از آدمایی که بلدن با سکوت حرف بزنن؛ خوشم میاد.

His eyes are like angels but his heart is cold.

من‌ چایی خوردن دو نفره با کسی که دوسش دارم رو به همه پارتیا و دورهمیا ترجیح می‌دم.

بعضی وقتا منتظری یه قدم برداره سمتت که تو بدویی طرفش.

هر وقت دور میشم از اون تنهاییم؛ احساس بدی میگیرم

قسمتی از گذشته هست که هیچوقت به گذشته موندن رضایت نمیده و هی تکرار میشه و تکرار میشه و تکرار میشه، توی تاکسی وقتی به بیرون نگاه میکنی، توی آرایشگاه وقتی جلوی آینه نشستی، بعد شام وقتی داری ظرف میشوری، وقتی داری یه آهنگ گوش میدی، توی کافه وقتی به صندلی کناریت نگاه میکنی؛ حال معمولا به خودی خود سنگین نیست اگر احساس سنگینی میکنیم احتمالا تکه‌ای از گذشته دوباره در حال تکراره.