𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
i was dying and nobody was there please don't cry baby life ain't fair
سرفهم بند نمیاد. دارم سرما میخورم ینی؟ نه لطفا نه-
برام آهنگایی بفرستید که وایب هوای سرد و زمستون رو دارن.
#𝑆𝐻𝑂𝑅𝑇_𝑆𝑇𝑂𝑅𝑌 تکیه داده بر روی زانوانش، از پشت چشمانی که در خون شسته شده بودند، به آشوب اطرافش چشم داشت. و سعی میکرد فکر کند، چیزی بگوید یا صدایی بشنود، اما دنیای دورش گویی در زمان یخزده بود. نفسهایش که همچون سدی بیرنگ مقابل صورتش را میگرفتند لحظه به لحظه…
#𝑆𝐻𝑂𝑅𝑇_𝑆𝑇𝑂𝑅𝑌
تکیه داده بر روی زانوانش، از پشت چشمانی که در خون شسته شده بودند، به آشوب اطرافش چشم داشت. و سعی میکرد فکر کند، چیزی بگوید یا صدایی بشنود، اما دنیای دورش گویی در زمان یخزده بود. نفسهایش که همچون سدی بیرنگ مقابل صورتش را میگرفتند لحظه به لحظه تندتر میشدند. چرا که داشت میفهمید. داشت درک میکرد.
بعد از مدت زمانی نامعلوم که فقط به اطرافش خیره بود، حال آگاهی و چشمانش داشتند دست به دست هم میدادند.
خون. خون همه جا را گرفته بود. و بدنهای بیجان اطرافش بیشمار بودند.
دستی به نشان بر روی قفسه سینهاش کشید. نشانی که گواه از سرلشکر بودنش میداد. و بعد به اجسادی چشم دوخت که احاطهاش کرده بودند. لباسی که بر تن اکثرشان بود، همرنگ همانی بود که خود به تن داشت.
و آنها مرده بودند. او فرمانده لشکری از انسانهای مرده بود. عروسکهایی توخالی.
او فرماندهای بود که نتوانسته بود حتی یکی از سربازانش را هم نجات دهد. آخرین مرد ایستاده درون میدان نبرد، بیکفایتترینشان بود.
طوری به قفسه سینهاش چنگ انداخت که گویی میخواست قلبش را از میان استخوانهایش بیرون بکشد و بعد درحالی که به یکی از دستانش تکیه داده بود، بر زمین افتاد. سخت نفس میکشید. بدنش برای هوا تقلا میکرد اما ذهنش... ذهنش نمیخواست نفس بکشد. از وقتی فهمیده بود انکار آنچه رخ داده، تغییری درش ایجاد نمیکند، فقط میخواست که نباشد.
از میان نفسهای ناموزونش کلمات را مقطع بیرون داد:«من... من باید نجاتشون میدادم.»
از اینکه سر بالاآورد و بار دیگر جهنم اطرافش را ببیند وحشت داشت.
همه آنها مرده بودند. یک نفر هم زنده نمانده بود.
بیشتر که خم شد، دردی عمیق در پهلویش پیچید. زخمی بود تازه که همچنان خونریزی میکرد. زخمی که نسبت به آنچه بر روحش آوار شده بود به خراشی کوچک میماند.
نگاهی آرام به صحنه اطرافش انداخت و بعد بار دیگر بر زمین خم شد. و فریاد کشید. فریادی غیر انسانی که نه از جنس اشک، بلکه غوطهور در خون بود. به قصد بیرون ریختن جان از وجودش فریاد میکشید و صدایش از روی بدنهای سرد گذر میکرد و جای جای میدان نبرد را میپیمود. بر تیغه تیز شمشیرها و سرنیزهها بازتاب میشد و ابرها را پاره میکرد.
نوا، نوای پایان بود. از جایی برمیخواست که پارهپارههای امید هم درش مرده بود.
سرانجامی که سرآغاز هیچ چیز دگری نبود.
آنقدر فریاد کشید که حتی متوجه خاموشی صدایش هم نشد. با زخم بازی که همچنان ازش خون میرفت، بر زمین دراز کشید. به آسمان چشم دوخت. طوری چشم دوخت که گویی میتوانست آمدن مرگ را ببیند. نگاهش، توخالی و پوچ بود. خلأ را معنی و آسمان ابری را شرمنده میکرد.
با بدنی پارهپاره، لبهایی چاکخورده، ذهنی از دست رفته و چشمانی غرق شده، فکر کرد که این تپشهای مستعدانه قلبش خیلی زود خواهند ایستاد و ناامیدی به آن هم سرایت خواهد کرد و بدن، مثل روح دست خواهد کشید. چه خوب بود که نقطه پایان وجود داشت.
_ATHANASIA
خیلی قشنگه. فعلا در همین حد میگم تا متنی که ازش نوشتم رو براتون بذارم.
گوش بدید و لذت ببرید. 🎶
بهم وایب انیمیشنای قدیمی دیزنی رو میده. آروم و نوستالژیک و زیبا.
گوش بدید و لذت ببرید. 🎶
#𝑀𝑈𝑆𝐼𝐶
🎧
━━━━━━───────
⇆ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ↻
الانم برای تکمیل امشب میرم سوپرنچرال نگاه کنم.
انقدر همه چنلا درمورد سوییشرت سوم دسامبر حرف زدن دلم خواست یکی بهم سوییشرت بده. چه کاریه خب.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago