حالا می‌توانم بهتر بفهمم. از وقتی تو وارد زندگی‌ام شدی رنگ‌ها زنده‌تر شدند. لمس برگ‌ها حس دیگری دارد. شنا کردن در افکارم دیگر مرا آزار نمی‌دهد. خواندن شعرهای قدیمی حالا مخاطب دارند و فقط چشم‌های آشوب‌گر تو مخاطبشان هستند. شوق در زندگی‌ام موج می‌زد، مثل وقتی…

من این میز رو به این شکل خیلی دوست دارم. یعنی در جریانم.

جدیدا حساس‌تر شده‌ام. بابت چیزهای زیادی غمگین می‌شوم. مثلا امروز دو نفر از موهایم تعریف کرده‌اند اما غمگین شدم. چون دلم برای موهای آبی تنگ شده است، اما دیگر میلم موهای آبی نیست‌. رنجیدن از دلتنگی که مایل به رفع آن نیستم چیز تازه‌ای است که دیوانه‌وار اذیتم می‌کند. می‌رنجم اما به رنج آن راضی‌ام. آزار می‌بینم اما بد نیست گاهی تجربه‌ش کنم. انگار حس زنده بودن می‌گیرم. دوست دارم چیزی حس کنم. حتی اگر رنج باشد.

وقتی مدت زیادی در ناراحتی و شرایط استرس‌زا بودی، وقتی همه‌چیز آروم میشه، بیرون اومدن ازش خیلی سخته. چون انگار دیگه ذهن و بدنت عادت کرده. حالا این ناراحتی عمیق در من مونده و دارم تلاش می‌کنم به این مغز بفهمونم اون دوره گذشته.

مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودند هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد خدا را محتسب ما را به…

این هفته خیلی هفته‌ی چالشی و جدیدی برای من بود. مسئولیت‌های تازه‌ای داشتم که حس کردم شاید از پسش برنیام. امروز نشستم ببینم هفته چطوری گذشت؛ فهمیدم که بله. دیدی چقدر خوب از پسش بر اومدی و همه‌جوره مفید استفاده‌ کردی؟ حس می‌کنم همه‌چیز برای آدمیزاد سخت دیده میشه، اما در نهایت می‌تونند انجامش بدن.

با این همه افسونگری و ناز چه سازم؟

فهمیدم که می‌تونم با آدم‌های از خودم کوچک‌تر اما بالغ ارتباط برقرار کنم و رابطه‌های خوبی بسازم. الان هم در تلاش هستم تا دوستی‌های جدیدی خلق کنم.
پس می‌خوام بگم که برای اکثر آدم‌ها اتفاق میوفته. احساس تنهایی شدیدی حس می‌کنیم اما شما در این مسیر تنها نیستید. همه این دوران رو دارند. این طبیعیه که شما نیاز به دوستان حمایت‌گر و آدم‌هایی که شمارو درک کنند، داشته باشید.

گاهی اوقات آدم‌ها از روی شکم‌سیری یه حرفایی بهم می‌زنند که دلم می‌خواد کله‌ی خودم و اون‌ها رو بزنم به دیوار.