خلاصه کتاب

Description
جهت تبلیغات با آیدی زیر در تماس باشید:

@akademiadmin
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago

2 недели, 5 дней назад

بریده‌هایی از کتاب #یادداشت_های_زیرزمینی اثر #فیدور_داستایفسکی اما می‌دانی در واقع خواسته ام چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش می‌خواهد. در نومیدی است که آتشی‌ترین لذت‌ها شکل می‌گیرند، نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.…

2 недели, 5 дней назад

بریده‌هایی از کتاب #یادداشت_های_زیرزمینی اثر #فیدور_داستایفسکی

اما می‌دانی در واقع خواسته ام چیست؟ که همهٔ شما به درک بروید، همین! دلم آرامش می‌خواهد.

در نومیدی است که آتشی‌ترین لذت‌ها شکل می‌گیرند،

نبودِ فهمِ درست زاییدهٔ چیزی نیست جز فقدان رفتار نیک.

شاید انسان فقط عاشق حالِ خوب نباشد. شاید به رنج بردن هم به همین اندازه عشق بورزد. شاید رنج بردن به همان اندازهٔ حالِ خوب برایش سود داشته باشد. چرا که انسان گاهی به رنج کشیدن بی‌اندازه عشق می‌ورزد، تا سرحد شوریدگی، و این خود حقیقتی است.

آه، آقایان گرامی، چگونه ارادهٔ آدمی می‌تواند از آنِ او باشد وقتی جدول و حساب ریاضی در کار است و حساب دو دوتا چهارتا حاکم؟ دو دوتا حتی بدون ارادهٔ من هم می‌شود چهارتا. گویی ارادهٔ آدمی همین بوده است.

و این فرزانگان از کجا آورده‌اند این حرف را که بشر محتاج خواستنی طبیعی و پرهیزگارانه است؟ چه چیز باعث شد چنین تصور کنند که احتیاج بشر بنا بر ضرورت خواستنی منطقی و سودمند است؟ بشر تنها به خواستنی مستقل احتیاج دارد، قیمت این استقلال هر چه می‌خواهد باشد و مقصدش هر کجا. خب، و این خواستن، فقط شیطان می‌داند…

همهٔ دنیا به درک واصل شود یا من چایم را ننوشم؟ من می‌گویم بگذار دنیا به درک واصل شود اما من باید همیشه چایم را بنوشم.

هیچ می‌دانی که آدم می‌تواند به‌عمد و از سر عشق دیگری را شکنجه کند؟

اگر کسر شأن‌تان است که به من توجه کنید، من هم مقابل‌تان به تملق و تضرع سر فرود نمی‌آورم. زیرزمینم را دارم.

این پایان یادِ تو روی زمین است؛ بر گورِ دیگران، فرزندان، پدر ها، همسرها، گاهی گذری می‌کنند اما برای تو نه اشکی، نه آهی، نه دعایی و هیچ‌کسی، هیچ‌کس در تمام دنیا هرگز سراغت نخواهد آمد؛ نامت از صفحهٔ زمین پاک می‌شود، گویی که هرگز وجود نداشته‌ای، انگار هیچ‌وقت به دنیا نیامده‌ای!

خاطرتان راحت. آدم ته دلش سختش است که باور کند رنج می‌کشد، ریشخندی در دل خارخار می‌کند، اما با همهٔ این‌ها زجر می‌کشم، با حقیقت و اخلاص؛ حسادت می‌ورزم، عصبانی می‌شوم… و همهٔ این‌ها از ملال است آقایان، همه از ملال است؛ در هم شکستن از سکون.

تراژدی ـ کمدیِ ایده‌هاست

از این‌ها گذشته برایم اهمیتی ندارد اگر هیچ‌چیز از حرف‌هایم نفهمی!

همین حالا حاضرم تمام دنیا را به یک کوپِک بفروشم ولی آزار نبینم.

