𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
کدخدا را همه دوست داشتند، خیرش به تمام مردم روستا رسیده بود. انسان درستکاری بود و تا جایی که میشد برای همه خوب میخواست.
یک روز صبح زود به سمت باغش حرکت کرد. هوا گرگ و میش بود، پایش لغزید و در چاهی افتاد. ارتفاع چاه زیاد بود و میدانست که بیرون رفتن از آن بدون یاری دیگران ممکن نیست. از قضا مرد زغالفروشی که چندهفته قبل توسط کدخدا برای رفتار و گفتار اشتباهش بامردم تنبیه شدهبود، از آنجا میگذشت و صدای کمکخواستنهای کدخدا را شنید. از خداخواسته بالای چاه ایستاد و شروع کرد به سرزنش و شماتت و تحقیر، که آی کدخدا! خوب غرور برت داشتهبود و ما را مقابل مردم تحقیر کردی، خیال میکردی کسی هستی؟ میبینی که حالا تو در چاهی و محتاج یاری ما! کدخدا سکوت کرد و هیچ نگفت. مرد زغالفروش همچنان و با حرص ادامه داد: هان! چیزی بگو، کمکی بخواه! فریادی بزن، میبینی که حالا تو پایینی و من بالا! میبینی که تو محتاجی به یاری منی که کوچکش شمردی و مقابل چشم آدمها از کار و رفتارش ایراد گرفتی! کدخدا باز هم سکوت کرد.
آفتاب بیرون آمد و مردم کم کم به نبودن کدخدا پی بردند و نگرانش شدند و گشتند و گشتند و به چاهی که در مسیر باغ او بود رسیدند و او را پیدا کردند و با احترام او را از چاه بیرون کشیدند. کدخدا از مردم تشکر کرد، خودش را تکاند و رو کرد به زغالفروش که حالا کمی عقبتر به تماشا ایستادهبود و با تبسمی معنا دار گفت: تو خیال کردهای گرفتاری و مشکلات، احترام و جایگاه انسانها را زیر سوال میبرد؟ من آن پایین هم کدخدا بودم، حتی اگر نیاز داشتم تو دستانم را بگیری... اما نخواستم! چون خیلی اهمیت دارد به وقت گرفتاریات به چه کسی رو بزنی و من یاریِ با منت و تحقیر تو را نمیخواستم! من خدا و مردم روستا را داشتم و دلم قرص بود و خیالم تخت...
ما که آرامیم و سرخوش
همچو اقیانوسها
رو سیاهی بر زغالان مانده
ما؛ فانوسها!
کدخدا در چاه یا بر تخت، بنیانش یکیست
واژهای جز آن نخواهدگشت در قاموسها...
شنیده ایم که بعضی افراد در جواب عذرخواهی کسی که رفتار بدی در حقشان داشته می گویند " فراموش کردم "
این می تواند تکیه کلامی باشد برای ختم غائلهی پیش آمده اما بعضی ها واقعا فراموش می کنند و این افراد همان هایی هستند که اغلب از یک سوراخ دو یا چند بار گزیده می شوند چون به جای بخشیدن، فراموش کرده اند.
انسان در طول تاریخ همانقدر که با بخشش رویداد های لطیف و تحسین برانگیزی را رقم زده، با فراموش کردن مرتکب خیانت های بزرگی در حق خود و جامعه شده است.
این دو کلمه - فراموشی و بخشش - به صورت مجزا بار معنایی درست و محکمی دارند اما وقتی کنار هم قرار می گیرند مسیر تکرار اتفاقات را هموار می کنند.
جامعه ای که برای ترمیم روابط انسانی اصرار به فراموشی داشته باشد بی آنکه هیچ روش رفتاری مناسبی برای ادامه این روابط ارائه دهد، محکوم به خسران های بیشتر و بخشش های بیشتر است.
سُکان اولین اتفاق شاید در دستان ما نباشد اما بی شک جلوگیری از تکرار همان موقعیت به مدد حافظه رشد یافته، میسر است.
حافظه رشد یافته حافظهای ست که بداند کجا باید از نشخوار بیهوده خاطرات دست بردارد و کجا و در چه موقعیتی باید با تمام توان به یادآوری آنچه که رو به فراموشی می رود بپردازد.
البته این یک انتخاب است؛ اینکه فراموش کنی یا ببخشی، یا هر دو... و یا هیچکدام
#پریسا_زابلی_پور
@Wooden_Heart
از دستم در رفته بود و اندازهی یک دیگ بزرگ، نمک ریختهبودم توی قابلمهی کوچک غذا.
هیچکاریش هم نمیشد کرد، خورشت داشت برای خودش میجوشید و دل من هم مثل سیر و سرکه بابت تلاش بیهودهای که داشتم میکردم و نتیجهای که قرار نبود بگیرم. یادم به حرف بیبیخاتون افتاد.
گفتهبود "سیبزمینی" شوریِ غذای درحال جوش را میگیرد. بلند شدم بهقدر کفایت سیبزمینی پوست گرفتم و ریختم توی قابلمه و نشستم کنار و اجازه دادم سیبزمینیها کار خودشان را بکنند.
چند ساعت بعد که غذا جاافتاد، سیبزمینیهای شور را برداشتم و ریختم بیرون که طعم غذا خراب نشود.
بیچارهها غذا را از خطر انهدام نجات دادهبودند و حالا خودشان باید دور ریخته میشدند!
یادم به این افتاد که خیلی از ما خیلی جاها سیبزمینیهای نجاتبخشِ آدمها بودیم.
تلخی و شوریِ جهانشان را که گرفتیم و نجات که داده شدند، حالا این ما بودیم که حضورمان تهدید به حساب میآمد و باید بیمعطلی کنار گذاشته میشدیم.
این خاصیتِ مهربانیست، وقتی که انتخاب کردی محبت کنی و نجات بدهی و مفید باشی، میشوی وسیلهای برای پیروزی یا نجات آدمها...
به هدف که رسیدند، خیلی راحت کنار گذاشته میشوی.
نه اینکه مهربان نباشی، بپذیر که آخرش معمولا همین است و مهربان باش. قانون جهان را که نمیشود تغییر داد!
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Wooden_Heart
َهمه خُفتَندُ
مَنِ دِلشُده را خواب نَبُرد...
#مولانا
@Wooden_Heart
شاید هم درستش این است که آدمها را از روی زیادهرویهایشان بشناسیم، از روی افراطها، از روی اینکه کجا از تعادل خارج میشوند، چه چیزی از تعادل خارجشان میکند. شاید آدمها را باید همان جایی شناخت که آب از لبولوچهشان آویزان میشود، یا جایی که بیسبب خشمگین میشوند، جایی که بیتعادل میشوند.
پس اگر کسی از زیادهرویهایش نمیگوید چیز مهمی را پنهان میکند. اگر کسی روبروی شما مینشیند و تنها از تعادلهایش میگوید چندان مشتاق راه دادن شما به اندرونی وجودش نیست. اگر کسی همه چیزش نرمال به نظر میآید، تمام رخش پیدا نیست.
به نظرم زیادهرویها دادخواهی نافرجام آدمهاست از جهانی که جایی به شکلی افراطی حقشان را خورده. جهانی که در کودکی با فقر آشنایشان کرده و حالا عطش ثروت دارند. جهانی که از عشق محرومشان کرده و حالا به شکلی باورنکردنی خشمگینند. جهانی که راههای کودکی را بسته تا حالا در بیراهه های بزرگسالی بدوند.
دانستن زیادهروی آدمها یادمان میدهد کجا باید دستشان را بگیریم، کجا باید از دستشان بگریزیم، کجا باید نگران زمین خوردنشان بشویم، کجا باید نگذاریم به زمین بزنندمان، کجا باید کنارشان بمانیم، کجا باید کنارشان بگذاریم.
میخواهم بگویم شناختن آدمها با تماشای تلوتلو خوردنشان در جهان شروع میشود، با شنیدن آنچه به ندرت شنیدهایم، دیدن آنچه کمتر دیدهایم.
? ???? ???? ????? ????? ???? ???? ? ????????? ?????
ای کاش زندگی هنوز یه رویای زیبا بود :)
موراکامی جملهای دارد با این مضمون که «رنج کشیدن اختیاریست». دوست دارم باهاش مخالفت کنم و مثالها بیاورم از کسانی که رنج کشیدند بدون هیچ اختیار. در رنج ماندند بدون اینکه حتی توان تصمیمی داشته باشند. رنج آنان را کُشت درحالیکه حتی طعم زندگیِ عادی را نچشیدند. رنج کشیدن اختیاری نیست؛ اما برداشتمان از رنج شاید اختیاری باشد. اینکه رنج بکشیم و از این رنج کشیدن به چه شکلی درسها بیاموزیم، شاید اختیاری باشد. هنوز هم دارم میگویم «شاید». هیچچیز قطعی نیست. بله آقای موراکامی! ما در وطنی زندگی میکنیم که رنجِ بسیار برایمان داشت. برای خیلیهامان. دوست نداشتیم رنج بکشیم و اندوهگین باشیم؛ ولی نمیشد. جبر بود و جبر. وسط اینهمه اجبار، چطور میشد اختیاری رنج کشید؟ ما هر روز رنج میکشیم تا نویسندهای ژاپنی در آنسوی جهان خودکارش را به دست بگیرد و نقضمان کند. چه دنیای عجیبی. ما در رنج میمیرم و کتاب شما که اولین جملهاش «رنج کشیدن اختیاریست» است، پرفروش میشود. برای ما رنج کشیدن تقدیر است؛ حتی اگر فرسنگها دور باشیم از وطن.
مقایسه نکن.
چرتکه نینداز.
راه دیگران به درد تو نمیخورد.
راه دیگران تو را گمراه میکنید،
فریبت میدهد؛
تو باید راه خودت را کامل کنی.
نگاهم خیلی بیدلیل و بیمقدمه به چشماش افتاد دیدم داره نگاهم میکنه،
نپرسیدم چیه؟!
نپرسیدم چیشده؟!
فقط یه پرتقال برداشتم که شروع کنم به پوست کندن و گفتم:«قربونِ جفت چشمای مشکیت برم؟!»
گفت:«چطور انقد خوب هندل میکنی که در لحظه استرس نگیری وقتی زل زدم بهت و اینطور نگاهت میکنم؟!»
خندیدم و سعی کردم پرتقال زیاد آبکی نشه، نگاهش کردم و گفتم:
«تو نزدیکترین رفیقمی،
بهم اعتمادبهنفس میدی،
ازم حمایت میکنی،
شریک جرممی،
باهات میخندم،
غر میزنم پیشِت از کلِ دنیا،
حواست به خندههام هست،
به گریههام، به دردام،
استرسِ چی بگیرم؟!
تو نقطه امنِ زندگیِ منی،
حتی وقتایی که حالم، بلااستثنا از هر آدمی به هم میخوره»
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 4 days, 2 hours ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago