𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
امیدوارم اینقدر مصروف زندگیات بشوی که وقت نکنی دلتنگی را حسش بکنی.
#پژمان
@Pa_pejman|?
دیروز زنی را دیدم که مرده بود ..
زنها اینگونه میمیرند
یا لبخند به لب ندارد
یا آرایش نمیکند
یا دست کسی را نمیفشارد
یا منتظر آغوشی نیست
یا حرف عشق که می شود پوزخند می زند...
@Pa_pejman|گابریل_گارسیا_ماركز
هوس
سفر
نداری
ز
غبار
این
بیابان...
@Pa_pejman
« من هیچوقت فرزند محبوب نبودم، هیچوقت نوهی محبوب هم نبودم، هیچوقت خواهرزاده/ برادرزادهی محبوب هم نبودم، هیچوقت شاگرد محبوب معلمهای خودم هم نبودم اما هیچوقت هم نقش بازی نکردم و همیشه خودم بودم. » تا اینکه روزی یکی برایم متفاوتتر از دیگران به…
حق:
رشد میکنی،
وقتی با همه کمرنگی .
@Pa_pejman|?
به قول احمد شاملو: اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست. سرت را بالا بگیر و لبخند بزن.
فهمیدن احساس، کار هر آدمی نیست!
« لم يكن رجلاً حادًا، هم كانوا يقتربون من جهته المكسورة. »
+او تند خو نبود آنها از سمت شكسته اش به او
نزدیک می شدند...❤️?
#گلی_در_لای_کتاب
شدت آتش به حدی بود که بلندیاش را میشد از آنطرف دیوارهای حویلی دید، آتشی که بیشتر از یک ربع روشن بود و مینا با بیحالی به آن چشم دوخته بود و پلک نمیزد، دیگر اشکی نمانده بود تا بریزد، حالش چنان ناخوش بود که صدا و فحشهای زنِپدرش که در چندقدمی خودش قرار داشت و با نعره فریاد میزد: دختر بیکلان، بیحیای چشمدریده... از کنار حوض دور شو تا آسیب نبینی... را نمیشنید...
ساعت از دوی شب گذشته بود و هیاهو آرام گرفته و همه خواب بودند، مینا از جایش بلند شد، چراغ را روشن کرد و در حالیکه گویا حملهی مجدد صرع سراغش آمده باشد میلرزید، دوباره روی بستر نامنظمش نشست و بعد از چند دموبازدم نگاهی به اطرافش انداخت، دیگر اطاقش روح سابق را نداشت: شیشهی عکسسیاهوسفید احمدظاهر و فروغ فرخزاد که روی میزمطالعه قرار داشت، شکسته بود، قفسهی کتابها خالی بودند، لباسها هرطرف پراگنده شده بود، اشعار خطاطی شده بافقی و عاصی که مینا باسلیقهی هرچه تمام آنها را در دیوار نصب کرده بود، به شکل بدی پاره شده و همهی این بیسروسامانی منظرهی ناخوشی را به وجود آورده بودند. مینا آهی کشید و بادی به غبغب انداخت، چقدر دلش میخواست که خودش را هم زندهزنده آتش میزد و میسوزاند آنگاه شاید آرام میشد...
با نگاه دوبارهی به طاقش آه سوزناکتری کشید و با هِقهِق گفت: کتابهایم، کتابهای قشنگم، اشعار و داستانهایم، آه... دفترهای یادداشتم، کلکسیون مجلههای ادبیام... آه، آه...
هِقهِقش که بلند شده بود را در خودش خفه کرد و ملافه را روی خودش کشید و زیر لب گفت: اشتباه من چیبود، چیبدی کرده بودم که چنین شدم؟ آخ، مادر کاش زنده بودی تا نمیگذاشتی دختر پاکت را چشم دریده و پتیاره بگویند...
مینا هفده سال سن داشت، از وقتی خودش را میشناخت زنِپدرش چون شبح او را میپایید و به قول مینا: نمیگذاشت نفس آسوده بگیرد، آخرین بار هم که او از مکتب به طرف خانه میآمد امیر مانند هرروز هنگام گذشتن از کنار او گل سرخی برایش انداخته بود و مینا بعد از مطمعن شد از اینکه کسی متوجه آنها نیست، به بهانهی بستن بند کفشش خم شد، گل را برداشت و پروازکنان به سمت خانه رفت و گل سرخ و مخملی را بعد از بوسیدن و بوییدن روی طاقچه گذاشت تا بعدن آن را میان لای یکی از کتابهایش بگذارد؛ شبیه دیروز، روزقبل و قبلتر... با این تفاوت که این بار زنِپدرش دورادور او را تعقیب داشت و اعمالش را میدید و چند ساعت بیشتر نگذشته بود که همهی جریان را به شوهرش گفت و مردک با قهر تمام دلخوشیهای مینا را آتش زد...
از فردای آن شب مینا دیگر نخندید، به مکتب نرفت و مدتی بعد زن مرد دیگری شد...
سالها گذشت، امیر حالا نوههای قد و نیم قد داشت. روزی سام که دومین نوهی دختریاش بود برای او تعریف کرد که عاشق شده است و با تعریف اینکه دوست دارد هرروز گل سرخی به معشوقهی مکتبیاش بدهد آتش به هیمهی خاطرات فراموش نشدنی امیر زد، امیر که بعد از ازدواج دختری که باری هم صدایش را نشنیده بود، نامش را نمیدانست و فقط هرروز از کنارش میگذشت و گلی به او میداد با دختر دیگری ازدواج سنتیِ کرد تا معشوقهاش را در او بیابد و چنین نشد، عشق او به دخترک کم از عشق فرهاد به شیرین نبود، بیستون دلش را کند اما او را فراموش نتواست...
و با فاصلهی عظیمی آنطرف چندین کوه و دریا پیر زنی بود که هرشب با نگاه کردن به گل خشکیدهی میخوابید، گلی که آن روز فراموش کرده بود آن را لای کتابش بگذارد...
دمخوش؛ ها. رهنورد
#ها. رهنورد
برای وجود شما(Mrs. Modaber)?
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago