نقطه (حسین سلیمان‌پور)

Description
اینجا گاهی چیزی می‌نویسم
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago

11 months, 1 week ago

السلام علیکم و رحمة الله

همراهان عزیز و بزرگوار

از اینکه با صبر و حوصله سفرنامه‌ی افغانستان را خواندید ممنونم.

دی‌ماه سال گذشته (۱۴۰۲) سفری به ترکیه (استانبول) داشتم که تجربیاتم را در شانزده قسمت تحت عنوان (شب‌های‌ استانبول) نوشتم.
این سفرنامه در همین کانال موجود است. حتما برخی دوستان خوانده‌اند. اکنون من لینک همه قسمت‌ها را به اشتراک می‌گذارم که اگر دوستی فرصت کرد و دوست داشت مطالعه کند.

راستی وقتی که خواندید، حتما نظر خود را در مورد آن هم اینجا بنویسید.

11 months, 1 week ago

? سفر به سرزمین آب و نان

? خاطرات سفر به افغانستان

✍️ حسین سلیمان پور

⏺️ قسمت 38 از 38

پنجشنبه، 26 مرداد 1403

امروز آخرین روز حضور ما در افغانستان است. می‌خواهیم به ولسوالی (شهرستان) زنده جان برویم. زنده جان برای ما از قبل آشنا بود و بعد از زلزله مهیب سال گذشته آشناتر شد. می‌خواستیم به ملاقات مولوی عبدالقیوم عطایی برویم، استاد سال‌های آغازین مدرسه انوارالعلوم خیرآباد. ایشان و برادرشان مرحوم مولانا محمدصدیق سال‌ها در مدرسه دینی خیرآباد خدمت نمودند و بسیاری از علمای امروز منطقه ما از فیوضات‌شان بهره بردند.

مولوی محمد صفر و مولوی عبدالله امام جمعه اسلام قلعه هم به جمع ما پیوستند. اصرار داشتند روزی دیگر در افغانستان بمانیم. ولی ما باید بر می‌گشتیم. با ماشین مولوی عبدالله به طرف زنده‌جان حرکت کردیم. به زنده‌جان که رسیدیم تابلوهای یک خیابان برای من جالب بود. فوشنج. من با نام فوشنج و فوشنجی چهار پنج سال پیش آشنا شدم. زمانی که رمان در درست چاپ (غریبه‌ای در بغداد) را می‌نوشتم. یکی از شخصیت‌های کتاب شیخ وحید‌الدین فوشنجی است. من با نام و شخصیت او در کتاب «طبقات ناصری» آشنا شدم و او را به عنوان یکی از شخصیت‌های داستان انتخاب کردم.
می‌دانستم که فوشنج جایی اطراف هرات است، ولی نمی‌دانستم کجا. اکنون من در محله فوشنج قرار گرفته بودم و این برای من هم جالب بود و هم خاطره انگیز.

به دیدار مولوی عبدالقیوم رفتیم. پیرمردی محترم و دوست داشتنی. ساعتی خدمت ایشان نشستیم و علیرغم اصرارشان بر ماندن، خداحافظی کردیم.

دوستان پیشنهاد دادند به دیدن ولسوال(فرماندار) زنده جان برویم. رفتیم. فرماندار که مردی میان سال و باوقار بود با عده‌ای از همکاران و تعدادی از بچه‌ها در دفتر کار خود سفره را پهن کرده بودند و داخل فرمانداری ناهار می‌خوردند. گمان کنم آبگوشت. حتی تعارف محکمی به ماندن ما هم کرد و گفت: ما اینجا گوسفند برای پذیرایی از مهمانان و خصوصا علما داریم. صبر کنید در کمتر از یک ساعت ناهارتان را آماده می‌کنیم. عذرخواهی کردیم که دعوت هستیم. دست از غذا کشید و دقایقی با هم گپ زدیم.
وقت اداری افغانستان تا ساعت 4 به وقت محلی است. در عموم اداره‌ها و حتی مغازه‌ها مردم افغانستان رسم دارند که غذای خود را در محل کار می‌پزند و می‌خورند. آبگوشت و خوراک بامیه خیلی طرفدار دارد. و عموما هم بدون این تشریفات دست و پا گیر ما ایرانی‌ها. خیلی راحت همه چیز را قاطی می‌کنند و داخل زودپز گذاشته همان کنار مغازه یا اداره روی شعله ملایم پیک‌نیک می‌گذارند تا بجوشد و بپزد و سر ظهر دور هم نشسته می‌خورند.
تنوع غذایی در افغانستان بسیار زیاد است. در این مدت که خدمت دوستان افغانستانی بودیم غذاهای مختلفی خوردیم که نام‌بردن‌شان از حوصله نوشتار خارج است.

ظهر به اسلام قلعه آمدیم. دعوت مولوی صفر نیازی بودیم. دانش آموخته خیرآباد. مدتی در ایران و شهر کاریز سکونت داشته‌است. اکنون معلم مدرسه است و بسیار خوش مجلس و شوخ طبع. طعم آبگوشت منزل ملا صفر فراموش نشدنی است. مولوی صفر اهل مطالعه است. کتابخانه بزرگ شخصی او حکایت از مطالعات زیادش داشت.

کم کم وقت وداع با افغانستان فرا می‌رسید. باید بر می‌گشتیم. میزبانان، ما را بر خودرو نشاندند و تا آخرین نقطه خاک افغانستان همراهی کردند. در خروج از کشور یاری‌مان دادند و با هم خداحافظی کردیم. اکنون دو هفته و هشت ساعت از سفر ما به افغانستان گذشته بود.
قبل از سفر به افغانستان، من هم فیلم‌هایی در باره این کشور دیده بودم و هم کتاب‌هایی در موردش خوانده بودم. اما افغانستان نه شبیه آن فیلم‌ها بود و نه شبیه آن چه در کتاب‌ها خوانده بودم. افغانستان شبیه افغانستان بود، همین و بس. برای شناختن افغانستان باید آن را دید. باید در آن سفر کرد. باید در آن زیست. باید با مردمش دمخور شد.

عقربه ساعت، حدود ساعت چهار بعد از ظهر روز پنجشنبه 29 مرداد را نشان می‌داد که پا به خاک وطن گذاشتیم. جایی که دیگر واقعا خانه ما بود. برگشتیم و همان جمله همیشگی ایرانیان را تکرار کردیم که «هیچ جای دنیا خانه خود آدم نمی‌شود.»

پایان

پ.ن: در این سفر دوستان زیادی را به زحمت انداختیم که جا دارد از همه عزیزان تشکر کنیم.

از شما عزیزان که با صبر و حوصله این سفرنامه طولانی را خواندید بسیار ممنون و متشکرم.

در این سفرنامه افغانستان از دیدگاه نگارنده روایت شده بود. هیچ اصراری بر درست بودن نکته نظراتم ندارم. افغانستان می‌تواند از دید شما کاملا متفاوت باشد.

حتما در سفرنامه جاهایی سخنی رفته‌است که بر خلاف میل برخی خوانندگان عزیز بوده‌است. همینجا عذرخواهی می‌کنم.

سخنی با اعضای کانال: سفرنامه افغانستان به پایان رسید. قول نمی‌دهم هر روز، ولی تلاش می‌کنم همچنان اینجا چیزهایی بنویسم. اگر در کانال بمانید از شما ممنونم.

راستی، شما هم اگر نظری دارید، همینجا بنویسید.

https://t.me/soleymanpoorhossein

11 months, 2 weeks ago

? سفر به سرزمین آب و نان

? خاطرات سفر به افغانستان

✍️ حسین سلیمان پور

⏺️ قسمت 37 از 38

ظهر همین روز استقلال افغانستان، گمرک هرات دچار آتش سوزی شد. من داخل مدرسه مظاهرالعلوم نشسته بودم که چشمم به دود غلیظی افتاد که بر شهر سایه افکند. تحلیل ابتدای این بود که یک پمپ بنزین دچار حریق شده است. سپس کاشف به عمل آمد که حادثه در گمرک هرات اتفاق افتاده است. آتش سوزی تا ساعت‌ها ادامه داشت و قریب به 50 کشنده طعمه آتش شد. آتش نشان‌های هرات پاسخگوی مهار آتش نبودند. از ایران هم کمک گرفتند. سخن من این است: وقتی اموال مردم در آتش می‌سوزد و حکومت در خاموش کردن آتش ناتوان است، جشن استقلال برای مردم چه سودی دارد. من البته عرض کرده و می‌کنم که امارت اسلامی در افغانستان انقلاب آورده است. حکومت جدید و نوپا در عین فقر و نداری، در عین حال که مخروبه‌ای را از آمریکا و هم‌دستانش به میراث برده، به صورت چشمگیری مشغول خدمت به مردم و ساخت و ساز افغانستان است. آنچه فعلا در افغانستان به چشم می‌خورد نبود امکانات است. نبود زیرساخت هاست. کمبود ضروریات زندگی است.

مهمترین گمشده افغانستان امنیت بوده است. چیزی که طالبان آن را به مردمشان هدیه داد‌ه‌اند. قدر امنیت را کسی می‌داند که درد نبود آن را به جان چشیده باشد. ما مردم تایباد و شرق خراسان درد ناامنی را با تمام وجود و تا عمق استخوان چشیده‌ایم. سال‌ها قبل و در دهه هفتاد.

یادمان نرفته است روزهایی که قبل از غروب خورشید روستاهای ما خصوصا پاکوه‌ها تبدیل به شهر ارواح می‌شد و کسی را یارای بیرون شدن از خانه نبود. چهره جوانان و مردانی را که توسط اشراری که خود را افغانستانی می‌دانستند، ولی سگ افغانستانی‌ها بر آنان شرف داشت، بدون هیچ جرم و گناهی شهید شدند یا به اسارت برده شدند فرموش نکرده‌ایم.
آن روز را به خوبی به یاد دارم، روزی که رئیس جمهور وقت، خاتمی، به شهر کوچک ما تایباد آمد و مردم در استادیوم آزادی شهر تا چند دقیقه همصدا فریاد می‌زدند: خاتمی، خاتمی امنیت، امنیت. نبود امنیت گرسنگی و تشنگی را از یادمان برده بود.

اکنون افغانستان روزگاران پسا ناامنی خود را می‌گذراند. ما غرب تا شرق، جنوب تا شمال افغانستان را در مدت چند روز پیمودیم. کسی به ما نگفت پشت چشم شما ابروست. از جاده‌هایی گذشتیم که در گذشتۀ نه چندان دور کسی با اسکورت نظامی توان گذشتن از آن را نداشت. امروز اما چند غریبه بر خودرو بدون پلاک نشسته با خیال راحت کشور افغانستان را سیر می‌کنند. هرگاه از مردم پرسیدیم که به فلان شهر می‌رویم، گفتند: سرک خراب است. خراب هم بود. می‌گفتیم امنیت: جواب همه یکی بود: خیالتان راحت. امنیت برقرار است.
این هنر بزرگ امارت اسلامی و هدیه عظیم آن به ملت افغانستان است. ولی کیست که نداند امنیت که برای انسان آب و نان نمی‌شود. امنیت بخشی مهم از نیاز جامعه است، ولی همه نیاز آن نیست. امنیت زمانی خوب است که در کنارش رفاه باشد. امکانات باشد، اقتصاد پویا باشد، آزادی باشد، پیشرفت باشد و ده‌ها و صدها چیز مهم و ضروری مورد نیاز دیگر.

برای فهم بهتر مطلب اجازه بدهید مثالی بزنم: زندانیانی را تصور کنید که در زندان و زیر تدابیر شدید امنیتی حفاظت می‌شوند. همه‌شان امنیت دارند. امنیت کامل هم دارند. اما با این حال، برای بیرون آمدن از چهارچوب امن زندان، لحظه شماری می‌کنند. حتی اگر بهترین غذا هم به آنان داده شود. می‌دانید چرا؟ چون آزادی ندارند. امنیت و آزادی و رفاه و ... مثل اعضای یک پیکر هستند. هر کدام ناقص بود زندگی تلخ است. نمی‌شود برای کسی که دو پا و دو دستش را بریده‌اند بگویی تو که چشم داری دیگه دست و پا می‌خواهی چیکار!

گفتیم جشن‌های حکومتی زمانی از عمق وجود است که مردم به سطحی خوب از امنیت و رفاه و آزادی برسند، اما اگر خلاف این بود، مردم به هر دلیلی به خیابان بیایند. پایکوبی کنند، جشن بگیرند، میتینگ برگزار کنند، در دل بر مسببان آن وضع نفرین می‌کنند. مگر مردم کره شمالی از ترس دیکتاتور تپل خود روزانه ساعت‌ها به عکس و مجسمۀ او  و پدرش ادای احترام نمی‌کنند؟ مگر فیلم‌های بی‌شماری از خوشحالی آنان در وقت ملاقات با «اون» پخش نمی‌شود؟ اما کیست در دنیا که نداند این‌ها ادا بازی است. اینها کاریکاتور است، اینها نمایش تو خالی است.

امارت اسلامی هنوز راهی طولانی برای آبادانی افغانستان در پیش دارد. تا جایی که ما دیدیم آنان به صورت جدی برای این مهم آستین بالا زده اند. باید به امارت سال‌ها وقت داد تا بتواند این همه مشکلات را برطرف کند. 
عصر‌ همان روز در حالی هرات زیبا را به قصد اسلام قلعه وداع گفتیم که دلمان را در آن جا گذاشته بودم.

شب مهمان حاج عبدالحکیم بودیم. برق اسلام قلعه همچنان قطع بود. در فضای سبز و زیبای حیاط حاجی تا دیر وقت گپ زدیم و همانجا خوابیدیم.

https://t.me/soleymanpoorhossein

11 months, 2 weeks ago
نقطه (حسین سلیمان‌پور)
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 10 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 1 year ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 8 months, 4 weeks ago