[ لآژِوردی ]

Description
تبلیغات 👈 @mr_mim3
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 4 days ago

2 weeks, 6 days ago

اگه به تازگی نامزد یا ازدواج کردید، این پست ویژه شماست!

تو یه پژوهش خیلی جالبی یه گروه از پژوهش‌گرها رفتن سراغ تازه عروس دومادهایی که یه سالی میشد حلقه دست هم انداخته بودن و ازشون پرسیدن؛ یه کم از دنیای متاهلی برامون بگو! تا اینجای کار چه چیزهایی برات غافلگیر کننده بوده!…

شرکت کننده‌ها میگفتن
"وقتی وارد زندگی مشترک میشی، تازه می‌فهمی که رابطه فراتر از عکس‌های قشنگ تو اینستاگرامه و دنیای متاهلی در عین عشق و خنده و پاگشا رفتن‌ها، یه عالمه «اِ! اینو نمی‌دونستم!» داره
و این وسط ۶ تا واقعیت هست که هرچی زودتر خودت رو واسشون آماده کنی، موفق‌تری".

واقعیت اول؛ جزئیات کوچیک، بحث‌های بزرگ!
+ وقتی دوستید، بعضی عادت‌ها رو فقط گه گاهی می‌بینی، ولی وقتی ازدواج میکنی، اون عادت‌ها جلوی چشمته؛ هر روز و هر ساعت! مثلاً یکی عادت داره خروپف کنه! دیگری ظرف‌ها رو تو سینک رها کنه.

فوری فاجعه‌سازی نکن!، تا دلت بخواد از چیزها هست.

  1. تعادل بین خانواده و همسر!
    از سخت‌ترین مسائل ازدواج اینه که چطور زمانت رو بین همسر، خانواده و دوستانت تقسیم کنی!، تازه‌عروسی می‌گفت: وقتی به شوهرم میگم میخوام برم خونه پدر مادرم، میگه:«هفته پیش رفتی که!». نمیدونه که من به این ارتباط نیاز دارم.

هرچی زودتر به یه توافقی برسید!

  1. خطر انتظارات بالا!
    فکر می‌کنی ازدواج همه مشکلاتت رو حل می‌کنه؟ خب، نه دقیقاً!، خیلی از زوج‌ها می‌فهمن که مسائل قبلی همچنان هستن یا حتی دعواها بیشتر میشه. گاهی اون صمیمیتی که فکر می‌کردی، به همون راحتی به وجود نمیاد.

به خودتون خیلی باید وقت بدید تا قلق‌ها بدست بیاد.

  1. مسئولیت‌های بیشتر، رشد بیشتر!
    بعد از عروسی، یک عالمه تصمیم مهم میاد توی زندگیت. از تصمیم‌های مالی گرفته تا شغلی و حتی برنامه‌ریزی برای آینده. این مسئولیت‌ها گاهی ترسناک می‌شن، ولی در عین حال می‌تونن باعث رشد بشن.

به چشم رشد بهشون نگاه کنید!

  1. نقش‌های جدید، توقعات پنهان!
    تو زندگی مشترک، ممکنه یه سری نقش‌ها خود به خود تقسیم بشن. مثلاً یکی مسئول کارهای مالی بشه و یکی دیگه کارهای خونه رو انجام بده. اما اگه این تقسیم کار عادلانه نباشه، دلخوری‌ها شروع میشه.

ابهام نقش رو با شفاف صحبت کردن کمتر کنید به نفع رابطه‌ست.

و ۶. انتظار معقول از صمیمیت جنسی!
یکی از بزرگ‌ترین غافلگیری‌های تازه‌عروس و دامادها همین بخشه. ممکنه رابطه جنسی اوج بگیره و یهو کمتر از قبل بشه؛ نه به خاطر بی‌میلی، بلکه به خاطر مشغله‌ها.
برای بعضی‌ها که تا قبل از ازدواج صبر کردن، این بخش گاهی با انتظاراتشون جور درنمیاد.

مخلص کلام اینکه؛
رابطه عاطفی شما مثل بچه‌ای می‌مونه که از دل تعامل شما دو نفر به وجود میاد و مهم‌ترین وظیفه شما مراقب از این کودک آسیب‌پذیره. گاهی حالش خیلی خوبه و شاده، گاهی سرما میخوره و نیاز به مراقبت داره.

مراقبش باشید تا به بلوغ خودش برسه

👰🏻‍♀️🤵🏻‍♂️با آرزوی خوشبختی

دکتر امانی

@lazhevrdi

4 weeks, 1 day ago

ما ايرانيها تفاوت چندانی با شما اروپائيان نداريم.
اگر زنان ما چادر بر سر می كنند، شما هم زنان كاتوليك روسری بر سر داريد.

اگر مردان ما چند زن داشته باشند
شما هم زنانی داريد كه به آنها رفيقه و معشوقه می گوييد.
اگر شما خود را برتر مي دانيد، ما هيچ عقده ای نخواهيم داشت. ما هرگز فراموش نمی كنيم كه آنچه شما امروز می دانيد چيزی است كه ما سه هزار سال پيش به شما آموخته ايم!

مصاحبه محمدرضاشاه در اکتبر 1973 با روزنامه نگار ایتالیایی اوریانا فلاچی_مصاحبه ای که بازتاب گسترده ای در اروپا و آمریکا داشت و خشم اروپاییان را بر انگیخت.

@lazhevrdi

4 weeks, 1 day ago

یه عده هم هستن که ازت متنفرن
و این تنفر به خاطر این نیست
که تو کاری کردی
تنفر دارن چون تمام کارایی که اونا آرزوش رو دارن
تو داری انجام میدی!

@lazhevrdi

1 month ago

در خانه ما بوسیدن (من) خیلی رسم بود. کودکی به کنار، در دوران نوجوانی نحسم، وقتی با همه جهان دعوایم بود بخاطر غلیان هورمونهای تازه و سرکش، یا در اوج جوانی وقتی فرت و فرت و با دست خودم گند میزدم به سرنوشتم، باز مرا زیاد و بدون دلیل خاص تولد و عید می بوسیدند و بهم اطمینان می دادند آخر دنیا نرسیده.

در خانه ما بوسه و آغوش مخصوص نوزادان و بچه های تپلی شیرین نبود. حتی دیده بودم مادرم تاکید میکند مثلا به خاله ام: قد بچه ات دو برابر توست؟ خب باشد، مثل کودکیش باید فشارش بدهی و ببوسیش....

چرا واقعا تاکید می‌کرد؟ فکر میکنم چون یک شرم ذاتی در خانواده‌ اش جاری بود برای لمس. به دلیل فضای بسیار جدی کودکیهاشان، بچه های آن نسل که بعد می بالیدند، با فضای بدنهای هم بیگانه بودند

علیرغم عشقی بسیار درونی که بینشان جاری بود/هست، اینطور نبود که بخواهند با آغوش مکرر و بوسه به هم نشان بدهند: «برای من خیلی عزیزی».
این شد که تعمدا در خانه ما چرخه معیوب را شکستند.

چند روز پیش پدرم یکهو نوشت: «دختر؟ من عاشقتم، میدانی که از اول دو نفری عاشقت بودیم، بعد او الان من دارم ادامه اش میدهم»

علیرغم اختلافات زیادی که با طرز فکر و سلوک هم داریم، چنین جمله ای بی مناسبت، برای من مثل چند گالن محرک نیروزا عمل کرد، روز کدری را که داشتم شست و برد. احساس قدرت کردم و هر چه دوست‌نداشتنی از هفته پیشش توی خاطرم آماس کرده بود، انگار حل شد و رفت هوا.

فکر میکنم آنچه تضمین سلامت روان یک انسان بزرگسال است، صرفا و حقیقتا ریشه دارد در کودکی. کودکی خراب باشد، واقعا ترمیم صد در صدی را امکان پذیر نمیدانم (تجربه شخصی من است، آمار طبعا ندارم).

من می‌دانم که قرار نیست ما بی نقص و متعالی و مقدس باشیم. قرار نیست قدیس و بی خطا کنش داشته باشیم در جهانی که خود به خود اینقدر خشن است.

قرار است ولی بین‌خودمان به خشونت کلام و عمل دامن نزنیم (بپرسی از من اصلا کجا چنین قراری گذاشته اند؟

میگویم که طبعا جایی قانونی در اینباره ننوشته اند، ولی اگر اخلاق معاشرت غیر این حکم دهد، ختم میشود به همین جایی که ایستاده ایم و جای خوبی نیست).

من فکر میکنم قرار است که بلوغ بدن، روزی با بلوغ فکر همپوشانی کنند بالاخره. انتظار ندارم که خیلی زود ولی مثلا دیگر در دهه چهل یا پنجاه بالاخره بالغ باشیم.

و اغلب اینجور نیست. و چرا اینجور نیست؟ چرا کنترل خشونت بین دو کشور یا دو نژاد یا دو گروه ممکن نیست؟

چرا مقدور نیست انسان بلد باشد تحت هر حالی درست و نادرست را ببیند و با سر بلند مسئولیت فعل خودش را بپذیرد بی ترس اینکه اگر چنین کند بقیه مبادا دوستش نداشته باشند.‌

این ترس خیلی چیز بدی است. خودش موجب توحش بیشتر است.

اگر والد باشی و کودکت را «درست» دوست نداشته باشی، او همچنان تو را دوستت دارد ولی دیگر خودش را دوست ندارد.

بعدتر که خودش آمد پشت سکان، همیشه ترس دارد. از ترس دوست نداشته شدن، فرار به جلو میکند، حمله میکند و چنگ میزند و میخراشد و چاقو در زخم می چرخاند و زیر هر باروت خشکی آتش روشن می کند، خانواده یا شهر یا کشور، می شود میدان جنگ و عالمی گرفتارش.

نمیدانم این باور من چقدر درست است ولی اینجور فکر میکنم که اگر این آدم بزرگهای قرن حاضر، همه کودکی های امن درستی داشتند، چنین جهان پر آشوب بلاخیزی نداشتیم.

خلاصه که اگر برای مای بزرگسال دیر شده، برای بعدی ها هنوز وقت هست.

بروز عشق هم به معنی رنج زدایی از آدمها نیست. من مخالفم که کودک توی حباب باشد، فکر کند شاد بودن هدف زندگی است و باقی جهان بابت این شادی بهش بدهکارند.

بروز عشق نه به این معنی که کودک و نوجوان آدم معنای «نیست و نمیشود و امکان ندارد» را نفهمد.

اتفاقا که ریختن امکانات از چیزها و اشیاء روی سر بچه ها و دائما اجابت کردن خواسته هایشان بدترین خیانت است که آدم در حق فرزندش روا داشته باشد.

اینکه یک انسان کوچکی بین «نمی شود و با این حال من دوستت دارم»، نتواند تمیز بدهد؛ بهش یاد ندهند که توجه به خواسته ها با اجابت صد در صدی شان فرق دارد، اینکه از طرد شدن نترسد و مهارت بروز موافقت و مخالفت را بیاموزد، اینکه بداند وقت نه شنید همچنان عزیز و محترم است و سزاوار بوسه و آغوش امن، و همچنان همه جهان قرار نیست در خدمت طاعتش باشند، همه اینها از یک کودک نو با لوح سپید، یک آدم بزرگ درست می سازد.

و خب این ساختن، خیلی خیلی خیلی کار سختی است.

@lazhevrdi

1 month ago

حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب "گرسنه" سر بر بالین گذاشت.

همسرش او را تحریک کرد به دریا برود،
شاید "خداوند" چیزی "نصیبش" گرداند.

مرد "تور ماهیگیری" را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به "دریا" می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد.

قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک "ماهی خیلی بزرگ" به تورش افتاد.
او خیلی "خوشحال" شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد.

او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ "غافلگیر" می شوند؟!

همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گذار می کرد، "پادشاهی" نیز در همان حوالی "مشغول گردش" بود.

"پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟"

او به پادشاه گفت که "خداوند" این ماهی را به "تورم انداخته" است...

پادشاه آن ماهی را "به زور" از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد.
او "سرافکنده" به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود.

پادشاه با "غرور" تمام به کاخ بازگشت و جلو "ملکه" خود میبالید که چنین صیدی نموده است.
همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، "خاری به انگشتش" فرو رفت، درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد...

