یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی

Description
یادداشت‌های سید احمدرضا قائم‌مقامی

این کانال زیر نظر دکتر قائم‌مقامی و توسط یکی از دانشجویان ایشان اداره می‌شود.
نشانی صفحۀ اینستاگرام:
www.instagram.com/ghaem.maghami_s.a.r/
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago

3 months, 3 weeks ago

بوسندن، بوسین: دو لغت از گویش قدیم تهران

تهران در این جا به معنای کلی به کار رفته. این دو لغت لغاتی قصرانی‌اند و گویشهای آن ناحیه با گویشهای مازندرانی خویشاوندند. این چند لغت که این جا موضوع بحثند لغاتی آهاری‌اند که در کتاب قصران مرحوم دکتر حسین کریمان (ج ۲، ص ۸۱۰) ضبطند:

بَوسِندَن (بَوسِند، بَوسِن): گسستن.
بَوسیَن (بَوسی، بَوس): گسیختن ... و بَوسِندن متعدی آن است

شرح این دو مدخل چنین است:

الف. b در آغاز هر دو مصدر همان پیشوند مشهور است که در این گویش ba تلفظ می‌شود، اما وقتی به فعلی بپیوندد که به v آغاز شود حرکت v از آن گرفته می‌شود، مانند بَوریتن، یعنی "بگریختن"، از ba-virēxtan.

ب. بَوسِند مادهٔ ماضی و بَوسِن مادهٔ مضارع است. بَوسِن مشتق است از ba-vi-sinn، خود از vi-sind در ایرانی باستان، به معنی "گسستن (متعدی)؛ پاره کردن". بَوسِند که مادهٔ ماضی است معلوم است که چگونه ساخته شده. این صورت از این فعل ظاهراً از معدود شواهد بازمانده از مادهٔ خیشومی sind از ریشهٔ said است. ما در جای دیگر² مدلل ساخته‌ایم که مادهٔ خیشومی sind و مادهٔ ya دارِ sidya در تقابل با هم دو معنای متعدی و لازم این فعل را بیان می‌کرده‌اند. به عبارت دیگر، بَوسِن آهاری درست با wisinn فارسی میانه قابل مقایسه است به معنای "گسیختن (متعدی)؛ پاره کردن"³ و دیگر مؤید درستی رأی ماست.

ج. بَوسیَن مصدر لازم است، بَوسی مادهٔ ماضی آن و بَوس مادهٔ مضارع آن. این جا ظاهراً اشکالی در کار است، زیرا مادهٔ ماضی لازم انتظار است که چیزی مانند بوسست باشد، مانند گسست فارسی. این اشکال به این طریق از میان می‌رود که گویندگان این نواحی تصور کرده‌اند که n در بَوسِن و بَوسِند علامت مادهٔ سببی و متعدی است و با انداختن آن می‌توانند از مادهٔ متعدی مادهٔ لازم بسازند. قیاس با یک فعل دیگر در همان کتاب (همان جا) مطلب را روشن می‌کند:

بَوشِندن (بَوشِند، بَوشِن): سوزاندن تنور.
بَوشیَن (بَوشی، بَوش): سوختن تنور
.

از این دو فعل، فعل اول متعدی است و فعل دوم لازم؛ بَوشِندن از بَوَشندن خود از بوَخشینیدن (vaxšēnīdan فارسی میانه) مشتق است و بَوشیَن از بَوَشیدن خود از بوَخشیدن (vaxšīdan فارسی میانه). پس پیدا می‌شود که بَوشی بازمانده از vaxšīd است و بَوش بازمانده از vaxš، و بَوشِند بازمانده از vaxšēnīd است و بَوشِن بازمانده از vaxšēn. این فعل مبنای قیاس شده و موجب به وجود آمدن بَوسی و بَوس شده است و صورتهای قدیمتر را، که بایست بَوسِست و بَوسی (برابر با گسست و گسی فارسی) باشد، کنار زده.
———
۱. قس. "هوسِیَن: گسیختن (بیشتر در رگ و پیوند انسان گفته شود)." (ج ۲، ص ۱۰۲۷)
۲. در مقالهٔ "آیا گسست و گسل مکمل همند؟"
۳. دربارهٔ این ماده همچنین رجوع شود به "بن‌بسند" از جناب استاد صادقی در شمارهٔ دویستم مجلهٔ دانشکدهٔ ادبیّات دانشگاه مشهد.

3 months, 3 weeks ago

دنبالهٔ یادداشت پیشین

چنانکه در دستورهای تاریخی زبان فارسی و در دستورهایی که برای زبانهای پیش از اسلام نوشته شده آمده، متمم صفت تفضیلی در ایرانی باستان ممکن است در حالت ازی (ablative) صرف شده باشد یا میان صفت تفضیلی و متمم آن حرف ربط yaþā واسطه شود (گاه یک ahmāt هم در جمله‌ای که به شکل دوم ساخته شود هست). این چند مثال این دو قاعده را روشن خواهد کرد.

  1. صفت تفضیلی و حالت ازی (پیداست که همین مبدأ ساخت رایج امروزی است، به این معنی که حرف اضافهٔ از و معمول آن جای حالت ازی را گرفته‌ است):

vātō ... hubaoiđiš hubaoiđitarō (comp.) aniiaēibiiō vataēibiiō (abl.).

