کانال رسمی فرناز نخعی??? قرار ما پشت شالیزار

Description
نویسنده‌ی ده کتاب چاپی
کپی مطالب این کانال ممنوع است.
گروه گپ: https://t.me/farnaznakhairoman
نویسنده: @farnaznakhaei
ادمین: @H30h30
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 4 weeks ago

4 months, 1 week ago
4 months, 1 week ago

#قرار_ما_پشت_شالیزار در VIP تموم شده. عضویت 40هزار تومن

رمان‌های تمام شده که قبل از چاپ میتونید در کانال حق عضویتی بخونید:

- #دختری_در_غبار  40هزار تومن
عیارسنج دختری در غبار
https://t.me/farnaznakhai1400rom/3930

- #یکی_از_آن_شش_نفر   40هزار تومن
عیارسنج یکی از آن شش نفر
https://t.me/farnaznakhai1400rom/4447

? تخفیف ویژه:
عضویت همزمان در دوتا از رمان‌های بالا 70هزار تومن
عضویت همزمان در هر سه رمان 95هزار تومن

باز هم یادآوری می‌کنم که فقط رضایت دارم رمان‌هام در کانال‌های خودم یا به شکل کتاب چاپی خونده بشه. هیچ فایل مجاز و قانونی‌ای از رمان‌های من وجود نداره. به خاطر حق‌القلم مختصر خودتون رو مدیون نکنید.

دوستانی که تمایل به عضویت در کانال حق عضویتی این رما‌ن‌ها دارن فیش واریزی رو به آیدی من بفرستن.
@farnaznakhaei

شماره کارت
۵۸۹۴
۶۳۱۵
۹۴۵۳
۴۹۹۲
به نام فرناز نخعی

4 months, 1 week ago

#قرار_ما_پشت_شالیزار
#فرناز_نخعی
#قسمت_پانصد_و_هشتاد

علی گفت:
- اگه هدفت فقط حرف زدنه چرا اینجا نه؟ اصرارت واسه بردنش شک‌برانگیزه.

ایرج نگاه تندی به او انداخت و لب‌هایش را روی هم فشار داد.

حس می‌کردم دارد با خودش کلنجار می‌رود که حرف درشتی نثار علی نکند و دوباره وارد دعوا نشوند. حس خوبی بود که از قدرت علی ترسیده بود و هوس نمی‌کرد به زور مرا با خودش ببرد.

چند لحظه بعد ایرج گفت:
- باشه، همین‌جا حرف می‌زنیم. کجا می‌تونیم دونفری صحبت کنیم؟

داشتم می‌سوختم که در مورد مامان بشنوم اما اصلاً دلم نمی‌خواست با ایرج تنها بمانم. محکم گفتم:
- هرچی می‌خوای بگی سه‌نفریه.

ایرج سرش را خم کرد تا صورتش مقابلم رسید. آهسته گفت:
- تابان، مهم نیست این مرد تو گوشِت چی خونده و چطوری گولت زده. هر اتفاقی هم که افتاده باشه، من تا آخرش پششتم چون... حالا غیر از اینکه همیشه دوستت داشتم و دارم، الان سفارش مامان هم هست. تو رو سپرده به من.

از کوره دررفتم.

- مامان منو سپرده به تو؟ هه! لابد خبر نداشته بعد از رفتنش نشستی و عین خیالت نبود من بهادر رو نمی‌خوام. التماست کردم خونه بگیری منو ببری که مجبورم نکنن با اون عوضی عروسی کنم، گفتی فریدون قیم منه و کاری ازت برنمی‌آد. مامان اینا رو نمی‌دونه. فکر کرده تو همون پسری هستی که به خیال خودش یه عمر داشته.

- می‌دونه تابان. من همه‌چی رو بهش گفتم، حتی اشتباهات خودم رو.

طوری ناگهانی به گریه افتادم که خودم هم مات ماندم. عادت نداشتم جلوی دیگران گریه کنم اما در آن لحظه هیچ‌چیز برایم مهم نبود.

صدایم از بغض گرفته بود بااین‌حال جیغ زدم:
- به مامان گفتی منو پیدا کردی و باز به جای اینکه ازم حمایت کنی، منو بردی خونه‌ی سجاد و گفتی چند روز وقت دارم تا خودم رو حاضر کنم و برگردم خونه، زن بهادر بشم؟ بهش گفتی باورت شده بود عمو راست گفته و مامان با یه مرد رفته؟ گفتی مثل یه غریبه ولم کردی تا مجبور شدم از خونه فرار کنم؟ تو... تو می‌تونستی نذاری کار به اینجا بکشه ولی... ولی برات مهم نبود. به فکر خودت بودی، کارِت، زندگیت. حالا هم... راه... افتادی... اومدی...

4 months, 2 weeks ago
4 months, 2 weeks ago

?قصه ما یه نوزاد بی نام و نشون داره، نوزادی که نه مادرش معلومه نه پدر!
اما درست وقتی که یه دختر مجرد اونو به فرزندی قبول می‌کنه، مردی با ادعای عجیب غریب وارد قصه میشه و...
?

https://t.me/+zREQEIYzfvdlYmZk

4 months, 2 weeks ago
[#قرار\_ما\_پشت\_شالیزار](?q=%23%D9%82%D8%B1%D8%A7%D8%B1_%D9%85%D8%A7_%D9%BE%D8%B4%D8%AA_%D8%B4%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B2%D8%A7%D8%B1) در VIP تموم شده. عضویت …

#قرار_ما_پشت_شالیزار در VIP تموم شده. عضویت 40هزار تومن

رمان‌های تمام شده که قبل از چاپ میتونید در کانال حق عضویتی بخونید:

- #دختری_در_غبار 40هزار تومن
عیارسنج دختری در غبار
https://t.me/farnaznakhai1400rom/3930

- #یکی_از_آن_شش_نفر 40هزار تومن
عیارسنج یکی از آن شش نفر
https://t.me/farnaznakhai1400rom/4447

? تخفیف ویژه:
عضویت همزمان در دوتا از رمان‌های بالا 70هزار تومن
عضویت همزمان در هر سه رمان 95هزار تومن

باز هم یادآوری می‌کنم که فقط رضایت دارم رمان‌هام در کانال‌های خودم یا به شکل کتاب چاپی خونده بشه. هیچ فایل مجاز و قانونی‌ای از رمان‌های من وجود نداره. به خاطر حق‌القلم مختصر خودتون رو مدیون نکنید.

دوستانی که تمایل به عضویت در کانال حق عضویتی این رما‌ن‌ها دارن فیش واریزی رو به آیدی من بفرستن.
@farnaznakhaei

شماره کارت
۵۸۹۴
۶۳۱۵
۹۴۵۳
۴۹۹۲
به نام فرناز نخعی

4 months, 3 weeks ago

#قرار_ما_پشت_شالیزار در VIP تموم شده. عضویت 40هزار تومن

رمان‌های تمام شده که قبل از چاپ میتونید در کانال حق عضویتی بخونید:

- #دختری_در_غبار 40هزار تومن
عیارسنج دختری در غبار
https://t.me/farnaznakhai1400rom/3930

- #یکی_از_آن_شش_نفر 40هزار تومن
عیارسنج یکی از آن شش نفر
https://t.me/farnaznakhai1400rom/4447

? تخفیف ویژه:
عضویت همزمان در دوتا از رمان‌های بالا 70هزار تومن
عضویت همزمان در هر سه رمان 95هزار تومن

باز هم یادآوری می‌کنم که فقط رضایت دارم رمان‌هام در کانال‌های خودم یا به شکل کتاب چاپی خونده بشه. هیچ فایل مجاز و قانونی‌ای از رمان‌های من وجود نداره. به خاطر حق‌القلم مختصر خودتون رو مدیون نکنید.

دوستانی که تمایل به عضویت در کانال حق عضویتی این رما‌ن‌ها دارن فیش واریزی رو به آیدی من بفرستن.
@farnaznakhaei

شماره کارت
۵۸۹۴
۶۳۱۵
۹۴۵۳
۴۹۹۲
به نام فرناز نخعی

4 months, 3 weeks ago

#قرار_ما_پشت_شالیزار
#فرناز_نخعی
#قسمت_پانصد_و_شصت_و_هشت

نزدیک ظهر بود که محترم با لباس‌های تمیز و شیک از اتاقش بیرون آمد.

علی مشغول گردگیری هال بود. محترم ایستاد و چند لحظه کار او را بررسی کرد. با رضایت لبخند محوی زد.

رعیت‌های خانه‌زادشان پیر شده بودند و چشمشان خوب نمی‌دید. خیلی وقت‌ها نظافت خانه درست انجام نمی‌شد و گوشه‌وکنار خانه کثیفی و گردوخاک باقی می‌ماند اما به نظرش این نوکر جدید نعمتی بود. خیلی خوب و تمیز کار می‌کرد.

همان موقع گلبهار هم به مادرش ملحق شد.

- من حاضرم، بریم مامان.

علی از سرووضع مادر و دختر حدس زد به یک مهمانی زنانه می‌روند. حدسش بلافاصله تأیید شد.

محترم لباس گلبهار را در تنش مرتب کرد و گفت:
- بریم که خانم معیرالدوله این همه مهمون دعوت کرده، زشته دیر برسیم.

رو کرد به علی.

- قنبر، بدو سر کوچه یه تاکسی دربست بگیر.

- چشم خانم.

به طرف حیاط راه افتاد و زیاد طول نکشید که با تاکسی جلوی خانه رسید، پیاده شد و از پیرمرد رعیت خواست به محترم خبر بدهد.

داشت به سمت ساختمان برمی‌گشت که محترم و گلبهار بیرون آمدند. وقتی به علی رسیدند، محترم گفت:
- قنبر، امروز شیشه‌های هال هم تمیز کن. آفتاب که می‌افته توش معلومه چقدر کثیفه، محصوصاً بالاهاش. حواست باشه لک نمونه پسر. این رعیت‌ها دیگه پیر شدن، جون ندارن رو نردبون وایستن.

- چشم خانم.

مادر و دختر به راهشان ادامه دادند و علی شنید که محترم آهسته به گلبهار گفت:
- از وقتی قنبر اومده، خونه مثل گل شده. باید به بابات بگم حقوقش رو زیاد کنه مبادا بره. این روزها همچین کارگری گیر نمی‌آد.

علی احساس رضایت کرد. با «چشم» گفتن و خوب کار کردن، خیلی زود توانسته بود جایش را در این خانه باز کند.

تازگی‌ها چند بار فرصتی دستش آمده بود که بعضی از کمدهای خانه را سریع بگردد. خودش هم نمی‌دانست دنبال چی می‌گردد اما حس می‌کرد باید از همه‌چیز این خانه باخبر شود.

4 months, 3 weeks ago

#قرار_ما_پشت_شالیزار #فرناز_نخعی #قسمت_پانصد_و_شصت_و_شش چهره‌ی شمس مبهوت شد. - زن و بچه داری؟ علی باقی‌مانده‌ی خروس قندی خیس را از داخل سینی برداشت و درحالی‌که با دقت نگاهش می‌کرد پرسید: - این چه جالبه. چند سال بود ندیده بودم. گفتم: - شمس برام خریده،…

5 months ago

?ماجرا از اونجا شروع میشه که سر و کله یه نوزاد بی نام و نشون تو زندگی نگار پیدا میشه و نگار برای نگه داشتنش از همه چی می‌گذره تا اینکه متوجه میشه پدر اون نوزاد مردیه که سال ها پیش...?
https://t.me/+6XmulWFGrGVlNjY0
یک رمان خفن

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 5 months, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 7 months, 4 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 months, 4 weeks ago