کانال رسمی مدیا خجسته

Description
نویسنده رمان های?:
سیمرغ?
دژکوب? ✒(چاپی)
گوشماهی?✒(چاپی)
دوئل دل ?✒(چاپی)
سیاه بازی?✒(چاپی)
غزل فروش(در دست چاپ)
عقیق(در دست چاپ)
زمان 00:00 (در دست چاپ)
اِکو (در حال تایپ خصوصی...)✒

_________________?__________________
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks, 1 day ago

1 year, 4 months ago

نزدیک به دویست پست از رمان زمان معکوس در کانال خصوصی آپلود شده.
برای عضویت مبلغ ۵۰ هزار تومان رو به شماره کارت
۶۰۳۷۹۹۷۵۰۱۶۶۴۳۰۵ مدیا خجسته
واریز کنید و عکس فیش و برای ادمین بفرستید تا عضو شید. @aleynaaa2020

1 year, 4 months ago

رمان زمان معکوس
ژانر: عاشقانه _ معمایی _ هیجانی _ تریلر
وضعیت : به نیمه رسیده در حال تایپ
پست گذاری : منظم
خلاصه:
اِرِن بعد از هفت سال به دنبال مرگ تلخ همسرش گلبهار ، به دنبال حقایق و معماهای زندگی اش میگردد. هیچ چیز و هیچ کس برایش مهم نیست تا اینکه سرنوشت بارِ دیگر او را در نقطه ی دیگری از دنیا ، با بهارک ناصری ، کسی که شباهت بی سابقه ای به همسرش دارد رو به رو میکند تا بفهمد هیچ چیز به آن سادگی که خیال میکرد نبوده!

برای عضویت در رمان زمانِ معکوس مبلغ ۵۰ هزار تومان به شماره حساب زیر واریز و عکس فیش را برای ادمین @aleynaaa2020 ارسال کنید.

۶۰۳۷۹۹۷۵۰۱۶۶۴۳۰۵
مدیا خجسته
_ _ __

رمانِ اِکو
ژانر: عاشقانه _ پزشکی/ ارتشی _ رئال _اجتماعی
وضعیت : رو به پایان
پست گذاری : منظم
خلاصه:

نازنین ، دکتری با تجربه اما بداخلاق و کج خلق است که تجربه ی تلخ و عذاب آوری را از زندگی زناشویی سابقش با خودش به دوش میکشد. برای او تمام مردهای دنیا مخل آرامش و آسایشند. در جریان سیل ۹۸ ، نازنین داوطلبانه برای کمک به سیل زدگان به منطقه ای در جنوب فرستاده میشود و همه چیز برای او ، بعد از آشنایی با رها سلطانی ، سروانِ ارتشی که مانندِ او برای کمک به سیل زدگان اعزام شده و همکاریِ پر چالششان تغییر میکند!

برای عضویت در رمان اِکو مبلغ ۴۰ هزار تومن به شماره حساب زیر واریز و عکس فیش رو برای ادمین @aleynaaa2020 ارسال کنید.

۶۰۳۷۹۹۷۵۰۱۶۶۴۳۰۵ مدیا خجسته

1 year, 4 months ago

به نام بی نامِ او دست و پایش به شدت میلرزید و قلبش وحشیانه در سینه اش میکوبید. آنقدر به هم ریخته بود که نمیتوانست ذهنش را یک جا جمع کند. در طول چند ثانیه بارها گوشی اش را باز کرده و مجدد قفل کرده بود . وقتی گوشی میان دستانش لرزید ، درست مقابل دکه ی آبمیوه…

1 year, 4 months ago

به نامِ بی نامِ او همین که پا داخل خانه میگذارم ، بوی وانیلِ مشامم را پر میکند. با عشق چشم میبندم و دستانم را از هم باز می کنم. نیم دور مستانه ای می زنم: _خونه یعنی این! نگاهی به اطراف می اندازم. صدایش که نمی آید. باز یک گوشه و کنار مشغول است یا سرِ من…

1 year, 4 months ago

به نام بی نامِ او دست و پایش به شدت میلرزید و قلبش وحشیانه در سینه اش میکوبید. آنقدر به هم ریخته بود که نمیتوانست ذهنش را یک جا جمع کند. در طول چند ثانیه بارها گوشی اش را باز کرده و مجدد قفل کرده بود . وقتی گوشی میان دستانش لرزید ، درست مقابل دکه ی آبمیوه…

1 year, 5 months ago

حس کردم قلبم ایستاد. انقدر حالم بد شد که فقط خدا میدونه!
دوستم گفت نگران نباش... پیداش کردن حال جسمیش خوبه اما به شدت حال روحیش بده. داریم با بچه ها میریم دیدنش بهش امید بدیم یکم. میای؟
با همون بغضی که ته گلوم بود گفتم نه... شما برین!
اونا رفتن و برگشتن... برام تعریف کردن که دیدنش... که تنش پر از ردای زخم تیغ بوده و پای چشماش گود و سیاه...
گفت بهش کلی امید دادن و گفتن تنها نیست. ازش خواستن آگاهانه دوست پیداکنه.... گفت تمام مدت آروم بود و شکسته. تنها حرفی که میزده این بوده:
_مرسی که اومدید و هنوزم دوستمین.
و من تمام این مدت شرمگین بودم و پر از حس خشم از خودم!
از خودم که نویسنده و خالق اون آشنای دوست داشتنی بودم....
کلی ادعا داشتم و کلی انتظار از بقیه..
اما رسید روزی که خودمم قضاوت کردم.. خودمم کنار کشیدم و پشت کسی که شاید میتونستم بیشتر از هر کسی کمکش کنم و خالی کردم. من درد ارن و چشیده بودم... من میدونستم بد والد بودن ، تنها بودن ، زخمی بودن و قضاوت شدن چه دردی داره ولی باز نتونستم کاری و کنم که باید!
همش به این فکر کردم اگه بلایی سرش میومد چی؟ میبخشیدم خودمو؟ از اینکه خیلی راحت بیخیالش شدم و خودم و بخاطر آبروم کنار کشیدم؟ قطعا نه...
و در نهایت فقط به این باور رسیدم که
دنیا خیلی کوچیکه...
و آدما شبییهِ هم...
هر چی که براش ادعا داری ،
یه روزی دقیقا با همون آزموده میشی و
درس بزرگی بهت میده!

#همینطوری_نوشت
#داستانک_واقعی

1 year, 5 months ago
\_میخوای چیکار کنی اِرِن؟ خواهش میکنم...

_میخوای چیکار کنی اِرِن؟ خواهش میکنم...
لبش را با زبان تر میکند و یک دور تک تک اجزای صورتم را از نظر میگذراند.
_میخوام از آخرین چیزی که واسم مونده محافظت کنم. به هر قیمتی!
فشار دستم دور مچ دستش بیشتر می شود و اشک دیگری از چشمم میچکد.
_خواهش میکنم...کاری نکن که بعدا حتی جا واسه پشیمونی نباشه. هر تصمیمی گرفتی ، هر فکری توی سرته قبلش به این فکر کن... به اینکه...
سرش را جلو می آورد و درست کنارِ گوشم زمزمه میکند:
_به اینکه بیشتر از هر چیزی تو دنیا دوستت دارم... هنوزم؟!
با درد چشم میبندم و باز میکنم. ارن قدمی عقب می رود اما قبل از آنکه فاصله مان بیشتر از یک قدم شود دستش را میگیرم و چشم باز میکنم. با درماندگی لب می زنم:
_به اینکه یکی داره فقط با شمردنِ نفسای تو نفس میکشه ، هنوزم..!
چند ثانیه بی حرف نگاهم میکند و طرح غریب از لبخندی تلخ و پرحسرت روی چهره اش مینشیند. قفلِ در را باز میکند. قبل از بیرون رفتن نگاهی کلی به سر تا پایم می اندازد و می گوید:
_نخرش ، سفید زیادی بهت میاد!
کلاهش را پایین میکشد و درِ چوبی را بی رحمانه به رویم میبندد.

#زمان_معکوس

1 year, 5 months ago

صبحِ تابستونیتون بخیر☀️
تا حالا شده حس کنین تو یه چرخه ی تکرار گیر افتادین و هرکار کنین نتونین بیرون بیاین؟
راه خروج و میبینین... نور و میبینین ولی هرچی به سمتش میدوئین بیشتر دور میشین ازش.
برای من چند ماهیه روزا اینجوری میگذرن
هر روز صبح که چشم باز میکنم دوباره همون جای روزِ قبلمم. مدام چیزای جدید و امتحان میکنم.... کارای جدید یاد میگیرم... جاهای تازه میرم و هرکاری میکنم که بتونم از اون سیکل معیوب بیام بیرون ولی باز صبح میشه ، باز چشم وا میکنم ، باز همونجام! درستِ درست همونجا!
یه چیزی کمه...
یه چیزی گمه...
یه چیزایی سرِ جاشون نیستن اما پیدا نمیکنم دقیقا چیه که اینجوری به بندم کشیده.
این فقط یه حسه... نه ربطی به زمان داره نه مکان نه شرایط. نمیدونم تاحالا کسی تجربه ش کرده یا نه... ولی یه شکنجه ی مداوم از تکرارها روحت و آزار میده!
روزا سخت میگذرن برام و...
من آدمِ ناله نیستم
من آدمِ جا زدن نیستم.
خودی بگم ، آدمِ چس ناله ، آدمِ استوری های دارک و آدمِ مود خراب کن نیستم من!
حتی همسرم یا مادرم نمیدونن دارم چه شرایطی و میگذرونم. بهشون نگفتم.... نمیگم... نمیتونم بگم!
چون بعضی چیزها از بیرون لاعلاجن.. فقط خودت میتونی حلش کنی. با تسلیم نشدن.. با فهمیدنِ اینکه کجا اشتباهه که اون حس رهات نمیکنه و وادارت میکنه هنوز همونجا بمونی‌.
نمیگم افسرده م...
نمیگم بریده و ناامیدم ولی ، توی این دایره خیلی وقته خود سابقم و گم کردم. انگار تو یه مرحله ای مدیا رو جا گذاشتم و هی دارم با دوره کردنِ مرحله ها دنبالش میگردم.
آسیب دیدم. به شدت هم آسیب دیدم و از گفتنش به شما و همه ی دنیا ترسی ندارم!
میخوام بگم ماها ، بزرگ ترین وجودشناسِ خودمون هستیم. اما در روز بارها و بارها خودمون و پشتِ گوش میندازیم.
بدنمون... جسممون... ذهنمون مدام آلارم میده ، بهمون میگه خوب نیست... میگه داره اذیت میشه ولی خیلی هامون حتی صداشم نمیشنویم. چون انقدر بیرونِ خودمون درگیریم که یادمون رفته جهانِ حقیقی درونِ ماست و بیرون از ما چیزی جز مجاز و توهم و دروغ نیست!
اشکالی نداره اگه گاهی قبول کنیم خوب نیستیم. آسیب دیدیم... درد میکشیم... و به خودمون زمان بدیم. جای ناله و جلب توجه ، جای خراب کردن حال بقیه و مکیدنِ انرژیِ مثبتشون ، فقط درونن قبول کنیم حالمون خوب نیست. بپذیریم و برای خوب شدن حالمون به فکرِ چاره باشیم.
من صبح ها پنجره رو کامل باز میکنم. هوای تازه ی اطراف خونه ی ما بوی نون سنگک میده چون نونوایی  دقیقا رو به روی ماست. بوی شاخه های مو و انگور میده که از دیوارِ همسایه تا داخل حیاطِ ما فِر خورده و مهمون شده... بوی گربه میده... بوی خاک میده. هنوزم بوی زندگی میده و شاید توی این تکرارِ دردناک ، اینا تنها چیزای قشنگی ان که تجربه شون میکنم.
هر صبح یه استکان چایِ خوش رنگ میریزم برای خودم. یه آهنگ ملایم از اسپیکر پخش میکنم و میشینم روی صندلیِ جلوی پنجره. یه نفس عمیق میکشم و چشم میبندم. کارهام و با خودم مرور میکنم...
وظایفم به عنوان همسر.... مادر... دختر....
و البته رمان هام. کاراکترهایی که منتظرن تا ازشون بنویسم و من موقع نوشتنشون دیگه نه مدیا ام و نه تو جهانِ خودمم...
به همه ی این دلایلی که هنوز اجازه میدن نفس بکشم و زندگی کنم فکر میکنم و میگم این روزا هم میگذره..‌ وقتی من بالاخره فهمیدم ایراد کجاست... وقتی تونستم اون یه دونه سلول معیوب و تو ذهنم شناسایی کنم و جلوی تکثیرش و بگیرم ، بالاخره منم حالم خوب میشه.
روزام سخت میگذرن اما ناامید؟!
حتی یک ثانیه هم نشدم!
شاید برا همینه که میگن آدمی به "امید" زنده ست.
حالِ دلتون همیشه خوب باشه.
ولی اگرم نبود ؛ اشکالی نداره...‌
صبور و مهربون باشید با حالتون و خودتون.

#همینطوری_نوشت

1 year, 6 months ago
1 year, 6 months ago

برای عضویت در رمان زمان معکوس که فصل دوم و ادامه ی رمان زمان 00:00 هست به آیدی ادمین پیام بدید و صبور باشید تا پاسخ داده شه. @aleynaaa2020

همچنین برای عضویت در رمان اِکو که اواخر داستان هم هست ، به آیدی ادمین پیام بدید.

@aleynaaa2020

پ.ن: پست های اول هر دو رمان به عنوان عیارسنج همینجا موجوده و پین شده.?

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 2 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 weeks, 1 day ago