آکادمی جام

Description
@JaamAcademy
در جستجوی آگاهی و معنا

ارتباط با ادمین:
@Mm_135
Advertising
We recommend to visit

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 17 hours ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 3 weeks, 3 days ago

3 weeks, 4 days ago

💠⭕️ خوش به حال جام لبریز از شرابمیثاق محرابی، پژوهشگر عرفان و ادیان
دوستی دارم که عاشق شطرنج بازی کردن است. می‌گوید شطرنج، مشابه زندگی است. فوت و فن‌های خاص خودش را دارد. باید با تدبیر امورت را پیش ببری. تدابیر و حرکات توست که تقدیرت را رقم می‌زنند. هرچند این تعبیر را در مورد فوتبال و امور دیگری هم شنیده بودم، و معتقدم که هر کسی دنیا را با قالب علاقه‌مندی خودش می‌بیند، اما چون با بحث شطرنج شروع شد، خوب است که در همان مورد بنویسم.

فرقی که مهره‌های شطرنج با سایر بازی‌های دارای مهره (مثل تخته نرد، منچ و ...) دارد این است که اولا هر مهره، جای به‌خصوصی در صفحۀ شطرنج دارد، و دو این‌که هر مهره از لحاظ نوع رفتار با مهره‌های دیگر متفاوت است.

یعنی خود مهره، نوع حرکتش را مشخص می‌کند. مثلا مهره اسب، فقط می‌تواند حرکت L داشته باشد، و مهرۀ فیل فقط حرکت ضربدر. این مهره‌ها، خارج از این حرکات خاص، هیچ حرکت دیگری نمی‌توانند داشته باشند، حتی اگر فضای اطرافشان خالی باشد و یا برای محافظت از شاه و وزیر نیاز به کمکش باشد. مگر این‌که کسی از قواعد بازی تخلف و تخطی کند.

اما در تخته نرد، حرکت تمام مهره‌ها، مشابه یکدیگر است و ویژگی خاصی که هر یک را از دیگر مهره‌ها جدا کند، ندارند. فرق نمی‌کند که کدام مهره، در کجای صفحه باشد، فقط حرکتشان محدود به عددی است که تاس برایشان تعیین می‌کند.

اگر بخواهم شباهتی با زندگی انسان‌ها در این بازی‌ها پیدا کنم، شطرنج به شرایط زیستی ما انسان‌ها نزدیک‌تر است. ما انسان‌ها، در عین این‌که زندگی اجتماعی داریم و با یکدیگر در امور همکاری می‌کنیم، اما هر کدام‌مان توانمندی و ویژگی منحصر به خودمان داریم. هر انسانی استعداد خاص خودش را دارد و قادر به انجام وظایف خاصی است. هر انسانی در نوع خودش، نمونه و یکتاست و مانندی ندارد. هر کدام از ما، جایگاه خاص خودمان را در خلقت داریم. انتظاری هم که از ما می‌رود، طبق همین جایگاه است.

یک اتومبیل را در نظر بگیرید. تمام اجزای آن اتومبیل، برای عملکرد درستش، ضروری هستند. حتی یک پیچ یا مهرۀ اضافی در کل اتومبیل یافت نمی‌شود. از آن طرف هم، با کم شدن یک قطعۀ کوچک، کار اتومبیل به مشکل می‌خورد و ممکن است مانعی برای حرکت و یا کار صحیح آن ایجاد شود.

هر یک از ما، در نظام خلقت، برای منظوری خاص، خلق شده‌ایم، به این معنا که وظیفه‌ای خاص بر عهده‌مان گذاشته شده است. تفاوت استعداد و توانمندی انسان‌ها، دلیل برتری کسی بر دیگری نیست، آن‌چه مهم است انجام درست وظایف طبق مسوولیتی است که بر عهده‌مان گذاشته شده است. جام هر کدام‌مان اندازۀ مشخصی دارد.

جام کسی به اندازۀ استکانی کوچک است و دیگری به اندازۀ پارچی بزرگ. کسانی هم هستند که مخازن چند صد لیتری برای ذخیره دارند. مهم اندازۀ این جام‌ها نیست، مهم پر شدن این جام‌هاست. کسی برتر است که نسبت فضای پر شده به حجم کل جامش بزرگتر باشد. خوش بحال کسی که این نسبت در او، عدد یک باشد یعنی ظرفیت انسانی‌اش را پرِ پر کرده باشد.

چه زیبا گفت آن شاعر: خوش به حال جام لبریز از شراب، و این یعنی کسی‌که جامش را از عشق پر کرده باشد.

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
@JaamAcademy

1 month ago

💠*⭕️من تو را دوست دارم، و اکنون تو شفاف‌تری!
صدیق قطبی، نویسنده و پژوهشگر معناگرای معاصر*
ویکتور هوگو در بی‌نوایان جمله جالبی دارد: «خدا در پس همه چیز است. اما همه چیز خدا را پنهان می‌کنند. اشیا تیره‌اند، آفریدگان کدرند. عشق ورزیدن به یک موجود به او شفافیت می‌بخشد.» (جلد دوم، ترجمه پارسایار، نشر هرمس)

از این قشنگ‌تر و رساتر نمی‌شد از دانایی‌بخشی عشق حرف زد. گرچه خدا همه جا هست، اما همه چیز او را پنهان می‌کنند. چرا که تاریک و کدرند. دوست داشتن، کدورت و تاریکی‌ چیزها را زائل می‌کند. از چیزها کشف‌ حجاب می‌کند. وقتی چیزی به شفافیت رسید، آنچه فراپشت آن است ظاهر می‌شود. دوست داشتن تلاشی است برای دیدن فراسوی چیزها. نه از طریق کنار زدن‌شان، بلکه از رهگذر شفاف‌کردن‌شان.

