرِ فقیر براساس اطلاعات خودش به نسبتا فقیر ارتقا یافته است. براساس آگاهی تاریخی و طبقاتی همچنین براساس مهارت هایی که در طول زندگی کسب کرده، فقر خودباوری اجتماعی اش را تحت تاثیر قرار نداده برعکس نوع برخود و لباس پوشیدن و رفتار کردن هایش در نظر من با دیدی خاور نزدیکی فردی از طبقه بالا را نمایان می کند که اینجا البته مشکل از گیرنده هست اما مهارت های فرستند کدها نیز بسیار جای تامل دارد.
آخرین مشاهده من بین نسلی کردن مهارت های مدیریت فقر و شرایط اقتصادی است. با دو فرزندش برای خرید از فروشگاه دست دوم آمد بودند. از قضا برای حساب به صندوقی آمدند که من پشت صندوق بودم. خرید هایش گذاشت و حساب کردم. گفت که از تخفیف بخاطر فعالیت در همین نهاد بهره می برد. سپس فرزند نه ساله اش که خریدهایش را جدا کرده بودند با کارت خودش اقدام کرد. من خرید ها را خواست مشتری جدا زدم. تا بچه خواست کارت بزند از مادرش پرسیدم تخفیف شما را برایش بزنم؟ با اشاره تایید کرد. تخفیف مادر را برای فرزند زدم و البته به او گفتم. کمی آنطرف تر ایستادند برای پسرش حساب کرد که چقدر پرداخته اند و چقدر تخفیف گرفته اند و چقدر حالا ممکن است او در حسابش داشته باشد. به نظرم مهارت ها مدیریت فقر اینگونه بین نسلی می شوند.

7 months, 2 weeks ago

آگاهی و پایداری ۲

بخش اول مصاحبه حدود ۳۵ دقیقه بود و زیر بخش های مختلف داشت. اولین بخش مصاحبه عموما مجوزها و معرفی است. در این بخش اجازه می گیرید که مثلا صدا را ریکورد کنید همچنین اجازه انتشار و شرایط آن در همین بخش جای خوبی دارد. مثلا دقیق می توان پرسید که اجاره انتشار محتوای مصاحبه را دارم: آیا با نام واقعی تان باشد یا از شماره و حروف و نام مستعار استفاده کنم و ... کیفیت مصاحبه به نظرم به شناخت و اطمینان مصاحبه شونده و مصاحبه کننده، دارد. اگر این اطمینان و اعتماد کامل شکل نگرفته باشد می توان در محتوای مصاحبه شک کرد. از این نظر وقت گذاشتن و هماهنگی ها و شناخت قبل از مصاحبه در علوم انسانی به عنوان یک روش، بسیار مهم است. پس از گرفتن مجوز ها می توان رفت سر معرفی. در مورد مجوز ها، هرچه مصاحبه شونده بفرماید همان است. اگر می خواهید مصاحبه شونده معتبری باشید داشتن انعطاف و تسلط به زبان و مبادی آداب بودن، بسیار مهم هستند.
متولد و بزرگ شدهٔ کی و کجا هستید؟ من متولد ۱۹۸۷ در استکهلم و بزرگ شدهٔ اُبرو، هستم. پدرم اهل دالنه و مادرم در اصل فنلاندی هستند. من در استکهلم متولد شدم ولی بعد به اُبرو نقل مکان کردیم و بزرگ شدهٔ انجا هستم.
اغلب در اینجا ( فروشگاه خیریه شهرداری کلمر) صبحانه و ناهار می خوری؟ صبحانه نه، عموما با بچه ها در خانه می خوریم ولی ناهار تقریبا هر روز در اینجا می خورم. مواد خوراکی گران است و ناهار اینجا هم قیمت خوبی دارد برای همین عموما در اینجا ناهار می خورم.
اگر یادم نرفته باشد دو پسر داری؟ بله درست است دو پسر نزدیک به سه ساله و بزرگتر نُه ساله، دارم.
برنامه روتین ات که از اینجا به خانه می روی چه هست. غذا آماده می کنی یا همسر این کار را می کنند؟ از اینجا مستقیم می روم و پسر کوچک مان را از مهد کودک بر می دارم. در خانه اصولا همسرم از من آشپزیش بهتر است، اما او دوست دارد بچه ها را نگه دارد و با آنها بازی کند تا دیر وقت هم سر کار است. او عموما تا ۱۸:۱۵ عصر سرکار است. بطور روزانه فرق می کند اگر او باشد و آشپزی می کند و من بیشتر کار شستن ظروف و جمع و جور کردن هستم.
خرید را چکار می کنید؟ چند بار در هفته خرید می کنی و از کجاها؟ ما عموما خرید عمده دوبار در هفته انجام می دهیم. بچه ها خیلی می خوردند ( اینجا را با لحن خاص مادرانه خودش می گوید). ولی خوب تنها این نیست بطور روزانه هم سر راه چیپس و تنقلات می خریم. عموما خریدها را از لیدل و ایکا انجام می دهیم ولی خوب اگر بتوانم سر راهم از "ستی گروس" هم خرید عمده برنج و اینها را انجام می دهم. ما ماشین نداریم و خریدها را با دوچرخه یا پیاده انجام می دهم. (حالا برایم حل می شود که دو یا سه دوچرخه مختلف دارد برای چیست.)
خوب اینجا کمی مِن مِن می کنم. او آدم بسیار صابر و آرامی است، در نهایت می پرسم. ببین اگر قرار باشد در مورد طبقه اقتصادی خودتان اظهار نظر کنی، خودتان را طبقه پایین، متوسط یا بالا طبقه بندی می کنی؟ ( نکته مهم در همه طول بیش از شش ماه آشنایی مان من فکر می کردم او یکی از افراد طبقه بالاست در کل مجموعه که بیش از ۱۷۹ نفر رفت و آمد دارند در منظر من از طبقات بالا قلمداد می شد، حالا ادامه دهیم پاسخ صادقانه او را ببینید) نه ما از طبقات پایین و فقیر هستیم و من در خانواده ای فقیر هم بزرگ شده ام. ما ماشین نداریم و در همه موارد لازم است صرفه جویی کنیم.
حالا نوبت سئول کنترلی است: چقدر مهمانی می روید؟ یا بطور متوسط در ماه چند بار میهمان دارید؟. خیلی کم دو یا سه بار در ماه مثلا اگر مادر بزرگ بچه ها پیش ما باشد که دوست دارد با بچه ها باشد، همین! ما عموما نه میهمان زیاد نداریم و به میهمانی هم نمی رویم.
حالا تعجب من بیش و بیشتر شده و البته سوئدی صحبت کردنم بهتر و بهتر چون مصاحبه طول کشیده گرم شده ام و زمان نزدیک به نصف رسیده است.
در ماه چند بار بیرون غذا می خورید؟ کم دو هفته یکبار برای اینکه بچه ها مک‌دونالد می رویم. مک دونالد عشق بچه هاست.

7 months, 2 weeks ago

آگاهی و پایداری ۱

پیش در آمد
ما در یک شهر کوچک در جنوب شرق سوئد زندگی می کنیم. من در یک فروشگاه دست دوم شهرداری، داوطلبانه کار می کنم و پروژه یکساله ای با آنها و در آنجا دارم. تمرکز پروژه ما روی پایداری آشپزخانه است و در همین راستا افرادی را که در آنجا هستند برای مصاحبه درباره موضوع دعوت می کنیم. دیروز یکی از این مصاحبه ها بود. این مصاحبه آنقدر تاثیرگذار بود که از دیروز چند بار گوش کرده ام. این یادداشت کوتاه در مورد آن است. مصاحبه به سوئدی بود من گوش می کنم چند باره و چند باره و برداشتم را می نویسم. این امکان وجود دارد که مصاحبه ادامه پیدا کند. لازم می دانم اشاره کنم این شهر کوچک در بین تمام شهرهای کوچک و بزرگ سوئد بیشترین مقدار دور ریز مواد غذا را دارد تمرکز ما روی این موضوع برای حل موضوع است.
مصاحبه شونده یک خانم ۳۷ ساله بود که مادر دو فرزند سه و نه ساله است. در طول چند ماه گذشته که روی رفتار و گفتار و پوشش او تمرکز کرده ام، تصور من این بود که او یکی از ثروتمندترین هایی است که به این مجموعه رفت و آمد دارد. احتمال می دهم تاکید می کنم احتمالا این برداشت من ناشی از خودباوری او بوده است. او با دو یا سه نوع دو چرخه مختلف و عموما با لباس های مخصوص فصول مختلف به محل کار می آید. مصاحبه را بخوانید تا در یابید که یک گفتگوی نیم ساعته چگونه تصورات ما را عوض می کند. تا در یابید که آگاهی و « فقر آگاهی » چگونه موجب پایداری است. اشاره کنم این یکی از بهترین مصاحبه های من به زبانی غیر فارسی است. همچنین همزاد پنداری عجیبی با مصاحبه شونده پس از مصاحبه پیدا کردم و حس های مختلف و عجیب که یکی از آنها بازیابی توانم در مصاحبه در موضوعات انسانی به زبانی جز فارسی است. حسی فریبنده از جهانی بودن و در جهان انسانی سیر کردن، داشتم و دارم. شاید تاثیر فوق العاده این مصاحبه به سبب این بود که همه فرضیه ها و تصورات من در طول مصاحبه اصلاح شده و معنی اش این است که غیر قابل تایید بوده اند. یادمان باشد وقتی خود انسان ها سخن می گویند، لازم نیست از رفتار و پوشش و کردار شان استدلال کنیم.
قرار مصاحبه را هفته قبل گذاشتیم. دیروز چهارشنبه پیشنهاد مصاحبه شونده بود. چون وقتش خالی بود. همسرش پیش بچه کوچک شان بود و او بین زمان اتمام کار تا رفتن دنبال بچه بزرگتر شان، یک ساعت وقت داشت و به مصاحبه اختصاص داد. من سئوالات را تقریبا در ذهنم آماده و بخش های مصاحبه را مرتب کرده بودم. پس از ناهار به خانه برگشتم و حدود یک ساعت خوابیدم که برای مصاحبه آماده و سر حال باشم. همسرم لیلا پاپلی یزدی هم در این مصاحبه بود اما نقش محوری بر عهده من بود. چون آن فضا محل کار من است و افراد را من بیشتر می شناسم تا او. موضوع پایداری در آن آشپزخانه هم بیشتر تمرکز من است.
پس از خواب کوتاه ظهر چهارشنبه، به محل رفتیم. مصاحبه شوند در صندوق مشغول بود. صندوق جایی است که خیلی تمرکز می خواهد. چون قرار قبلی داشتم کار را به کسی سپرد و آمد. پرسید محل مصاحبه کجاست؟ محل اتاق جلسات را گفتم. سپس گفت باید برود لباس هایش را بردارد و برگ خروج را بزند، سپس به اتاق جلسات خواهد آمد و چنین هم کرد.

9 months, 3 weeks ago

فاجعه محیط‌زیستی تینک پینک
زنی ایرانی‌الاصل به نام بلا نلسون (فریبا خطیبی) به اتهام شکل دادن بزرگترین جنایت محیط‌زیستی در سوید در حال محاکمه است. رسوایی شرکت او به نام Think Pink پس از حادثه (عمدی؟) آتش‌سوزی در یک محل غیرقانونی دپوی زباله بالا گرفت. بلا در بحبوحه‌ی جنگ ایران و عراق در حالی که نوجوان بوده همراه با مردی بزرگسال (نامش اعلام نشده) به سوید آمده است. برخی گزارشها این مرد را همسر او اعلام کرده‌اند و خودش هم سالها پیش چنین ادعایی کرده. در استکهلم او به کار در یک کلوب پورن زیرزمینی مشغول و سپس دستگیر می‌شود.
با توجه به سن کمش به او امکان تغییر نامش را می‌دهند. در مصاحبه‌ای در همان سالها می‌گوید که درس خواهد خواند. درس هم می‌خواند و بر همین اساس همراه با همسر سویدی‌اش شرکتی تاسیس می‌کند که قرار بوده کار اصلی‌اش بازیافت زباله باشد.
اما در سال ۲۰۲۰ مشخص شد که این شرکت دست‌کم ۲۱ محل دپوی غیرقانونی زباله کنار روستاها و شهرک‌های کوچک درست کرده است. شرکت تینک‌پینک با واردات زباله احتمالا به شبکه‌‌ی پولشویی بزرگی متصل بوده‌ است.
نهایتا بلا و ده نفر دیگر با اتهام جرم محیط‌زیستی دستگیر شده‌ و در حال محاکمه‌اند. آنچه این پرونده را بسیار پیچیده می‌کند پرسشهای لاینحلی در مورد خود بلا است. آیا او قربانی کودک همسری بوده؟ چطور به سوید آمده است؟ خانواده‌ی او چه نظری در مورد کار او به عنوان کودک در کلاب پورن داشته‌اند؟ آیا تحصیل باعث نشده او از مافیای پورن و پولشویی که در آن کار می‌کرده دور شود؟ چه کسانی به تینک‌پینک مجوز داده‌اند و چرا بازرسی وضعیت وخیمی که این شرکت ایجاد کرده را شناسایی نکرده است؟
سوید یکی از تنها واردکنندگان زباله در شمال‌جهانی است. در سالهای اخیر دست کم دو رسوایی بزرگ در این مورد روی داده. نخست شکل‌گیری کوه‌زباله غیرقانونی مارهولت است که من و عمران و گروهی از پژوهشگران از سال ۲۰۲۳ تا امروز در آن مشغول کار هستیم. و دوم تینک پینک. بنابراین تعداد کوههای زباله غیرقانونی شناسایی شده در سوید تا امروز ۲۲ است.هنوز مشخص نیست که آیا این دو جرم محیط‌زیستی به هم مرتبط هستند یا نه. کاری که ما می‌کنیم طبقه‌بندی دقیق زباله‌ها است که در نهایت به شناسایی شبکه‌ای از مواد و مشابهت‌هایی می‌رسد که به کار دادگاه خواهد آمد. در پرونده‌ی این کوههای زباله آنچه قابل تامل است فقر مردمی است که در اطراف آن زندگی می‌کنند، صدای ناشنیده‌ی آنها و آن طرفتر پیشینه‌ی پیچیده‌ی متهمی که نه تنها زندگی خودش که زندگی بسیاری انسانها و حیوانات و بخشهایی از محیط زیست نابود شده است.

10 months ago

مواد لازم برای ساخت شهرهای زباله

فرض بگیرید که سیاستمداری در یک شهر فرضی هستید و پانصد هزار تن زباله تر و خشک روی دستتان مانده. سیستم بازیافت درست و حسابی هم ندارید و از سوی دیگر کوه‌های زباله رسمی‌تان جای چندانی ندارد. این مقدار زباله را وسط شهر که نمی‌توانید بریزید، شمال شهر هم که نمی‌ریزید چون خانه‌ی خودتان و دوستانتان و آنهایی که جیب گشادی دارند آنجاست. یک راه این است که وامی از بانکی جهانی یا داخلی بگیرید و سیستم بازیافت کارآمدی درست کنید. اما این خرجش زیاد است و اصلا چرا وقتی می‌شود پول را خرج دیگری کرد مثلا زمین خورد یا اختلاس کرد، برویم دستگاه بازیافت بخریم. پس تصمیم می‌گیرید با یک سری پیمانکار ارزان قرارداد ببندید. پیمانکار بخشی از بودجه‌ای را که شما بهش داده‌اید می‌گذارد توی جیب خودش و بخش دیگرش را می‌دهد به کارگران بسیار فقیر . مدتی که می‌گذرد گند این کار هم درمی‌آید. از اولش هم طرح بیخودی بوده چون نمی‌شود پانصد هزار تن زباله را که هر روز متورم می‌شود با دست جمع کرد.
این است که شما تصمیم می‌گیرید عین برخی شهرداران در غنا یا هند یا بنگلادش این میزان زباله را بریزید دور و بر شهرها و مثلا گود زباله درست کنید. این برای مدتی خیالتان را راحت می‌کند. اما نه برای همیشه. وقتی سر و صدای رسانه و مردم در می‌آید شما مصاحبه می‌کنید و می‌گویید مافیای زباله این کار را کرده. ممکن است چند اسم هم به پلیس بدهید. مثل همان چیزی که در قاهره روی داده و هر چند وقت یک‌بار روی می‌دهد.
این بار تصمیم می‌گیرید کلا از شر زباله خلاص شوید. این است که واقعا مافیایی شکل می‌دهید که زباله را بریزد بیرون مثل کاری که آلمان و آمریکا می‌کنند. اما شما آنقدرها قوی نیستید و مافیای شما شروع می‌کند به برعکس عمل کردن یعنی عوض اینکه زباله را ببرد جای دیگری برمی‌گرداند توی شهرها و پانصد هزار یک‌دفعه می‌شود هشتصد هزار تن. گرفتار شده‌اید خلاصه!
اما یکهو چراغ توی سرتان روشن می‌شود. مگر شما چه کم از سیاستمداران چین یا شیلی یا شهردار استانبول دارید؟ نه تنها کم ندارید که خیلی هم بیشتر زباله دارید. این است که به فکرتان می‌رسد یک جامعه‌ی بینوا و بی‌دولت درست کنید که تا آخر عمرش در شهرهای زباله زندگی می‌کند و از شهر زباله جمع می‌کند و حتی آنقدر فقیر است که آن را می‌خورد. این خیلی خوب است! اما چطور می‌شود ازش پول درآورد؟ راهکار، احتمالا به ذهن یکی از همکاران شما می‌رسد. با کمیساریای پناهندگان تماس می‌گیرید و می‌گویید ما پناهندگان فلان کشور را می‌پذیریم و سر یک عدد بزرگ چانه می‌زنید. اینطوری پول می‌گیرید. اما این کافی نیست. برای بی‌دولت کردن آنها باید از همه‌ی حقوق هم محرومشان کنید. این کار را هم می‌کنید. بعد باید مردم را ازشان متنفر کنید. اینطور نور علی نور می‌شود اما کافی نیست. باید پژوهشگرها و خبرنگارهای مستقل را هم کنترل کنید. تعداد زیادی را دستگیر می‌کنید و بقیه را به هر نحوی ساکت. این هم که خرج چندانی ندارد. اینطوری شما می‌شوید مثل روسیه که جامعه‌ی زباله‌گردی در مسکو دارد، یا غنا یا ترکیه حتی اندونزی و مالزی و فیلیپین. آره! مثل ما خیلی زیادند. اسم این کشورها را حفظ می کنید که توی مصاحبه احتمالی به رخ بکشید!
بعد از مدتها نفس راحتی می‌کشید! و خیالتان راحت می‌شود. حالا شهرهای زباله دارید!

ممنون که حوصله کردید و این متن را تا اینجا خواندید حالا برگردید و برای شهر فرضی‌مان نامی آشنا برگزینید.

لیلا

توضیح: این تنها رویدادی نیست که در شکل‌گیری شهرهای زباله و جوامع بی‌دولت تاثیر دارد اما چیزی است من و همکارانم قبلا در موردش نوشته‌ایم و شواهدی برایش داریم.

شهر زباله Garbage city شهرهایی که از انباشت زباله شکل می‌گیرند و فقیرترین مردم که معمولا بی‌ٔدولت هم هستند در این نقاط زندگی می‌کنند.

1 year ago

داستان گاربونومیکس از کجا شروع شد؟
در یکی از اتاق های مرکز بهداشت روستای کبکان خواب بودم. صبح ها من هر روز با روشن شدن هوا بیدار می شوم. بیدار که شدم از مرکز زدم بیرون. همه بچه های بی گناه روستا که سر صبح تابستان عازم صحرا بودند چپ چپ نگاه می کردند. می دانید چرا؟ چون بارها از راننده لندور مرکز بهداشت واکسن و آمپول خورده بودند. با خودشان می گفتن این دیگه کی هست. وای خدای من! من اما اصلا از این موضوعات خبر نداشتم. مرکز بهداشت که در خروجی روستا به طرف مرکز به قول خودشان نیروی هوایی بود، کمی فاصله گرفتم. هر کسی از روستا بیرون می رفت را مورد سئول قرار می دادم. همزمان که صحبت و شوخی و خنده همراه با پرسش های می کردم طرف را زیر نظر داشتم. با موتور است یا با الاغ؟ با گله است یا بی کله؟ هشت نشده بود از سر این بخش کارم برگشتم. صبحانه خوردیم و دوباره به روستا رفتم. سئوال خاصی داشتم؟ این روستا که کبکان نام دارد مرکز است. مرکزی روستایی اما چه نوع مرکزی؟ جمعیتی که نیست چون تقریبا همه روستاهای اطراف از آن جمعیت بیشتری دارند. مرکز اداری است حتی مرکز سیاسی نیست. مرکز تجاری هم نیست چون تبادل و تجارت اینجا خیلی معنی نمی دهد به شهرهای اطراف می روند. این مرکزیت چه داده ها و نشانه های مادی دارد و چگونه در رفتارهای روزانه مردم دیده می شود. این کار هسته اولیه کاری بود که حالا دارم. روتین های زندگی و دنیای مادی البته در کنار آن بسیاری اطلاعات دیگر از جمله جمعیت، معیشت، شکل سکونت و ... این تازه آغاز راه بود و در طول بیش از دو دهه ادامه پیدا کرد.
چرا اینجا می نویسم. چون فکر می کنم بخشی از مخاطبان فارسی زبان ما فکر می کنند از آنجا که هر کوری در کار خودش بیناست. فکر می کنند در درک و دریافت روتین های زندگی روزمره شان هم توانا هستند. البته چنین نیست. همه ما حتی خود من کمتر می توانیم زندگی روزمره خودمان را از دیدی بیرونی ببینیم و روتین هایش را در آوریم چه رصد به اینکه تجزیه و تحلیل هم بکنیم و به نتیجه های کاربردی برسانیم.
عمران نوشت گاربونومیکس ۱ #Garbonomix

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months ago