بادی ... خوشبوی خوشبویتر از دیگر بادها.(هادخت‌نسک، ۲، ۷)

  1. همراه با حرف ربط:¹

nōit mašīm gaēþīm stē masiiå hacaite āsnō xratuš yaþa miþrəmcit maniiaom hacaite āsnascit xratuš.

هیچ آدمیِ مادی بیش از مهر روحانی از عقل برخوردار نیست (لفظاً: نه هیچ آدمیِ مادی را در هستی عقل فطری همراه است بیشتر از آنچه مهر روحانی را عقل فطری همراه است). (مهر یشت، ۱۰۷)

yimō imąm ząm vīšāuuaiiat aēuua þrišuua ahmāt masiiehīm yaþa para ahmāt as.
جم زمین را یک‌سوم بزرگتر از آن گسترد که پیش از آن بود. (وندیداد ۲، ۱۱)

tåsca-tē mraomi, spitama zaraþuštra, jąþßō-tara [hənti] yaþa ažaiiō
xšvaēßånhō² ...

ای زردشت سپنتمان، من اینان را، به تو می‌گویم، که مستحقتر[*ند] به کشتن* از ماران شیبا ... (در اصل، مستحقترند به کشتن که ماران شیبا [هستند] ...) (وندیداد ۱۸، ۶۵)

چنانکه ملاحظه می‌شود، yaþa در این عبارات نیز در واقع پیوند میان دو جمله است. همین yaþa اصل ku و ciyōn پهلوی و که و چون فارسی پس از صفات تفضیلی است. با حذف فعل از جمله، ku و ciyōn در بعضی جملات مانند az به کار رفته‌اند و عملاً بدل به حرف اضافه شده‌اند. شواهد ku در پهلوی کم نیست و شواهد که در فارسی متعدد است. چند شاهد از چون را در این نقش می‌توان در تاریخ زبان فارسی مرحوم استاد خانلری (ج ۳، ص ۱۵۴) یافت، مثلاً:³
هیچ کس ندیده‌ام قادرتر بر سخن چون یحیی معاذ رازی (طبقات انصاری، ص ۸۵).

———
۱. شواهد از فرهنگ ایرانی باستان استاد برتلمه، ۱۲۴۳.
۲. مار شیبا و مار شیدا که در ادب فارسی هست منبعش مانند این عبارت است.
۳. آنچه در این جا آمد تفصیلش در صفحات ۱۵۱ و بعد تاریخ زبان فارسی آمده است. شواهد yaþa در آن کتاب نیست و ذکرش در آن جا ضروری نیز نبوده. این یادداشت را ذیل آن چند صفحه از آن کتاب عزیز تلقی فرمایند.

3 months, 3 weeks ago

یادآوری دربارهٔ قاعده‌ای دستوری

این عبارت از دینکرد ششم نقل از صفحهٔ ۲۰۲ تصحیح و ترجمهٔ آقای شاکد است به همان صورت که در آن جا درج است:

E34c (pad) ast hangām ka xwēš-tan
karr ud kōr ud gung humānāg be kunišn.
ce kōrīh weh ce’ōn hān ciš nigerīd ud ārzōg pad-eš būd ī ō ruwān wizand.
ud karrīh weh ce’ōn hān ciš ašnūd ī āmār ud pursišn ī pad ruwān az-eš šāyēd būdan.
ud gungīh weh ce’ōn hān cis guft ke abdom pad-eš ēraxtag ud a-bōzišnīg bawēd.

ترجمهٔ آقای شاکد چنین است:

There is a time when one ought to make oneself deaf-like, blind-like, or
mute-like. For blindness is best when he sees and covets a thing which is
harmful to the soul; and deafness is best when he hears a thing from which
there may come about the reckoning and the interrogation of the soul;
and muteness is best when he says a thing through which he will ultimately
become damned and doomed.

این ترجمه به طور کلی درست است، ولی ظاهراً بی اشکالاتی نیست.
اولاً negerīd و ašnūd و guft ظاهراً مصدرند (و شاید هم در اصلِ متنِ مفقود nigerīdan و ašnūdan و guftan بوده‌اند) و ترجمهٔ آنها به سوم‌شخص مفرد مضارع بی‌ اشکالی نیست (شناسه‌های این افعال را در نسخهٔ معروف به B نمی‌توان دوم‌شخص جمع یا سوم‌شخص مفرد مضارع خواند، وگرنه این هر دو نیز وجهی می‌داشتند. فعل bawēd در پایان جمله ظاهراً دوم‌شخص جمع مضارع است نه سوم‌شخص مفرد. در هر دو حال، متن ضعف تألیف دارد).
ثانیاً، و این موضوع بحث ماست، ترجمهٔ ce'ōn به when هم دقیق نیست. همین را در ترجمهٔ خانم دکتر مهشید میرفخرایی هم می‌توان دید (ص ۲۴۴):

هنگامی است که باید خویشتن را مانند کر و کور و گنگ (= لال) کرد؛ چه کوری آن زمان بهتر است که آن چیزی را نگریست و بدان آرزومند شد که برای روان زیانبار است؛ و کری آن زمان بهتر است که آن چیزی را شنید که آمار و پرسش روان از آن شاید بود؛ و گنگی آن زمان بهتر است که چیزی را گفت که سرانجام بدان محکوم و نابخشوده شود.

