• مادیـان | آیدا رئیسی •

Description
• مادیان •

دفترچه یادداشت شخصی من.

👤 @Ayda_raesi
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago

6 months, 3 weeks ago

می‌خواهم دم را غنیمت بشمارم و گذشته را از یاد ببرم. بی‌شک حق با توست عزیزم. آدم‌ها که خدا می‌داند چرا چنین خمیره‌ای دارند، بسیار کم‌تر رنج می‌بردند اگر این قدر به خیال تن نمی‌سپردند و از تلخی‌های گذشته یاد نمی‌کردند، یا به‌جای بی‌خیالی و پرداختن به اکنون، در حال و هوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمی‌شدند.

رنج‌های ورتر جوان | گوته

7 months, 2 weeks ago

چهارشنبه‌بازارانِ فراموش نشدنی

شب‌های چهارشنبه پرهیاهوترین شب‌های خانه ماست. چرا که دو مهمان عزیز کرده داریم، خواهرزاده‌هایم. البته این عزیزکردگی‌شان عمر کوتاهی دارد به درازای لحظه‌ ورودشان تا ساعتی که اولین شیطنت نا به جا ازشان سر بزند. بعد خانه کارزاری می‌شود که در آن بزرگ و کوچک به جان هم می‌افتیم. با زبان نیش می‌زنیم و اعصاب یکدیگر را به بازی می‌گیریم.

بعد از بازی‌ها و بخور بخورها و گاه فیلم دیدن‌های دسته‌جمعی، همین که بچه‌ها مشغول جست‌وخیزی کودکانه می‌شوند مادرم می‌گوید: نمی‌دانم این‌همه کند و کاو بیهوده برای چیست؟ و من با خودم فکر می‌کنم این کند و کاو، باهوده‌ترین کاری است که در این ساعت شب در این خانه در جریان است. تفریح ساده و سالمی که تا سال‌ها در خیال بچه‌ها جا خوش خواهد کرد و یک روز بالاخره با عنوان خاطرات خانه مادربزرگ ظهور می‌کند. برای اینکه جلایی به این خاطرات احتمالی بدهم و در میان آن‌ها جایی برای خودم دست و پا کنم، با تشر به جان بچه‌ها می‌افتم. بچه‌ها به جان خانه می‌افتند، کار بالا می‌گیرد و گاهی پای دلخوری و قهر به میان می‌آید.

در چنین شب‌های پر همهمه‌ای اسباب خواب حداقل تا ساعت دو شب مهیا نمی‌شود. اما همین که چراغ‌ها خاموش شد، نه تنها قهر و دلخوری را با ماچ و بوسه‌های بسیار از یاد می‌بریم، بلکه با کلام محبت آمیز یکدیگر را نوازش می‌کنیم. راستی چرا شب‌ها قبل از خواب اینهمه مهربان می‌شویم؟

#آیدا_رئیسی

8 months, 3 weeks ago

شرمنده شدم از شکست خویش. همه‌ی هستی‌ام دردآلودِ همین مسائل کوچک است. چیزهایی که هر آدمی به سادگی از پسشان برمی‌آید. و من باید مثل خر گیر کنم در همان خمِ اول یا دوم. سهم نداده‌اند انگار لمحه‌ای آسایش؛ مگر به خواب یا به عالمِ مرگ. عشق هم سهم‌اش برای ما شناست میانِ ماهیانِ تاریکِ اعماق؛ به ساعاتی که دریا هیچ نیست مگر همه‌ی هول هستی.

وردی که بره‌ها می‌خوانند | رضا قاسمی

9 months ago

لحظه‌ی مواجهه

تا به حال هیچ کودکِ بزرگسالی در اطرافتان دیده‌اید؟ البته که دیده‌اید و می‌دانید چه احساس منزجرکننده‌ای در رویارویی با شخصی که کیلومترها از واقعیت دور است به آدم دست می‌دهد.

