?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
استوری تلگرام من با تهیهی نسخهی پریمیوم تلگرام، فعال شده است.
میتوانید با ذخیرهکردن این آیدی @rasooli_1369 زینپس استوریهای تلگرام منو ببینید.
آزادم از خودم که مچم را
در لحظهی فرار بگیرم
آزادم از خودم که بمانم
آزادم از خودم که بمیرم
طوری مقربم که سرم را
در کاسهی بلا بگذارم
ای لازم بدون ملازم
ای خانهی بدون سکونت
قبری که مرده نیست درونت!
پوچم، گلم، دلم، همهچیزم!
روی تو سنگ و خاک بریزم
یا مرقد طلا بگذارم؟!
از غزلی
#رحمت_رسولی_مقدم
از آن زمان که در این تبعید
شروع شد غم و تنهایی
اگر چه شایعه بود امّا
شیوع آدم و تنهایی
دوتا دوتا شدنِ جمعیست
که خود زمینهی تکثیر است!
مرداب میشم و
میخوام که آبها
نیلوفرت کنن
میخوام خوابهام
طوری ببیننت
که باورت کنن
???
من دیدن توام
فهمیدن توام
چون خوب دیدنا
یکجور قادرن
از روز اولت
زیباترت کنن
???
ترسم از اینه که
هرجا ببیننت
دستام بچیننت
ترسم از اینه که
میپروروننت
تا پرپرت کنن
???
ای پرکشیدنی
هم آتشم بزن
هم منتظر بمون
ققنوسهای من
مرغی پریده از
خاکسترت کنن
???
هی میخراشمت
هی میتراشمت
این کار رو فقط
باید به میل تو
پیکرتراشها
با پیکرت کنن
???
ای ماه توی آب
رو دست و پام بتاب
رو صورتم بخواب
میخوام خوابهات
چشمامو قسمتی
از بسترت کنن
???
میخوام بهخاطرم
وقتی میارنت
باهم ببارنت
چشمام یکی شدن
تا پارهی تنِ
یکدیگرت کنن
???
هم پیش چشممی
هم توی ذهنمی
هم میل میل توست
پس انتخاب کن:
از رو بخوننت
یا از برت کنن؟!
???
پس چشمهام رو
گاهی بغل بکن
ای قلب نیلی و
ای آبی بلند!
گاهی بذار که
ابرا ترت کنن
???
اَبریزم از تو و
برفی نمیزنم
لبریزم از تو و
حرفی نمیزنم
تا این سکوتها
از من کرِت کنن
???
چشمامو باز کن
از فرط دیدنت
مرداب میشم و
با گریهکردنت
میخوام آبها
نیلوفرت کنن
???
گاهی به ما اجازهی رویا شدن بده
ما را اسیر وسوسهی تاج و تخت کن
اما برای پر نکشیدن از این قفس
رویای پر گرفتنمان را درخت کن
ای ریشه میزنم ثمر نارسیده را
ای ریشه میزنم سر و شاخ بریده را
این چارپاره این تن درهمتنیده را
با دست باکفایت خود پنج لخت کن
ای تیزدستی تو بر این ریشه تیشه باد!
گاهی به ما اجازهی رویا شدن بده
ما با اجازهات همهجا سبز میشویم
یک حرف میزنیم و دوتا گوش میدهیم
یک ریشه میزنیم و دو جا سبز میشویم
از زیر پایمان که علفزار میشود
تا کشت و زرع مزرعه با گاوخیشتر
وقتی سر قرار بمانیم بیشتر
میایستیم چون سر پا سبز میشویم
پس بیشباد!... و عاقبت کار، بیشه باد!
در گوشهام نشستهام و پخش میشوم
در گوشیات صدای مرا میزنی توییت
شیرین من؛ زمان دگردیسی است و من
در صبح استحالهام از چای و بسکوییت
توی فروشگاه کسی داد زد: سکوت!
چون گوشگاه جنگل ما میکشید سوت
خود را به دار میکشم از شاخهی بلوط
خود را شلوغ میکنم از نوبت و بلیط
باری صف شلوغتری پشت گیشه باد!
دیگر به ما اجازهی رویا شدن نده
این قلب سبز، قالب یک سنگ یشمی است
خود را کبود میکنم از مشتهای تو
این کاشتن مناسبتی زیرچشمی است
خودجوش گفت با ملاء عام کرده اخت
در گوش گفت: عشق لطیف است یا زمخت؟
آغوش گفت فکر بکن: لخت لخت لخت...
تنپوش گفت لخت چه کشک و چه پشمی است؟
تنخاره گفت کاش مرا پشمشیشه باد!
بر پوستم گذاشتهام پشمشیشه تا
زخمت اگر عبور کند از منافذم
شاید محافظت شود از این لطیفه که
از حفظش از کنایه و تخدیش عاجزم
تا حیله با لطایف مزبور ضد شود
تا نطفهی مخالفتش منعقد شود
نوزاد آب و آتششان لم یلد شود
در ورطهی یگانگی جز تو هرگزم
باد مخالف است در اینجا همیشه باد...
آغشتهام به ویژگی جاودانگی
که درد، خارجم کند از هر جنازهای
تسکین من! نه واجد ممنوعههایی و
نه پیش روی رد شدگان از اجازهای
رخ داده لاعلاجی و تسکین نهفتهای
پروردگار مار در استین نهفتهای
تا پشت این نیاز نخستین نهفتهای
سمبوسهی دهان نو و جان تازهای
بوسیدن لب تو فدای کلیشه باد!
