?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 months, 3 weeks ago
اول هفته ی آخر بهمن ماه است؛
با سلام و صبح بخیر ،
از حکایات زیبای کلیله و دمنه برایتان آوردم؛ ناز نکنین ،عزیزان همراه،
اول بخونین ،...بعد ببینید چه راحت میشه نتیجه امروزی گرفت.
گربه ی عابد
«بشنوید ای دوستان این داستان
خود حکایت نقل حال ماست آن»
زاغ گفت:من وکبک به دلیل همسایگی دوستی دیرینه داشتیم تا اینکه او به مسافرتی طولانی رفت خرگوش آمد ومسکن اورا اشغال کرد.
من هم که گمان می کردم کبک هلاک شده ودیگر باز نمی گردد متعرض خرگوش نشدم ؛
وبا او دشمنی نورزیدم تا اینکه بعد از مدتی کبک بازگشت وچون دید خرگوش در خانه اش مسکن گزیده است ناراحت واندوهگین گشته به او گفت:
«هرچه زودتر ازخانه ی من بیرون رو زیرا این خانه از آن من است ».
اما خرگوش زیر بار نرفت وبرای عمل خود دلیل می تراشید.
نزدیک بود کار به نزاع بکشد اما هردو عقل به خرج داده وپرهیز کردند وپذیرفتند که به ناچار به محضر قاضی عادلی بروند تا او بر مبنای عدل وانصاف دعوای آنها را فیصله دهد.
کبک گفت:من در این نزدیکی کنار نهر آب گربه ای را می شناسم که بسیار متعبد ودین دار است اوروزها روزه می گیرد وشبها نماز می خواند هرگز حیوانی را نمی آزارد وریختن خونی را جایز نمی شمرد.
قاضی ازاو عادل تر وجود ندارد اگر موافق باشی نزد او رویم تا اختلاف مارا حل کند هردو راضی شدند که پیش گربه روند وهر حکمی کرد بپذیرند.
زاغ گفت:من هم با کنجکاوی به دنبال آنهارفتم تا شیوه ی قضاوت گربه ی روزه دار را ببینم ونتیجه ی این خصومت را دریابم.
همینکه چشم گربه به آنها افتاد بر روی دو پا راست ایستاد وبه نماز مشغول گشت وآنها حیران ومتعجب اورا می نگریستند تا اینکه گربه از نماز فارغ شد.
هردو با سلام واحوال پرسی از او درخواست نمودند تا میان آنها حکم شود وخصومتشان را فیصله دهد
گربه از آنها خواست صورت واقعه را برایش توضیح دهند وآنها مشغول توضیح دادن شدند که گربه گفت:
همان گونه که می دانید پیری در من اثر کرده وحواس من از جمله حس شنوایی من خلل پذیرفته است نزدیک ترآیید وبلندتر سخن گویید آنها پیشتر رفتند وصورت دعوا را دوباره طرح کردند.
گربه گفت:
آگاه شدم اما قبل از آنکه حکمی صادر کنم چند پندو اندرز با شما می دهم چنانچه به گوش جان بشنوید وبه کا رگیریدثمرات آن در دنیا وآخرت راهنما ونجات بخش شما خواهد بود.
بدانید طریق راستی آن است که هردو حق طلب باشید زیرا کسی که به حق پایبند باشد همیشه پیروز است اگرچه حکم بر خلاف خواسته ی او جاری شود وهرکه در طلب باطل باشد پیوسته خوار وذلیل است هرچند حکم مطابق میل او صادر شود.
اندرز دیگر آنکه بدانید مال ومنال دنیایی هیچ گاه ملک واقعی شما نخواهد بود مگر کردار نیک شما که ذخیره ی آخرتتان می شود.
انسان عاقل !!تمام همت خود را صرف کسب مال ناچیز دنیا نمی کند بلکه تلاش می کند تا با کردار نیک خود خیر وثواب برای آخرت ذخیره نماید.
وبدانیدمال را اگر خرج کنید پایان می پذیرد واگردفینه وپنهان کنید با سنگ وسفال تفاوتی ندارد.
نصیحت دیگر من آن است که همه ی افراد بشر را از دور و نزدیک وخاص وعام همیشه چون وجود خود عزیز بشمارید وهر چه را در مورد خود نمی پسندید در حق دیگران روا ندارید.
گربه ی عابد با این سخنان شیرین وپر مغز چنان آنها را فریفته ی خود کرد که آنها خام شده بدون ترس به او اعتماد کردند ونزدیک او شدند که ناگهان گربه در یک حمله ی برق آسا هردو را گرفت و کشت ومشغول خوردن آنها شد...
قطعاً حافظ شاعر غزل سرای قرن هشتم این داستان را در ذهن داشته که گفته:
ای کبک خوش خرام ک خوش میروی ب ناز
غرّه مشو ، که گربه ی عابد نمـــــــــاز کرد
@abiznegar
از کلیله و دمنه
حرفی از هزاران
آبیز را از یاد نبریم
آنان که دل در گروی عمران و توسعه دیارشان ( آبیز ) را دارند و به آینده فرزندانشان درین نوشهر کهنسال می اندیشند بالقاعده از هیچ نوع کمکی دریغ نخواهند کرد.
توسعه زیرساختهای لازم چون « بهداشت و درمان » ، تأسیس کارگاه و ایجاد اشتغال و.... برای ادامه زندگی سالم ، رفاه مند و بی دغدغه مستلزم کمکهای مردمی است. متاسفانه دولت بدلیل تحریم و کسری بودجه متوالی در سالهای اخیر بصورت قطره چکانی هزینه میکند.
عزیزان همدیاری صاحب سرمایه و ثروتمندان آبیزی مقیم یا غیرمقیم برای کمک نقدی جهت بهبود وضعیت عمومی آبیز ، دستشان بازتر از سایرین است.
بزرگواران ،اگر هریک از شما کریمان ، قطره ای و اندکی از ثروت و سرمایه ای که با دستان توانا و تلاش فراوان و البته با نظر لطف بیکران باریتعالی بدست آورده اید را با نیت خیر در راه توسعه « درمانگاه و بهبود امکانات بهداشتی و درمانی » و یا سایر زیرساختهای عمرانی ، هزینه نمایید قطعا علاوه بر حسنات اخروی ، بر رونق کسب و کار و درآمدتان افزوده خواهد شد.چنانکه مولانا می فرماید:
گرچه دیوار افکند سایه ی دراز
بازگردد سوی او آن سایه،باز
این جهان کوهست و فعل ما،ندا
سوی ما آید نداها را ، صدا
اینجا باید با کمال تأسف ، از ستم مستمری که بدلیل دخالت عده ای از « مقامات محلی و ملاکین ذی نفوذ در زیرکوه در سی چهل سال اخیر » در حق آبیزمان رفته است یاد کرده و تلاش کنیم از توانمندی نیروهای مخلص این دیار و ظرفیتهای موجود حسن استفاده را نموده تا بخشی از کاستیها و نواقص بسامان گشته راه توسعه و آبادانی آبیز هموار گردد.
نیک میدانیم که دلبستگی و احساس تعلق میهنی نسل جدید به دیارو شهر و وطن شان با امکانات و رفاه موجود رابطه مستقیم دارد.
واقامت و خدمت و افتخار به سرزمین و شهر و دیار نتیجه رضایت از سطح رفاه و امکانات زندگی است . کوچ جوانان و آینده سازان ،بزرگترین خسارت، و البته جبران ناپذیر است.
عزیزان ، بیاییم برای فرزندانمان و آینده دیارمان قدمی برداریم و آبیز را به جایگاه مناسبی برای زندگی و اشتغال تبدیل کنیم.
استاد جلال تاج اصفهانی
شبانگاهان؛ تا حریم فلک
چون زبانه کشد سوز آوازم
شرر ریزد بی امان به دل
ساکنان فلک ناله ی سازم
دل شیدا حلقه را شکند
تا برآید و راه سفر گیرد
مگر یک دم گرم و شعله فشان
تا به بام جهان بال و پر گیرد
خوشا ای دل بال و پر زدنت
شعله ور شدنت، در شبانگاهی
به بزم غم؛ دیدگان تری،…
جان پر شرری… شعله ی آهی…
بیا ساقی تا به دست طلب
گیرم از کف تو؛ جام پی در پی
به داد دل ای قرار دلم
نوبهار دلم، میرسی پس کی...
چو بویگل به نظرها نقاب نگشودم
بهار آینه پرداخت لیک ننمودم
خیال پوچ دو روزم غنیمت سوداست
به این متاع که در پیش وهم موجودم
هزارخلد طرب داشتست وضع خموش
چها گشود به رویم لبی که نگشودم
به رنگ سایه ز جمعیتم مگوی و مپرس
گذشت عمر به خواب و دمی نیاسودم
چوزخم صبح ندارم لب شکایت غیر
همان تبسم خود میکند نمکسودم
ز همرهان مدد پا نیافتم چو جرس
هزار دشت به اقبال ناله پیمودم
هوس بضاعت سعی از دماغ میخواهد
ز یأس دست و دلی داشتم به هم سودم
ز زندگی چه نشاط آرزو کنم یارب
چو عمر رفته سراپا زیان بیسودم
ز عرض جسم که ننگ شعور هستی بود
به غیر خاک دگر بر عدم چه افزودم
توخواه شخص عدمگوی خواه بیدلگیر
در آن بساط که چیزی نبود من بودم
داستانک
آسوده بخواب ، خیرالله!
-- « ملا خیر الله،سلام.
چه حال دَه ری ،برار؟
وخه که برِم به مچِّد،وقت نمازشِده!
آخون اذو دَده، وخه ، یالله!
تا دستِ تو ر بگیرُم...
-- نه ، شما برن،مه می یم!
برن ، قوم عزیز ، شما برن...»
این چند جمله نقل قول حاج عباس بود.
آن روز ظهر، ملا خیرالله روی زینه ی سرایش نشسته و پشتش را به دیوار تکیه داده بود.
آن مرد سالخورده چند سال قبلش در سانحه ای همسرش « کبری خانم » را از دست داده بود و تنها زندگی می کرد.البته با وجود اصرار فرزندانش نمی خواست سربارشان باشد.
ایشان در زمره مردان زحمتکش روستا بود و به اصطلاح با « اوله ی کفِ دست » ناشی از بیل و کلنگ و چارشاخ و تبر و....و بسختی رزق و روزی برای عیال و فرزندانش فراهم می کرد.آخه عیالوار بود از ملک و مال دنیا چندان سهمی نداشت و ناچار بود بیشتر برای دیگران کار کند و دستمزدی بگیرد.
ملاخیرالله ، درشت اندام ، قد بلند و پرانرژی بود .
یادم می آد در دوران کودکی ، می دیدم که گاهی عَلم کش روز تاسوعا بود.
حاج عباس نقل میکرد:
« شنیده بودم ملا خیرالله بیماره،
ولی آن روز ظهر که بسمت مسجد می رفتم روی پله دم در منزلشان نشسته بود و سیگاری هم لای انگشتاش.
خوشحال شدم ،وقتی دیدم که حالش بهتر شده و از خانه بیرون آمده.
چند دقیقه ای با او حال و احوال کردم و خواستم با هم بسوی مسجد برویم.
اما همراهم نیامد و انگار در خودش توانی نمی دید.»
در ادامه ی سخنش، حاجی، گفت :
« نماز را طبق معمول به جماعت خواندیم و بعد راهی خانه شدیم.
منزل ملا خیرالله نزدیک مسجد بود.
من زودتر از بقیه از مسجد خارج شدم و بسوی ملا خیرالله رفتم تا لحظاتی با وی بنشینم و...
دیدم همچنان روی پله نشسته و سرش را به دیوار تکیه داده !
خوابیده بود!
تنها بود !
کنارش نشستم و آهسته صدایش زدم:
«ملا خیرالله ، وخَزِن ، برن تی خونه د خو شِن ، و خزن!»
جوابی نداد ، بناچار دستم را گذاشتم روی شانه اش و تکانش دادم!
اصلا نفس نمی کشید! بدنش سرد بود،سرد سرد!
یکدفعه داشت می افتاد که بسرعت از جایم برخاسته او را بغل گرفتم...
و شهادتین را در گوشش خواندم.
یکی یکی نمازگزاران سر می رسیدند و جنجال شروع شد و من همچنان مبهوت، سر ملا خیرالله را روی زانوانم گذاشته کسی را دنبال پسرانش فرستادم.
به چهره معصوم و آرامش نگاهی انداختم و خاطرات زحمات طاقت فرسا و مرد افکن وی در باغ و کشتمان و بیابان و کوهستان و... در تابستان و زمستان و بهار و پاییز همچنان در خاطرم احیا می شدند و انگار هیچ فرصتی برای استراحت نداشت.
او اسوه ی زحمت بود تا بلکه دو پسرش بتوانند در شهر همپای سایرین درس بخوانند و برای خودشان « کسی » شده تا بقول خودش، در رنج و سختی کارهای فَعله گری « نفله» نشوند...»
حاجی در ادامه همزمان که چشمانش خیس شده بود :
« ملاخیرالله را اکنون و درین حال، آرام و راحت یافتم! »
....مردی که مخلصانه و بی ریا کلنگ میزد و زمین را می کولید ،
از کوه پشته ی کُنده می آورد
و در هوای داغ تابستان ، در دیمه زار دروگری می کرد
و پشته پشته گندم ها را جمع و بار الاغ کرده راهی خرمن،
زمین را شخم می زد،
نیمه های شب آبیاری می کرد،
خیلی مواقع هم خشت می زد،
کاهگل لگد میکرد،
گماری می رفت،
هیزم می کَند،
و هر گونه کار سختی که به وی می سپردند از عهده اش بر می آمد و با جان و دل ...
او دیگر اکنون آسوده تر از همیشه بخواب رفته است.
آسوده بخواب ، اسوه ی خلوص و زحمت!
آسوده بخواب!
بقول « بیدل دهلوی »:
«به رنگ سایه زجمعیتم مگوی و مپرس
گذشت عمر به خواب و دمی نیاسودم »
ملا خیرالله ، از آن نسلی بود که خود را فدای فرزندان کردند تا ...
... و تکرار نخواهند شد.
روانش شاد
صبح نخستین روز هفته است و هوای نسبتا سرد پاییزی نوید بخش رسیدن زمستان .
صبح است و نوید مهربانی ...
ایکاش از فرصتهای کوتاه زندگی بهره کافی می بردیم.
دست کم ، بی هیچ هزینه ای ، مهربانی به دیگران را با زبان و سخن اهدا می کردیم.
عزیزان بقول حضرت حافظ ؛
صبح ست ساقیا،قدحی پر شراب کن
دور فلک درنگ ندارد ، شتاب کن ،ز
ان پیش تر که عالم فانی شود خراب
مارا ز جام باده ی گلگون خراب کن....
روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند
زنهار کاسه ی سر ما پر شراب کن...
عزیزان دل
عمرتان دراز باد و پربار،
صبحتان بخیر و کامیابی
زنگ تفریح!
آق معلم رو می کنه به دانش آموزاش:
بچه ها ، شما دلتون پاکه ، دعا کنین شاید بارون بیاد.
