نویسنده_خورشید✍🏻📘✨

Description
🌼


شَوق‌ِ پَروَاز‌ بِدِه‌ رُوُح‌ِ زَمِین‌ گِیِر‌ مَرا...🕊️


@Mrs_Noori
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago

9 months ago

تو نیم دیگر من نیستی تمامِ منی

#امید_صباغ_نو

10 months, 1 week ago

شازده کوچولو: به هر بهانه ای میخوام ببینمش، دلم زود براش تنگ میشه....
روباه خندید و به آخر جاده نگاه کرد و آروم گفت: عاشق شدی !
@h_noori44

10 months, 2 weeks ago

عجب حالی پیدا کردم بعد دیدن آسمانی که لباس سیاه خود را بر تن کرده بود، اما چنان نور از آن هویدا بود که توان مرا ناتوان ساخت.
قدرت این که چشم از آن بر دارم را دیگر نداشتم، خیره به آن بودم که نسیم آرام صورتم را نوازش کرد، این باد نیمه شب در هوای خیالم پیچید و عجب خیالی مرا بی‌خیال کرد.
چشمان را تا عمق آسمان فرو بردم و بعد لحظه‌ی بستم، دیدم که دنیای من همچون آسمان لباس سیاه خود را بر تن کرده اما نگذاشتم تا مرا در خود غرق کند چون من آن حس آرامشی را می‌خواستم که دریافته بودم اما چه کار کنم که خاطرات قوی بودند و دست از سر من بر نمی‌داشتند. هر کدام از آن خاطرات مروارید می‌شدند و گونه هایم را چون قطرات باران بهاری لمس می‌کردند و چون رودی خروشان روی صورتم جاری بودند. چنان لایه‌ی در چشمانم بناه کرده بودند که دیگر آن آسمان تنگ باران را نمیدیدم، بر عکس باران چشم هایم را می دیدم که چون آسمان ابری می‌بارید! هر کدام از این خاطرات مرا ضعیف می‌کردند و کم کم نسیم سردی که اطرافم بود، مروارید چشمانم را می‌خشکانید و یخ می‌بست روی گونه هایم.
اما!
اما کاش آن نسیم خنک باعث نمی‌شد که مروارید های چشمانم یخ بزند و من حالا اینگونه در اسارت آن نمی‌ماندم و می‌توانستم از شر آنها رهایی یابم...
آه خدایا!
امان از زیبایی و لطف مهربانیت که من را در اوج ناامیدی امیدوار ساختی و با طلوع خورشید، انوار طلایی‌اش را بر من بخشیدی تا رود یخ زده‌ی چشمانم چون فواره آب فوران کند و من چون پرنده‌ی اسیر رها شوم!
خدا حافظ آرامش نیمه راه من و سلام بر درد همراه همیشگی و رها نشدنی!
#هنگامه نوری
@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

ٱللَّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ.♥️

??

10 months, 3 weeks ago

من سخنی برای گفتن ندارم اما چشمانم حرف‌های زیادی دارند ، من خسته‌ام اماجسمم هنوز توان دارد ، من سرم درد می‌کند اما مغزم هنوز بیدار است ؛ من پریشانم اما قلبم به من امید می‌دهد، من درد دارم. اما هنوز زنده‌ام من روحم زخمی شده اما میتواند هنوز نفس بکشد و مرا زنده نگه دارد من پاهایم فلج شده اما میتوانم سینه خیز راه بروم و به تو برسم .
-مبیناراستی
@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

پیش او دفن کنیدم که مگر زلزله ای
بعد صد قرن در آغوش کشاند ما را

#حسین_مرادی

@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

پدرم امشب باز دلم بیادت می گرید. نیستی که بیبینی چی سخت است نداشتن ات، کجا رفتی که  هیچ دستِ توان ندارد تو را باز آرد.  از روزی که  رفتی نویسنده بزرگ شده ام:  درد های نبودت را  با اشک هایم روی گونه هایم مینویسم.  کجایی پدر بیبینی که  از کجا به کجا  رسیدم. کجایی که بیبینی آن کوه استوار را نبودت چگونه شکسته است. درد های نبودت را با کدام واژه بیان کنم.

#نویسنده_خورشید
@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

سلام بر گوهرِ نایاب این دل
سلام بر غنچه خوابیده در خاک
سلام بر دستِ سرد و تن لرزان
سلام بر قلب خفته در دل خاک

سلام پدر! ?

#نویسنده_خورشید
@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎می‌شود عشق به یک خنده سرآغاز بخند
می‌شود روز من از خنده‌ات آغاز، بخند

می‌نشیند به دلم نغمه احساس، چه خوب
می‌نوازی تو به لبخند خودت ساز، بخند

می‌کشم ناز دو چشمان تو را با دل و جان
بیش از این‌ها نده آزار، نکن ناز، بخند

منِ پربسته فقط در عطش لبخندت
می‌کشم تا ته دنیا پر پرواز، بخند

خنده‌ات چهره زیبای خدا هست، خدا
می‌شود با دل من مونس و دمساز بخند

تشنه‌ی آن لب شیرین تو هستم، تا کی
بشود باز نهان در دلم این راز؟ بخند

مرجان_علیشاهی

@h_noori44

10 months, 3 weeks ago

من به آسمان باور دارم
میدانی برای چی؟
چون هیچ گاهی اهل دور رویی نیست.
در هر فصل مشابه به آن عمل میکند
بهار شد با باران اش زمین را زنده میکند، در تابستان با خورشید پر غرورش خام را به پخته گی می رساند، در خزانش همراه با فراق برگ از شاخه هایش برای فقرا هیزمِ برای سوخت مهیا میسازد. و در زمستان زمین را میکشد تا برای انسان یاد بدهد هر فصل آخری دارد و اخر هر انسانی هم مرگ است و دوباره زنده شدن.

#نویسنده_خـــورشید

@h_nooori44

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 3 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months, 4 weeks ago