واقع آن است که سخن از "زمان" نیست. می‌دانیم که متمم صفت تفضیلی در پهلوی یا بعد از حرف اضافهٔ از (az) می‌آید یا بعد از ku یا بعد از ciyōn/ce'ōn. این دو کم‌‌کاربردتر از az هستند، ولی می‌دانیم که از هر دو شواهدی در فارسی بعد از اسلام نیز هست، یعنی در فارسی بعد از اسلام هم می‌توان گفت "به از ..‌"، "به که ..." (برابر با weh ku)، و به ندرت "به چون ...".
در یادداشتی دیگر به اجمال خواهیم گفت که این از کجا بیرون آمده و از کی در زبانهای ایرانی استعمال داشته. این جا عبارت دینکرد را ترجمه می‌کنیم:

گاهی هست که باید خویشتن را کروار و کوروار و گنگ‌وار کرد (به کری و کوری و گنگی زد)، زیراکه کوری به که (= بهتر که) آن چیز را نگرند¹ و آرزو بدان باشد² که گزندی باشد روان را.
و کری به که (= بهتر که) آن چیز را شنوند³ که بواسطۀ آن روان را محاسبه و مؤاخذه کنند.
و گنگی به که (= بهتر که) آن چیز را گویند⁴ که سرانجام بدان (= بواسطۀ آن) محکوم شوید
.⁵

  1. لفظاً: "به از آن چیز را نگریستن که ..."، اگر nigerīd مصدر باشد.
  2. متن همین است، ولی بعید نیست به جای būd در اصل burd بوده باشد که صورت غیرهزوارشی هر دو به هم بسیار نزدیک است. در آن صورت معنای عبارت چنین می‌شود: "به که آن چیز را نگرند و آرزو بدان برند."
  3. لفظاً: "به از آن چیز شنیدن که ..."، اگر ašnūd مصدر باشد.
  4. لفظاً: "به از آن چیز گفتن که ..."، اگر guft مصدر باشد.
  5. یا "شود". دو کلمه‌ای که در آخر عبارت به هم عطف شده‌اند مترادف همند، یعنی abōzišnīg نیز یعنی محکوم و گناهکار و کسی که ذمهٔ او بری نیست؛ ذمهٔ او مشغول است و عذری برای گناه خود و برائت خود ندارد. معنای این bōzišn، که اصل بوزش و پوزش فارسی است، به برائت ظاهراً از هر لغت دیگر نزدیکتر است.
6 months ago

چند اشاره برای آغاز بحث دربارهٔ تفسیر شنقشی

در آنچه به نام تفسیر شنقشی معروف شده و ظاهراً معلوم نیست که در کجا نوشته شده بعضی بیقاعدگیها هست که ممکن است آدم را شاک و ظنین کند به اینکه این نسخهٔ فعلی از یک تن باشد و او را مایل کند به اینکه آن را از روی متنی کهنتر نوشته‌اند و کاتب نسخهٔ فعلی بعضی تصرفات در اصل کرده بوده است. چون راقم، در کنار فارسی هروی و سیستانی، قدری نیز اخیراً مشغولیّت به این متن پیدا کرده، سعی می‌کند بعضی خصوصیّات زبانی آن را نیز برای علاقه‌مندان به این‌ مباحث عرضه کند و در آغاز بحث به بعضی ناهمسازیهای آوایی در متن اشاره نماید (شواهد از مقدّمهٔ آقای دکتر یاحقی بر تفسیر شنقشی، چاپ بنیاد فرهنگ، است):

  1. استه صورت قدیمترِ هسته و خسته است. اما در این متن خُزینه هم در کنار هُزینه (از اصل اُزینه) به کار رفته و این بلحاظ آوایی خلاف آن دیگری است.
  2. تبدیل p ایرانی باستان به v در این متن شایع است، مانند اَوراشتن و اَوگندن و بیاوان و بوَخشای و کلمات بسیار دیگر،¹ اما در عین حال لغاتی مانند نبشتن و ابراشته هم در آن هست.
  3. از خصوصیّات دیگر متن تبدیل wi/vi فارسی میانه (و گاهی ظاهراً wa/va یا wu/vu) به bi است (و گاهی شاید به ba و bu)، مانند وربزیدن (برگزیدن)، برویدن (گرویدن) و لغات دیگر، اما در عین حال لغاتی مانند گوشاسپ و گسیذ و گزاردن هم در متن هست.
  4. از خصوصیّات دیگر متن نگه داشتن ذال در بعضی کلمات است، مانند پاذگاه و فروماذگان و کَذ، یعنی پایگاه و فرومایگان و کَی (ادات استفهام به معنای "چه وقت؟"، از اصل kadh). این کلمات را ظاهراً باید اصیل شمرد و اگر چنین باشد، چون این خصوصیّت آوایی دخیل در فارسی است، احتمالاً در نواحی شرقی ایران باید به دنبال محل نوشتن متن گشت. این ذال را در چند جا (نه همه جا) قیاساً به چند کلمهٔ دیگر نیز تسری داده‌اند. در این کلمات ظاهراً تمامی ذالهای غیر اصیل بعد از الف واقع شده است و علت قیاس باید همین تشابه ظاهری باشد، وگرنه تبدیل یاء به ذال توجیهی پیدا نمی‌کرد، یعنی اولاً باید ذالی در آن مواضع آوایی در لهجهٔ نویسنده باشد و ثانیاً موجبی آوایی یا صرفی هم برای تسری دادن آن به کلمات دیگر وجود داشته باشد. آن چند کلمه: اندارافزادی، جاذگاه، فروآذی، داذگان (یعنی دایگانبستاذند (= بستایندبیازماذیم (= بیازماییم). با این همه، کلماتی مانند پیایه (= پیاده) و نر و مایه (نر و ماده) هم در متن هست که بکلی در جهت عکس این تحولند و این انتساب متن را به نویسندهٔ واحد دشوار می‌کند.
  5. دو انسدادی بی‌واک ک و ت را پس از صفیریها و سایشیها گاه بدل به گ و د کرده‌اند: فروفرسدیم، بکشدند، یافدگان (= یافتگانلشگر². در این کلمات و مانند آنها، چون دمش صداهای بی‌واک از بین رفته، ت و ک مانند د و گ به گوش رسیده و به همین شکل نوشته شده، مانند نوشتن عسگر و خُشگی در دوران ما (دومین دارد منسوخ می‌شود)، ورنه صداهای صفیری مانند ش و س باعث واکداری صامتهای بعد از خود نمی‌شوند. با این همه، این خصوصیّت املایی هم در همه جای متن البته نیست.

به شیوهٔ نویسندگانی که چند سالی است تشیّخ می‌کنند و نوشته‌هایشان را خطاب به "جوانان" می‌نویسند، بندهٔ میانسال هم این چند ناهمسازی را به جهت جوانان نوشتم که کمی فکر کنند و به فرهنگ ایران و زبان فارسی خدمات شایان نمایند!
———

  1. زفان نیز باید از همین شمار باشد، یعنی به تلفظ زوان. این املای اخیر هم در کتاب هست.
  2. مانند شگیبایی و شگاف از این شمار نیست. در مانند این کلمات ک بعد از مصوّت واکدار شده است.
6 months ago

———
۱. بعضی آراء آقای ورستیخ به فارسی ترجمه شده. بعضی که به نظر راقم رسیده (چاپ سمت) اشکالش این است که مترجمش عربی نمی‌دانسته.

6 months ago

خلاصهٔ یک مقاله: نشأة النحو العربی فی ضوء کتاب سیبویه

در بین کاغذهایی که ترجمه و تلخیصی است از چند نوشتهٔ کوتاه غربیان دربارهٔ نحو عربی، امروز خلاصه‌ای یافتم که چند سال قبل (از نوشته‌های پشت کاغذها معلوم می‌شود که ده سالی قبل خلاصه شده) از یک مقالهٔ ژرار تروپو کرده‌ام، و آن این است (ترجمه‌ها مستقلاً چاپ خواهد شد، ان شاء الله. اگر کسی نیز مقالهٔ آقای تروپو را بخواهد مستقلاً ترجمه کند، چه بهتر!):

مرکس (Merx) در اواخر قرن نوزدهم گفته که منطق یونانی در نحو عربی اثر کرده و پاره‌ای اصطلاحات نحو عربی از منطق یونانی گرفته شده، و این را مستشرقان دیگری تکرار کرده‌اند. اما کارتر (Carter) با این رأی مخالفت کرده و گفته اندکی از اصطلاحات کتاب سیبویه از منطق یونانی گرفته شده و غالباً عربی است و از فقه به نحو منتقل شده است. ورستیخ (Versteegh) بر آن رفته که همان نظریهٔ تأثیر یونانی درست است، ولی عربها اصطلاحات را از منطق یونانی نگرفته‌اند، بلکه از نحو یونانی گرفته‌اند.¹
کسانی از مستشرقان که قائل به تأثیر یونانی در نحو عربیند می‌گویند که نحویان نخستین عرب تقسیم کلام به اسم و فعل و حرف و اصطلاحاتِ چهارگانهٔ اِعراب و صرف و تصریف و حرکه را از یونانیان گرفته‌اند.

برای یافتن پاسخ این پرسش باید تقسیم کلمات را وارسی کنیم. ارسطو در کتاب شعر خود تقسیمی هشتگانه کرده: حرف (حروف هجا؛ stoikeion)، هجا (syllabe)، حروف ربط (syndesmos)، موصول (arthron)، اسم (onoma)، فعل (rhema)، عناصر تصریف اسم و فعل (ptosis)، و logos، و این اختلافی دارد با نظام نحو عربی.
اما در مورد اصطلاحات چهارگانه. می‌گویند که اِعراب ترجمهٔ hellenismos است. معنای این لفظ آن است که کلام صحیح باشد و شرط درستی آن مراعات چند چیز است: استعمال حروف ربط؛ استعمال کلمات خاص؛ عدم استعمال کلمات ملتبسه؛ تمیز اجناس در اسمها؛ تمیز اعداد (مطابق تعریف ارسطو در کتاب خطابه؛ و این اصطلاح خطابه است نه نحو). اما اِعراب سه معنی دارد: بیان آنچه در ذهن است؛ زایل کردن فساد کلام؛ تغییر حرکهٔ آخر کلمات. همین معنی اخیر منظور سیبویه است، در برابر بِنا.
صرف را می‌گویند که ترجمه از klisis است و تصریف را می‌گویند ترجمهٔ ptosis است. معنی این کلمات در یونانی صورتها یا صیغه‌‌های مختلف اسم و فعل است، لیکن سیبویه صرف را به الحاق حرف نون به اسم تعریف کرده و تصریف را به تبدلات داخل کلمه (نه آخر کلمه).
حرکه را نیز ترجمه از kinesis یونانی می‌دانند. اما حرکه حرکت آخر کلمات نیست بخلاف kinesis، بلکه تمامی مصوتهاست.

نخستین نحویان مسلمان به طریق مستقیم از نحو یونانی مطلع نبوده‌اند، چون یونانی نمی‌دانسته‌اند، و چیزی از نحو یونانی نیز به عربی ترجمه نشده بوده که اینان بخوانند. پس جز به واسطهٔ سریانی اطلاع بر نحو یونانی ممکن نبوده. نحو سریانی متمرکز است بر اقوال خمسه، یعنی سؤال و امر و دعا و تعجب و نداء، که مقتبس از منطق ارسطوست، و پس از آن بر قواعد آوایی و صرفی که از یونانیان گرفته بوده‌اند. بزرگترینِ این نحویان عبارت بوده‌اند از یعقوب رهاوی (قرن هفتم میلادی)، حنین بن اسحق (قرن نهم)، ایلیا بن شینایا (قرن یازدهم). اما خبری نداریم که نحویان عرب با نحویان سریانی یا نوشته‌های آنان مرتبط بوده باشند یا سریانی دانسته باشند. بعلاوه، نحویان سریانی خود می‌گفته‌اند که نحو عربی هم با نحو یونانی فرق دارد هم با نحو سریانی.
نحویان عرب در قرن دوم هجری از منطق یونانی نیز به درستی مطلع نبوده‌اند (منهای ترجمهٔ ابن مقفع از چند کتاب منطق ارسطو). در ترجمه‌هایی که از کتاب منطق و شعر ارسطو در قرن سوم و چهارم هجری شده، اصطلاحات مترجمان (حنین و متی بن یونس) چیزی دیگر است:
stoikeion اسطقس (نه حرف)
syndesmos رباط (نه حرف ...)
rhema کلمه (نه فعل)
klisis میل (نه اعراب)
phone مصوت (نه حرکه)

فارابی، در الفاظ مستعمله در منطق، گفته است که اصطلاحات نحویان و اهل فلسفه با هم فرق دارد، و در مناظرهٔ معروف میان متی بن یونس و ابوسعید سیرافی، یک سخن متی این است که منطقی کاری با نحو ندارد.
سیبویه، به احصای تقریبی تروپو، ۱۸۲۰ اصطلاح دارد. آن ده اصطلاح که مستشرقان می‌گویند در قبال این شمار چه جایی دارد؟ سیبویه این اصطلاحات را جعل نکرده بوده و طوری آنها را به کار برده که معلوم می‌کند مخاطبانش سخن او را می‌فهمیده‌اند و از این جا ظاهراً باید استنباط کرد که او اصطلاحات مشترک بین علوم مختلف را استخدام کرده بوده است، یعنی اصطلاحات علم قراءات و حدیث و فقه و نحو را که علوم آنها در بصره و کوفه تکوین می‌یافته و اهل آن علوم اصطلاحات و مفاهیم یکسان را به کار می‌برده‌اند چون هدف یکسان داشته‌اند و آن نگاهداشت درستی کتاب خدا و حدیث نبوی بوده است. علمای قرون اول و دوم در چند فن متبحر بوده‌اند، از جمله خلیل که جز آنکه نحوی بوده، حدیث و فقه نیز می‌دانسته است.

8 months, 4 weeks ago

یادداشتهای حاشیهٔ قرآن قدس (۵-۸)

این یادداشت تقدیم می‌شود به آقای کاوس ندایی

  1. یا نی

نزدیک اوی است خزینه‌های غیب، نداند آن را مگر اوی، و داند آنِ¹ در دست و دریا، و بنیفتد هیچ برگی درخت² یا بی داند آن را (ج ۱، ص ۷۰).

آقای دکتر رواقی گفته‌اند: "تنها در اینجا در برابر الّا واژهٔ یا بی آمده است." اما چنین نیست. این را باید یا نی خواند. از عجایب است که در همان آیه می‌فرماید "نی ترن³ و نی خشک، یا نی در کتابی ديدور است" (لا رطب و لا یابس الّا فی کتاب مبين) و به این متوجّه نشده‌اند. از یا نی یا یا نه به معنای "الّا؛ مگر" در متنهای دیگر نیز می‌توان شواهدی یافت (این را در آینده در بحث از زبان قدیم هرات خواهیم گفت). در همین قرآن قدس نیز باز شواهدی از آن می‌توان یافت، مثلاً (ج ۱، ص ۴۷):

نیست از اهل کتاب یا نی بگروید بدوی پیشِ مرگیِ اوی (و ان من اهل الکتاب الّا لیمؤمن به قبل موته).

  1. دست

دست به جای دشت، که یک شاهد آن را می‌توان در آیه‌ای که نقل شد دید، اگر به ضبط نسخه بتوان اعتماد کرد، ظاهراً حاصل تبدیل št به st در فارسی میانه است، مانند تبدیل پسوند صفت عالی، išta، به ist، مثلاً در نخست (مقایسه شود با مقالهٔ خانم فیلیپونه، ص ۱۹۰).

  1. خوکان

خوکان در نظر ما امروز چیزی آشنا می‌آید، ولی مفرد از این کلمه در قرآن قدس خو (به املای خوا) است و این می‌گوید که خوکان در این متن نادرست و درست خوگان (به گ میانجی) است، مانند ترساگان که در این متن گاهی جمع ترسا است. صورت جمعِ پرکاربردترِ آن ترساآن است و این نیز ظاهراً شاهدی دیگر است از "لایه‌های" این متن. چون سخن از کاف و گاف به میان آمد، خوب است اشاره شود که کلماتی مانند زیانکر و راستکر را هم باید زیانگر و راستگر خواند. آقای دکتر رواقی ظاهراً این پسوند را صورتی از کار دانسته و به همین سبب این قسم کلمات را به کاف ضبط کرده است.

  1. سرد

در ترجمهٔ سُلّم در کریمهٔ ۳۵ سورهٔ انعام سرد آمده است:
ار توانی که بطلبی سوراخی در زمین یا سردی در آسمان، ...

آقای دکتر رواقی در حاشیهٔ شمارهٔ ۲۶ صفحهٔ ۶۸ نوشته‌اند: "سردی: سردیی، سردی‌ای، نردبانی." پس کلمه را سردی فرض کرده‌اند. ولی می‌دانیم که این کلمه سرد است نه سردی. رجوع شود به یادداشت مرحوم دکتر تفضلی با عنوان sard در مجلهٔ آسیایی (Journal Asiatique)، ۱۹۷۰، صص ۸۷-۸۹؛ و مقایسه شود با مقالهٔ خانم فیلیپونه، ص ۲۲۲.
———

  1. این کسره که به زیر نون اضافه کردیم معادل موصول پهلوی ī است که در این قرآن مکرّر است. این از چشم محققان البتّه پنهان نمانده؛ از چشم مصحّح شاید.
  2. مصحّح ی را بدل از کسرهٔ اضافه دانسته، ولی این در رسم الخط این قرآن معمول نیست. درخت در اصلِ آیه نیست و احتمالاً الحاقی است. به نظر ما متن فعلی قرآن قدس تحریری تازه‌تر از یک تحریر قدیمتر است. برگ، به جای *گوَرگ، هم متعلق به یکی از این تحریرهاست.
  3. ترن صورت قدیمتر ترّ (به تشدید) است و این تشدید، چنانکه می‌دانیم، حاصل ادغام راء و نون.
9 months ago

یادداشتهای حاشیهٔ قرآن قدس (۳ و ۴)

این یادداشت تقدیم می‌شود به آقای اردوان امیری‌نژاد

  1. دشمنای که در چند آیه در ترجمهٔ بغضاء و عداوه و جز آنها آمده تلفظ و ضبط درستش دشمنایی است. در رسم الخط این قرآن کلماتی مانند دانایی و پادشایی را به املای دانای و پادشای نوشته‌اند و این در آن کتاب قاعدهٔ املایی است. دشمنایی معادل dušmanādīh پهلوی است و صورت قدیمترش در متون مانوی dušmanyādīh است (از dušmanyu و پسوند ād). دشمنادگی و دشمنایگی معروفتر است و آن یک پسوند ag نیز داشته که تغییری در معنی ایجاد نکرده، مانند بسیاری کلمات دیگر که این پسوند را گرفته‌اند. آنچه در حواشی قرآن قدس و در جلد سوم آن در این باره هست، اگر جز این است، با توجه به آنچه در این جا آمد باید اصلاح شود. نیز آنچه در ذیل فرهنگهای فارسی آمده.

  2. کندای

این کلمه را نیز باید به همان ملاحظه کندایی خواند به معنای "جادوی" در ترجمهٔ جبت قرآنی. کندایی اسم است از کندا. کندا برابر است با kundāg پهلوی (یا شاید kandāg) به معنای "جادو" و کندایی برابر است با kundāgīh پهلوی (شاید kandāgīh) به معنای "جادوی" (قس کندایی، knd'yy، در متون مانوی). مترجم (یا مترجمان) قرآن قدس با مترجمان قرآنهای کهنی که این کلمه را به "جادوی" ترجمه کرده‌اند هم‌رأی بوده است (به جهت شواهد رجوع شود به فرهنگنامهٔ قرآنی آستان قدس، ذیل جبت، و فرهنگنامهٔ بزرگ قرآنی از دکتر رواقی، ذیل آیهٔ ۵۱ سورهٔ نساء). آنچه در حواشی قرآن قدس و در جلد سوم آن در این باره آمده (در آن جا کلمه به "بت" معنی شده) باید با توجه به آنچه در این جا آمد اصلاح شود. سیستان به کندایانش مشهور بوده است. در کتاب بندهشن (ترجمهٔ بهار، ص ۱۳۴)، آفت سرزمین سیستان را جادوی و کنداییِ (kundāgīh) آن نوشته و بسیاریِ جادوان و کیدان آن. دربارهٔ کید، که روحانیون دین خدایِ ژون یا زون در سیستان و زابلستان بوده‌اند، اجمالاً می‌توان به نوشتهٔ ما دربارهٔ رتبيل و مراجع آن رجوع کرد. شواهد خوبی از کندا در متون قدیم فارسی، از جمله تاریخ سيستان، به دست است (رجوع شود به لغت‌نامهٔ دهخدا، ذیل لغت). دربارهٔ اشتقاق آن می‌توان رجوع کرد به فرهنگ ریشه‌شناختی زبان فارسی. دربارهٔ تخلیط میان آن و گنداور می‌توان رجوع کرد به "یادداشتهای شاهنامه" در مجلهٔ آینهٔ پژوهش.

9 months ago

یادداشتهای حاشیهٔ قرآن قدس (۱ و ۲)

این یادداشت تقدیم می‌شود به آقای دکتر یوسف سعادت

  1. گرویستن، گرویشت، گورفیدن

گرویستن را معمول این است که geravīstan بخوانند. ولی این تلفظ دو اشکال دارد. اول آنکه مصوّت بعد از g ظاهراً به پیروی از تلفظ امروزی گرویدناست و دوم اینکه مصوّت پسوند جعلی (ست) کسره است (یعنی i)، نه ī. ظاهراً راه درست آن است که آن را به همان شیوهٔ پهلوی‌دانان بخوانیم. آقای مکنزی این مصدر را wurrōyistan می‌خواند و این بدین جهات است: مادهٔ مضارع خیشومی که اصل این کلمه است در ایرانی باستان wrnau و wrnawa بوده. پس بعد از تبدیل r هجاییِ بعد از صامت لبی به ur و ادغام rn و تبدیل آن به rr و ساده شدن مصوّت مرکب، آنچه حاصل خواهد شد wurrō خواهد بود (یا wurrau)؛ آن y صامت میانجی است.
گونه‌ای از این فعل در بعضی لهجات فارسی و غیر فارسی بایست پس از تخفیف r و تبدیل wu به gu بدل به gurōyist یعنی گُرویِست شود، و به نظر می‌رسد تلفظ این لغت در قرآن قدس نیز همین است.
یک احتمال هم این است که یک warrōyistan نیز (به فتح اول) بتوان در پهلوی فرض کرد (مقایسه شود با مادهٔ مضارع ثانویِ varnava در اوستا)، ولی این احتمال شاید ضعیفتر باشد. در این صورت warrōyistan به garōyistan، یعنی گَرویِستن، بدل شده است.¹ اسم مصدر از این فعل در آن لهجه گُرویِشت یا گَرویِشت بوده است. صرف مضارع نیز همین تلفظ را تأیید می‌کند؛ مثلاً صیغهٔ دوم‌شخص جمع از آن گرویید است (نه گروید)، یعنی garōyēd یا gurōyēd، و سوم‌شخص جمع از آن می‌بگرویند است (نه می‌بگروند)، یعنی mē ba-garō-y-and.

گورفیدن هروی را باید gwaravīdan یا شاید با ساده کردن نظم هجاها gwarvīdan خواند. این gw حاصل تبدیل w اول به gw در آن لهجه است. صورت کهنتر کلمه را باید warravīdan دانست یا شاید wurravīdan. این اخیر بازمانده است از wrnawa یا warnawa که تحول عادی آنها wurrau و warrau بوده است(īd پسوند مادهٔ ماضی جعلی است). از این جا این را نیز می‌توان دریافت که صامت اول w تلفظ می‌شده و صامت دوم v.

  1. وادم

وادم در قرآن قدس معادل آخِر عربی است. خانم فیلیپونه در مقالهٔ بلند خود دربارهٔ زبان قرآن قدس (ص ۲۲۲) حدس زده که این کلمه مرکب باشد از وا، یعنی صورتی از واز و باز (که می‌دانیم معنای اصلی آن "پس" و "عقب" است) و دُم به معنای "ذَنَب". ممکن است چنین باشد. اما احتمال دیگر آن است که جزء دوم را برابر با dom پسوند صفت عالی بدانیم، که در بافدم به تلفظ bāvdom (یعنی به افدم) به معنای "به آخر" بازمانده. آن گاه جزء اول ممکن است همان وا باشد که خانم فیلیپونه گفته. با این حال، در قرآن قدس باز معمولاً صورت واز دارد نه وا. به همین سبب ممکن است این وادم مطابق قاعده بازمانده از abādom باشد، چنانکه افدم بازمانده از abdom، خود از apa-tama. ولی اشکال این است که این abādom فرضی را باید به apā-tama برگرداند که وجود ندارد و کشش مصوت a به ā در آن مطابق قاعده نیست. اما شاید برای آن نیز بتوان راهی یافت: وارون بازمانده از abārōn است و فرارون بازمانده از frārōn که در آن دو نیز ā خلاف قاعده است (جزء اول وارون و افدم همان apa است و جزء دوم وارون و فرارون پسوند رون به معنای "سمت و جهت" که در اصل اسم بوده).² این گویا راهی معقولتر است، تا نظر دوستی که این یادداشت به او تقدیم شده چه باشد.

———
۱. تبدیل wa به ga را می‌توان با تبدیل wardyūn به گردون سنجید. ما گردیدن را نیز مشمول همین می‌دانیم، گرچه دیگران رأیی دیگر دارند. برد که در پیش موکب شاهان می‌گفته‌اند (قس بردابرد) مؤید این است.
۲. این به آن معنی است که ما اشتقاق وارون و فرارون را آن طور که استاد نیبرگ گفته و در فرهنگ آقای حسن‌دوست نیز نقل شده درست نمی‌دانیم.

1 year ago

این چند صفحه که جناب استاد انصاری به آن توجه داده‌اند حاوی بعضی اطلاعات جالب است. آن چند سطر که در پایین صفحه و در بالای صفحۀ بعد دربارۀ بیورسپ (در متن بیدرست) است یا از تاریخ طبری نقل شده یا هر دو نویسنده منبع واحد داشته‌اند. ثعالبی نیز که مانند آن را نقل کرده تصریح کرده که سخن را از طبری گرفته است (ص ۲۴ از چاپ زوتنبرگ). مرحوم دکتر تفضلی در مقالۀ «سوورای جمشید و سوورای ضحاک» (ص ۲۰۴-۲۰۷ از مجموعۀ مقالات او) مانند این عبارت را از دینکرد نهم نقل کرده است و توجه کرده که در البدء مقدسی نیز مانند آن هست. اما در زمان تحریر مقاله لابد به روایت طبری و ثعالبی برنخورده بوده است که یادی از آن دو نکرده. روایت طبری در لفظ به روایت دینکرد نزدیکتر است. این روایت کتاب ابن منادی سومین شاهد ماست که جناب انصاری به آن توجه داده‌اند:

و کان بیدرست (= بیورسپ) یعمل بذلک الکلام، فکان اذا اراد شیئاً من جمیع مملکته او اعجبته امرأة او دابة، نفخ بقصبة کانت له من ذهب فکان یجیء الیه کل شیء یریده و من ثم الیهود ینفخون بالبوق (ثعالبی: شبّورات، یعنی شیپورها).

و بیورسپ به آن کلام (که از آدم به او رسیده بود) کار کردی و چون از همه پادشاهی خویش چیزی خواستی یا زنی یا چارپایی او را به شگفت آوردی (او را خوش آمدی)، در نیی زرین که او را بود دمیدی و هرچه خواستی پیش او آمدی. از آن زمان جهود در بوقها دمند.

در روزهای آینده شاید این ده صفحه از کتاب ابن منادی را، که نمونه‌ای دیگر از synchronism سامی-ایرانی است و جناب انصاری از آن به «خداینامه» عبارت کرده‌اند، ترجمه کنیم و در چند جا که می‌توانیم اصلاح نماییم و ضمن مقایسه با منابع دیگر، مبهمات آن را قدری بر طرف سازیم. این جا فقط از جهت علایق خود، که مسائل زبان فارسی باشد، اشاره کنیم که این از طرایف ترجمه‌های پارسی به تازی است که
-š sahist
متن پهلوی را به «اعجبته» برگردانیده‌اند (عبارت البدء مقدسی که مرحوم دکتر تفضلی نقل کرده اصل دیگری داشته یا آزادانه‌تر ترجمه شده. در شمارۀ ۸۰-۸۱ مجلۀ گزارش میراث متذکر سهو مختصر آن مرحوم در ترجمۀ عبارت دینکرد شده‌ایم). دابّۀ متن ترجمۀ خواسته است. معلوم می‌شود که خواسته نیز مانند مال یک معنایش «چارپا» بوده است (vanthva نیز که در اوستا معنای «رمه» دارد، معنایش در اصل «خواسته» و «مطلوب» بوده است). عبارت دینکرد چنین است:
ka-š zan ud xwāstag ī-š abāyišnīg sahist dāštan āgāhīh mad, ēg-iš pad sūrāgōmand ī zarrēn andar āhixt (?) ud ān bandag/bundag ēraxt (?)

چون او را از زن و خواسته‌ای آگاهی می‌آمد¹ که داشتن آن را خوش می‌داشت²، به نیی زرین می‌دمید (؟) و آن بنده را ... (؟)³
-------

  1. -š āgāhīh mad
    این فعل عبارت را باید چنین ترجمه کرد.
  2. -š sahist
    این فعل عبارت را باید چنین ترجمه کرد.
  3. این دو فعل به این صورت بی ابهام نیست و فهم معنای درست آنها نیازمند مداقّه است. به جای خود سعی در روشن کردن صورت و معنای آن خواهیم نمود.
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 6 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 1 week ago