خُرم، خرامان می‌روم

Description
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
To infinity and beyond
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago

1 month ago

از الان واسه بهار لحظه شماری میکنم

1 month, 4 weeks ago
2 months ago

https://dastanvabazafarini.ir/
اگه دوست داشتید میتونید توی این مسابقه داستان نویسی شرکت کنید.

3 months, 3 weeks ago

هوا داغ است و سرامیک ها یخ. کولر درست کار نمی‌کند. چند تا پشه از لای توری آمدند تو. لیوان های چای را نشسته ام. کشو ها یکی درمیان باز مانده اند. تلفن زنگ میزند، قبل از اینکه جواب بدهم قطع می‌شود. دارم عرق می‌کنم. آب می‌خورم. هوا هنوز جهنم است.
لباسم را بالا میزنم و کمرم را می‌چسبانم به سرامیک ها. تصور میکنم روی موج های دریا بالا پایین میشوم. موج های سیاه و بلند آب، مرا مثل بقیه ماهی ها بغل می‌کنند، محاصره می‌کنند و روی باله هایم دست می‌کشند. آب از روی تن صیغلی ام لیز میخورد و مرا غرق می‌کند. تیله چشم هام مرا هل می‌دهد پایین، سمت تاریکی ها. دریا هیچ وقت تمام نمی‌شود. و من بعضی وقت ها اشتباهی، موقع شنا، فکر میکنم به ته دنیا رسیده ام. جایی که دریا تمام می‌شود. اما موجی تکانم میدهد و جلوتر می‌بردم. پایین تر می‌بردم. سمت تاریکی ها و می‌فهمم دریا هیچ وقت تمام نمی‌شود.
پولک های تنم مثل هزار تکه هلالی بریده شده ماه، توی آب نور می‌پاشند. شاید اگر توی دریا غرق نشوم، و یا چشم هایم از این همه تاریکی کور نشود، روزی ته دنیا را ببینم. جایی که دریا تمام می‌شود.

3 months, 3 weeks ago

یه احساسی که الان توی اثاث کشی مقدار زیادیش رو تجربه می‌کنم، حس(من به اندازه کافی از فلان شئ استفاده نکردم)هست. اینطوری که مثلا یه کتابی بوده، نخوندمش، یا خوندم، ولی "درست" نخوندم. یا کتابه باعث نشده به آگاهی بیشتری برسم، سرسری خوندمش، در موردش فکر نکردم. یه بازی فکری بوده، دو بار بازی کردم. یه خمیر مجسمه سازی فلان سال برای فلان کلاس برام خریدن، ولی من در امر مجسمه سازی متخصص نشدم، ادامه ندادم مجسمه سازی رو. یه ترم رفتم و ول کردم.
خونمون این دو سال نزدیک کوه بود، من چند بار رفتم کوه؟ واقعا که وای بر من.
بعضی وقتا، که مغزم سکان رو بدست می‌گیره، حس میکنم به تنهایی می‌تونه انقدر عذابم بده که بدنم تحلیل بره و از هم بپاشه. بعضی وقتا حس میکنم هیچ کنترلی روش ندارم. بدنم و روحم و من، زندانی مغزم و احساس گناه و احساس ناکافی بودنیم.

4 months, 2 weeks ago

نگاه کن که غم درون دیده‌ام
چگونه قطره قطره آب می‌شود
چگونه سایهٔ سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می‌شود
نگاه کن
تمام هستی‌ام خراب می‌شود

شراره‌ای مرا به کام می‌کشد
مرا به اوج می‌برد
مرا به دام می‌کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می‌شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطرها و نورها
نشانده‌ای مرا کنون به زورقی
ز عاجها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پر ستاره می‌کشانی‌ام
فراتر از ستاره می‌نشانی‌ام

نگاه کن
من از ستاره سوختم
لبالب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم

چه دور بود پیش از این زمین ما
به این کبود غرفه‌های آسمان
کنون به گوش من دوباره می‌رسد
صدای تو
صدای بال برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده‌ام
به کهکشان، به بیکران، به جاودان

کنون که آمدیم تا به اوجها
مرا بشوی با شراب موجها
مرا بپیچ در حریر بوسه‌ات

مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستاره‌ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما
چگونه قطره قطره آب
صراحی سیاه دیدگان من
به لالای گرم تو
لبالب از شراب خواب می‌شود
به روی گاهواره‌های شعر من
نگاه کن
تو می‌دمی و آفتاب می‌شود.

— فروغ فرخزاد

6 months, 2 weeks ago

من قطاری دیدم، که سیاست می‌برد
(و چه خالی می‌رفت)

سهراب سپهری
از شعرِ صدای پای آب
@nabayad_mikhandim

6 months, 3 weeks ago

گمان می‌کنم نیاز دارم به کمی ناپدید شدن.
مثل ابرهای پنبه ای، با شکاف های عمیق که نور را از خود عبور می‌دهند
نیاز دارم، باد کوچکی، بخورد پس کله ام. دور شوم و نگاه کنم به تمام داشته هایم. و به تمام آن چیزی که "من" بوده. جا بگذارمش. بعد باد، تاب بخورد و مرا بپیچاند. پرواز کند و اوج بگیرد. دور شوم و تاب بخورم، دنبال چیزی نگردم و فقط کمی سکوت کنم. شاید از بالا، به همه چیز نگاه کنم. شاید به ابر های دیگر نگاه کنم. و گاهی که از دیدن خسته شدم، چشم هایم را ببندم و توی آسمان فقط کمی بخوابم.

6 months, 3 weeks ago
8 months, 4 weeks ago

تا به حال دلت برای کسی آنقدر تنگ شده، که برای برگشتن به خانه و دیدن عکسش روی دیوار، توی راه گریه کنی؟

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 3 days, 2 hours ago