عشقِ اولِ ازدواج زود می‌گذرد، درست است، اما بعد عشقی از راه می‌رسد که حتی بهتر است. روح زن‌وشوهر به هم نزدیک می‌شود؛ در مورد تمام کارهای‌شان با هم تصمیم می‌گیرند، هیچ رازی را از هم پنهان نمی‌کنند و هنگامی که بچه از راه می‌رسد دیگر تمام اوقات، حتی سخت‌ترین آن، شبیه به خوشبختی است؛ فقط باید عاشق بود و شهامت داشت.

هر جایی که عشق نباشد معنایی هم نیست.

رنج، برای مثال، جایی در نمایش‌های مفرح ندارد، این را خوب می‌دانم. در کاخی کریستالی که حتی نمی‌شود فکرش را هم کرد، رنج همان تردید است، انکار است، و کاخی کریستالی که بتوان در آن تردید داشت به چه کار می‌آید؟ و بااین‌حال، اطمینان دارم که انسان هرگز رنج واقعی را مردود نخواهد دانست، یعنی تخریب و آشوب را. رنج ــ تنها علتِ آگاهی است.

شاید فکر می‌کنید آقایان که بنده دیوانه‌ام. اجازه بفرمایید نظرم را عرض کنم. موافقم، بشر اغلب حیوانی است خلاق، محکوم به تلاشی آگاهانه برای رسیدن به یک هدف و مشغول کردن خویش با هنر مهندسی ــ یعنی تا ابد و بی‌وقفه ساختنِ جاده‌ای برای خویش که دست‌کم راه به جایی ببرد اما گاه ممکن است بخواهد کنار بکشد، درست به این دلیل که ناگزیر از گشودنِ این جاده است و شاید هم به این علت که (هر چند این چهرهٔ مبتکر به طور عموم احمق است) هنوز گاهی به نظرش می‌رسد این جاده کمابیش همیشه بالاخره راه به جایی می‌برد، و اصل قضیه این نیست که کجا می‌رود بلکه این است که فقط باید برود، و این‌که کودکِ باتربیت، بی‌توجه به هنر مهندسی، تسلیم بی‌عملیِ مخرب نخواهد شد؛ بی‌عملی‌ای که به اذعان همه‌کس مادر تمام خباثت‌هاست.

ببینید، اگر به جای کاخ مرغدانی‌ای باشد و یک‌دفعه باران بگیرد، شاید برای این‌که خیس نشوم در مرغدانی پناه بگیرم، اما باز مرغدانی را کاخ نمی‌نامم تا فقط بابت محافظت در برابر باران قدردانی کرده باشم. می‌خندید، حتی می‌گویید که در چنین شرایطی دیگر چه فرقی می‌کند مرغدانی باشد یا عمارتی بزرگ. بله، درست است اگر منظورمان از زندگی فقط این می‌بود که خیس نشویم.

وقتی ارباب‌رجوع برای پی‌گیری شکایت‌شان سراغ میز من می‌آمدند، برای‌شان دندان‌قروچه می‌کردم و هنگامی که موفق می‌شدم کسی را دلخور کنم لذتی بی‌پایان می‌بردم.

اما به‌درستی فهمیده بود که من مردی نفرت‌انگیزم و، بیش از هر چیز دیگری، ناتوان از عشق ورزیدن به او.

بازوانش را به سویم گشود… این‌جا، قلب من نیز از جا کنده شد.

👇🏻👇🏻👇🏻

2 недели, 5 дней назад

💢 خطر لو رفتن داستان. توجه کنید که با خواندن این متن، شما با محتوای داستان آشنا می شوید.‌

▪️خلاصه داستان:
نورا سید در دبیرستان شنا، یخچالشناسی و موسیقی و عضویت در گروه هزارتوی برادرش را از ترس حضور در جمع رها می‌کند.و فلسفه را کنار می‌گذارد.‌ دو ماه قبل از تاریخ عروسی با دن، مادرش با بیماری سرطان از دنیا می‌رود.نورا نامزدی‌اش را با دَن، چند روز مانده به موعد عروسی بی‌دلیل به هم میزند.‌
سال‌هاست که در یک مغازه بنام تئوری ریسمان، آلات موسیقی می‌فروشد. ولتر گربه خانگی او هم در شب حادثه می‌میرد.
اَش جراحی که در دو ماراتون هفتگی شرکت میکند به در خانه او می آید وخبر مرگ گربه را میدهد.حال نورا مساعد نیست واو گربه را در حیاط پشت خانه دفن میکند. از کارش بخاطر چهره افسرده اش اخراج میشود.ساعت دوازده نیمه‌شب با تعدادی از قرص‌های افسردگی خودکشی میکند.‌

درمحوطه‌ای مه‌آلود بیدار شده و وارد کتابخانه ای میشود.زنی جلویش حاضر می‌شود که شبیه کتابدار دبیرستان هیزلدین خانم الم است.
خانم اِلم به او توضیح می‌دهد که این کتابخانه زندگی‌هایی است که او می‌توانست داشته باشد.ابتدا کتاب حسرت‌هایش را به او می‌دهد
نورا میخواست با دن زندگی مشترکش را آغاز کند.نورا کتاب را باز می‌کند و وارد میخانه‌ای در روستا می‌شود.
آرزویی که با دن داشتند.بعد از مدت کوتاهی متوجه می‌شود که دن بعد از چند سال زندگی مشترک به او خیانت کرده است.‌

نورا ناامید شده و به کتابخانه برمی‌گردد.نورا در سفری کوتاه میفهمد که در مرگ ولتر مقصر نبوده و گربه خود بیمار بوده.
در یک زندگی در استرالیا در کشتی کار میکند اما دوستش ایزی در تصادف کشته شدهبلافاصله از این زندگی خارج میشود.‌

درسفربعدی او شناگر معروفی شده بود که چند مدال المپیک داشت.برای سخنرانی انگیزشی آماده می‌شد.
مادرش سال‌ها بود که فوت‌شده بود ولی پدرش هنوز زنده بود.با همسر دومش به مادرش خیانت کرده بود.
نورا این زندگی را دوست نداشت چون مادرش در زمان مرگ تنها بوده است.اینبار حسرت یخچال شناسیش را زندگی می کند.‌

و به قطب شمال می‌رود. در آنجا برای نمونه‌گیری از یخچال‌ها با گروهشان همراه می‌شود.او مجبوراست برای محافظت از دیگران نگهبانی بدهد.
و با دیدن خرس قطبی ترس از مرگ را با تمام سلول‌هایش حس می‌کند.هوگو یکی از مردان دانشمند به نورا می‌گوید: او هم چون نورا به‌جای کتابخانه در کلوپ فیلم‌های کرایه‌ای مانده و با برداشتن هر فیلم وارد دنیایی دیگر می‌شود.
هوگو مردی بود که از این سفرهای مجازی در دنیاهای موازی احساس لذت می‌کرد.نورا از بودن با هوگو نیز راضی نیست.‌

در زندگی بعدی یک خواننده معروف شده بود که در تمام دنیا خانه‌ای برای خود داشت و رابطه اش با رایان بیلی معروف را تمام کرده بود.اما در این دنیا برادرش با افراط در مصرف مواد اوردوز کرده و از دنیا رفته بود.
نورا این زندگی را هم نخواست.در سفری در پناهگاه حیوانات بود و با پسری به نام دیلن دوست بود اما از تعداد زیاد سگ در خانه دیلن ناامید شد.‌

کتاب بعدی او را به تاکستانی در آمریکا برد وسفر بعدی و سفرهای بعدی در زندگی‌های مختلف، هیچ‌کدام بابت میلش نبود.

تا اینکه دریکی دیگر از حسرت‌هایش، همسر اَش شده بود پسری که جراح بود ویکبار از او خواسته بود باهم قهوه‌ای بنوشند. نورا درخواست او را رد کرده بود.دختری بنام مالی داشت.
با کمک گرفتن از کودکی مالی تمام اطلاعاتی که برای این زندگی نیاز داشت را به دست آورد.فهمید که برادرش با مردی آشنا شده و در زندگی موفق است.‌

نورا در این دنیا فلسفه تدریس می‌کرد و کتاب می نوشت . با اَش زندگی سراسر آرامش داشت. از دوست داشتن و دوست داشته شدن این زندگی غرق لذت بود.به دنبال خانم الم رفت.‌

متصدی ساِلمندان به نورا گفت: سه هفته پیش خانم الم در تنهایی از دنیا رفتند.‌

نورا این زندگی باب میلش بوداما با دیدن لئو که شاگرد پیانواش بود و در این دنیا دزدی می‌کرد احساس ناامیدی کرد‌

به خانه رفت ولی دوباره مورمور شدن بدنش را حس کرد و به کتابخانه برگشت.چراغ‌های داخل کتابخانه جرقه می‌زدند و آتش به کتابخانه سرایت کرد. کتابخانه در حال فروپاشی بود و نورا تنها یک دقیقه وقت داشت در کتابی که آینده او بود و هیچ‌چیزی در آن نوشته‌نشده بود بنویسد در آخرین لحظه نوشت: من زنده هستم.‌

زمین زیر پایش تکان شدیدی خورد و نورا چیزی نفهمید.تکان سختی خورد وهرآنچه در معده داشت را بیرون ریخت.‌

با سختی از خانه بیرون آمد زنگ خانه پیرمرد همسایه را زد و گفت: آمبولانس خبر کند.روز بعد بهوش آمد. حالا می‌دانست که چقدر برای زندگی ارزش قائل است وچه زندگی‌هایی که می‌توانست داشته باشد و چه زندگی‌هایی که می‌تواند داشته باشد.
برادرش به دیدنش آمد.تصمیم گرفت از این موهبت به‌درستی استفاده کند شاید ادامه تحصیل هم می‌داد و اش را به قهوه دعوت می‌کرد.
به دیدار خانم الم رفت و با او شطرنج بازی کرد.

3 недели, 4 дня назад

#مرگ میتواند نه تنها با باطل ساختن متعلقات امیال ما بلکه همچنین با جلوگیری از داشتن این امیال مانع براوردن میل شود

بنابراین حتی اگر از حالا به بعد مصمم شویم خودمان را به امیالی محدود کنیم که مرگ نمیتواند متعلقاتشان را باطل کند ,,

همچنان در برابر زیانی که مرگ به ما خواهد رساند اسیب پذیر خواهد بود

اگر مرگ مانع از آن شود که امیالی داشته باشیم
و
انها را براورده سازیم در نتیجه میراندن امیال وادارمان میکند که از داشتن هر میلی,که براوردنش به ما سود میرساند بپرهیزیم و محروم کردن خودمان از چنین امیالی به اندازه زیانی
که برای اجتناب از آن تلاش میکنیم بد خواهد بود,,

👤 #استیون_لوپر
📚 #مرگ

3 недели, 4 дня назад

#مرگ معمولا چنین میکند
اما درهیچ زمانی,پس از مرگ اوضاعی نداریم بدتر از آنی که اگر نمی مردیم می داشتیم.

به این دلیل ساده که وجود نداریم ممکن است مرگ در حالی که,رخ می دهد اوضاع ما را بدتر کند

اما مرگ و رخدادهای پس از مرگ هم چنین می توانند اوضاع ما را پیش,از آن که رخ دهند بدتر کنند

زیرا می توانند خلاف منافعی باشند که زمانی داشتیم,,

3 недели, 4 дня назад

ممکن است از حالت #مرگ انتقاد کنیم
زیرا مردن این امر را درباره ما صادق می سازد که واجدامیالی باشیم که تحقق نخواهند شد

اما وقتی توجه می‌کنیم به این حالت که مرگ صرفاً حالت عدمی است که با رخداد مرگ آغاز می‌شود

به جای گفتن اینکه مرده بودن ناخوشایند است ظاهراً بهتر از چیز دیگری بگوییم شاید مرده بودن نتواند به ما زیان برساند

زیرا هر زیانی که ممکن است به آن مربوط باشد لازمه و معلول خود مرگ است که مسبب محدود شدن مدت زندگی ما و آن چیزی است که از آن لازم می آید..

#مرگ تنها در صورتی برای ما بد می باشد که نابه هنگام فرا رسد

به این معناکه هنگامی بیاید که هنوز علایقی نظیر امیال مهم داریم که ما را در زندگی پیش می برند

و تنها در صورتی که برآوردن این علایق چشمداشتی واقعی,باشد,,.

این پرسش با ماست که ایا اگر با بیماری و سختی های دیگر از بین نمی رفتیم باز هم مرگ امری ناخوشایند می بود..

1 месяц назад

اگر می خواهی مستحق جهنم بشوی کافی است که راحت توی رختخوابت دراز بکشی . دنیا بی عدالتی است: اگر قبولش کنی شریک جرم می‌شوی، اگر عوضش کنی جلاد می‌شوی. ها! ها!
بوی گند زمین تا آسمانها رفته است.

(#سارتر ،#شیطان_و_خدا)

1 месяц назад
1 месяц назад

“مرگ خوش” (به فرانسوی: La Mort Heureuse) یکی از رمان‌های کمتر شناخته‌شده آلبر کامو است که در سال 1971 منتشر شد. این کتاب، همانند بسیاری از آثار کامو، به مسائل وجودی، معنای زندگی و آزادی انسان می‌پردازد. در این رمان، کامو به بررسی مفاهیم مرگ، خوشبختی، و چگونگی مواجهه با آن‌ها از دیدگاه فردی می‌پردازد.خلاصه داستان: داستان “مرگ خوش” درباره مردی به نام موسه آوالو **است که در آستانه مرگ قرار دارد و سعی دارد در آخرین روزهای زندگی خود به معنای واقعی خوشبختی دست یابد. موسه، که در دوران جوانی به طور عمدی از دنیای اجتماعی و روابط انسانی کناره‌گیری کرده است، در پی این است که به معنای مرگ و زندگی دست پیدا کند.

او در نهایت به این نتیجه می‌رسد که انسان باید از هر آنچه که هست برای یافتن آزادی و آرامش درونی بهره‌برداری کند. موسه با توجه به فلسفه‌ای که در طول زندگی خود پذیرفته، معتقد است که مرگ نباید ترس‌آور یا هراس‌انگیز باشد. در حقیقت، او مرگ را به عنوان یک راه برای رسیدن به نوعی رهایی می‌بیند.

در طول داستان، موسه سعی می‌کند تجربه‌های مختلفی از زندگی را درک کند، از جمله روابط عاشقانه، دوستی و کشف زیبایی‌های طبیعی. اما او در نهایت متوجه می‌شود که خوشبختی واقعی نه در تلاش برای فرار از مرگ، بلکه در پذیرش آن نهفته است. این پذیرش و درک مرگ به او امکان می‌دهد تا به زندگی خود معنای جدیدی بدهد.تم‌ها و مفاهیم: وجود و پوچی: مانند بسیاری از آثار کامو، “مرگ خوش” نیز با سوالات فلسفی درباره پوچی و بی‌معنایی زندگی مواجه است. موسه به دنبال یافتن معنا در زندگی است، اما در نهایت متوجه می‌شود که این معنا تنها از طریق پذیرش مرگ و زندگی به همان‌گونه که هست، ممکن است.
آزادی و رهایی: داستان موسه نشان‌دهنده جستجو برای آزادی فردی است. او می‌خواهد از قید و بندهای اجتماعی و معنوی رها شود تا بتواند به شکلی واقعی‌تر زندگی کند.
پذیرش مرگ: برخلاف ترس عموم از مرگ، موسه به آن به عنوان یک بخش طبیعی و حتی آرامش‌بخش از زندگی نگاه می‌کند.نتیجه‌گیری: مرگ خوش کتابی است درباره پذیرش مرگ به عنوان بخش جدایی‌ناپذیر از زندگی و تلاش برای یافتن خوشبختی از طریق این پذیرش. در این اثر، آلبر کامو همچنان به ایده‌های اگزیستانسیالیستی و فلسفه پوچی خود وفادار است، با این تفاوت که در اینجا شخصیت اصلی تلاش می‌کند در پایان زندگی‌اش آرامش و معنا بیابد.**

9 месяцев, 2 недели назад

غرض رفتن است، نه‌رسیدن
زندگی کلاف سردرگمی‌ست، به هیچ جا راه نمی‌برد.

اما نباید ایستاد با اینکه میدانیم نخواهیم رسید نباید ایستاد. وقتی هم مردیم، مردیم، به درک!

#صمد_بهرنگی

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 1 day ago