?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago
اگر نیروی نظامی و امنیتی را بال راست و اصلی برپاکردن و تحکیم قدرت دولت نوین بدانیم، آموزش و پرورش و تبلیغات بال چپ آن خواهند بود. با ورود اندیشههای نوین غربی به سایر مناطق جهان لاجرم این سازوکار به تقلید از ایدههای ریشه گرفته از عصر روشنگری و میوه بزرگ آن،…
چطور میشود منشا قدرت (تکنولوژی مدرن) را در ید خود داشت اما گرفتار چیزهایی که Geist جامعه را تحت الشعاع قرار میدهند و سیاست، فرهنگ و «سنتهای ملی» را به بردگی اقتصاد درمیآورند نشد؟
این سوالی بود که روحانیون معبد ایدهآلیسم و رمانتیسم آلمانی قصد پاسخگویی به آن را در دهههای اولیه قرن 20م داشتند.
جفری هرف در کتاب ارزندهاش با تحلیلی نیرومند ریشههای ناسیونال سوسیالیسم و ایدههایی که برایش مشروعیت تراشیدند را نشان میدهد.
مسیر به سوی اقتصاد «تولیدی نیازمحور» به جای اقتصاد مبادلهای سودمحور و یهودیانی که نمودش پنداشته میشدند، تقدم سیاست بر اقتصاد، اهمیت مفهوم «ملت»، خروج از دمکراسی و پارلمانیسم «مهوع» غربی و رسیدن به دولت اقتدارگرای نیرومند برنامهریز را امثال اشپنگلر، یونگر، کارل اشمیت، ورنر سومبارت، هانس فرایر و هایدگر پیش از این که سرجوخه اتریشی صدارت عظما را از هیندنبورگ پیر تحویل بگیرد در ایدهایشان مطرح کرده بودند.
هر چند هرف با الهامگیری از چپهای مکتب فرانکفورتی بارها و بارها محافظهکاری مایل به عدم تمرکز و سنتهای محلی را نادیده می گیرد و مرکزگرایی و سنتهای «ملی» مدنظر ملیگرایان آلمانی را معادل محافظهکاری میداند، کتاب در کل دید مناسبی به رویای کسب قدرت و تکنولوژی مدرن بدون التزام به لوازم آن (بهینگی که جز در بازار آزاد جای دیگری حاصل نمیشود) دارد.
فروکاست انسان به «نیاز» و آن هم طی فرایند «قدرت» خود اولین ضعف انسانشناختی است. ماتریالیسم خام قرن نوزدهمیای در خود دارد که خود مارکس هم در برابرش سپر میاندازد و جلوتر هم در نوشتهٔ بالا خود را به نمایش میگذارد: فروکاست انسان به دستگاه عصبی لابد مادی. انسان بدوی کدام مسئلهٔ حیاتیاش را به جامعهٔ بورژوایی تفویض میکند؟ حیوان بودنش را؟
این تفاوت فلسفه و ایدئولوژی است. فلسفه دنبال نسخه پیچیدن نیست، دنبال فهمیدن است. هگل نیز به تبعیت از ارسطو گفته است که فلسفه Spekulation است که معادل لاتین θεωρέειν یا همان تئوری یونانی است. تئوری نزد ارسطو یعنی مشاهدهٔ «آزاد» که از بند ضرورت عملی جدا شده و هستی را نظاره میکند. بنابراین هگل دارد «چیزی که هست» را مشاهدهٔ نظری کرده و به مفهوم درمیآورد. اینکه طبیعت انسان (نیازها و اجتماعی بودن او) جامعهٔ بورژوازی را خلق میکند. انکار جامعهٔ بورژوایی انکار طبیعت انسان است. دستهای پنهانی در تاریخ در کار نیست که برای نجات محیطزیست بتوان آن را قطع کرد، «راهحل نهایی» برای نجات محیط زیست بدین اعتبار به جای بمبگذاری نابود کردن سیستماتیک و مهندسیشدهٔ نوعِ بشر است.
اتفاقاً هگل متوجه مخاطرات «صنعت بزرگ» و دیالکتیک درونی جامعهٔ بورژوایی شده بود که ۲۰۰ سال پیش نوشت این جامعه ثروتی بزرگ خلق خواهد کرد و فراتر از مرزهای خود رفته و جهان را فتح خواهد کرد و انسانها را از تاریخ و فرهنگشان میگسلد و در صورت انتزاعی شدن کار در تقسیم کار و ماشینی شدن تولید، خطر کنار گذاشته شدن انسان و… خواهد بود. هگل بنیانگذار فلسفهٔ عملی عصر جدید بود. با توجهی که فلسفه/متافیزیک توسط هگل به حیات عملی انسان عصر جدید مبذول کرد و حقوق، سیاست، جامعه بورژوایی یا بازار، دولت، دین، هنر و تاریخ را موضوع تأمل فلسفی قرار داد، هر یک از این ساحات تبدیل به رشتهای دانشگاهی در قرن نوزدهم شد. یک فیلسوف آلمانی میگوید با آگاه شدن جامعهٔ مدرنِ بورژواییِ صنعتی به بیتاریخیاش، نخستین بار «علوم انسانی/روحانی» یا Geisteswissenschaft شکل گرفت تا کارکردِ جبرانِ یک «ارگان» مفقوده را در این جامعه برعهده بگیرد: بیتاریخی و انتزاعیّت این جامعه. این Geisteswissenschaften ولی دقیقا به دلیل اینکه استخدام جامعهٔ بورژوایی شدند نمیتوانند فارغ از فونکسیون و وظیفهای که بدانها محوّل شده، بیاندیشند، یعنی در اندیشیدن آزاد نیستند. به همین دلیل هگل را آخرین فیلسوف نامیدهاند.
هگل با احیاء متافیزیک یونانیان به عنوان بزرگترین میراثِ «انسانی» بشر در برابر «رشد بینهایتِ جامعهٔ مدنی» توانست طبیعتِ این جامعه را بشناسد و بحران آن را به مفهوم دربیاورد و مهار آن را در اخلاقِ مدنی انسانها بیاید.
بیان این که فارغ از منشا حیات (که مساله مؤمن و ملحد این جاست)، منشا وجود انسان و افعالش دستگاه عصبی اوست حقیقتی است که جز ملانقطیگری و نسبت دادن اعمال و افکار هر لحظه بشر به نیروهای روحانی از جمله "گوهر وجودی"! کاشته شده توسط همین نیروها راهی برای ردش نیست. ماتریالیسم تعینگرای قرن ۱۹ که در مارکس به حد کمال میرسد در این جا با کسی دعوا ندارد، در تحلیل "تاریخی" غایت گرایانهاش که در نهایت به همان "ماهیگیری صبح و شعرخوانی عصر" میرسد معنی مییابد.
از دل همین دستگاه عصبی است که همه معانی و دنیای رنگارنگ حس و انتزاع خارج میشود، اما به سبب منشا مادی میبینیم در برابر حمله علم تجربی چقدر آسیبپذیر است: احساسات، حافظه و شکل رفتار در برابر هجوم داروها، تحریک الکتریکی و طی فرایندهای رفتاری مختلف اجباری به آسانی تغییر مییابند.
جامعه بورژوایی و اساسا تمدن کار خود را با یورش به مسائل حیاتی فرد شروع کرد: تامین امنیت فرد دیگر بر عهده خود او نیست، باید آن را به "نهاد"های تمدنی واگذار کند. ارضای نیازهای فیزیولوژیکی دیگر به دست خود او صورت نمیگیرد: دم به دم بیشتر باید آنها را در ازای "مبادله" فعالیتهای بدلیش با دیگرانی که مشابه خود او هستند کسب کند، آن هم در فرایندی که اندک اندک آسانتر میشود و دیگر احساس روانی ارضاکننده طی مستقیم فرایند قدرت توسط خود او در میان نیست.
ادعای "کشف حقیقت" و فهمیدن بدون داشتن پیشداوری و قضاوت ارزشی (همان "ایدئولوژی") مورد ادعا قابل سنجش است. چه دستگاه فکری ارسطوی پرورده شده در فرهنگ دولتشهری یونانی و چه هگل پرورده شده محیط اروپایی-مسیحی قرون جدید قائم بر قضاوتهای ارزشی است، بی اینها مفاهیمی مثل "شایستگی" مدنظر ارسطو که زن و برده از آن محرومند، یا "آزادی" و "دولت" هگلی معنایی نخواهند داشت.
به همین معنی ادعای "کشف حقیقت چنان که هست" از سوی فلسفه به روشنی ادعایی باطل است، و فلسفه همیشه بیش از این که تلاش برای "فهم چنان که هست" (علم تجربی اندکی به این نزدیک میشود) باشد، تلاش برای تفسیر جهان چنان که تئوریسین با پیشزمینه فکریش میاندیشد در قالب نظام ارزشی خاص بوده و هست.
برهم زدن فرایندهای مخرب منجر به مرگ انسان و زمین قطع "دستهای پنهان" نیست (چیز پنهانی وجود ندارد) و "نوع بشر" نیز بی تکنولوژی مدرن بقا داشته و خواهد داشت، حال آن که تداوم مسیر تکنولوژی مدرن نتیجه معکوس دارد.
در نهایت، فلسفه هیچ پاسخی به مساله اساسی دوران مدرن که بقای انسان و زمین در برابر تکنولوژی است نمیدهد. شاید برای همین است که دهه هاست بلاموضوع شده و "آخرین فیلسوف" هم پاسخی برایش نداشت.
میراث انسانی ادعایی یونانی در برابر نیروی عظیم "بهینگی فنی" تاب پایداری نداشت و ندارد، و توصیفات کلی مانند "اخلاق مدنی" نیز در برابر پیشرفت دائم فنی دم به دم بیشتر رنگ باختهاند.
فلسفه در دوران موجودیتش همیشه بیش از آن که تلاش برای "فهم جهان" باشد سرگرمی نخبگان برای ساختن دستگاههای انتزاعی فکری و پروبال دادن به آنها برای هر چه "باشکوه"تر کردنشان بود، چیزی که با بلاموضوع شدن حیطههای مختلف حیات بشری در برابر نیروی عظیم آزاد شده فنی-اقتصادی ناشی از انقلاب صنعتی دیگر جذابیت قدیم را نیز ندارد.
هگل در حقیقت همان حرف ارسطو را میزند، اینکه انسانها بواسطهٔ ویژگی تشکیل اجتماع دادن «حیوان مدنی»اند، و بواسطهٔ ویژگی الهی/فلسفیشان و «اخلاقی عمل کردن آزادانه» با غایتِ زندگی سعادتمندانه «انسان». هگل ولی در عصری میزیست که ساحت بیرونی جدیدی در زندگی بشر ایجاد شده بود که بشر میتوانست با کمک این ساحت از قید بردگی و سرواژ بودن در بیاید و در آن «همهٔ انسانها میتوانستند آزاد باشند.» دیدیم که همین هم شد. ولی «آزاد از» ارباب و شاه مطلقه که مشروعیّت خود را الهی توجیه میکرد.
این ساحت جدید جامعهٔ بورژوایی یا «جامعهٔ بازار» بود که هگل از طریق فیلسوفانِ اخلاقِ اسکاتلندی با آن آشنایی بهم رساند و اقتصاد سیاسی را برای اولین بار وارد فلسفه کرد. هگل در عصری میزیست که رخدادی عظیم از دل این جامعهٔ بازار سر برآورده بود: «صنعت بزرگ» که بعدها انقلاب صنعتی نام گرفت. او نخستین فیلسوفی است که بزرگترین و جامعترین نظام فلسفی را درست کرد که بخشی از آن (روح ابژکتیو) زندگی عملی انسان در عصر و جهان «جدید» را نیز توضیح فلسفی میدهد. با اینکه همزمانِ صنعت بزرگ زیست مهمترین دریافت فلسفی را از آن بدست داد. برای جامعهٔ بازار Naturtheorie داد یعنی نظریهٔ طبیعی چون آن را از طبیعت انسان میدانست، طبیعتِ نیازهایش که ضرورت همزیستی «حیوان اجتماعی» را ایجاب میکند، انسانها از طریق دور هم جمع شدن نیازهای یکدیگر را برآورده میکنند. هگل میگوید این جامعه -جامعهٔ بازار و تجارت- انسان را از اجتماعات پیشین (بردهداری، سرواژ، کار اجباری، جنگ و…) که آنها هم برای برطرف کردن نیازها شکل میگرفت رها میکند. این رهایی را هگل در زندگی شخصیاش جشن هم میگیرد. اما همو حساب نظریهٔ طبیعی جامعه را از نظریهٔ اخلاقی دولت متمایز میکند و دولت را نه صرف مناسبات حقوقی یک اجتماع، بلکه تحقق بیرونی پیوند اخلاقی یک اجتماع میداند برای محقّق کردن آزادی و نه صرفاً رهایی. هگل جامعهٔ بازار را فاقد سنّت، بیتاریخ، بدون روح میداند، در آن فرقی نمیکند چه دینی داری یا چه گذشتهای. این دولتی که امروز در دنیا میفهمند البته دولت هگل نیست، این دولت بیشتر به Notstaat هگل نزدیک است که ذیل جامعهٔ بورژوازی آن را بررسی میکند و آن را وارد فصل دولت Staat نمیکند. Staat تحقّق پیوندی اخلاقی در وطنِ آزاد است، جایی که انسان تاریخ و ریشه دارد، جایی که انسان هنر دارد، جایی که انسان فلسفه دارد، جایی که انسان الهی میشود.
هگل اتفاقاً در مورد جامعهٔ بازار اخطار میدهد. پس از بررسی طبیعت آن میگوید این جامعه به مصرفکننده نیاز دارد و به همین دلیل دو اتفاق میافتد: یکی دریا جای زمین را در اقتصاد میگیرد (تجارت و استعمار و جهانگیر شدن جامعهٔ بازار) و دیگری میل جای نیاز را میگیرد: نیازها متنوع و متکثر میشوند تا اینکه لوکسوس ابژهٔ بازار میشود و ظرافت در بازار شکل میگیرد. این جامعه از درون خود به «استقلال» میرسد اما قابلیت این را دارد که با تکثر و خاص شدن بینهایت نیازها و لوکسوس به «تکثیر بیپایان وابستگی و نیاز» بیانجامد. و در بند ۱۹۸ فلسفهٔ حق پیشبینی میکند اگر این وضع پیش برود با تقسیم کار و انتزاعی شدن تولید، کارها نهایتاً مکانیکی میشوند و در نهایت میتواند منجر به کنار زدن انسان و جایگزین کردن ماشین به جای انسان شود. هگل به همین دلیل سرنوشت انسان و انسانیّت را به جامعهٔ بازار نمیسپارد، و این جامعه را در «صورت تحقّقیافتهٔ ایدهٔ اخلاقی*» رفع میکند.
وابستگی متقابل انسانها به یکدیگر و نظام نیازها مربوط به طبیعت انسانها و «ضروری»اند، هگل آزادی در بازار را صوری میداند، آزادی حقیقی در آنجا امکانپذیر است که انسان تاریخ دارد، روح دارد، آزاد است، و آزادانه و اخلاقی زندگیاش را میسازد، آزادی حقیقی آنجا امکانپذیر است که انسان بر اساس ضرورتِ طبیعت قدم برنمیدارد.
۳۰ هزار صفحه مجموعه آثار و ۱۰ هزار صفحه درسگفتار از هگل به جا مانده که روی یک پاراگراف یا یک مفهوم از آن کتاب و پایاننامه و مقاله نوشته میشود. هگل سی صفحه مانیفست چه باید کرد نمینویسد. بضاعت فکریاش سیصفحهای نیست. برای فهماندن ده بند از یک کتابش پانصد صفحه کتاب نوشته میشود، طبیعی است که فهم چنین فیلسوفی سخت است، غیرقابلفهم بودن یا دشوار و سخت بودن ویژگی منفی آثار یک فیلسوف نیست، فیلسوف داستان و افسانه تعریف نمیکند، فلسفه میگوید و فلسفه تنها در تمدّن ممکن است.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year, 1 month ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 9 months, 1 week ago