آنطور که به نظرم می‌رسد مهم‌ترین مسئله در بزرگسالی، مواجهه درست با خودِ بزرگسالی است. چرا که کودک‌ ماندن، اتخاذ تصمیم‌های بچگانه و تن دادن به هیجانات ناشی از آن انتخاب آسان‌تری به نظر می‌رسد. گذار از دنیای کودکی به بزرگسالی _دنیای واقعیت‌های گزنده و برنده_ آدم را دچار رعب و وحشت می‌کند.

حالا احساس می‌کنم در نقطه‌ی مواجهه ایستاده‌ام. باید تصمیم بگیرم این ور خط بمانم، یا با پرش از یک شکاف نه چندان عریض اما عمیق پا به دنیای بزرگسالی بگذارم.

آن طرف این شکاف مسئولیت همه‌ی افکار و احساسات و تصمیمات با خودم است و دوره‌ی خوش خوشانِ کودکی به پایان می‌رسد. آنجا موظفم از خودم مراقبت کنم. مسئول همه‌ی گندهایی که به بار آورده‌ام فقط و فقط خودم هستم و چه بخواهم چه نه، *نجات دهنده در گور خفته است. آنجا تصمیم‌های درست با احساسات بدِ مقطعی، جایگزین تصمیم‌های دل خوش‌کُنَک، با تبعات خانمان سوزِ طولانی مدت می‌شود.

می‌خواهم بپرم. شک ندارم زندگی وقتی تصمیم می‌گیری چشم در چشم واقعیت ادامه بدهی، تبدیل به جهنم تمام عیاری می‌شود که می‌توانی با خیال راحت در آن بیاسایی‌.

#آیدا_رئیسی

*بخشی از شعر فروغ فرخزاد

9 months ago

در رؤیاها را تخته کن، آریان ابله. برو بخواب . فردا ظهر بلند شو و خودت را از تیر چراغ برق میدان توپخانه حلق‌آویز کن.

شراب خام | اسماعیل فصیح

9 months ago

در دنیا چه نیرویی می‌تواند در مغز زنی اطمینان مسلمی ایجاد کند مگر اراده درونی خودش. زن‌ها، مخصوصاً زن‌هایی که زیاد سختی کشیده‌اند، حرف هیچ‌کس را باور نمی‌کنند. حتی چیزهایی که با چشم خودشان می‌بینند، تمامش را باور نمی‌کنند. فقط وقتی غریزه درونی آن‌ها چیزی به آن‌ها بگوید، قبول دارند. فقط به آهن آبدیده درون سخت و دیرباور خودشان اعتقاد دارند.

شراب خام | اسماعیل فصیح

11 months, 1 week ago

گفتن بعضی حرف‌ها شهامت می‌خواهد. چشم‌ بر هم گذاشتن و پنهان شدن پشت سنگر سکوت و بی‌اعتنایی آسان است. اما گفتن بعضی حرف‌ها شهامتی می‌طلبد که هرکسی از پسش برنمی‌آید. مثلا اینکه توی چشم‌های کسی زل بزنی و بگویی: هی فلانی، روی حرف‌هایی که به وقت خوش‌احوالی زده‌ام حساب باز نکن. من از پسش برنخواهم آمد‌. یا وقتی از کسی یا کاری خسته شدی بهانه‌های الکی سر هم نکنی و رک و پوست کنده بگویی: برو رد کارت، از این آدم دل‌زده آبی گرم نمی‌شود.

برای من یکی تحمل دردِ زخمی که از شنیدن این حرف‌ها بر جانم می‌نشیند راحت‌تر از آن است که موریانه‌های انتظار استخوان‌های صبر و حوصله‌ام را از درون بجوند و هزار نوع فکر و خیال باطل مغزم‌ را به قهقرا بکشانند.

به همه‌ی آدمهای زندگی‌ام: اگر قصد رفتن کردید فراموش نکنید من آدم سکوت‌های بی‌جا نیستم. در چشم‌های من زل بزنید و آن حرف‌هایی که خیال می‌کنید قلبم را می‌شکند به زبان بیاورید. به قول عزیز نسین:

«زخمی بزنید بر من، به گریه‌ام اندازید تا با آن کمی آرام گیرم»

#آیدا_رئیسی

11 months, 2 weeks ago

خواهرزاده‌ام دختری‌ است ۶ ساله. علاقه‌ی بی نهایتی به خواهر بزرگترم، خاله‌اش، دارد. دوست دارد همه چیزش شبیه به او باشد. حتی وقتی صحبت از شباهت ظاهری زیادش به من و مادرش می‌شود، دنبال نقطه اشتراکی با خواهر دیگرم می‌گردد تا قانعمان کند به او شبیه‌تر است.