جهان کدر‌، جهان غیبت خداست. جهان شفاف، جهان حضور او. از این‌رو، جهان هم حجاب است هم آيینه. بسته به طرز مواجهه ماست که حجاب باشد یا آیينه. هر چه عشق کاستی بگیرد،‌ جهان تیره‌تر و حجاب‌تر است و هر چه فزونی بگیرد جهان را شفاف‌تر و آینه‌تر می‌کند. (کانال شخصی ایشان)

💠*⭕️تحلیل از آکادمی جام:*در دوست داشتن اتفاق جالبی می‌افتد: این فقط تو نیستی که مهم است، دیگری در زندگی تو وجود دارد که اهمیت دارد؛ گاهی اوقات حتی بیش از خودت.
همین باعث می‌شود که تو از خودت در بیایی. این گام اول است. در فرآیند دوست داشتن ممکن است دریچه‌های جدیدی گشوده شود و خوشا به حال آنان‌که به فراسوی دوست داشتن اشیاء و آثار و آدم ها می‌رسند؛ گام دوم.
به همین خاطر است که عارفی می‌گفت: یک لیلی بیشتر در این جهان وجود ندارد. همه ما عاشق یک چیز هستیم. اما این یک چیز خود را گاهی اوقات در یک اثر هنری نشان می‌دهد، گاهی اوقات در یک انسان، گاهی اوقات در یک گربه.
آرزو می‌کنیم که این دو گام را برداریم: اینکه از خود به درآییم (گذار عاشق از خویشتن) و فراسوی معشوق را ببینیم (گذار عاشق از عشق) و اتصال به حقیقت یگانه جهان.

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
@JaamAcademy

1 month, 1 week ago

💠⭕️دومی رو ولش کن!دکتر ایرج رضایی، عرفان پژوه و استاد دانشگاه

پروفسور ویلیام اروین (دانش‌آموخته دانشگاه‌های میشیگان و کالیفرنیا) در کتاب فلسفه‌ای برای زندگی تقسیم بندی جالبی ارایه می‌کند:
بر اساس فلسفه رواقی، تمام امور و پدیده‌هایی که هر فرد در زندگی با آن مواجه است، بر حسب دامنه اختیار یا عدم اختیارش، از سه مقوله بیرون نیست:
1) آنهایی که به طور کامل در اختیار او هستند. (مثل عقاید و باورهایمان و اهدافی که در زندگی انتخاب می‌کنیم.)
2) آن‌هایی که به کلی از دایره اختیار و کنترل او خارج‌اند. (مثل مرگ یا پیری یا برخی خصوصیات جسمی و فیزیکی هر شخص)
3) آنهایی که تا حدّی ولی نه به طور کامل در اختیار او هستند (مثل برنده شدن در بازی تنیس یا کسب سود در بورس)
بخش عمده‌ای از نگرانی‌ها و آشفتگی‌های ما ریشه در اموری دارند که به طور کامل از اختیار ما خارج‌اند. یعنی اموری که در دسته دوم این تقسیم بندی سه‌گانه، جای می‌گیرند. طبیعی است که اضطراب و نگرانی درباره اموری که از ید قدرت ما خارج هستند و اراده و تلاش ما هیچ نقشی در جلوگیری از این امور ندارد، کاری عبث و بیهوده و به دور از خردمندی است. چرا باید نگران چیزی بود که خواستن یا نخواستن ما کوچکترین اثری در جلوگیری از وقوعش ندارد؟! مثلا بسیاری از انسانها همواره نگران فقدان و از دست دادن عزیزان‌شان هستند. بسیاری هم نگران از دست دادن جوانی و زیبایی خود هستند. کم نیستند کسانی که از قیافه و خصوصیات جسمانی و فیزیکی خود ناراضی‌اند. نگرانی درباره این گونه امور، که فراتر از خواست و خوشایند و بدآیند افراد است، جز اتلاف وقت و ضایع کردن انرژی، حاصل دیگری نخواهد داشت. مرد جوانی را در نظر بگیرید که نگران از دست دادن موهایش است. طبعا این نگرانیِ آزاردهنده هیچ کمکی در توقّف ریزش ارثی موهایش نمی‌کند. حتی ممکن است باعث تشدید این امر شود.

💠*⭕️راهکار مواجهه با دومی‌ها*
پس چاره کار در مواجهه با این گونه امور چیست؟ یکی از چاره‌جویی‌های سودمند می‌تواند این باشد که اموری از این دست را حواله به تقدیر کنیم. به اعتقاد رواقیون، «تقدیرگرایی هوشمندانه و کنترل شده» در اموری که خارج از اختیار ما هستند، یکی از راه‌های برقراری ثبات و آرامش و حفظ طمانینه در برابر مصائب و طوفان حوادث است. البته این تقدیرگرایی نباید با کژفهمی همراه شود. تقدیرگرایی مورد نظر رواقیون به هیچ روی به معنی نفی تلاش و کوشش و فرو رفتن در موضع انقیاد و انفعال محض نیست. به نظرِ ویلیام اروین، وقتی رواقیون از تقدیرگرایی طرفداری می‌کنند، هوادار شکل محدودی از آن هستند. مثلا آنها توصیه می‌کنند در مورد گذشته باید تقدیرگرا باشیم و به خاطر داشته باشیم که گذشته به هیچ‌وجه تغییر نمی‌کند. بنابراین رواقیون به مادری که کودکی بیمار دارد توصیه نمی‌کنند آینده را جبری ببیند. او باید با تمام توان از کودکش پرستاری کند. اما اگر این کودک بمیرد، رواقیون به مادرش توصیه می‌کنند گذشته را جبری ببیند. این کاملا طبیعی است که هر شخص از مرگ فرزند خود دچار غم و اندوه شود. اما چون گذشته را به هیچ‌وجه نمی‌توان عوض کرد، ماندن در این وضعیت هم اتلاف عمر است و هم فرساینده احساسات شخص.