یکی از ته کلاس پا شد و گفت:
آقا اجازه ،اگه دلمون پاک و دعامون گیرا بود شما تا حالا صد دفعه رفته بودین زیر تریلی و ...!
داستانی آموزنده از مثنوی معنوی
داستان موشی که در انبار نفوذ میکرد و گندم انباشته را میدزدید
یکی از معروفترین داستانها و حکایتهایی که مولانا در مثنوی معنوی بیان میکند، داستان موشی است که دیوار انبار را سوراخ میکند و وارد انبار میشود.
این موش، بسیار ماهر است و کلیه گندمهای دهقان بیچاره را میدزدد. در این بین، دهقان چندان مراقب محصولات خود نیست و نمیداند که موش دارد ذره ذره انبار او را به یغما میبرد.
ناگهان روزی دهقان وارد انبار میشود و میبیند که چیزی به خالی شدن انبار نمانده است.
او به فکر فرو میرود و دلیل کم شدن محصولاتش را بررسی میکند. در نهایت پس از جستجوی فراوان، سوراخ موش را میبیند و آن را با مصالح ساختمانی مسدود میکند.
از آن به بعد، دهقان هر چند وقت یکبار دیوارهای انبار را بررسی میکند تا دوباره گرفتار یک موش غارتگر نشود.
مولانا با زبان شیرین و مسحورکننده خود، این داستان را به زیبایی برای ما روایت کرده است:
ما درین انبار گندم میکنیم
گندم جمع آمده گم میکنیم
مینیندیشیم آخر ما بهوش
کین خلل در گندم است از مکر موش
موش تا انبار ما حفره زدست
و از فَناش انبار ما ویران شده است
اول ای جان دفع شر موش کن
وانگهان در جمع گندم جوش کن
بشنو از اخبار آن صدر الصدور
لا صلوة تم الا بالحضور
گر نه موشی دزد در انبار ماست
گندم اعمال چل ساله کجاست
درس این داستان:
مدیریت نکردن خشم و سایر احساسات،
روابط ما را ویران میکند
یکی از رازهای ناکامی انسان که مولانا در کتاب مثنوی به آن میپردازد، ناتوانی در مدیریت احساساتی مانند خشم است.
گاهی مواقع ما برای بهبود روابط خود، کارها و تلاشهای زیادی انجام میدهیم و میکوشیم که روابطی ارزشمند و عمیق با کسانی که دوستشان داریم، بسازیم؛ ولی با یک حرکت اشتباه، کلیه تلاشهای خود را خراب میکنیم و ممکن است روابط خود را از دست بدهیم.
کسانی هستند که در رابطه با همسر خود واقعاً سنگ تمام میگذارند؛ ولی توان مدیریت خشم خود را ندارند.
بسیاری از این افراد، به راحتی به مرحله جدایی میرسند. ناتوانی در مدیریت احساسات میتواند روابط دوستانه ما را هم به نابودی بکشاند؛ بنابراین برای داشتن یک زندگی بهتر و هوشمندانهتر، بهتر است احساسات و تمایلات خود را مدیریت کنیم و شیوهای درست و آگاهانه برای ابراز آنها بیابیم."
حرفی از هزاران
غلامحسین ساعدی پنجاه سال بیشتر نداشت که از دنیا رفت !
جلال هم فقط چهل و شش ساله شد و رفت.
شریعتی دو سال از جلال کمتر عمر کرد و ...
عجیب است!
چه انسانهای بزرگی از دست داده آیم آن هم در اواسط دوره ثمردهی!
این ذخایر ملی و نخبگان کمیاب ، اگر مثل بسیاری از سایر مردمانِ بی ثمر و وبال زمین، تا هشتاد ، نود سالگی زنده می ماندند فرهنگ و ادب ایرانی امروز بسیار غنی تر بود از آنچه که هست و شاید سرنوشت این ملت دگرگونه رقم خورده بود!
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 6 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 8 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 months, 3 weeks ago