پزشکان کاخ جمع شدند و "قطع انگشت" پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و "چند روز" به همین منوال سپری گشت.

پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز "ازدیاد درد" موافقت کرد.
وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی "احساس آرامش" کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد...

پادشاه مبتلا به "بیماری روانی" شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی "ظلمی" نموده است که این چنین گرفتار شده است.

پادشاه بلافاصله به "یاد مرد ماهیگیر" افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند.
بعد از جستجو در شهر "ماهیگیر فقیر" را پیدا کردند و او با "لباس کهنه و قیافه ی شکسته" بر پادشاه وارد شد.

پادشاه به او گفت:
-آیا مرا میشناسی...!؟
-آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی.
-میخواهم مرا "حلال کنی."
-تو را حلال کردم.
-می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم؛ "چه گفتی؟!"

گفت؛
به آسمان نگاه کردم و گفتم:

  • پروردگارا!
    او قدرتش را به من نشان داد،
    تو هم قدرتت را به او نشان بده!

@lazhevrdi

1 month, 2 weeks ago

‏نروژ یه صندوق بازنشستگی داره که نوعی صندوق ثروت ملیه و برای ذخیره کردن مازاد درآمد نفتی درست شد. الان داراییش به ۱/۶ تریلیون دلار رسیده، یعنی بیش از ۱۰ برابر رقم گزارش شده برای صندوق ثروت ملی ‎#ایران!

پ.ن: ‎#نروژ حتی جزء ۱۰ تولیدکننده اصلی ‎#نفت هم نیست! [و فقط 6 میلیون جمعیت دارد!]

@lazhevrdi

3 months, 1 week ago

مریض امروز به خاطر وزن بالا از دکتر گیاهی قرص زردچوبه گرفته و خورده بود که لاغر بشه.
این رو همراهاش میگفتند چون خودش از دیشب که تشنج کرده هنوز به هوش نیومده!
.
قرص‌های لاغریِ گیاهی، گیاهی نیستند
دیگه خودتون می دونید!

Echinops Kurdicus

@lazhevrdi

3 months, 1 week ago

من هم پیش از مادر شدن مثل همه‌ی شما نمی‌دانستم دو مرحله‌ی از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن کودک چه غول‌های شاخ‌داری‌اند در تعیین کیفیت ادامه‌ی زندگی!
تا روزی که دکتر ن. توی آن اتاق جدیِ طوسی رنگ روی برگه‌‌ی مشخصاتم چیزهایی نوشت و به عنوان سوال آخر پرسید که یادت هست چطور از پوشک گرفتنت؟

امشب با پسرم نشسته بودیم پای دکان دیجی‌کالا و دنبال قصری می‌گشتیم.
قصری اگر نمیدانید چیست باید بگویم همان لگن مخصوص اجابت مزاج کودکانی‌ست که قرار است از پوشک گرفته شوند.
حالا چرا نام چنین چیزی باید قصری‌ باشد را دیگر نمیدانم.

برای پسرم تنها طرح‌ و شکل‌ قصری‌ها اهمیت دارد. من اما همچنان که پسرک مدل‌ها را با ذوق تماشا می‌کند، میروم سراغ نظرات پدر و مادرهای دیگر از قصری‌ها.

پسرم خواهان یک قصری با طرح ماشین شده. الحق هم که چیز بامزه‌‌ای است. می‌گوید: یعنی پی‌پی‌ها میرن توی کاپوتش مامان؟ جیشا کجا میرن؟ پسرک در این سن یک ماشین‌باز قهار است!
ذکر واژگانی مثل آئودی، لکسوس، فورد، جی‌کلاس، لامبورگینی با ذکر مدل، آف‌رود، ایکس ۷ و… در خانه‌ی ما آنقدر عادی‌ست که در خانه‌ی شما ذکر آب و نان مثلا!

قیمت آن قصری اما زیادی گران است.
۲ میلیون و صد و هفتاد هزار تومانِ بی‌زبان! از نظرم قیمت نامعقولی‌ست برای میزبانی از جیش و پی‌پی‌های پسرم تنها برای چند هفته‌.

به همین خاطر دکمه‌ی بدجنسی مادرانگی‌ام را فعال میکنم و با ابراز تاسفی ساختگی می‌گویم: عه مامان! اینو موجود نداره. و چون می‌خواهم مطمئن شوم که معنی موجود بودن یا نبودن را فهمیده، پشت‌بندش می‌گویم: یعنی نمی‌تونیم بخریمش. و صفحه را می‌بندم.

طفلکم قبول می‌کند و در نهایت یک قصری زرد با طرح مینیون انتخاب میکند که لااقل قیمتش از طرحش معقول‌تر است برای من!

این روزها دو واژه‌ی جیش و پی‌پی مثل رود روانِ کلمه‌های روزمره‌ی دیگر جریان دارد در خانه‌ی ما. الان در مرحله‌ی قصه‌گویی و آماده‌سازی ذهنی هستیم البته.

هربار مجبورم برای پی‌پی‌های بدبو قصه‌های شاد و رنگی بسازم و با خوشحالی رهسپار خانه‌شان کنم تا به سلامت برسند پیش مامان و باباهایشان. بی‌که خم به ابرو بیاورم یا بینی‌ام را اندکی بالا بکشم!

انگار نه انگار که روزی برای برندهای بزرگ، قصه‌های بزرگ می‌نوشتم و یکی از محتوا نویس‌های همین دیجی‌کالایی بوده‌ام که حالا از بین قصه‌های دیگرنویسِ برندهایش، قصری مینیونی سفارش داده‌ام!

کاملا بهتان حق میدهم که خواندن این نوشته را ادامه ندهید عزیزانم! من هم پیش از مادر شدن، مثل همه‌ی شما آن دختر افاده‌ای و نانازی بودم که به ماتحتش میگفت دنبالم نیا که بو میدهی!

تمام افاده‌ی نازنینم اما در اولین پروسه‌ی تعویض پوشک، آروغ گیری و در نهایت بالا آوردن شیر روانِ لزج شده در معده‌ی آن موجود دوپای ۵۱ سانتی از بین رفت عزیزان!

به هرحال مادر شدن عاملیت تازه‌ای به شما خواهد داد! آنچه که بوده‌ای ذره‌ای اهمیت نخواهد داشت!

تنها گاهی مثل حال و احوال این روزهای من، فقط می‌توانید به تجربه‌های ارزشمند قبلی‌تان اتکا کنید و امیدوار باشید که هنوز هم بهترین قصه‌گو‌ برنده است!

#نرگس_راد
@lazhevrdi

3 months, 1 week ago

ویژ‌گی‌های شرکای عاطفی‌ای که به لحاظ هیجانی بالغ و پخته هستند:

حتی اگر با شما مخالف باشند، می‌توانند دیدگاه و احساسات شما را بفهمند.
واقف است که شما نمی‌توانید تمام نیاز‌های آنها را ارضا کنید (غول چراغ جادو نیستید.

از شما انتظار ندارند که ذهنشان را بخوانید یا خود به خود فکر و احساسش را بدانید (ذهن خوانی یا فرافکنی نمی‌کند).
فضایی ایجاد می‌کنند که ابراز وجود کنید و ارتباط بر قرار کنید (نمی‌ترسید که داد بزنند یا برون‌ریزی کنند).
به جای تحقیر و‌سرزنش، تلاش می‌کنند به کمک رابطه رشد کنند و از تعارضات آن یاد بگیرند.

با ناکامی یا ناامیدی کنار می‌آیند و بدون احساس گناه و شرم دادن به شما، اجازه‌ی نه گفتن می‌دهند.

@lazhevrdi

3 months, 1 week ago

از آرایشگاه داشتم میومدم بیرون
یکیشون اومد گفت فشیال نمیخوای گفتم نه
گفت چرا؟ حیف این صورت نیست پوستش خرابه
بعد گفت ابروهاتم میکرو میخواد هم خالیه هم قرینه نیست
واقعا حیف این صورت
زن حیف کدوم صورت تو که با همش مشکل داری :)))))

》چیکا《

@lazhevrdi

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 4 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 4 days ago