💠*⭕️راهکار مواجه با سومی‌ها:*
در مورد امور دسته سوم هم یعنی آن‌هایی که نه به طور کامل بلکه تا حدی در اختیار ما هستند، توصیه رواقیون شنیدنی است و ارزش به‌کاربستن دارد. راه‌حل مناسب در این‌گونه امور به  اعتقاد ایشان، درونی کردن هدف هاست. وقتی یک فرد رواقی سراغ اموری مثل برنده شدن در بازی تنیس می رود که اختیار محدودی بر آن‌ها دارد، مراقب است در این گونه موارد برای خودش هدف‌های درونی انتخاب کند، نه هدف‌های بیرونی. در نتیجه چنین فردی، وقتی مشغول بازی تنیس یا هر مسابقه و بازی دیگری می‌شود هدفش صرفا پیروزی در مسابقه نیست (که هدفی بیرونی است و کنترل محدودی بر آن دارد)، بلکه به دنبال این است که به بهترین نحوی که می‌تواند بازی کند (این هدف، یک هدف درونی است و اختیار و کنترل کاملی بر آن دارد) با این کار اگر بازی را هم ببازد،  دلسرد و ناامید نمی‌شود؛ چون هدفش پیروزی در مسابقه نبوده، بلکه بازی کردن به بهترین نحو ممکن بوده است. البته باید گفت که با تمام توان بازی کردن و پیروزی در مسابقه تنیس، رابطه‌ای علّی با هم دارند. این بدان معناست که اهداف درونی ما بر عملکرد بیرونی ما تاثیر می‌گذارد. هدف گذاری درونی از آنجا که با اضطراب کمتری همراه است به پیروزی نزدیک‌تر است [و حتی اگر منجر به پیروزی نشود به شادکامی نزدیک‌تر است.] (رفرنس: کانال تلگرامی دکتر ایرج رضایی)

نکته کلیدی در همین مساله نهفته است. راهبرد ما برای هر پدیده‌ای (کنترل‌پذیر، نفوذپذیر و کنترل‌ناپذیر) باید متفاوت و اختصاصی باشد.

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا@JaamAcademy ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید:اینستاگرام | لینکدین | بله | ایتا | سروش

3 months, 1 week ago

💠⭕️سه حاکم پنهان جهاندکتر محمدرضا سرگلزایی، روانپزشک

«آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﻓﻴﺰﻳﻜﺪان ﺑﺰرگ، ﺟﻤﻠﻪاي ﻣﺎﻧﺪﮔﺎر دارد: «ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي ﻋﻈﻴﻢ در ﺟﻬﺎن ﺣﻜﻮﻣﺖ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ: ﺗﺮس، ﻃﻤﻊ و ﺣﻤﺎﻗﺖ!» اﮔﺮ ﺑﻪ اﻧﮕﻴﺰهﻫﺎي اﻧﺴﺎنﻫﺎ در ﻓﻌﺎﻟﻴﺖﻫﺎي زﻧﺪﮔﻲ دﻗﻴﻖ ﺷﻮﻳﺪ، ﻣﻌﻨﺎي اﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ  «اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ» را درﻣﻲﻳﺎﺑﻴﺪ. ﺑﻴﺶﺗﺮ اﻧﺘﺨﺎبﻫﺎي آدﻣﻴﺎن ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺗﺮس» اﺳﺖ ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﻃﻤﻊ» و ﻳﺎ ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﻴﺮ «ﺣﻤﺎﻗﺖ»!
📌ترس:
•ﺗﺮس از ﺗﻨﻬﺎ ﻣﺎﻧﺪن ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﻮاﻓﻖ ﻣﻴﻞ دﻳﮕﺮان ﺻﺤﺒﺖ ﻛﻨﻴﻢ، ﻧﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺗﺸﺨﻴﺺ ﺧﻮدﻣﺎن!
•ﺗﺮس از آﻳﻨﺪه، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﺑﻴﺶ از ﻧﻴﺎزﻣﺎن ﭘﺲاﻧﺪاز ﻛﻨﻴﻢ!
•ترس از ﺻﺪﻣﻪ ﺧﻮردن، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻣﻘﺎﺑﻞ زورﮔﻮﻳﺎن ﺳﻜﻮت ﻛﻨﻴﻢ ﻳﺎ ﺑﺎج ﺑﺪﻫﻴﻢ!

📌طمع:
•ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن اﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﮔﺮان ﻗﻴﻤﺖ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد در ﻛﺎرﻣﺎن ﻛﻢ ﻓﺮوﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ!
•ﻃﻤﻊ ﺧﺮﻳﺪن وﻳﻼي ﺑﺰرگ ﺗﺮ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻛﺎﻻي‌ﻣﺎن را ﮔﺮان‌ﺗﺮ از ﺣﺪ اﻧﺼﺎف ﺑﻔﺮوﺷﻴﻢ!
•ﻃﻤﻊ ﺑﻪ دﺳﺖ آوردن ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖاش ﺷﺪه‌اﻳﻢ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد پا روي ارزشﻫﺎيﻣﺎن ﺑﮕﺬارﻳﻢ!

📌و اﻣﺎ از ﺣﻤﺎﻗﺖ!
•ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻣﺮدم ﺑﺎزﻳﭽﻪي اﺧﺒﺎر دروغ رﺳﺎﻧﻪﻫﺎ شوﻧﺪ!
•ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﭘﺪرانِ ﻣﺎ ﺑﺎورﻫﺎي ﻏﻠﻂ و منفی خود را ﺑﺮ ﻣﺎ دﻳﻜﺘﻪ ﻛﻨﻨﺪ و ﺑﺮآن ﺗﺄﻛﻴﺪ ﻓﺮاوان داﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ.
•ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲﺷﻮد ﻫﻢ رﻧﮓ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﺷﻮﻳﻢ ﭼﺮاﻛﻪ ﺑﺎور دارﻳﻢ ﻛﻪ ﺣﺘﻤﺎً آنﻫﺎ ﺑﻴﺶﺗﺮ ﻣﻲداﻧﻨﺪ!

ﭼﺮا اﻳﻦ ﺳﻪ آﻓﺖِ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، ﺗﺎ اﻳﻦ ﺣﺪ ﺑﺮ ﻣﺎ ﺳﻠﻄﻪ دارﻧﺪ؟! [شاید] دﻟﻴﻞ آن را ﺑﺎﻳﺪ در ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ ﺟﺴﺖ: از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي ﻣﻨﺼﺮف ﻛﺮدن ﻣﺎ از ﺧﻮاﺳﺘﻪ ‌ﻫﺎيﻣﺎن، ﻣﺎ را از ﻟﻮﻟﻮ، ﻏﻮل، دﻳﻮ، ﺗﺎرﻳﻜﻲ، ﺗﻨﺒﻴﻪ، ﻣﺤﺮوم ﻣﺎﻧﺪن از اﻣﻜﺎﻧﺎت و ... ﺗﺮﺳﺎﻧﺪه‌اﻧﺪ! از ﻛﻮدﻛﻲ ﺑﺮاي وادار ﻛﺮدن ﻣﺎ ﺑﻪ اﻧﺠﺎم ﻛﺎري ﻛﻪ ﻧﻤﻲﺧﻮاﺳﺘﻪاﻳﻢ، ﺑﻪ ﻣﺎ وﻋﺪه ﺟﺎﻳﺰه، ﺗﺸﻮﻳﻖ، ﺷﺎﮔﺮد اوﻟﻲ، آﻳﻨﺪه‌ي روﺷﻦ ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﺛﺮوت و ﺷﻬﺮت و ﻗﺪرت و ... داده‌اند!
ﺑﻪﻋﻠﺖ ﻏﻠﻂ ﺑﻮدن ﻧﻈﺎم ﺗﻌﻠﻴﻢ و ﺗﺮﺑﻴﺖ و ﻧﺒﻮد اﻃﻼﻋﺎت ﻋﻠﻤﻲ ﻛﺎﻓﻲ، واﻟﺪﻳﻦ، ﺑﻪ ﭘﺮﺳﺶﻫﺎي ﻛﻮدﻛﺎن در ﻣﻮرد زﻧﺪﮔﻲ، ﻣﺮگ، ﻗﺎﻧﻮن و ... اﻃﻼﻋﺎت ﻏﻠﻂ داده‌اﻧﺪ و از ﭘﺎﺳﺦِ ﺷﻔﺎف و درﺳﺖ ﺳﺮﺑﺎز زده‌اند! (رفرنس کانال دکتر سرگلزایی)

💠⭕️تحلیل از آکادمی جام:
«آﻟﺒﺮت اﻧﻴﺸﺘﻴﻦ»، ﺳﻪ ﻧﻴﺮوي حاکم را در جهان نشان داده اما نگفته که فقط همین سه هستند. در جهانی که در آن زندگی می کنیم جسارت، آزادگی و آگاهی هم هستند. این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم بر اساس کدامیک عمل کنیم. در همین دنیا کسانی بودند مانند هلن کلر و معلمش در برابر ترس و حماقت ایستادند و به همین خاطر است که هلن کلر گفته است: زندگی یا یک ماجرای جسورانه است یا هیچ نیست.
بد نیست در مورد هلن کلر بیشتر بدانیم: هنگامی که ۱۸ ماهه بود، در اثر ابتلا به بیماری مننژیت، بینایی و شنوایی خود را از دست داد و ارتباطش با دنیای بیرون قطع شد. می‌شد گفت که تقدیر جهان این بوده است که او این چنین باشد اما زمانی که ۷ ساله بود، با ورود معلمش، زندگی جدید او آغاز شد. او از این روز به عنوان مهم‌ترین روزی که در زندگی به خاطر دارد، یاد می‌کند.
سالیوان معلمی سخت کوش و فوق‌العاده بود که 50 سال در کنار کلر ماند. سالیوان با فشار دادن علاماتی توسط انگشتان خود، به عنوان حروف، بر کف دست هلن با او ارتباط برقرار می‌کرد و از این راه برای آموزش کلمات به او استفاده می‌نمود.
در عرض چند ماه کلر فرا گرفت که چگونه اشیایی را که لمس می‌کند، به آن حروف ربط دهد و آن‌ها را هجی کند. او همچنین، موفق شد تا به وسیله لمس کارت‌هایی که حروف برجسته بر آن‌ها نوشته شده بود، جمله‌هایی را بخواند و با کنار هم چیدن حروف در یک لوح، خود جمله بسازد. خط بریل را آموزش دید، صحبت کردن را تمرین کرد، لب‌خوانی از طریق لمس دهان و گلوی شخص صحبت‌کننده را یاد گرفت و به دانشگاه رفت. او اولین فرد نابینا- ناشنوایی بود که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او یک نویسنده، فعال سیاسی، فعال اجتماعی و یک شخصیت تاثیرگذار بود.
بله درست است ترس و طمع و حماقت حکمفرایان جهان هستند اما تنها حمکفرمایان جهان نیستند. این سه در برابر اراده آزاد آدمی بازی محدودی خواهند داشت.
این ما هستیم که تعیین می‌کنیم ترس و طمع و حماقت حکمفرایان جهان ما باشند یا جسارت، آزادگی و آگاهی!

ما را در دیگر رسانه ها دنبال کنید:
اینستاگرام /لینکدین/بلهیتا /سروش

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا

@JaamAcademy

3 months, 2 weeks ago

💠⭕️ **همه ما زندانی زندان قطعیت هستیم

ریچارد لیدر، عضو ارشد مرکز معنویت و شفای دانشگاه مینه سوتا و مربی و مشاور برجسته بین المللی**

⚡️خندیدن خطرِ (ریسک) دیوانه قلمداد شدن را در بر دارد.
⚡️گریستن خطرِ احساساتی‌ قلمداد شدن را در بر دارد.
⚡️ابرازِ احساسات خطرِ برملاشدنِ شخصیت را در بر دارد.
⚡️عشق‌ ورزیدن این خطر را دارد که متقابلاً به ما عشق نورزند!
زیستن خطرِ مُردن را در بر دارد.
تلاش کردن خطرِ شکست را در بر دارد.
و...
و...
ولی با خطر نکردن(ریسک نکردن)، برده‌ای خواهید بود که گرفتارِ زنجیرِ قطعیت شده، و آزادی را به اسارت داده است. تنها یک نفر آزاد است:
«آن‌که خطر می کند.»

ما را در دیگر رسانه ها دنبال کنید:
اینستاگرام /لینکدین/بله/ ایتا/سروش

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معناhttps://t.me/JaamAcademy

3 months, 2 weeks ago

💠⭕️چقدر خوش‌بویی تو!علی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن

جلوی پیشخوانش ایستاده‌ام. از آن‌هایی که شیشه مقابل‌شان چند تا سوراخ دارد. پشت سرم کولر روشن است و باد به تنم می‌خورد و به او می‌رسد. پشت پیشخوان، مردِ کتاب‌دار محترمی‌است که راستش را بخواهی، غبطه شغلش را می‌خورم. منی که عادت به غبطه‌های نرسیدنی دارم! یک دفعه وسط بحث، بی‌ربط می‌گوید آقای فلانی! عطرتان چه خوش‌بوست! باد می‌خورد و به ما می‌رسد! جا می‌خورم. مدت‌هاست از این دست جمله‌ها نشنیده‌ام. خودم هم مثل‌شان را به کسی نگفته‌ام؛ انگار مدت‌هاست در بیان خوبی و احساس و زیبایی لال شده‌ایم.
گفتم عطر را از کردستان خریدم. فروشنده‌اش می‌گفت ترکیب‌شان دست‌ساز است. رایحه شیرین و شکلاتی‌ای دارد. ولی دیده‌اید عطر همیشگی‌ای که می‌زنی، برای خودت غایب و گریزان می‌شود؟ یعنی خودت دیگر از فرط عادت، بویش را حس نمی‌کنی. شبیه مکندگی عادت برای خیلی چیزهای خوب دیگر! مثل ساحل‌نشینانی که دیگر صدای دریا را نمی‌فهمند؛ یا خانه‌های فقیرنشین کنار ریل و صدای قطار.
به او گفتم قابل ندارد؛ نمونه دیگرش در کیفم هست. چون از توجهش ذوق کرده‌ام، می‌دهم دستش تا بو کند. «این هم خیلی خوب است، اما آن که زدید نیست.» می‌گویم بله بله. من کم عطرباز نیستم! می‌خندیم. می‌گویم رفتم خانه نام عطر را می‌نویسم و برای‌تان می‌فرستم. تشکر می‌کند.
کتاب‌های امانتی را می‌خواهد تاریخ بزند. می‌گوید ولش کن. ثبتش کنم، تاخیر می‌خورد. شما ببر، هر وقت خواستی بیار. تشکر می‌کنم. دم‌خوردن با کتاب، آدم‌ها را هیچ‌چیزی نکند، دست کم محترم می‌کند!
دلم می‌خواهد از توجه و حرف‌های عطرآمیزمان بیشتر بگویم. دوست دارم می‌گفتمش، کاش حُسن‌های اخلاقی در آدم، این‌قدر با جان و تن و پیراهنش، آمیخته و یکی بشود که خودش دیگر حسش نکند و عطر حُسن خلقش پراکنده در هوای ارتباط، شامه همه را بنوازد. چه حالا مثل خیلی‌ها نگویند و مثل کتاب‌دار یکی بگوید که چقدر اخلاقت خوشبوست! و نامت به خوشبویی، این‌سو و آن‌سو بوزد!
دوست داشتم به او می‌گفتم، کاش دردهای آدم هم این‌قدر شفاف و پیدا و سیال بود که با نسیمی به صورت دیگری می‌خورد. دیگری حتی نمی گفت دردت چیست؟. حتی شاید حرفی هم نمی‌زد. اما از سنگینی تلمباری و پنهانی بودنشان، کم می‌شد تا روح کمی نفس می‌کشید و خستگی روزگارش فرو می‌نشست و قرار می‌یافت.
دوست داشتم به او می‌گفتم بیا کمی از این حرف‌ها بزنیم! آدم‌ها، چیزهای پنهان و تلمبار و نگفته زیادی دارند که مثل عطر همیشگی‌ات، بی‌آنکه بخواهی، پیدا نیستند. سنگینِ پنهانِ پنهانِ پنهانند! ولی کاش، پیدای پیدای شفاف بودند! وزان و رها در هوا!

(رفرنس داستان؛ کانال تلگرامی هامش؛ نوشته علی سلطانی)

ما را در سایر رسانه‌ها دنبال کنید :
اینستاگرام /لینکدین/بله /ایتا /سروش

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
@JaamAcademy

3 months, 3 weeks ago

💠⭕️تکنیک تماشای مورچه از دورعلی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن تامس نیگل، استاد فلسفه و حقوق دانشگاه نیویورک و فیلسوف مشهور معاصر در کتاب پوچی خود، یک سوال مهم را مطرح می‌کند و آن اینکه چه زمانی و چرا احساس پوچی می‌کنیم؟ «نقطه آغاز پوچ‌اندیشی» کجاست؟

از نظر او، زندگی ما مجموعه‌ای از تصمیمات و گزینش‌های بزرگ و کوچک، مهم و سرنوشت‌ساز یا ساده و روزمره است. در بسیاری از این امور، وقتی ما در دل زندگی مشغول هستیم، با جدّیتی اجتناب‌ناپذیر و پیگیر، این‌ها را که همان زندگی‌اند، ادامه می‌دهیم. اما قابلیت و امکانی در ما انسان‌هاست، که بسیاری از دیگر فیلسوفان دیگر نیز بر آن اذعان دارند. قابلیت و امکانی که سرآغاز این درگیری‌های وجودی ماست‌. قابلیتی که به ما این امکان را می‌دهد که به «عقب برویم» و به زندگی‌ای که جدی و پیگیر به آن تعلق داریم، از دور نظر کنیم و پیرامونش قضاوت انجام دهیم. تامس نیگل در شرح این وضعیت، مثال تماشای یک مورچه را می‌زند. می‌گوید: «همه انسان‌ها این قابلیت خاص را دارند که به عقب برگشته و به خود و زندگی‌ای که بدان مشغولند، نگاه کنند. نگاهی بی‌طرفانه به یک مورچه که تقلا می‌کند از یک توده شن بالا رود».