به سستی درون خودش پشت کرده تا
به صبر در برابر من رو بیاورد
خود را که کج نرفته به منزل رسانده تا
خم را که راست کرده به ابرو بیاورد
از راه راست، پیچوخمی میگذشت که
مجبور بود درک کند صافوصوف را
مجبور بود در سر پا ایستادگیش
از خستگی پناه به زانو بیاورد
ما دیدهایم عاقبت انتزاع را
ما رفتهایم آنورِ تحتالشعاع را
ما از بریم فلسفهی اختراع را
بت را شکسته است که تابو بیاورد
من پیشبینی همهجا را نکردهام
با منطقی که فلسفهاش ضعف عاطفیست
این قرعه ممکن است بهطور تصادفی
حتی جنون برای ارسطو بیاورد
از دست رفتنی و به خاطر سپردنیست
عطری که از مناسک از یادبردنیست
شامه شدهست و باد، لف و نشر تا مگر
از تو به ناتو بو ببرد، بو بیاورد
من گرگم و گرسنهام و ناامیدم و
با اینهمه، به آنور شب میکنم نگاه
سوسوی این امید که یک کورسو شده
شاید تو را دوباره بدینسو بیاورد
از بودنت عجیب به ذوق آمدم ولی
خیلی از اینکه هستی، شادی نمیکنم
میترسم از زیادی خود بیشباد خود
شادی غمی دوباره به اردو بیاورد
میترسم از زیادی و ترجیح میدهم
دریا اگر که خواست بیاید به خانهام
یکجا نیاید و بگذارد که سرنوشت
او را به قدر وسع من از جو بیاورد
اما مرا شجاعت من سعی میکند
با ترسهای بیشتری روبهرو کند
وحشت عقوبتیست که باید از ابتدا
دنیا به روز آدم ترسو بیاورد
به ضعف خود درون خودت پشت کردهای
یادت بهخیر یار فراموشکار من!...
از یاد من نرفتهی من انتظار داشت
او را کسی به یاد خودِ او بیاورد
به ضعف خود درون خودش پشت کرده است
تا رو بیاورد به خودِ خوی وحشیاش
باید به من که مینگرد از شکارگاه
آهو برای ضامن آهو بیاورد
دعوا میان ممکن و ناممکنی که نیست
دعوای ناتوان و توانایی است پس
یک مشت پر به او بده تا از مهاجرت
این دست، فوج فوج پرستو بیاورد
نقض به نحو احسن من هست و ما همه
یک مشت نقص تازه به دوران رسیدهایم
باید برای نیل به چیزی که نیستم
از آسمان برای من الگو بیاورد
بیرون خود نشسته مگر لاکپشتمان
بیترس سردرآورد از یک جهان امن
در لاکپشتمان بنشینیم تا خودش
سر را به انضمام خطر تو بیاورد
معیار سنجش همه این است بعد ازین:
مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن
هرکس برای سنجش خود چند من ز خود
بردارد و کنار ترازو بیاورد
من کافرم صریح بگویم برایتان
من شاعرم مخاطب من بهتر است که
کافر شود به یکنظری و یگانگی
ایمان به حرفهای دو پهلو بیاورد
ای مهربان کسی که به این خانه آمده
در راستای گمنشدنها در ازدحام
باید به جز دریچه و باید به جز چراغ
با خود به قدر کافی پستو بیاورد
میتوانی از اینکه میترسی
به خطرهای راه پی ببری
به سفید و سیاه پی ببری
میتوانم درون شب برقِ
چشم گرگ گرسنهای باشم
که بدینسو کشیدهات باشم
◀️نکته دیگر این است که در ابیات و تصویرسازیهایتان، به همگنی و هماهنگی واکنشدهندههای بیت و فرآوردههای آن توجه کنید. اگر عناصری که در شعر ترکیب میکنید، دو هیدروژن و یک اکسیژن باشد، فرآوردهی شما آب خواهد بود نه بنزین. فرآورده «تاریکترین نقطهی تنهایی خویشم»، نمیتواند این مصرع باشد «امروز کسی جز خود من نیست پناهم». چرا؟ دقت کنید! «جز خودم پناه ندارم» میتواند فرآورده «تنهایی» باشد: «من تنها هستم و جز خودم پناهی ندارم»، اما وقتی میگویی: «تاریکترین نقطه تنهایی خویشم»، این دیگر یک چیز عمیقتریست. اینجا تنهایی را طبقهبندی کردهاید و در قعر طبقات آن قرار گرفتهاید. ما اینجا با اضافه کردن علامت صفت تفضیلی بلکه عالیِ «ترین» به تاریک، به تنهاییمان عمق دادهایم. پس نتیجهی آن نیز باید طبقهبندیشده باشد. نتیجه بیپناهی است، پس بیپناهی باید چند طبقه باشد. اگر در سیاهترین نقطهی تنهایی هستیم، توزان تصویر میطلبد که در 《ترین》بیپناهی خود باشیم. پس حداقلش یک «ترین» باید به بیپناه اضافه شود تا فرآورده، معادل واکنشدهنده باشد «بیپناهترین!».
اینطوری توازن بین دادهها و بازدادهها برقرار میشود. اگر آن 《ترین》 در تاریکترین وضعیت خود نبود، بیپناهی خالی برای تنهایی خالی، کفایت میکرد.
?بخشی از نقدم روی یکی از آثار ارسالی اعضای پایگاه نقد شعر:
https://www.naghdesher.ir/review/13689
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago