?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 1 week ago
🔲⭕️شاهزاده ها خودشان را خیس می کنند، لَلِه ها کتک می خورند!
مجتبی لشکربلوکی
تاریخ پژوهی می گفت: در قدیم هر کدام از شاهزادگان، سرپرستی داشتند که لَلِه می گفتند و هر موقع، آن شاهزاده ها کاری بد می کردند لَلِه را می زدند! یعنی مثلا وقتی شاهزاده شلوارش را خیس می کرد، با شاهزاده کاری نداشتند، لَــلِه را می زدند! (لینک) در کشورداری نیز چنین امری زیاد رخ می دهد.
چند مثال را با هم مرور کنیم:
ریشه تورم به سیاستهای پولی، رشد نقدینگی، بدهیهای دولت و کاهش تولید برمی گردد (شاهزاده ها) چه کسانی متهم می شوند و کتک می خورند؟ سیاست مدار تورم را به گرانفروشی تقلیل می دهد و سپس با دلالان یا فروشندگان برخورد قضایی انجام میشود ( لَــلِه ها) درحالیکه مشکل اصلی در سیاستهای کلان اقتصادی است.
مثال دوم: کاهش ارزش پول ملی ناشی از چاپ پول بیپشتوانه، تورم ساختاری، ناترازی تجاری و تحریم هاست (شاهزاده ها) کانال های تلگرامی، پلتفرم های رمزارزی و سفتهبازان ارز را عامل کاهش ارزش پول معرفی میکنند و به دنبال مهار بازار ارز از طریق دستگیری یا محدودیتهای قیمتی هستند (لَلِه ها).
مثال سوم از حوزه اجتماعی: کاهش ازدواج و فرزندآوری بیشتر به دلایل اقتصادی (گرانی مسکن، بیکاری، هزینههای زندگی) و تغییرات اجتماعی (استقلال مالی زنان، تغییر در سبک زندگی) برمی گردد. اما سیاست گذار به راه حل های فرهنگی و رسانه ای متمرکز است!
مثال چهارم: فرار مغزها نتیجه نبود افق مثبت از آینده کشور، نبود فرصتهای شغلی و امکان زندگی استاندارد است. برخی سیاستمداران مهاجرت نخبگان را به غرب گرایی و توطئه بیگانگان نسبت میدهند.
فساد دولتی ریشه در بزرگی دولت، قدرت بی حد و حصر دولت، حضور دولت در تمام شئون زندگی شهروندان و وجود امضاهای طلایی است ولی وقتی فسادی رخ می دهد بلافاصله آن را به چیزهای دیگری نسبت می دهیم به جای آنکه بخواهیم دولت را کوچک کنیم و از تصدی گری به سیاست گذاری و تنظیم گری کوچ دهیم.
به مثال آخر خودتان فکر کنید: قاچاق دختران به خارج از کشور برای روسپیگری!
*☑️*⭕️تحلیل و تجویز راهبردی**
چرا چنین اشتباهاتی رخ می دهد؟
برای توضیح پدیده بالا خطاهای شناختی مختلفی را می توان مطرح کرد. یک مورد رو با هم مرور کنیم: خطایی وجود دارد به نام Oversimplification Bias معنی آن چیست؟ سوگیری سادهسازی افراطی!
ذهن ما از پیچیدگی و ابهام گریزان و متنفر است. سیاستمداران اغلب مشکلات را به یک عامل ساده تقلیل میدهند تا راهحلی سریع و قابلفهم ارائه دهند. مثال متهم کردن اینترنت و شبکههای اجتماعی بهعنوان عامل افزایش طلاق، بدون در نظر گرفتن عوامل اقتصادی و اجتماعی دیگر!
این سوگیری زمانی رخ میدهد که افراد برای درک یا توضیح یک موضوع پیچیده، از جزئیات مهم چشمپوشی کرده و به جای آن، به توضیحات سادهتر اما ناقص یا گمراهکننده تکیه میکنند. این خطای شناختی چهار نشانه مهم دارد:
نادیده گرفتن پیچیدگی: عوامل متعدد و تعاملات پیچیده بین آنها را نادیده می گیریم
تاکید بر عوامل آشکار و ساده: تمرکز بر عوامل سادهتر و قابلمشاهده به جای عوامل پنهان یا کمتر آشکار
استفاده از کلیشهها: استفاده از الگوهای ذهنی سادهشده برای تفسیر مسائل پیچیده (مثلا کار کار انگلیسی هاست)
کاهش ابعاد مساله: تبدیل مسائل چندعلتی (با روابط علت معلولی حلقوی یا رفت و برگشتی) به مسائل تکعلتی یا خطی (روابط علت معلولی ساده و یک طرفه)
✔️⭕️چه می توان کرد؟
۱) به خودمان یادآوری کنیم که هیچ پدیده مهم اجتماعی، تک علیتی نیست.
۲) تکنیک ۵ چرا: لزوما علت های اولی که به ذهن ما می رسد علت اصلی نیست. می توان از هر علتی به ذهن مان می رسد بپرسم چرا؟ بعد مجدد بپرسیم چرا؟ الی آخر!
۳) عمدا تضاد کارکردی ایجاد کنیم. با دعوت از متخصصان از رشته های متنوع بین آنان گفتگوهای چالشی ایجاد کنیم. مراجعه به متخصصان برای ریشه یابی کمک می کند که خیلی ساده انگارانه به مسائل نگاه نکنیم
۴) استفاده از تفکر سیستمی، سیستم داینامیکس (پویایی شناسی سیستمی) و گاهی اوقات راهی نداریم جز مدلهای ریاضی یا شبیهسازیهای کامپیوتری یا مدل های اقتصادسنجی.
۵) بررسی تجربیات بین المللی؛ یعنی آنکه وقتی در آن کشورها شاهزاده ها خودشان را خیس می کنند، چه کسی کتک می خورد؟ شاهزاده ها یا لَــلِه ها؟
مجتبی لشکربلوکی در بله I تلگرام I اینستاگرام I لینکدین I تمام لینک ها در یک صفحه
@Dr_Lashkarbolouki
برگزار شد
🔳⭕️سخنرانی: جایگاه حکمرانی در نظام مسائل ایران
◻️⭕️سخنران: دکتر مجتبی لشکربلوکی
همایش ملی حکمرانی توسعه
امکان ثبت نام رایگان
سایر سخنرانان:
◻️دکتر قاسمی، مدیر عامل بانک پاسارگاد
◻️دکتر غضنفری، رئیس صندوق توسعه ملی
◻️دکتر فرشاد مومنی، اقتصاددان
◻️دکتر قاسمی معاون سازمان برنامه
◻️دکتر کتایون مصری، پژوهشگر مطالعات توسعه
◻️دکتر مهدی حاتمیان، مدیر کل وزارت فاوا
ثبت نام رایگان با این لینک:
https://evnd.co/KfQyX
ظرفیت سالن محدود است.
تلفن دبیرخانه همایش: ۰۲۱۸۸۸۶۴۷۵۳
زمان: سهشنبه همین هفته، ۲ بهمنماه، ساعت ۱۴ تا ۱۸
خیابان ولی عصر(عج)، نبش جام جم، سازمان مدیریت صنعتی
🔲⭕️سیاستگذاران عاقل چگونه در دام سیاستهای احمقانه میافتند؟مجتبی لشکربلوکی
تاریخ پر از است از سیاست گذاران و مدیرانی که احمق نیستند. اما در تصمیمات احمقانه گیر می کنند چرا؟ سه مثال را با هم مرور کنیم و سپس آن را ریشه شناسی کنیم:
آمریکا با وجود تلفات انسانی و هزینههای مالی سنگین، به مدت طولانی در جنگ ویتنام باقی ماند. سیاستمداران آمریکایی به دلیل پول هایی که خرج کرده بودند و سربازانی که از دست داده بودند و نگرانی از دست دادن اعتبار، از خروج سریع امتناع کردند. این جنگ تا 1975 ادامه یافت. در این بیست سال شش رئیسجمهور از دو حزب اصلی (دموکرات و جمهوریخواه) آمدند و رفتند.
تداوم پروژه هواپیمای کنکورد؛ دولتهای بریتانیا و فرانسه با وجود افزایش هزینهها و کاهش توجیه اقتصادی، به پروژه جت مافوق صوت کنکورد ادامه دادند، با اینکه می دانستند که این پروژه دیگر سودآور نیست. این پروژه به ضررهای مالی هنگفت منجر شد.
حضور شوروی در افغانستان؛ شوروی سابق به مدت یک دهه با وجود محکومیتهای بینالمللی و تلفات سنگین، حضور نظامی خود در افغانستان را حفظ کرد. در نتیجه این حضور بی فایده طولانیمدت، فشار اقتصادی و بیثباتی سیاسی در داخل شوروی شد.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
چرا سیاست گذار تا زانو در گل سیاست احمقانه می رود؟ ریشه آن را می توان در مفهوم هزینههای ریختهشده (Sunk Cost) شناسایی کرد یعنی زمانی که افراد یا سازمانها یا کشورها به دلیل منابعی که خرج کرده اند، دلشان نمی آید از چیزی که برایش پول خرج کرده اند یا زمان گذاشته اند دست بکشند حتی اگر ادامه آن زیان ده و غیرمنطقی باشد. خب اگر بخواهیم همین را ریشه یابی کنیم به موضوعات جالبی می رسیم. فعلا به دو مورد اشاره کنم:
گرایش نفرت از زیان Loss Aversion؛ ما نسبت به زیان بسیار حساسیم. از دست دادن چیزی که قبلاً داشتهایم، از نظر روانی آسیب بیشتری ایجاد میکند تا بهدست نیاوردن چیزی جدید.
تشدید تعهدات Escalation of Commitment: افراد یا سازمانها، حتی با وجود شواهد جدید، تمایل دارند به تصمیمات قبلی خود پایبند بمانند. این رفتار ناشی از فشار اجتماعی، نیاز به اثبات توانایی، یا ترس از قضاوت دیگران یا بی اعتبار شدن است.
آیا سیاست مداران همیشه زانویشان در گل تصمیمات احمقانه گیر می کند؟ خیر! یکی از بهترین نمونه ها تغییر سیاست بین المللی و اقتصادی در ویتنام است.
اصلاحات در ویتنام یکی از نمونههای برجسته تاریخ معاصر است که نشان میدهد چگونه رهبران یک کشور میتوانند علیرغم از دست دادن اعتبار و متهم شدن به عقب نشینی و خیانت؛ تصمیم بگیرند.
اصلاحات در سیاست اقتصادی: پس از پایان جنگ با آمریکا، دولت کمونیستی ویتنام برنامهریزی متمرکز اقتصادی را با الهام از شوروی پیاده کرد (شامل دولتی سازی صنایع و توزیع دولتی کالاها). نتیجه این سیاستها رکود اقتصادی، کمبود مواد غذایی و افزایش فقر بود. سال ۱۹۸۶، دولت ویتنام برنامه نوسازی اقتصادی را معرفی کرد شامل آزادسازی اقتصادی و حمایت از بخش خصوصی. حزب کمونیست ویتنام بر ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی تأکید داشت و این اصلاحات، نفی اصول بنیادین ایدئولوژیک حزب بود که سال ها تبلیغ و ترویج می شد. رهبران ویتنام با انتقادهای داخلی از سوی محافظهکاران حزب مواجه شدند که این تغییرات را خیانت به آرمانهای انقلاب میدانستند.
در نهایت اصلاحات اقتصادی موفقیتآمیز بود و ویتنام به یکی از سریعترین اقتصادهای در حال رشد جهان تبدیل شد و البته حزب کمونیست ویتنام، علیرغم تغییر در سیاستهای اقتصادی، قدرت و اعتبار خود را حفظ کرد.
اصلاحات در سیاست بینالملل: پس از جنگ ویتنام و تهاجم به کامبوج در سال ۱۹۷۸، ویتنام تحریم و منزوی شد. اواخر دهه ۱۹۸۰، ویتنام تصمیم گرفت از کامبوج عقب نشینی کند و روابط خود را با همسایگان و جهان بهبود بدهد و تلاش کرد تا روابط دیپلماتیک خود را با غرب و آمریکا بازسازی کند و در نهایت در دهه ۱۹۹۰ به عادیسازی روابط با آمریکا رسید.تغییر سیاستهای بینالمللی میتوانست ضعف ویتنام در برابر فشارهای خارجی و عقب نشینی از مواضع و تصمیمات قبلی تلقی شود.
سه راهکار برای آنکه پایمان تا زانو در گل تصمیمات احمقانه گیر نکند:◻️تمرکز بر خالص منافع امروز به بعد: به جای محاسبه هزینههایی که پرداخته ایم و تمام شده، تصمیمات خود را بر اساس خالص منافع آینده (منافع از این لحظه به بعد منهای هزینه از این لحظه به بعد) بنا کنید.
◻️تعریف معیارهای خروج از سیاست/پروژه: هیچ سیاستی و تصمیمی برای همه حالات و زمان ها درست نیست. بنابراین پیش از آغاز هر پروژه/تصمیم/سیاست، شرایطی که در آن باید از ادامه آن صرفنظر کرد را به وضوح تعریف کنید تا تصمیمات بدون دکمه خاموش نداشته باشید.
◻️قداست زدایی از سیاست/تصمیم/پروژه: آنچه مهم است فقط و فقط و فقط سعادت عمومی است.
*?*⭕️غریب آشنا، دوست دارم بیا!**مجتبی لشکربلوکی
آیا به نظرتان می رسد ما این ظرفیت، این تحمل و این بلندنظری را داریم که مدیر عامل ایران خودرو یک آلمانی باشد، مدیر عامل همراه اول یک لبنانی باشد و مدیر عامل یکی از بانک های ما یک تایوانی؟ بلافاصله خواهیم گفت ما این همه استعداد مدیریتی در کشور داریم چرا دستمان را به سوی بیگانگان دراز کنیم؟ چرا برویم زیر دست اجنبی؟ مگه ما خودمان چه چیزی کم داریم!
حالا به این واقعیت ها توجه کنید: ساندار پیچای، مدیر عامل آلفابت (گوگل)، یک هندیالاصل است، کارلوس گُسِن، مدیر عامل سابق رنو، اصالتاً برزیلی-لبنانی بود. مارک جوزف کارنی، رئیس اسبق بانک مرکزی کانادا بود تا اینجایش خاص نیست ولی جالب اینجاست که ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۰ شد رئیس بانک مرکزی انگلستان! ایلان ماسک از آفریقای جنوبی آمده، دارد در آمریکا موشک هوا می کند! جنسن هوانگ در تایوان دنیا آمده اما در آنسوی دنیا دارد جهان را به عصر هوش مصنوعی می برد! نماد ژاپن چیست؟ سونی! مدیر عاملش برای مدت های طولانی یک آمریکایی بود! دارا خسروشاهی، مدیر عامل اوبر است با ۳۷ میلیارد دلار درآمد (مقایسه کنید با فروش سالانه نفت ایران)
سال هاست که ارتباط ما با جهان به سطحی اسفناک سقوط کرده. قبول ندارید؟ به چهار سوال جواب بدهیم، بعد شما و وجدان تان!
از ۱۰۰۰ شرکت برتر جهان، کدامشان در ایران دفتر فعال دارند؟
از ۱۰۰ دانشگاه برتر دنیا، چند درصدشان با دانشگاه های ایران برنامه مشترک دارند؟
از ۱۰ شرکت برتر مشاوره جهان کدامشان در ایران فعالند؟
سرمایه گذاری خارجی مستقیم (FDI) و در بازار سرمایه (FPI) ما نسبت به کشورهای عربستان و ترکیه چقدر است؟
دقت کنید که اصلا منظورم این نیست که سکان شرکت ها و سازمان هایمان را به دیگران بدهیم، بلکه تاکیدم روی همکاری و تعاملات بین المللی است. سپردن مدیریت یکی از صدها روش همکاری بین المللی است.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
کار کردن با خارجی ها اصلا چه فایده ای دارد؟ جدای از دسترسی به بازارهای بین المللی، جذب منابع مالی و انتقال تکنولوژی که در همه منابع اشاره می شود می خواهم روی موضوع دیگری دست بگذارم و آن تغییر عمیق درونی است. اگر با جهان کار کنیم ما دیگر آن آدم سابق نخواهیم شد:
۱) قد ما بلند می شود. فرض کنید که کسی در یک روستای ۱۰۰ نفره به دنیا می آید و همانجا زندگی می کند و میمیرد. درکش از جهان و فرصت هایش چقدر است؟ کسی که با جهان در ارتباط است قدش بلند می شود چیزهایی را می بیند که امکان دیدن آن را قبلا نداشته
۲) می فهمیم که آدم های دیگر با دین و آیین متفاوت نیز به اندازه ما انسان هستند. به اندازه ما وجدان دارند، به اندازه ما به خانواده اهمیت می دهند، به اندازه ما برای عدالت دغدغه دارند. ما قطعا و حتما انسان تر خواهیم شد.
۳) ژن نوآوری ما تقویت می شود. دو تن از اساتید دانشگاه هاروارد و یک استاد دیگر این سوال برای شان مطرح شد که کارآفرینان نوآور با مدیران معمولی چه تفاوتی دارند؟ بررسی هایشان را در کتابی منتشر کردند به نام ژن نوآوری! آن ها متوجه شدند تفاوت در ۵ مهارت کلیدی است. یکی از آن ها شبکه سازی بود؛ ساختن ارتباطات اجتماعی و جستجوی فعالانه برای یادگیری از افراد با زمینههای متفاوت، تخصصهای متنوع و دیدگاههای مختلف. شبکه بزرگ تر و متنوع تر یعنی ایده های با کیفیت تر، دیدگاهی وسیع تر و خلاقیت بیشتر.
۴) همزمان تواضع و اعتماد به نفس ما بیشتر می شود. وقتی در ایران زندگی می کنيم، به عنوان یک نویسنده یا کارآفرین یا مربی باشگاه فوتبال، جامعه ای که خودم را با آنان مقایسه می کنم محدود است (حدود ۱٪ جمعیت جهان). ممکن است به درستی یا نادرستی خودم را بهترین بیابم. ولی به محضی که پایم را از ایران بیرون می گذارم می بینیم که ده ها نویسنده، کارآفرین و مربی بالاتر از من هستند. دیگر امکان ندارد که مغرور شوم. ارتباط با جهان، فروتنی و تواضع می آورد. همچنین وقتی با خارجی ها کار می کنیم، می فهمیم که ما به یک اندازه باهوشیم، آن ها آدم های عجیب و غریبی نیستند. برخی از ما به خاطر شبکه محدودمان به شدت در معرض «غرور جاهلانه» و برخی دیگر در معرض ضعف اعتماد به نفس هستیم.
تا رفع تحریم ها که نمی دانیم چه زمانی است، به هر طریقی که می توانیم باید تعاملات بین المللی خود را توسعه دهیم.
می توانید مرا به غریبه پرستی، خودباختگی و «مرغ همسایه غازپنداری» متهم کنید. اما پیش از آن از خودتان بپرسید که کدام یک از استدلال های بالا اشتباه است. خلاصه کلام اینکه ما باید یاد بگیریم که با غریبهها، بیگانگان، خارجیها و اجنبیها، کار کنیم. مدت هاست جهان، جهانی شده است و آنانکه بلد نیستند با جهان کار کنند ممکن است در نقشه های جفرافیا باقی بمانند اما در صفحات تاریخ حذف خواهند شد. با غریبه های بیشتر باید آشنا شد!
?⭕️بی ناموس پدرت است!
مجتبی لشکربلوکی
ببخشید که عنوان این نوشته بی ادبانه است اما اگر جلو بروید متوجه می شوید که داستان چیست. امروز می خواهم راجع به چالشی بنویسم که خودم مبتلا به آن هستم. اول نوشته کوتاهی را با هم مرور کنیم که باعث شد به این مساله توجه کنم. در شبکه های اجتماعی کسی نوشته بود: توهین، فرصت تأمل و تعامل رو از آدمها میگیره. وقتی به کسی میگویید «بی ناموس! ۲+۲ میشود ۴» نمیگوید بله مطلب درستی است و حق با شماست! خواهد گفت: بیناموس پدرت است! (مدرسه علوم انسانی)
این جمله مرا به فکر فرو برد که حرف حق اگر با لحن نابحق گفته شود نتیجه عکس دارد. ما و از جمله خود من چقدر ناتوانیم که با هم محترمانه مخالفت کنیم، مودبانه نقد کنیم و با متانت تعامل کنیم. این مشکل فراگیر است، حتی در بین خبرگان و نخبگان ما. به یک نمونه واقعی توجه کنید: دو تن از اساتید دانشگاه این فرصت را پیدا کردند که با یکی از مدیران ارشد کشور گفتگویی اختصاصی و طولانی داشته باشند فرصتی که برای همه حتی نخبگان به این راحتی فراهم نمی شود، در همان ابتدای جلسه جمله ای که گفتند چنین بود: «شما حرف بی ربطی زدید». آن هم با لحنی بد و از بالا به پایین. هیچ اشکالی ندارد که شما یک مدیر ارشد کشور را شجاعانه و جسورانه نقد کنید این نشانه استقلال و آزادمنشی شماست اما اینکه نمی توانید آن را به شیوه ای موثر منتقل کنید نشانه چیز دیگری است.
☑️⭕️تحلیل و تجویز کاربردی:
بارها و بارها شنیده ایم که باید هنر گفتگو را بیاموزیم. اما می دانیم که گفتگو که همیشه گل و بلبل نیست. در بیشتر موارد، من یک باور دارم و شما باوری دیگر. چگونه با هم مخالفت کنیم و همدیگر را نقد کنیم که کار به جای باریک نکشد و تیتری که در بالا خواندیم را تجربه نکنیم؟ همه ما باید این مهارت را بیاموزیم: مهارت مخالفت محترمانه. برای شروع این ۶ نکته را تمرین کنیم:
◻️جملات را با تو شروع نکنیم! جملاتی که بدون فاعل آغاز می شود یا با من آغاز می شود راهی برای تمرکز بر خود ایده است، نه شخصی که می خواهیم با او مخالفت کنیم. جملاتی مانند «اینجوری به نظر می رسه که یا من اینجوری برداشت می کنم که ...» خیلی کمتر حساسیت برانگیزند به جای آنکه بگوییم «تو/شما گفتی که ...».
◻️مخالفت های خود را حتی الامکان (یعنی اگه شد) در جمع نگویید. بازخوردهای منفی در حضور جمع تقابل برانگیزند و افراد احساس می کنند که به جای آنکه ایده یا عملکرد آنان را نقد کنید، دارید ترور شخصیت می کنید. (رفرنس)
◻️به جای مخالفت صریح ابتدا ابراز تردید کنید: با طرح سوالات هوشمندانه در خصوص نظراتی که با آن ها مخالف هستید ابراز تردید کنید و سعی کنید به گونه ای این کار را انجام دهید که دیگران را به سمت تردید ببرید و سپس مخالفت خود را اعلام کنید. مثلا اینگونه آغاز کنید: در مورد این ایده یک سری چیزها هست که من نمی دونم و در موردش تردید دارم ....
◻️مسیر را به سمت راه حل جایگزین کج کنید: به جای اینکه مستقیم یک ایده را نقد کنید، بگویید که در کنار ایده شما، می توانیم ایده دیگری را نیز مطرح کنیم یا از منظر دیگری به آن نگاه کنیم. اینگونه مسیر بحث به جای تقابل به سمت تعامل می رود (رفرنس).
◻️دیگران را احمق تصور نکنید. مثلا کتابی وجود دارد به نام هنر کنار آمدن با احمقها! خب کسی که این کتاب را می خوانند، تصور می کنند که بالاخره هر کسی می تواند یک احمق بالقوه باشد و آنگاه خود به خود نگاهش به وی از بالا به پایین و غیرمحترمانه خواهد شد.
◻️جای فرار بگذارید. یک مشکل رایج این است که افراد ایده را مساوی خودشان می گیرند و اگر ایده نقد شد احساس می کنند که شخصیت شان، شعورشان، باهوشی شان و خبرگی شان زیر سوال رفته است. چه باید کرد؟ ایده تان را مساوی شخصیت تان نگیرید. همان ابتدا که ایده خود را مطرح میکنید برای خودتان جای فرار بگذارید. بگویید که این یک ایده ناقص است که فعلا به آن معتقد هستید و اصلا مطرح کرده اید که در معرض نقد و تکمیل قرار بگیرد. خودتان هم به این ایده نقدهایی دارید و در مورد آن تردیدهایی دارید به این ترتیب از این به بعد هر کسی شما را نقد کرد می توانید نقدها را بشنوید و سپس ایده خود را بهبود دهید و ایده کامل تر را ارایه کنید. شما همیشه راه فراری برای بازگشت از ایده و پس گرفتن ایده دارید. در ضمن چون گفته اید که خودتان هم در مورد ایده حرف ها و نقدهایی دارید، با زیرسوال رفتن ایده، زیر سوال نمی روید.
خلاصه آنکه اگر بیاموزیم چگونه مودبانه دیگران را نقد کنیم و چگونه محترمانه با دیگران مخالفت کنیم، آنگاه کار به تقابل و خصومت کشیده نمی شود. باید تمرین کنیم اول از همه، خودم! توسعه یعنی حل مسایل جمعی. حل مسایل کشور یا سازمان یا استان مدیون کسانی است که می توانند با هم محترمانه مخالفت کنند و به یک جمع بندی متفاوت از موضع اولیه شان برسند.
?⭕️ایرانی ها کاتارسیس می خواهند؟!مجتبی لشکربلوکی
دکتر داریوش شایگان، فیلسوف و ایرانپژوه معاصر در کتاب افسون زدگی خود دست روی نکته جالبی می گذارد: شاید کمتر قومی به اندازه ایرانی خود را به باد انتقاد بگیرد ولی ما هیچگاه نمی کوشیم درد خود را دریابیم. انتقاد ما بیشتر جنبه بیزاری و فحاشی دارد تا جنبه تحلیلی. می دانیم یک جای کار لنگ است اما نمی دانیم کجا؟ می دانیم بسیاری از مسایل باید روشن شود اما نمی دانیم چگونه؟ بحث دقیق در باره عناصری که غالب بر تفکرِ یک ملت و خلقیاتِ اوست مستلزم اندکی حوصله و اندکی عشق است. حوصله نداریم چون می خواهیم یک شبه ره صد ساله برویم. اغلب مضطربیم و چنان رفتار می کنیم که انگار آخرالزمان است و بلایی بزرگ از آسمان بر سر ما نازل خواهد شد. شتاب زده ایم زیرا که مضطربیم. اضطراب موقعی بوجود می آید که انسان از [ریشه و دلیل اصلی] دردِ خود آگاه نباشد. حصول این آگاهی و مطرح کردن آن از جمله لوازم بهداشت روانی یک ملت است. انتقاد مانند نیشتر جراح است که آلودگی چرکین را بیرون می ریزد.
ارسطو معتقد بود که نمایش آثار تراژدی یونان سبب می شد که همه نیروهای آزار دهنده ای که در درون انسان انباشته شده رها شده و سپس آرامش حاصل شود. این رهایی را ارسطو درون پالایی یا کاتارسیس می نامد. به گمانم موقع آن رسیده که ما نیز درون پالایی خود را آغاز کنیم. (به نقل از کانال سخنرانی ها)
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
مفهوم کاتارسیس بعد از مطرح شدن توسط ارسطو بعدها بارها و بارها با معانی کمابیش مشابه و گاهی متضاد به کار گرفته شد. این روزها برخی در روانشناسی کاتارسیس را به معنای تخلیه روانی یا رهایی هیجانی در نظر می گیرند(لینک). فردی را در نظر بگیرید که تجربه استرس در یک موقعیت شغلی، یا خیانت در زندگی زناشویی یا ورشکستگی اقتصادی را تجربه کرده باشد که ممکن است باعث احساس ناامیدی، خشم، تنش و ترس شود. در یک نقطه خاص، آنقدر این احساسات و آشفتگی روانی می تواند طاقتفرسا شود. و فرد به مرز انفجار برسد، مگر اینکه راهی برای رهایی از این احساس فروخورده پیدا کنند. اینجاست که کارتاسیس یعنی رهایی هیجانی یا تخلیه روانی و تکنیک های روانشناختی مرتبط با کارتاسیس مطرح می شود. تا این جا کاتارسیس در بعد فردی، اما کاتارسیس برای یک ملت هم معنا دارد؟
حالا اگر تشخیص داریوش شایگان را بپذیریم که بهداشت روانی جمعی ما ایرانیان به خاطر ناکامی های بلندتاریخی و احساس عقب ماندگی و توسعه نیافتگی، به خطر افتاده است و با مساله ای دست کم با این سه ویژگی روبرو هستیم:
1) مدام خود را به باد انتقاد می گیریم تا مرز خودویرانگری.
2) این انتقاد ما بیشتر از آنکه تحلیلی و ریشه یابانه باشد، همراه با بیزاری و فحاشی است.
3) انتقادها همراه با سردرگمی است چون می دانیم یک جای کار لنگ است اما نمی دانیم کجا؟ می دانیم بسیاری از مسایل باید تغییر کند اما نمی دانیم چگونه؟
حال چه باید کرد؟
۱) رویکرد پرسشگری خود را تغییر دهیم: به عنوان مثال به این سوالات دقت کنید: چرا ما این قدر بدبختیم؟ ما چقدر عقب مانده ایم؟ در کدام حوزه ها ما پیشرفت کرده ایم و در کدام ها نیازمند بهبود هستیم؟ در کدام حوزه هم تراز جهانی رشد کرده ایم و به چه دلایلی در برخی حوزه ها نتوانستیم مانند متوسط جهان پیشرفت کنیم؟ برخی از این سوالات با رویکرد خودویرانگری است و جنبه مخدر دارد و برخی سوالات همراه با لایه ای از امیدواری مطرح می شود و رویکرد خودپالایی دارد.
۲) رویکرد پاسخ یابی خود را تغییر دهیم: گاهی پرسش هایی که مطرح می کنیم خوب است اما رویکرد پاسخ دهی ما غلط است. یکی از دوستان به شوخی می گفت روح داریوش کبیر در ما ته نشین شده است و ما کلا هر کاری را که می خواهیم انجام دهیم باید بزرگ و اساسی باشد. پاسخ های کلان، آرمانی و دور از دسترس باعث می شود که نتوانیم از پنجره های کوچک و روزنه های محدودی که پیش روی ماست استفاده کنیم و به راه حل های کوچک، مقطعی و محلی بی توجهی کنیم. بدیهی است که همه ما می خواهیم کارهای بزرگ، اساسی، زیرساختی و دگرگون ساز انجام دهیم اما تاریخ می گوید که ممکن است انقلاب ها در طول یک روز رخ دهد اما انباشتی از اقدامات کوچک مقطعی محلی رخ داده است و آنگاه خود را در یک انقلاب ناگهانی نشان داده است.
خلاصه کنم، می شود هم سوالات را به گونه ای پرسید که نتیجه ای جز نفرت و بیزاری از خود و ناامیدی ایجاد نکند و هم پاسخ ها را به گونه ای بیابیم که نتیجه ای جزء آرمان گرایی کور و بی عملی تولید نکند. ملتی به بهره مندی و توسعه می رسد که سوالات امیدوارانه بپرسد و پاسخ های خردمندانه بیاید. خلاصه آنکه به تعبیر شایگان؛ اندکی حوصله! اندکی عشق!
?⭕️دولت ایران گرفتار سارکوپنيا شده است!مجتبی لشکربلوکی
در علم پزشکی پدیده ای هست به نام سارکوپنيا. به زبان ساده یعنی از دست رفتن و کاهش ماهیچهها. گفته می شود کمابیش انسانها بعد از ۴۰ سالگی سالانه حدود یک درصد از حجم ماهیچههایشان را از دست میدهند. با ضعف بافت ماهیچه ها ممکن است وزن شما تغییر نکند. حتی لاغر هم نشوید، اتفاقی که می افتد این است که نسبت عضله به چربی و استخوان کاهش پیدا می کند و شما تبدیل می شوید به پوست، چربی و استخوان و اندکی ماهیچه (عضله)! به همین خاطر افراد مسن مستعد زمینخوردن و شکستگی میشوند.
حالا این چه ربطی دارد به دولت؟ توضیح می دهم. فقط قبلش را بگویم که منظورم از دولت، قوه مجریه نیست بلکه کل سازوکار اداره کشور یعنی کل نظام حکمرانی است. دولت ما نشانه های سارکوپنيا را دارد.
*☑️*⭕️تحلیل و تجویز راهبردی**
وقتی روی کاغذ نگاه می کنیم تمام وزارت خانه ها، نهادها و سازمان ها -مشابه آنچه در کشورهای پیشرفته وجود دارد- را داریم. در روی کاغذ ساختار نظام حکمرانی ما تفاوت جدی ای با بقیه کشورها ندارد. (ساختار دولت می شود همان اسکلت استخوانی در بدن). برای اینکه اسکلت استخوانی به حرکت در بیاید و کار کند نیاز به نیروی انسانی با انگیزه، شایسته و کاردان داریم. وقتی به نیروی انسانی نگاه می کنیم متوجه می شویم سرجمع و از نظر تعدادی، کارکنان دولت کم نیستند.
مساله چیست؟ ما ساختارها را روی کاغذ ایجاد کرده ایم، نیروی انسانی هم به وفور به این ساختار تزریق کرده ایم. اما این ترکیب تبدیل شده به موجودی که گرفتار سارکوپنيا است. استخوان دارد. چربی به وفور دارد. عضله ای برای حرکت ندارد. سه مثال بزنم: یکی از بزرگ ترین نهادهای دولتی، آموزش و پرورش است اما معدل دانش آموزان ما در رشته های ریاضی، تجربی، انسانی به ترتیب برابر است با ۱۱.۸، ۱۲ و ۹.۱۳!! افتضاح است نه؟ باهوش ترین فرزندان این سرزمین پزشکی می خوانند اما همچنان از کمبود پزشکان متخصص رنج می بریم. روی میلیاردها مترمکعب گاز و میلیاردها بشکه نفت می خوابیم و بلند می شویم، اما زمستان بی گازیم و تابستان بی برق. این نظام حکمرانی شده است چربی و استخوان که توان راه رفتن و حل مساله ندارد. چرا؟ فعلا به دنبال دلایل پیچیده نمی رویم به سه دلیل مشهود بسنده می کنم:
۱) مهاجرت نخبگان از ایران به خارج؛ فقط کافیست آمار مهاجرت پزشکان و پرستاران را امروز در گوگل سرچ کنید.
۲) عزیمت شایستگان از دولت به بخش خصوصی: فرض کنید نخبه ای مهاجرت نکند و بخواهد سالم زندگی کند. دو گزینه پیش رو دارد: با حقوق دولتی کار کند و در عین حال از رانت های دولتی استفاده نکند و در عین حال پاسخگوی ۱۶ نهاد نظارتی و امنیتی و بازرسی باشد در برابر گزینه دیگر که در بخش خصوصی کار کند و حقوق بالاتر دریافت کند و به هیچ نهادی هم پاسخ گو نباشد. شما کدام را انتخاب می کنید؟
۳) ممانعت از حضور نخبگان: حالا فرض کنید که نخبه ای مهاجرت از ایران و عزیمت از دولت را انتخاب نکند، با پدیده شوم تری مواجه می شود به نام ممانعت. یکی را به این خاطر که در خارج درس خوانده می بریم زیر ذره بین. دیگری چون هم حزبی و هم شهری ما نیست. سومی به این خاطر که ده سال پیش در اعتراضات شرکت داشته. چهارمی به این خاطر که فرزندش مقیم کشور دیگری است. پنجمی به این خاطر که رفتار همسرش به سلیقه ما نمی خورد و این داستان شوم ادامه دارد.
آن اندک عضله ای هم که باقی مانده درگیر بروکراسی های دست و پاگیر، مافیای قدرت، ائتلاف های توزیع منافع شده و عملا به سکوت و سکون و رکود کشیده شده.
نگران آنم نظام حکمرانی آنقدر ناتوان شود که توان بهبود خودش را هم نداشته باشد و حتی نتواند نسل جدیدی از حکمرانان را پرورش دهد. همه دولت ها از چپ و راست با شعار جوان گرایی می آیند و آخرش یا دوباره در دام کهن سالاری می افتیم و یا در دام خام سالاری (جوانان قدکوتاه مدعی که یک شبه به مقامات می رسند)
نظام حکمرانی ما پوست شده و استخوان و مقدار زیادی چربی. استخوان یعنی همین ساختاری که با سازمان های عریض و طویل درست کرده ایم. عزم وجود دارد. عضله وجود ندارد. نمی توانیم مساله حل کنیم. به همین خاطر نمی توانیم ناترازی ها را حل کنیم. ناترازی های آب، انرژی، بودجه و هفت هشت ناترازی دیگر که ریشه در چند ناترازی بزرگ تر دارند که یکی از بزرگ ترین آن ها این است: ناترازی بین ظرفیت حکمرانی (عضله) مورد نیاز و ظرفیت موجود نظام حکمرانی برای حل مسایل کشور.
تحلیل گرانی که هر روز بر طبل ناترازی ها می کوبند به این سوال جواب بدهند که دولت با چه ظرفیتی می خواهد این ناترازی ها را برطرف کند؟ این یک ناترازی نیست، یک ابرناترازی است. در زمان ضعف بروکراسی، باید رفت سراغ نتوکراسی؛ حکمرانی شبکه ای و ائتلاف های مسالهمحورِ موقت بخش مردمی با دولت برای حل مسایل ملی.
*?*⭕️پدیده دولت مگسی!**مجتبی لشکربلوکی
با دو تجربه/خاطره شروع می کنم:
تجربه اول: زمانی که در دولت بودم، کسی از رفقای دور بعد از مدت ها مرا پیدا کرد و گفت که آقا نمی توانی کاری در حد کارمندی در دولت برایم جور کنی؟ از زیر زبانش کشیدم که چه شده که بعد از سالها کار کردن در بخش خصوصی می خواهد به دولت بیاید، گفت آقا جان! من هر کسی را می بینم که در [اسم سازمان را عمدا حذف کردم] کار می کند می بینم که بعد از مدتی خانه می خرد و ماشین آنچنانی. هدیه هایی که این ها در آن موقعیت دریافت می کنند به اندازه کل درآمد سال من است. وقتی از انگیزه شریف این بزرگوار آگاه شدم، مبهوت شدم.
تجربه دوم: در ماجرای انتخاب وزرا و معاونین و مدیران شرکت ها و هیات مدیره ها می دیدم که افراد چقدر این مساله برایشان مهم است، چقدر لابی می کنند، گاهی اوقات چقدر خود را کوچک می کنند که به قدرتی و میزی برسند. یکی از کسانی که در فرآیند انتخاب وزرا درگیر بود می گفت که ۱۱ هزار پیام در شبکه های اجتماعی دریافت کرده. یا شنیده ام که برخی چقدر تلاش می کنند که با هدیه و سکه و لطف صندلی خود را به هر قیمتی ولو به قیمت فروش شرافت شخصی و حتی به قیمت به خیانت به منافع ملی حفظ کنند.
ماجرای انتخاب وزرا در این دوره هم مجدد برایم این خاطره های تلخ را زنده کرد. از خودم پرسیدم که واقعا دلیل این اشتیاق چیست؟ بهترین روش آن را درون بینی یافتم. چون هر چیز بدی که در دیگران می بینم در من هم هست. بنابراین صادقانه از خودم پرسیدم چرا اینگونه برای مقام و مسوولیت بال بال می زنم. به پنج دلیل رسیدم:
۱) شهوت قدرت: اینکه پشت میز بنشینی و فرمان برانی و عزل و نصب کنی، لذت دارد. انکار نمی شود کرد. راننده شخصی، منشی و خدم و حشم فرمانبردار، اینکه حیات و ممات دیگران به یک امضای تو بستگی داشته باشد لذت دارد.
۲) کسب شهرت: بدیهی است که آدمی که مدیر می شود در رسانه ها قرار می گیرد و شناخته می شود و ...
۳) دستیابی به ثروت: دستیابی به میز یعنی امضاهای طلایی، یعنی اینکه با یک امضای خیلی ساده و کوچک می توانی تراکم بیشتری به یک سازنده تخصیص دهی یا تعرفه گمرکی را تغییر دهی یا تخفیف مالیاتی بدهی و همین می شود ۲۰۰ میلیارد تومان. خوب قاعدتا نباید به خاطر زحمتی میکشی ۱۰٪ ناقابل از ان را دریافت کنی؟ چرا که! از نظر برخی حلال تر از شیر مادر است!
۴) شوق خدمت: باید صادقانه بگویم کسانی را دیده ام که واقعا نه به خاطر پست و مقام، شهرت و ثروت بلکه واقعا از سر خلوص نیت و شوق خدمت دوست دارند که در موقعیتی باشند که بتوانند تاثیری بر بهبود زندگی مردم داشته باشند. به دوستی با آنان می بالم
۵) خودشکوفایی: آبراهام مزلو اندیشمند معروف مدلی چند سطحی در مورد نیازهای بشر دارد و آخرین سطح آن را خودشکوفایی می داند. و می گوید که گاهی پیشران رفتار ما نیاز به خودشکوفایی است نه امنیت، نه خوراک و نوشاک و پوشاک. برخی افراد نیز چنین هستند. فرض کنید ۲۲ سال تا مقطع دکترای جامعه شناسی یا اقتصاد درس خوانده اید، ۱۰ سال هم در مدارج مختلف کسب تجربه کرده اید و حالا دوست دارید که قبل از مردن، نقشی ماندگار از خود به جای بگذارید. آموخته های دانشگاهی و تجربی خود را بکار بگیرید و اگر چنین نکنید انگار کاری نکرده ای در این دنیا دارید و به خودتان بدهکارید.
☑️⭕️تحلیل و تجویز راهبردی:
خب فرض کنیم که دست کم به این ۵ دلیل من و امثال من هجوم می آوریم به سوی مسوولیت از شهوت قدرت گرفته تا شوق خدمت. با دو دلیل آخر کاری ندارم. اما با سه تای اول چه می توان کرد؟ راه حل آن است که از دولت شیرینی زدایی شود! شیرینی به همراه خود مگس می آورد! دولت در ایران بسیار شیرین و جذاب است چون پر است از امضاهای طلایی، سرشار است از امکان تبانی، مملو است از امکان عزل و نصب. یکی از وزرای سابق تعریف میکرد در دوران وزارتش برای ۱۰۰۰ نفر حکم زده! دولت باید شیرینی زدایی شود وگرنه سه دسته اول همچنان در طلب قدرت، شهرت و ثروت، به دولت هجوم می آورند. چهار راه اصولی رهایی از دولت مگسی چنین است:
◻️واگذاری شرکت های دولتی (خصوصی سازی و نه اختصاصی سازی منجر به شکل گیری الیگارشی شبیه به تجربه روسیه) برای کوچک کردن امپراطوری دولت به گونه ای که وزرا شیرینی عزل و نصب کمتری داشته باشند
◻️حذف مجوزهایی که منوط به امضاهای طلایی شخصی است و جایگزین سازی آن با سایر روش ها و شفاف سازی فرآیند اعطای مجوزها
◻️اتوماتیک سازی و هوشمندسازی نظام تصمیم گیری به گونه ای که الگوریتم ها به جای انسان تصمیم بگیرند.
◻️محدود کردن هر گونه حضور و تعامل بعدی صاحبان سمت در بخش خصوصی که در تضاد منافع با موقعیت فعلی شان است.
دولت اگر مگس ها را از خود نراند، کار به مگس ختم نمی شود، خرمگس ها نیز ظهور خواهند کرد.
?⭕️رئیس جمهوری با روسری بلند گل گلی
مجتبی لشکربلوکی
نمی دانم که آن روز را خواهم دید یا نه؟ شاید هم به عمر من قد ندهد. آرزو دارم روزی رئیس جمهور ایران یک بانوی باوقار با روسری بلند رنگی باشد که در عین حال که مدیر و مدبر است، مادر هم هست و سال ها بعد از آنکه مردان برای خانواده بزرگ ایران، پدری کرده اند برای ما مردم، مادری کند. چرا که نه؟ تا آنجا که شمرده ام تا کنون بیش از ۱۰۰ بانو، ریاست جمهوری، نخست وزیری و صدر اعظمی را در سراسر جهان تجربه کرده اند؛ مرکل در آلمان، حلیمه یعقوب در سنگاپور، مارگارت تاچر در انگلستان، عاطفه یحیی آغا در کوزوو، کرستی کالیولاید در استونی و .... از خود نامی نیک و میراثی ماندگار به جا گذاشته اند. چرا برای ما چنین چیزی رخ ندهد؟
در تاریخ معاصر اولین باری که یک بانو به بالاترین مقام سیاسی یک کشور بزرگ رسید، سال ۱۹۶۰ بود که بندارانایکه نخستوزیر سریلانکا شد. یعنی ۶۴ سال پیش! آخرین آن هم (در زمان نوشتن این جستار) کلودیا شاینباوم رئیسجمهور فعلی مکزیک است.
پیش خودم می گویم اگر چنین چیزی برای ایران رخ دهد؛ قطعا برند ملی (National Brand) ما به ناگاه چندین و چند پله ارتقا خواهد یافت.
☑️⭕️تجویز راهبردی
این تجویز خطاب به بانوان و دختران است و همچنین خطاب به پدران و مادرانی است که دختر دارند. خطاب به معلمان و استادانی است که به دانش آموزان و دانش جویان دختر درس می دهند. خطاب به مدیران و وزرایی است که افتخار همکاری با بانوان را دارند؛
شاید خود شما و شاید فرزند دختر شما و شاید دختر خجالتی که امروز استخدامش کردید رئیس جمهور فرداهای ایران باشد. می گویید دختر خجالتی ممکن است که روزی رئیس جمهور شود؟ بله! داستان زندگی آنگلا مرکل صدر اعظم موفق آلمان را بخوانید. شاید همان دختر دانشجوی کم حرفی که جرات ندارد ایده های بزرگش را با شما مطرح کند وزیر فرهنگ یا وزیر مسکن یا وزیر اقتصاد نسل بعدی این سرزمین باشد. باور کنیم اگر نگاهمان را به بانوان و دختران عوض کنیم آنگاه استعدادها شکوفا خواهد شد. اعتماد به نفس فوران خواهد کرد و پتانسیل ها آزاد خواهد شد.
بانوان ما بیش از آنکه مشکل مهارت و دانش و تخصص و آگاهی داشته باشند با سقف شیشه ای ما مردان روبرو هستند. این سقف شیشه ای نه تنها خود را در تصمیمات و برخوردهای مان نشان داده که حتی در قانون اساسی ما هم نفوذ کرده است و در مورد رئیس جمهور گفته شده است که باید از رجال سیاسی باشد! چرا؟ چون این سقف شیشه ای در ذهن تاریخی این سرزمین حک شده است. کمترین مطالبه ما به عنوان یک شهروند توسعه خواه باید این باشد که در اولین فرصت که قانون اساسی بازنویسی می شود واژه رجال سیاسی را برای همیشه تغییر دهیم.
در پویایی شناسی سیستم ها مفهومی داریم به نام چرخه شوم! یعنی اینکه پارامتر الف منجر به پارامتر ب می شود. و پارامتر ب منجر به پارامتر ج می شود و همین طور آخرین پارامتر دوباره به پارامتر الف برمی گردد و آن را تقویت می کند. یک حلقه خود تقویت کننده شوم! بانوان ما در چرخه شومی که ما برایشان ساخته ایم گیر افتاده اند. به خاطر نگاه محدود ما (سقف شیشه ای)، فرصت تجربه ورزی در سطوح مدیریتی را از آنان دریغ می کنیم و آنگاه تعداد دختران و بانوانی که اعتماد به نفس مدیریتی و تجربه مثبت مدیریتی دارند خود به خود کم می شود و به همین دلیل فرصت و جسارت تجربه ورزی کمتری برای سطوح بالاتر خواهند داشت و مطالبه کمتری خواهند داشت برای بالا رفتن از نردبان قدرت و مدیریت و این داستان ادامه دارد.
امیدوارم زنده باشم و ببینم که ایران را به دست بانویی مهربان، خوش فکر، خوش گفتار و دوست داشتنی سپرده ایم. برای آن روز فقط آرزو نکنیم، تلاش کنیم و تغییر کنیم.
?*⭕️رئیس جمهور جدید این ۳ کار را انجام ندهد.
مجتبی لشکربلوکی*
بگذارید با یک خاطره شروع کنم. کسی می گفت که در یکی از ماموریت های خارجی در تیم همراهان وزیر بودم. لیست همراهان وزیر در آن سفر کاملا معلوم بود. می گفت دیدم که یکی از معاونین وزیر که در لیست نبود هم سر و کله اش پیدا شد؛ ساعت ۲ شب پرواز از فرودگاه امام! نشسته بودیم در پاویون. تشریفات اداری انجام شد. همه رفتیم به سمت هواپیما. آن معاون ماند. برایم جای تعجب شد. از وزیر پرسیدم که چرا فلانی نیامد. گفت که پروتکل است که وقتی وزیر، کشور را ترک می کند، یکی از معاونین می آید تا آخر دقایق نزد وزیر باقی می ماند تا اخرین نکات و هماهنگی را انجام دهد تا زمانی که وزیر در ایران نیست بر اساس آخرین نکات همه چیز تدبیر شود.
واقعا چه پروتکل احمقانه ای! در جهانی که شما در حین سفر و در اوج آسمان هم به اینترنت دسترسی داری! اصلا چه نیازی هست که یک معاون وزیر را نیمه شب به فرودگاه خارج از شهر بکشانی و او فردا خمار و خواب آلوده در مورد مهم ترین مقتضیات حوزه کاری خودش تصمیم گیری کند؟
با خودم فکر کردم که این پروتکل از اول احمقانه نبود. هیچ پروتکلی احمقانه نیست. ما آدم ها هستیم که احمق هستیم. پروتکل ها زمانی که بوجود می آیند بر اساس تجربه و خرد جمعی و تاریخی به این نتیجه می رسیم که این کار لازم است. در لحظه تولد دلیل منطقی دارند اما در گذر زمان که شرایط متفاوت می شود دیگر به آن پروتکل نیاز نیست ولی ما آن را حفظ می کنیم!
این خاطره را بهانه می کنم و به رئیس جمهور جدید چند پیشنهاد ساده می دهم:
۱) سخنرانی نکنید!ما از رئیس جمهور هیچ انتظاری نداریم که سخنرانی کند. اصلا چه نیازی هست که شما در روز کارگر، کارمند، معلم، روز قوه قضائیه و صدها روز دیگر سخنرانی کنید. به سخنرانی هفته دولت و نوروز و گزارش دهی فصلی کفایت کنید. اصلا چه نیازی هست که شما در رخدادهای مختلف سخنرانی کنید. هر سخنرانی شما میلیاردها تومان برای ما آب می خورد. اصلا اصلا مبالغه نمی کنم: هزینه های انتظامی و امنیتی (چک و خنثی)، هزینه فرصت مدیرانی که جهت ادب باید از دستگاه های خود بیایند و منظم بنشینند و به حرف های نه چندان کلیدی شما گوش کنند. هزینه استهلاک جاده و ماشین های دولتی، هزینه تیم اداری تجهیز فضا و ....
ما از رئیس جمهور انتظار داریم پشت میزش بنشیند، تمرکز کند و چند تصمیم مهم بگیرد. همین! ما به سخنران نیاز نداریم! کشور ما نیازمند تصمیمات خردمندانه، جسورانه و حاصل اجماع است. شما باید تصمیم بگیرید. سخنرانی را به دیگران واگذار کنید.
۲) پروتکل های بی فایده تشریفاتی را ادامه ندهید!مثلا همه فکر می کنند که رئیس جمهور وقتی می رود یک استانی، باید تیم استاندار، امام جمعه و نمایندگان مجلس باید به استقبال بیایند. یک دختر کوچک زیبا را هم هماهنگ می کنند که برای شما شعر بخواند. پیش خودتان حساب و کتاب کنید که همین تشریفات چقدر زمان و هزینه از جیب بیت المال خرج می کند. شجاع باشید و دستور بدهید تمام تشریفات استقبال را حذف کنند. مستقیم تشریف ببرید به جلسه تصمیم گیری و نه سخنرانی. ما مالیات و نفت نمی دهیم که برای شما تشریفات استقبال و بدرقه فراهم کنند.
۳) بیش فعال نباشید!مملکت ما پر از مساله است. اما قرار نیست یک رئیس جمهور همه مسائل را حل کند. رئیس جمهور باید حداکثر ۵ مساله اصلی را از هزاران مساله انتخاب کند و آن را حل کند. اینکه شما راجع به همه چیز صحبت می کنید. راجع به همه چیز جلسه می گذارید. راجع به همه چیز اظهار نظر می کنید. راجع به همه چیز تصمیم می گیرید نشانه آن است که اولویت و ضداولویت (نااولویت) ندارید. مدیری که توانایی تشخیص اولویت ها را از مسایل فرعی تر و کم اهمیت ندارد، اولین شرط مدیریت و عقلانیت را نقض کرده است. می دانم که تحت فشار هستید که راجع به همه چیز واکنش نشان دهید ولی اگر در این مسیر بیفتید این راه انتها ندارد!
☑️*⭕️تجویز راهبردی پایانی:*
خلاصه می کنم؛ سخنرانی نکنید، تصمیم گیری کنید. کورکورانه پروتکل های باقی مانده از ادوار قبلی را تکرار نکنید. جسارت داشته باشید و پروتکل های بی فایده، تشریفاتی و هزینه زا را کنار بگذارید. شجاعت داشته باشید و مسائل فرعی را در پای مسائل اصلی قربانی کنید و تمرکز کنید روی اولویت های سرنوشت ساز و توسعه آفرین.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 1 week ago