𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 day, 19 hours ago
تا قله چقدر مانده است راه؟
خاموش نخواهد شد
شعله از پس شعله زبانه میکشد
آتش روح طغیانگر عاشقام
دور شو از من
برو
تا نیافتد گناه من بر گردنات
تیپاخوردهی سرنوشت شومام من
گوی سرگردان میدان نفرت خدایام!
بیزار است از بودنام زندگی
زیر بار تنام ضجه میکشد زمین
پرتواش را دریغ میدارد از صورتام آفتاب
گنجشک پر و بال شکستهی فصل سیاه گردبادم
از زمین تا آسمان فاصله است
میان آرامش و روح من
لبریزم از ضجه و گوش هستی
از شنیدن التماسام کر
سقف آسمانام کوتاه
قد که راست کنم آوار میشود بر سرم
پوشانده است پیکرم را ابری سیاه
به تاریکی درمینشیند افق تا افق
راه تنها یکی است
که آغاز میشود از تنام
و ختم میشود به پرتگاه روحام
چە باریک کورە راهی
چە تاریک افقیست
باران ... باران، بارانی سیاه
خیس میکند تنام را
روحام را اما نمیشوید
در کولاک فصل یخبندان عمر
یخ زدهام
به کدامین سو روانهام؟
از کدام جهت آمدهام؟
شیر برفی دست ساز کودکان سرنوشتام
چنان اژدهای افسانهها
میبلعدام آفتاب
تا قله چقدر مانده است راه؟
آی خدایان کوچک و بزرگ عصر وجدان مردە
بر قلەی کدامین کوە است جلجتای من؟
اندازهی هزار عیسای ناصری کشاندهاندم به صلیب
هر آنچه یهوداست
آنسوی پرچین بوسه
معصومیت روحام را به سخره گرفتهاند
آی خدایان کوچک و بزرگ عصر وجدان مردە
تا قله چقدر مانده است راه؟
مگذارید، مـ ...
این بار که به قله در رسیدم
سنگ جانام بغلتد
نمیخواهم این زمین آغشته به هر چه گناه
بچرخد زیر پام
نمیدانید مگر
دیر زمانی است که سنگ "سیزیف" را کشیدهام به دوش؟
تا قله چقدر مانده است راه؟
آری
آن که از آتشدان شما برای انسان آتش ربود
و از آتشکدهی روحاش
نور و روشنی را قسمت کرد میانشان
من بودم
گناه کردم
چرا که هم اینک در کوهستانی صعب العبورم
و آتشی را که ربوده بودم
انداختهاند به جانام
نگاهام کنید که چه سان میسوزم
نجاتام دهید
به صلیبام کشاندهاند
سیراب میکنند هر شب به زهر زندگی
دشت روحم را
سوار روح خستەام شدە این کابوس
و پیادە نمیشود
آسمان ویار خون دارد
عقاب میزاید از پس عقاب
عقاب میآید و جگرم را میخورد
عقاب میزاید این آسمان
عقاب میزاید
عقاب
شما را به خدا "گل شوران"۱ در کدامین کوهستان است؟
سنگ بە سنگ
هر چە کوهستان را شستەام بە خون خویش
راە چە بود رفتەام
نمیرسم بە آن نشانە کە "شۆڕە خەزاڵ" ۲
گذاشته است بر سر راه
قدم به قدم
زخم چرکابه میزند از سینهام
گل هزار اشتیاق شکفتە در کوهستان دلام
راە بازگشت ناپیداست
پلهای پشت سرم همە خراب
دشت "خاتوو خەزاڵ" را
سرزمینی سوختە کردەاند
تا قله چقدر مانده است راه؟
آی خدایان بزرگ و کوچک زمانهی وجدان مردە
تا قله چقدر مانده است راه؟
من چگونە زین سان دوام آوردهام؟
جلال ملکشاه در سال ۱۳۳۰ در روستای ملکشان شهرستان سنندج در کردستان به دنیا آمد. جلال ملکشاه از همان حدود دریافت دیپلم ادبی در سنندج به سرایش شعر و نگارش داستان پرداخت. نخست به سرودن شعر و نثر به زبان فارسی پرداخت و بعداً به فعالیت در زمینهٔ ادبیات کردی وارد شد و آثاری را به زبان کردی و گویش سورانی سرایش کرد.
جلال ملکشاه به فعالیتهای مطبوعاتی نیز میپرداخت و به دلیل فعالیتهایش پیش از چاپ کتاب به عضویتِ کانون نویسندگان ایران درآمد. ملکشاه در همان سالها به فعالیت سیاسی پرداخت. او در سالهای پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به عنوان عضو سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در کردستان ایران به فعالیت میپرداخت. در همان زمان به دلیل فعالیتهای سیاسی مدتی را در زندان حکومت پهلوی گذراند. عمدهٔ آثار جلال ملکشاه پس از انقلاب به زبان کردی هستند. او که از اواخر دههٔ ۱۳۶۰ دست از فعالیت سیاسی کشید، به عنوان عضو شورای سردبیری مجله سروه که به زبان کردی و در اورمیه به چاپ میرسید به فعالیت پرداخت. جلال در روز ۱۱ آبان ۱۳۹۹ در سن ۶۹ سالگی در شهر سنندج بر اثر عارضه قلبی درگذشت.
"جیغ"
جبار شافعی زاده
چراغ سبز شد
پشت لبات ایستادم کە قرمز بود
و انگشتانات کە میرفت تا زرد
در ترافیک
لطفن در این چهار راه
چراغ دیگری بگذار سرکار!
متوقف شود همه چیز
باد
کە پوست انداخته در موهاش
نور
که بیافتد بر دامناش
پرچم سرزمینام شود
رها شوم از جزیرەای تاریک
یک صندلی برای باران هم
که رنج نامهی ابر است
به زبان مرگ
ورق میزند تقویم مویاش را باد
میرسد به جمعهای
خط خورده در دیوار
بە زبان فراموشی صدایام بزنید
بانو!
عکسی هم در آلبوم
که شبیه من نیست
اسبی است که جیغ میکشد
در تابلویی از مونک
روبه گلهایی در آفتاب
در خواب آشفتهی ونگوک
چراغ قرمز شد
عبور کردم از چشمهات
جزایر سبز من
در آستانهی برهوت
این جای شعر سوت نزن سرکار!
بوق
بوق
بوق
👇👇👇
@Khodneviis
"برای منصور یاقوتی و کشتی به گل نشستهی آرزوهایش"
جبار شافعیزادە
?عباس معروفی در نشریهی گردون به دلیل جملات کوتاه، ادبیات قائم به ذات و به دور از تقلیدش، او را «چخوف ایران» نامیده است. مجموعه داستان مردان فردا یش در سال ۱۳۵۶ توسط شورای کتاب کودک، معتبرترین نهاد فعال در زمینهی ادبیات کودک و نوجوان ایران تا به امروز، برندهی بهترین کتاب سال شده است. همین دو مورد کافیست تا بتوان این ادعا را ثابت کرد که منصور یاقوتی به قول شهرام اقبال زاده، دوست دیرین و همولایتی صاحب نامش، از ستونهای محکم و استوار ادبیات داستانی ایران در دو حوزهی ادبیات کودک و بزرگسال است.
?یاقوتی همچنین بهسبب توصیف فضاهای روستایی و زندگی دهقانان و فرودستان، و نیز ارائهی تصویری واقعگرایانه و انتقادی از جامعهی روستایی کردستان ایران، جایگاه مهمی در ادبیات روستایی و ادبیات اقلیمی منطقهی جنوب کردستان ایران دارد. این داستانها در واقع بر اساس خاطرات کودکی نویسنده نگاشته شده و مملو از تصاویر نوستالژیک از ده و روابط گرم و صمیمانهی روستایی است.
?وی همچنین علاوه بر آثار ادبی خود که عمدتاً رئالیسم موسوم به کارگری، واقعگرایی سوسیالیستی هستند، در زمینههای مختلف مانند گردآوری افسانهها، تحقیق در ادبیات فولکلوریک و شاهنامهی کوردی نیز فعالیت کرده است. چنین گسترهای سبب شده تا از وی شخصیتی چند وجهی بسازد، که در تمام وجوه مختلف پایش را جای درستی بگذارد تا نه بلغزد و نه فرو بریزد.
?توجهی جدی یاقوتی به کودکان و نوجوانان، و تاثیرات اجتماعی و روانشناختی جامعهی بزرگسال بر آنان، چه در کسوت معلمی به تاسی از زندهیاد صمد بهرنگی، و چه در لابهلای آثارش، سبب شده تا از او چهرهای فیلسوفوار در حوزهی کودکی بیافریند. فیلسوفی که کودکان و نوجوانان را در نهایت ناامیدی سیاسی ـ اجتماعی، در شرایط گرفتار شدن در "بنبست"* به خلق و کشف امید دعوت میکند، تا سوار بر "مادیان چهل کره"، از دل تمام تاریکیهایی که "آهو دره" را دربرگرفته عبور کنند، و به همراه "بچههای ده خود"شان، "چراغی برفراز مادیان کوه" روشن کنند و بال در بال "توشای پرندهی غریب زاگرس"، به قلب ماجرایی سفر کنند که علیرغم تمام "زخم"ها و دردهای جانکاهش نهایتش پیروزی است. چرا که او باور دارد کودکان امروز "مردان فردا"یند. مردانی که در ذهن هر کدامشان "خرچنگی بلندپرواز" نفس میکشد که بر این باور است، باید یکجا نماند و همواره "گامی به پیش" برداشت، تا در پایان راه به یک "پری چهل گیس" تبدیل شود.
*اسامی برخی از آثار منصور یاقوتی
???
@Bookabarana
Telegram
attach 📎
"بە تعویق افتادن دریا در پنجرە"
بە تعویق افتاده است تنهاییم
بە تعبیر امروز جمعە
کە قدغن است در آن پرواز
باید تبریک بگویم فصل آینده را
به درختی که دیر اتفاق افتاده در زمان
خواهد ریخت بعدتر تصویر سایهاش
بر دیوار خاطرم
سایهی سفر در میانهی دوزخ
سایهی عبور از زنی
که سرآغاز آشوب
سایهی باد
در نهانگاه مجسمههای سنگی شهر
که پرنده میشدند
در آتش
سایهی خودم نیز که رودخانهای خواهد شد
و در روزی تعطیل
در غربت میگسترد
تا فراسوی مرزهای غروب
اگر زمان تنهاییام دیر نمیشد
شاید
شعری برای خلوت کوچه میسرودم
تا از خواب بیدار میشدند بیدهای مجنون
دختران گیسوانشان را
از پنجرهها رها میکردند در باد
تا به خاطر آوردند افسانه
و من آرام آرام ورق میزدم فصلها را
مثلن مینوشتم فرخنده باد اسفند
تا گیج میرفت سر آتش
در واژههام
اعتراف میکردم فرخنده است ماهی
در آخرین دقایق تابستان
با ستارهای که شباهنگ است نامش
تا دختری اسمش را بازمییافت
در زبانام
و در تاریخام هم ستارەای دور درخشیدن میگرفت
شاید مینوشتم فرخندە باد آذر
منظورم مستی نبود اما
بلکه بر درختان
خوشهی دریا نگاهم
دقایق دیگری هم فرخنده میشدند
و حتی فروردین
جز دقایق تاریک تنهاییاش
در یک روز تعطیل
نام چند نفر را باید بنویسم
که مترادف باغچهاند
در دفتر تلفن شمارههای اورژانسی
خورشید گرفتگی شاید اتفاق بیافتد فردا
شمارهای خواهم گرفت
کە در خود دارد
تمام نامهای مستعار آفتاب را
هلاک شوم نیم روزی اگر
در هجوم خیالی نو
شمارهای بگیرم تعبیر کند تمام روئیاها را
غروبی
که سایهام به درازای خیابان
آتش میگیرد ناگهان
شمارهای را خواهم گرفت
اولین پاسخاش باران
امروز
که سرآغاز ماه میلادی درد است
بازیهای بیشتری باید.
پشت پنجره
کتاب دریا در دست
در فکر بیابانام هنوز
به پایان نخواهم رساند صحبت از نهنگها را و
به خاطر خواهم آورد
تک درختی را از حکایت مادرم
پشت پنجره ذره ذره
صدا خواهم زد زنی را ناماش لیلا
میگوید: به تعویق افتاده است تنهاییت
بیاندیش به نقشهی میهن و
ببند پنجره را
به عشق درختی بیاندیشم باید
دیر خواهد شد اگر نه
هر آنچه شعر فرداست.
? #شعر
? #یونس_رضایی
? #ترجمە
? #جبار_شافعی_زادە
پاییز
در پاییز دختریست که سهمش از زندگی ، زدودن غبار تنهایی و بردن دلها به میهمانخانهی گرم زندگانیست .
مثلاً خیابان را از درب خانه تا میهمانخانه جارو میکند که مبادا فغان برگهای خشک و رنگ و پریدهی پاییز، زیر پاهای بیرمق انسانها، دلواپسیهایشان را از خواب سنگین عصرگاهی بیدار و در کوچه پس کوچههای شهر دلشان جاری کند.
او دست تمام مردم را میگیرد و به میهمانخانه میبرد. یک نفس گل گاوزبان با نبات زعفرانی مهمانشان میکند، از حافظ و مولانا برایشان میخواند و شور عشق و نور زندگی را در کوچههای خلوت دلشان روانه میکند.
مادرانه به دیگران عشق میورزد، بیقید و شرط.
نمیگذارد اندوه گسستگی پاییز بر قلب انسانها چیره شود. وحدت ... زندگانی و تن واحده را عمیقاً شناخته و همینها را در کالبد انسان ها جاری میکند.
آری در پاییز ، کسی؛ هست.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 day, 19 hours ago