نیگل سپس شرح می‌دهد که در این تماشا و ارزیابی، مجموعه جدّی‌ای از اقدامات و تصمیماتی را می‌یابیم که بدون دلیل و پرسش، دل‌بخواهی، درگیر و مشغول آن‌هاییم. بخوانید برخی از امور روزمره و مکرر.
اموری که مدام امکان بازگشت به عقب و ادامه تسلسل «برای چی؟ برای کی؟» در آنها وجود دارد. همین جا به تعبیر او، شکاکیت رخ می‌دهد. من چرا این‌ها را انجام می‌دهم؟ من برای کدام هدف، مشغولِ مکرر فلان قصه‌ام؟ باریک‌بینی نیگل در اینجا، این نکته است که ما در ضمن پرسش‌های این‌چنینی، وقتی که این موضع را اتخاذ کرده‌ایم و برخی امور دل‌بخواهی و بی‌دلیل را تشخیص داده‌ایم، باز این حرف‌ها و تامل‌ها ما را از آن‌ها یا آن‌ها را از زندگی ما جدا نمی‌کند!. نیگل، همینجا را قرارگاه عبث و پوچی ما معرفی می‌کند. یعنی در ابتدا کشف و تردید در برخی اقدامات و تصمیمات بی‌دلیل و در عین حال و به تعبیر او، «اجتناب‌ناپذیری جدیت در آن‌ها»!
به تعبیر دیگر ما چیزی را حقیر و بی‌معنی پیدا کرده‌ایم، در عین حال مجبوریم یا عادت کرده‌ایم یا ... که با جدیت همان‌ها را ادامه دهیم! ماحصل این قصه، از نظر نیگل، راز تجربه پوچی‌است.

💠*⭕️پیشنهاد عملی برای مبارزه با پوچیما می‌بایست بعد از عقب روی و تماشای کلیت زندگی‌مان (نگاه از دور به مورچه)، و کشف «امور جدّی بی‌دلیل و بی‌وجه

⭕️الف) تا حد ممکن دست به حذف آن‌ها بزنیم یا دست‌کم، آن جدیت مورد بحث این امور را، تضعیف کنیم. بخندیم یک‌سره بر هر چه که هست! از آن به بعد، آن‌قدرها درگیر و بنده آن‌ها نباشیم. یعنی وقتی ما یا این امور را حذف می‌کنیم یا از جدیت‌شان می‌کاهیم، عین آن است که آن‌ها را برخلاف وصف نیگل، از زندگی‌مان «جدا کرده‌ایم». اگر از آن‌ها جدا نشویم، تجربه پوچی آغاز می‌شود.

⭕️ب) اگر هم نشد که امور بی‌وجه و دلیل و پوچ را از زندگی‌مان حذف یا تضعیف کنیم، به سراغ امور با وجه برویم. امور با وجه به این معنا که در این تماشای از دورِ مورچه، احتمالا معدود امور بزرگ و با دلیلی که امکان برگشت و پرسش به عقب در آن‌ها وجود ندارد، هستند. امر یا اموری که خودشان جوابِ «برای چی؟» و «برای کی؟» را در خودشان دارند و نمی‌گوییم این امر، برای کدام امر بزرگ‌تر و مهم‌تر است. اگر این‌ امور (امور ذاتا ارزشمند و معنادار و معنابخش) را در این تماشای ارزیابانه پیدا کنیم، می‌بایست تا می‌توانیم وزن و سهم آن‌ها را در حیات‌مان افزایش دهیم. تا جا و وزن برای تصمیمات و مشغولیات عبث و حقیر، که برای زندگی جغد شوم پوچی‌اند، کم شود. تا حتی اگر گهگاه نسیم پوچی وزید، تندباد خوش عطر ناپوچی، آن‌ها را کنار بزند.

⭕️ج) اما برای کسانی که این امور ذاتا ارزشمند، معنادار و معنابخش به زندگی را در تماشای مورچه از دور، نمی‌یابند، تنها راه غمناک مانده، همان کم کردن وزنه امور بی‌دلیل است. با این کار تنور زندگی، گرم نمی‌شود، ولی دست‌کم در سرمای مدام و پوچ بی‌وجه‌ها، تنور حیات یخ نمی‌زند.  (رفرنس: برداشت همراه با تلخیص و تغییر از کانال تلگرامی هامش)

ما را در سایر رسانه ها دنبال کنید:
اینستاگرام /لینکدین/بله/ایتا/سروش

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا.

@JaamAcademy

4 months ago

💠⭕️سه یار غیر هم دبستانی!
دکتر محمدرفیع جلالی

همه صندلی‌ها پر شده بودند. اصرار داشت که سوار شود. راننده که عمامه‌ای به سبک خراسانیان اصیل بر سر داشت، وقتی اصرار جوان را دید، چارپایه چوبی کنارش را نشان داد و گفت: بیا بالا بنشین ور دست خودم. مقصد نهائی خواف است! هنوز به شریف‌آباد نرسیده بودند که راننده می‌پرسد: خُب جوان برای چه می‌خواهی به خواف بروی؟ کسی را آنجا می‌شناسی؟ کار واجبی داری که اینهمه اصرار داشتی سوار شوی؟ و جوانک می‌گوید نه! راننده بیشتر متعجب می‌شود و می‌پرسد: پس می‌خواهی بروی خواف چه کار کنی؟ آنجا که چیزی برای دیدن ندارد. وسط کویر است! و جوانک می‌گوید: هیچ! می‌خواهم بروم آنجا را ببینم! فقط همین!
راننده جلوی یک قهوه‌خانه متوقف می‌شود تا گلويی تازه کنند. دست جوان را هم می‌گیرد. چای اول را که سر می‌کشند، جوان شعری را زمزمه می‌کند! گوش‌های راننده تیز می‌شود. شعر زبان حال راننده و مسافران است و این جاده‌های خراب و خاکی!! با این مضمون که چرا با این‌همه ثروت باید جاده‌های ما این‌چنین باشد و وضع مردمان‌مان این‌گونه؟
راننده تعجب می‌کند. آن‌چه این جوان می‌خواند، نه شعر است و نه محاوره معمولی. در عین اینکه قافیه ندارد ولی فکر می‌کنی شعر است! سر و ته دارد و گوش‌نواز است!! می‌پرسد این‌ها را کجا خواندی؟ و جوان می‌گوید: از جایی نخواندم؛ خودم سروده‌ام!! یعنی این‌ها شعر بود؟ و جوان جواب می‌دهد بله به این‌ها می گویند شعرنو! قشنگ است! نشنیده بودم. راننده خیلی از جوانک خوشش می‌آید.
وقتی به خواف رسیدند راننده پرسید: خب ببینم! در خواف کجا می‌خواهی بمانی؟ اینجا مسافرخانه‌ای چیزی ندارد. جوانک می‌گوید: نمی‌دانم. بالاخره یک جائی پیدا می‌شود. خدا بزرگ است. راننده می‌گوید: باید بیایی خانه خودمان. بد نمی‌گذرد.
به منزل راننده می‌روند. همین‌طور که دارند حرف می‌زنند، از خستگی به خواب فرو می‌روند. زمانی بیدار می‌شوند که اهل خانه دارند سور و سات شام را آماده می‌کنند. بعد از شام راننده اشاره‌ای به پستوی خانه کرده و با سر اشاره‌ای به بچه‌ها می‌کنند. به درون پستو می‌روند و اندکی بعد با یک بسته دراز، پیچیده در یک پارچه قلم‌کاری شده باز می‌گردند. بسته را جلوی راننده می‌گذارند. راننده به آرامی و با احترام بسته را باز می‌کند. حالا نوبت جوان است که متعجب شود. داخل بسته یک دو تار است. راننده دست چپش را سوی کوک دو تار می‌برد و با ناخن‌های دست راست بر سیم‌ها زخمه‌ای چند می‌زند. پس از چند بار بالاخره مطمئن می‌شود که ساز کوک است؛ می‌نوازد و سپس می‌خواند:

نوائی، نوائی، نوائی، نوائی
همه با وفایند، تو گل بی‌وفایی
الهی برافتد نشان جدایی!

تازه اینجاست که جوان از بهت بیرون می‌آید و بی‌اختیار دست می‌اندازد به گردن راننده و او را بوسه باران می‌کند! آن راننده عثمان محمدپرست- نوازنده بزرگ خراسان- است و آن جوان هم مجتبی کاشانی شاعر و مدرسه ساز بزرگ سال‌های بعد!
در همان خواف بود که پیوند میان عثمان و مجتبی شکل گرفت. این دو یار و در کنار یار دیگرشان، پدر عکاسی نوین و سلطان عکاسی طبیعت ایران، زنده‌یاد نیکول فریدنی، بنیادی را بنا نهادند که بعدها به جامعه یاوری فرهنگی معروف گشت و کارش ابتدا دادن خدمات درمانی و بعدها مدرسه‌سازی برای مناطق بسیار محروم جنوب خراسان بود.
این تشکل در زمان حیات کاشانی بیش از ۲۰۰ مجتمع آموزشی ساخت، ولی با مرگ مجتبی به پایان نرسید و تاکنون ۹۰۰ مدرسه ساخته است. در قسمتی از وصیت‌نامه کاشانی آمده: «من کاری نتوانستم برای مردم انجام دهم، حاصل عمر من برای ملتم و کشورم ۲۰۰ مجتمع آموزشی است که با پول مردم و دوستانم در انجمن یاوری ساختم و شش کتاب شعر که برای مردم و به عشق آن‌ها سروده‌ام»
شعر و شعور مجتبی کاشانی و دو تار عثمان در کنار تصاویر نیکول در معرفی نکبت روستاهای جنوب خراسان و اثرات مثبت مدرسه‌سازی، توانست جامعه یاوری فرهنگی را به کمال برساند. بازده این واحد فرهنگی حاصل کار مجتبی کاشانی شیعه، عثمان سنی و نیکول ارمنی بود! (دکتر محمدرفیع جلالی)

💠⭕️سه درس اخلاقی برای نسل ما:

یک. عثمان هیچگاه برای نواختن موسیقی پول نگرفت و اگر پولی گرفت صرف کار خیر و مدرسه‌سازی کرد. ما کدام توانمندی‌مان را وقف بسط نیکویی و خلق زیبایی و نشر دانایی می‌کنیم؟

دو. در نگاه اول همه ما فکر می‌کنیم این دیدار (مجتبی و عثمان) یک اتفاق تصادفی بوده است. اما در این جهان هیچ اتفاقی، اتفاقی نیست! اگر نیت خیری در وجود ما باشد دیر یا زود به دست نادیدنی خداوند درها گشوده می‌شود و نیکوکاران به هم متصل می‌شوند.

سه. فصل مشترک ادیان آن‌گونه که در کتب آسمانی آمده است: خداوند و خوبی است. این سه یار غیر هم دبستانی، شاگرد سه مکتب مختلف بوده‌اند. اما با تاکید بر خدای مشترک، هم جهان را مطلوب‌تر کرده‌اند و هم جان‌شان متعالی‌تر شد.

آکادمی جام؛ در جستجوی آگاهی و معنا

@JaamAcademy

4 months, 1 week ago

💠*⭕️پدیده‌ای خطرناک به نام «ابژه‌سازی نگاه»
علی سلطانی؛ دانشجوی دکتری الهیات تطبیقی دانشگاه بُن
*ژان پل سارتر (فیلسوف شهیر، رمان‌نویس فرانسوی) از مفهومی به نام «ابژه‌سازی نگاه»ها صحبت می‌کند. ساده و خلاصه این که هر انسانی به دیگری، در وهله اول، از دریچه «اشخاص» نگاه نمی‌کند. بلکه آنها را «اشیاء» می‌کند. یعنی همچنانکه من و شما، در خیابان به یک مجسمه میدان نگاه می‌کنیم، به همه انسان‌های دیگر هم، اینگونه و شیء‌وار، نظر می‌کنیم. مجسمه‌ها و ساختمان‌ها و ماشین‌ها و خیابان‌ها و ...همان‌اند که انسان‌های دیگر. استفاده سارتر از این نکته این است که ما در این موقعیت شیء‌ساز (اُبژه‌ساز) از دیگران، به انسان‌ها آنگونه که خودشان آرزو دارند و تصور می‌کنند، نگاه نمی‌کنیم. یعنی آن پسر جوانی که من از دور به او نگاه می‌کنم و از نظر خودش، هویتش نوازنده برجسته کمانچه است، از نظر من شیء معمولی (نه شخصِ خاصی)، هم ردیفِ اشیاء دیگرست.
اما از این زاویه می‌توان «عشق» را هم از منظر «نگاه عاشقانه»، تعریفی تازه کرد. چیزی که اتفاقا در اندیشه سارتر هم، به منظور دیگری وجود دارد.
نگاه‌های ما در وهله اول، عمومی‌است. بی‌تفاوت و غیر اختصاصی است. چهره‌ها در این نگاه، همه یکسان یا با الهام از تعبیر سارتر، شیء‌گونه است. ما هزاران چهره را در روز، عموما در کوچه و خیابان و تلویزیون و رسانه‌ها، می‌بینیم، اما در اصل نمی‌بینیم! دیدنی که عمیق باشد و «شخصی» که «شیء» نباشد، اتفاق نمی‌افتد. پس در اصل ما تنها چهره‌ها را نادیده، ورق می زنیم و نمی‌بینیم. نگاه ناب، در اینجا، عمیقا غایب است. نگاهی که «شخصِ جان‌دارِ روح‌دار» مقابل‌مان را شیءای یکسان با همه جهان خارج، نمی‌بیند. نگاهی که صرفا با ماهیچه‌های چشم نیست و علاوه بر درگیر کردن دیگر اعضای بدن، روح و جان و حضور ما را نیز قرارست که تسخیر کند.

اما در یک تعامل عاشقانه و صمیمانه و شیفته‌وار، نگاه‌های ما، شخص مقابل‌مان را یکسره از دیگران و حتی جهان، متمایز می‌بیند. یعنی اگر در نگاه قبل، ما همه چیز را، اعم از اشخاص و اشیا، شیء می‌دیدیم و خط تمایزی در این بین نداشتیم و در اصل نمی‌دیدیم، اینجا همه چشمیم! طرف مقابل‌مان، غلیظ و پُر رنگ، شخص است و شخصیت‌اش، در وجود ما بازتاب می‌یابد. شخص به این معنا، که ما می‌دانیم با وجود زنده روح‌داری مواجهیم که میتواند بله یا نه بگوید و نسبت به رفتار ما، پاسخ های آزادِ بی‌نهایتی داشته باشد. چیزی که مثلا در طبیعت و اشیاء پیش‌بینی‌پذیرِ دیگر، اینگونه نیست. این‌ها همه و همه، نشانه آن نگاهِ معنادارِ متمایز است. دریچه‌ایست که ما تنها به سوی «شخص» دیگری باز و کشف کرده‌ایم و تعاملی‌است که ما تنها به نسبت گیرنده عشق، برقرار و درک کرده‌ایم.

اینجاست که میتوان از «نگاه» عاشقانه سخن گفت. منظور از نگاه، صرفا نگاه با چشم و تصویر حاصل از عصب‌های بینایی از جسمِ دیگری نیست. کسی که به آن عاشقانه نگاه می‌کنیم از اشیا و اشخاص دیگر، از زمین و زمان، متمایز است. در رگ و خونش، «خصوصی شدنِ از عمومِ دیگران» وجود دارد.
چیزیکه شیء‌سازی نگاه عمومی ما را از جهان بیرون، یکسره پاره می‌کند و خصوصی به «شخص» معشوق می‌نگرد. چیزی‌که شاعرانی چون سعدی، اظهار می‌کنند که بعدِ این دیدن، تازه انگار دیدن را برای اولین بار، تجربه کرده‌اند و «دیده‌ور» شدند و حالا دوزاری‌شان افتاده است که برای چه دیده و نگاه داشته‌اند! که قبلا بارها دیده بوده‌اند، اما حالا صاحب «دیده»ای نو شده‌اند!
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت
که اول نظر به دیدن او«دیده ور» شدم

با این توصیفات، عشق آن حادثه [یا فرآیندی] است که نگاه زمخت عمومی «شیء‌نگر» ما را به نگاه لطیف خصوصی شخصِ معشوق بدل می کند. (رفرنس: برداشت همراه با تلخیص و تغییر از کانال تلگرامی هامش)

💠*⭕️سخن پایانی از آکادمی جام:*از خود صادقانه بپرسیم که نگاه ما به دیگران، همین دیگرانی که هر روز می‌بینیم از راننده‌ای که در کوچه از مقابل ما می‌آید و راه ما را تنگ می‌کند، تا نانوا، قصاب، کارگری که در ساختمان روبه‌رو کار می‌کند، کودک شیطان مدرسه بغل، شیء است یا شخص؟ این نگاه عمومی است یا خصوصی؟ افراد را ورق می‌زنیم یا التفات می‌کنیم؟ بدیهی است که نمی‌توانیم عاشق دلخسته همه آدم‌ها شویم اما آیا نمی‌شود کمی عشق به نگاه‌مان تزریق کنیم و جهان پر از اشیاء بی‌روح را به جهان مملو از اشخاص دوست‌داشتنی تبدیل کنیم؟

آکادمی جام؛ جستجوی آگاهی و معنا
@JaamAcademy

We recommend to visit

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 17 hours ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

Ads : @IR_proxi_sale

Last updated 2 months ago

ترید شاهین 💸 | 🕋𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓
آموزش صفر تا 100 کریپتو 📊
❗️معرفی خفن ترین پروژه ها‌ در بازار های مالی به صورت رایگان🐳
سیگنال فیوچرز و اسپات (هولد) رایگان🔥
با ما باشی💯 قدم جلویی رفیق🥂
𝐈𝐍𝐒𝐓𝐀𝐆𝐑𝐀𝐌 :
www.instagram.com/trade_shahin

Last updated 3 weeks, 3 days ago