برادر بزرگترش که ۱۳ ساله است، رابطه‌ی بهتر و نزدیک‌تری با من دارد. محال است مرا ببیند و با صحبت کوتاهی درباره‌ی «مادیان» توجهش به کارم را یادآوری نکند. هروقت می‌بیند مشغول دیدن ویدیویی آموزشی هستم، با نگاهی مشتاق حالیم می‌کند باید هندزفری را از گوشم در بیاورم تا همراهم شود.

چندروز پیش وقتی خواهرم مشغول کار بود، به درخواست دختر کوچولویمان برای بازی کردن جواب رد داد. دخترک چند لحظه‌ای به او خیره شد و بعد گفت: «من دلم می‌خواد وقتی بزرگ‌ شدم عین خاله بشم. همممه چیزم. حتا می‌خوام کارمم مثل اون آنلاین باشه و تو خونه کار کنم.»

آن لحظه فکر کردم او همیشه مرا هم می‌بیند که مطالعه می‌کنم، می‌نویسم، ورزش می‌کنم و خیلی کارهای دیگر که می‌تواند برای بچه‌ها جذابیت داشته باشد. اما هیچ وقت نخواسته شبیه من باشد. چون مرا به اندازه خواهرم دوست ندارد. این واقعیت که خواهرم به او بهای بیشتری می‌دهد و برایش وقت و انرژی صرف می‌کند به قوت خودش باقی است و همین موضوع در دنیای کودک، دلیل دندان‌گیری است برای دوست داشتن. اما نکته‌ی دیگری در این ماجرا وجود دارد.

«تاثیر ما بر آدم‌هایی که دوست‌مان دارند، بسیار بیشتر از آن چیزی است که فکرش را می‌کنیم». حتا وقتی به خودم به عنوان یک آدمْ بزرگ نگاه می‌کنم، ردپای آن‌ها که دوستشان دارم را به راحتی در خودم می‌بینم. از امروز حواسم به خودم جمع‌تر است. به آنچه هستم و آنچه می‌شوم. هم بخاطر خودم، هم محض خاطر آن‌هایی که دوستم دارند و دوستشان دارم.

آیدا_رئیسی

11 months, 2 weeks ago

عصر امروز، پس از مدت‌های طولانی حادثه‌ای عجیب ضرب آهنگ آرام و همیشگی احساساتم را به هم زد. از خستگی پژمرده بودم. می‌خواستم بخوابم که ناگهان، انگشتان دستم برای لحظاتی کوتاه دست دیگرم را لمس کرد. سرانگشتانم گرم بود و تنم سرد. چشم‌هایم را بستم و تمام تنم را پیمودم. به هر نقطه‌ از پوستم که می‌رسیدم، درد خفیفی در آن احساس می‌کردم که خوشایندم بود. این اولین بار بود چنین احساس غیرواقعی‌ای را تجربه می‌کردم؛ نه تنم را از آن خود احساس می‌کردم نه انگشتانم را. تنها درد آغشته به لذتی که می‌چشیدم از آن من بود. مثل اینکه غریبه‌ای تنِ سردِ غریبه‌ی دیگری را گرم می‌کرد و لذتش را من می‌بردم.

#آیدا_رئیسی

11 months, 3 weeks ago

امروزصبح گنجشک‌‌ها را دیدم.
راه بر کلاغ‌ها بسته بودند که مبادا در خیابان منتهی به خانه‌ی تو پر بزنند.
گنجشک‌ها
عشق می‌دانندت
گنجشک‌ها
عشق می‌نامندت
گنجشک‌ها
عشق می‌خوانندت
چقدر امروز گنجشک شده‌ام.

#آیدا_رئیسی

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 1 week ago