𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago
- مسئلۀ اصلی ایران چیست؟
انیشتین میگوید: «اگر به مسئلهای بربخورم که یک ساعت برای حل کردنش زمان دارم، پنجاهوپنج دقیقۀ اول را صرف فکر کردن به مسئله میکنم و پنج دقیقۀ انتهاییاش را به حل مسئله میپردازم.»
وقتی در مسیر زندگی - چه در بُعد فردی و چه در بُعد اجتماعی - به مسئلهای برمیخوریم، نخستین وظیفۀ ما درک صحیح صورتمسئله است. باید ابتدا درد را بشناسیم و پسازآن است که میتوانیم بهسوی درمان درست حرکت کنیم.
مسئلۀ اکنون ایران چیست؟ البته که معضلات شایستۀ توجه بیشمارند اما بزرگترین مسئلۀ ما، مادرِ تمامی مسائل دیگر کدام است؟ نخست بیایید به دو موردی بنگریم که درواقع مسائل ما نیستند اما بهغلط توسط رسانهها و بهویژه برخی جریانهای چپ بهعنوان مهمترین مسائل ایران جا زده میشوند.
قطعاً اقتصاد امروز ایران، ویران است، عدهای میگویند مسئلۀ سببسازِ این ویرانی، ساختار نئولیبرالیستی اقتصاد است؛ اما آیا بهراستی چنین است؟ نه! جمهوری اسلامی یک نظام اقتصادی بهشدت بسته و دستوری دارد و بیشتر به نظامهای اقتصادی کمونیستی شبیه است تا نظامهای لیبرال. رژیم سعی میکند تا همۀ مؤلفههای اقتصادی را بهزور دستور و بخشنامه کنترل کنند، اینکه مدام شکست میخورد، موضوع دیگری است (درواقع چنین راهبردی از همان ابتدا محکوم به شکست است). تمامی بنگاههای بزرگ اقتصادی کشور به شکلی مستقیم و آشکار یا غیرمستقیم و پنهان، متصل به حاکمیت و نهادهای حکومتیاند. محال است بتوانید بدون بازی دادن حکومت یا بخشهایی از آن، کسبوکاری عظیم در ایران به راه بیندازید. خصوصیسازی به معنای واقعیاش وجود ندارد، بلکه شرکتها یا کارخانههای دولتی با برچسب «خصوصیسازی» به قیمتی نازل به نورچشمیهای غیرمتخصص واگذار میشوند. حتی اگر بخواهید کسبوکاری کوچک به راه بیندازید، حکومت با گرفتن تعهدهای بسیار از شما، شدیداً کارتان را به خودش گره میزند. این نئولیبرالیسم نیست، نقطۀ مقابل نئولیبرالیسم است.
ما با یک رژیم بهشدت تبعیضگرا طرفیم، عدهای میگویند مبنای این تبعیض قومیتی است، آیا درست است؟ البته که تبعیض سیستماتیک وجود دارد اما مبنای این تبعیض، نه قومیتی که مذهبی-ایدئولوژیکی است. مشکل اینجاست که در ایران، حکومتی اسلامگرایانه از نوع شیعیاش بر سر کار است. ازاینروست که زنان بر اساس بسیاری از قوانین عملاً شهروند درجهدو محسوب میشوند، سنیها به مناصب مدیریتی بالا راه نمییابند، مسیحیان و یهودیان در ساختار قدرت بهکار گرفته نمیشوند و بهاییان و خداناباوران از تحصیل محروم میگردند و حتی ممکن است به خاطر باورهایشان، جان و مال خود را هم از دست بدهند و نیز ازاینروست که استانهای عمدتاً سنینشین (کردستان و سیستان و بلوچستان) بیش از همه نادیده گرفته میشوند. مسئله البته فقط مذهب تشیع نیست، اگر مثلاً حکومتی از نوع سنیاش هم برقرار بود، باز مصیبت داشتیم. راهحل این مشکل، سکولاریسم است نه باد کردن قومیتگرایی، دیوار کشیدن میان اقوام گوناگون ایران و قرار دادن آنها در مقابل هم.
اگر اینها مسائل اصلی ما نیستند، پس مسئلۀ اصلی چیست؟ وقتی مسئلۀ اصلی را بهدرستی دریابیم، راهحلها نیز مقابل چشمانمان پدیدار میشوند.
مسئلۀ اصلی که بسیاری از مردمان عادی کوچه و بازار هم بهدرستی آن را فهمیدهاند این است: «حکمفرمایی یک نظام ایدئولوژیک مذهبی و استبدادی با یک اقتصاد بسته، رانتی و دستوری.» برای حل کردن مسائل بیشمار دیگر، نخست باید این مسئلۀ بزرگ را درک کنیم.
ما نیازمند برپایی یک حکومت سکولار-دموکرات و بهرهمند از اقتصاد آزاد هستیم. فرم حکومت میتواند پادشاهی یا جمهوری باشد اما محتوا باید سکولار و دموکرات باشد. حکومت باید تا جایی که میتواند آزادیهای اقتصادی شهروندان را تشویق کند و بستر را برای تسهیل سرمایهگذاری و داد و ستد با اقتصاد بینالمللی هموار سازد.
جمهوری اسلامی، کشور را ویران کرده، چون عشقی بدان ندارد. او فقط به بقای خودش میاندیشد و اهمیتی به اعتلای ایران نمیدهد. اگر میخواهیم ایران را پس بگیریم و دوباره بسازیمش، باید قبل از هر چیز عاشقش باشیم. اینجاست که قومیتگرایی و قبیلهگرایی، دیوار کشیدن میان هموطنانمان، و کتمان میهندوستی، نه راهحل که درواقع بخشی از مشکلاند.
شوربختانه برخی از چهرههای اپوزیسیون و متفکران ما حتی از شناسایی درست صورتمسئله هم عاجزند. آنان نسخههایی میپیچند که بارها شکست خوردهاند، هنوز هم به ایدئولوژیهای نخنما و کهنۀ چپ چسبیدهاند و میخواهند چرخ را از نو اختراع کنند.
لازم نیست تا چرخ را از نو اختراع کنیم، میتوانیم از تجارب بشری درس بگیریم و بر اساس عشق به ایران، با اتکای به عقل خودبنیاد، ایران را پس بگیریم و دوباره بسازیمش.
میثاق همتی
تحلیلگر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر مشتاق خواندن تحلیلهای روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe
- از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله بسیار است!
پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سرنگونی رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کموبیش دهساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسلهای پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخیـسیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته میخواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بیپشتوانهای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیستسالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری میکنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟
پاسخ روشن و ساده است، اما شگفتا که همین نکتۀ ساده در کتابهای تاریخیـتحلیلی و در نظریههای انقلاب به درستی بازتاب نیافته است، و بدتر اینکه اصلاً آن را وارونه خواندهاند. جواب این است که در فاصلۀ سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ تورم بسیار پایین بود (گاهی نزدیک به صفر و اغلب زیر ده درصد)، اما در مقابل درآمد سرانۀ ایرانیها به سرعت بالا میرفت. وقتی درآمد رشد کند و هزینۀ زندگی رشد نکند، فرد امکان مییابد پسانداز کند و نیازهای اولیۀ زندگیاش را تأمین کند. به همین سادگی... اما دو سال بعد، یعنی دو سال بعد از اینکه نسل پدر من از بیبضاعتی محض به تمام نیازهای ضروری رسیده بودند، انقلاب شد!
مناقشهای که من سر نظریههای انقلاب دارم و بارها دربارهاش بحث کردهام از همینجا آغاز میشود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانیها بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم میگویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریهها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسامآور هزینههای زندگی) را دلیل انقلاب معرفی میکنند. این نظریهها هرگز نمیتواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روانشناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همهچیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینههای زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!
قصد ندارم در اینجا دوباره نظریهام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسشها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریههای سیاسیـتاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور میکنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتادساله بخواهید زندگی اقتصادیشان بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربههای زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما اینقدر بیربط به واقعیت زندگی ایرانیها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر).
مشکل عمومی تاریخنگاری و نظریهپردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همهجا ــ این است که تاریخنگار و نظریهپرداز با پیشفرضها و انگارههای پیشینی خود به سراغ تاریخ میآید و با سندپژوهی فقط همان شابلونهایی را که با خود به تاریخنگاری آورده است پر میکند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشیها پیشتر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آنها را رنگآمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، میکوشد کارش فقط رنگآمیزی طرحهای بیگانه با واقعیت نباشد.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- دیگر برای امتیاز دادن، دیر شده است!
اریش هونکر، رهبر کمونیست آلمان شرقی، موقعی که با اولین موج مخالفتهای عمومی در کشورش روبرو شد، به همکارانش در کادر رهبری حزب کمونیست گفت «فقط کافی است یکاینچ عقبنشینی کنیم تا کار همگیمان ساخته شود.»
او کاملاً درست میگفت. رژیمهای مستبد کمونیستی مثل دوچرخه سوارانی بودند که برای سقوط نکردن مدام باید رکاب میزدند. آنها مدام باید سیاستهای تندروانهتری اتخاذ میکردند وگرنه سقوط میکردند. این رژیمها پایههایشان سست شده بود و دیگر هیچ اقدام اصلاحیای برایشان سودمند نبود. آنها زمانی را برای اصلاحات انتخاب کردند که دیگر خیلی دیر شده بود. مردم به درستی اقدامات اصلاحی آنها را به حساب ضعف آنها گذاشتند و در نتیجه با جسارت و اعتماد به نفس بیشتری به مخالفت علیه آنها رو آوردند و عاقبت نیز کلکشان را کندند.
برای نمونه مردم شوروی سیاست تنشزدایی گورباچف با آمریکا و دیگر سیاستهای اصلاحی او را به حساب ضعف کلی رژیم شوروی گذاشتند، بر شدت مخالفتهای خود علیه کلیت رژیم افزودند و عاقبت نیز رژیم را ساقط کردند؛ اما دنگ شیائو پینگ در چین به موقع، در زمانی که رژیمش در موضع ضعف قرار نداشت، اقدامات اصلاحی را آغاز کرد و در نتیجه هم باعث استحکام رژیم چین شد و هم رفاه و آزادی های نسبتاً بیشتری برای مردم کشورش به ارمغان آورد.
رژیم کمونیستی ویتنام هم در زمانی که قدرتمند بود دست به اصلاحات اقتصادی و سیاسی زد و نتایج بسیار مثبتی هم گرفت. پس بیدلیل نیست که میگویند بدترین زمان برای اصلاحات در یک رژیم مستبد موقعی است که آن رژیم در موضع ضعف قرار دارد. با این حال رکاب زدن دائمی هم نتوانست بقای یک رژیم در معرض ضعف را تضمین کند. نمونهاش چائوشسکو در رومانی که تا لحظهٔ آخر رکاب زد و البته سرنوشت پایانی او را هم دیدیم.
رژیم هایی مثل رژیم چائوشسکو چه رکاب میزدند چه نه، در هر حال محکوم به سقوط بودند، تفاوت فقط در شیوه سقوطشان بود. رهبران آن رژیمهای کمونیستیای که داوطلبانه به رکاب زدنشان خاتمه دادند از خشم ملت هایشان رهیدند و یک بازنشستگی آرام و محترمانه را تجربه کردند اما آنهایی که تا به آخر به رکاب زدن ادامه دادند، آماج خشم ملت هایشان قرار گرفتند و سرنوشتهای ناگواری پیدا کردند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- تجزیهطلبان در نهاد ریاستجمهوری!
میگویند دولت بزرگ و به همینخاطر ناکارآمد است. میخواهند دولتهای محلی و مجالس محلی درست کنند، تا ناکارآمدیاش را حل کنند. چندصد دولت قبیلهای درست کنند و رذائل قبایل را در آنها بنشانند. هر کس سه صفحه درس درست در علوم انسانی خوانده باشد میداند فدرالیسم چیست؛ میداند چرا سرزمینها تصمیم به درست کردن فدارسیون میگیرند؛ میفهمد حرکت از کثرت به سوی وحدت یعنی چه. به هر کس که اینکاره باشد بگویی ما یک سرزمین و دولت یکپارچه داریم و در طول تاریخ داشتهایم و میخواهیم از وحدت به سمت کثرت برویم، میفهمد گویندهٔ این حرف یا احمق است یا تجزیهطلب.
پیش از انتصابات پزشکیان نسبت به نگاه قبیلهگرایانهٔ او هشدار داده بودیم. عدهای که وطن برایشان حوالهٔ خودرو، لواشک، قرمهسبزی و صدور دو مورد آخر بهتورنتو و اوتاوا است، به هیچشان هم نبود و نیست.
تشکیل دولت و پارلمان قبیلهای و طایفهای تهدید اصلاحطلبان باری بههر جهت است به تجزیهٔ ایران؛ ناکارآمدی، دلیلش پنجاهوهفتیجماعت و گفتمان آنهاست. حال که اصرار به ماندن دارند به هر چیزی چنگ میزنند. جماعت عربدهکش، تروریست و عقبافتاده سوار بر خر مراد شده، هیچجوره هم در نظرشان نیست که پیاده شوند.
میخواهند دول المتحده درست کنند خودشان هم بشوند شیوخ فدرال؛ مگه چی از شیوخ الامارات کم دارند. میخواهند ایران را تکهتکه کنند تا این غنیمت، یعنی همینجا که ما به آن میگوییم وطن و آنها اشغالش کردند، حفظ گردد. سفره را نمیخواهند از دست بدهند.
زهی خیال باطل، شما و طبقات منحط برساختهتان برای ماندن بر سر میهن اشغالشدهٔ ما بر تاریکی چنگ زدهاید؛ باشید تا صبح دولتتان بدمد! که دیر نیست... پاینده ایران.
اشکان زارع،
نویسنده و روزنامهگار
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- کارمندان دولت، مأموران مخفی براندازی!
یکی دو ماه پیش برای کاری به یک ادارهٔ دولتی (بیمه) مراجعه کردم. هشت و نیم صبح بود و کارمندان مشغول خوردن صبحانه بودند؛ یکی نان و انگور و چای میخورد و آن دیگری نان و کره و مربا.
دفعهٔ بعد ساعت یازده مراجعه کردم. همهٔ سرهای کارمندان توی گوشیهایشان بود و مشغول انجام کارهای شخصی بودند.
دفعهٔ بعد ساعت دوازده مراجعه کردم. کارمندی که پروندهٔ من زیر دستش بود با جوانکی مشغول گفتوگو دربارهٔ این موضوع بود که دلار بخرد سود بیشتری میبرد یا طلا. پنج شش نفر ارباب رجوع مثل من جلوی میزش صف کشیده بودند تا نوبتشان شود. طاقتم طاق شد نشستم روی زمین. ظاهراً نوعی حرکت اعتراضی تلقی شد. کارمندی آمد گفت «مشکل چیست.» گفتم «میخواهم رییس اداره را ببینم.» گفت «بفرمایید شما را راهنمایی کنم به اتاقشون.»
رضایت دادم پاشم و دنبالش بروم. وارد اتاق رییس شدم. گفت مشکل شما چیست. گفتم «سامانهٔ اینترنتی درست کردید که کار مردم بدون مراجعهٔ حضوری انجام شود. من به هزار بدبختی مدارک درخواستی شما را بارگذاری کردم اما هیچ نتیجهای نگرفتم. به تلفنهای ادارهتان اصلاً جواب نمیدهید و مجبورم مدام به ادارهتان مراجعه کنم که در اینجا هم هیچ کارمندی پاسخگو نیست. باز صد رحمت به زمان شاه که فوقش به ارباب رجوع میگفتند امروز برو، فردا بیا، حالا شده امروز برو یک ماه دیگه بیا.»
آقای رییس یک کمی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت «اسمتون رو بگید تا پیگیری کنم.» گفتم «اسمم بیژن اشتری است.» با تعجب گفت«اِاِاِ همون بیژن اشتری که کانال و پیج دارید و مطالب انتقادی مینویسید؟»
گفتم «بله همون بیژن اشتری.» آقای رئیس با عجله بلند شد و در اتاق را بست و با اشتیاق خاصی به من گفت «من فالوور شما هستم و نمیدونید چقدر مطالب شما رو دوست دارم.» و بعد وارد بحثهای سیاسی همدلانه با یکدیگر شدیم و سرانجام با سهسوت دستور داد کار من راه بیفتد.
از در اداره که خارج شدم سرم سوت میکشید. به خودم گفتم این پزشکیان رو باش که با این بوروکراسی ضدانقلابی و ضدحکومتی میخواد مشکلات مملکت را حل بکنه. حالا صبحانه خوردن کارمندان و پیچوندن ارباب رجوع توسط اونها معنای تازهای برام پیدا کرده بود. به خودم گفتم ناراضیتر از کارمند توی این مملکت پیدا نمیشه. میلیونها کارمند با حقوقهای اندک در ادارات دولتی تجمع کردهاند و خیلی بیسر و صدا مشغول ناراضی کردن هموطنانشون از حکومت هستند. هموطنانی که البته هزار دلیل دیگر هم برای نارضایتی دارند. خلاصه به این نتیجه رسیدم که این کارمندان عزیز، بهراستی مأموران مخفی مشغول براندازیاند و به شیوهٔ زیرپوستی خودشان در حال مبارزه با رژیم هستند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
همانطور که احتمالاً میدانید بهتازگی مقالهای در وبسایت بیبیسی فارسی، اسما اسد، همسر بشار اسد را با شهبانو فرح پهلوی مقایسه کرده و بهتصریح این دو را شبیه هم دانسته و تلویحاً هم شاه را مشابه اسد توصیف کرده است.
در این صوت، عباس میلانی، پژوهشگر تاریخ معاصر توضیح میدهد که چرا چنین مقایسهای از اساس بیپایه و سخیف است.
دعوت میکنیم تا بشنوید.
- نه ما جنگطلبیم، و نه شما صلحطلب!
از ما میپرسند «آیا جنگ خوب است؟ یک کلمه پاسخ بده خوب است یا بد است؟» مدل بازجویان امنیتی دوباره و چند باره میپرسند و فقط «بله» یا «نه» قانعشان میکند.
جنگ بد است، کار بد بد است، زشتی زشت است، باید صلح را دوست داشت، من صلح را دوست دارم... و تا قیام ِ قیامت میتوان حرفهای خوب زد و بعد سر راحت بر بالین نهاد که وای! چقدر من آدم صلحدوستی هستم و چقدر دیگران عاشق جنگ و بمب و حملهٔ نظامی بیگانهاند. تازه اگر قریحهٔ شاعری داشته باشی میتوانی چندین شعر در وصف خوبی صلح و بدی جنگ بسرایی و یا از حافظه با طمئنینه بخوانی و سر تکان بدهی. همهٔ اینها خوب است اما لزوما این سخنان یک «اکت» سیاسی مؤثر نیست و شعر و شاعری است و یا سخنگفتن و ترویج برخی خصایص اخلاقی است.
مگر من در حمله و یا عدم حملهٔ اسراییل به ایرانِ تحت اشغال رژیم جمهوری اسلامی نقشی بازی میکنم؟ در جهانی که مشخص نیست آمریکا با آن همه یال و کوپال بتواند در تصمیم اسراییل مداخلهای بکند، من درویش یک لاقبا چه میتوانم بکنم؟
من میتوانم به عنوان یک سیاستمدار یا فعال سیاسی بگویم که در آن شرایط جنگی که آغاز و مهارش از دستان من خارج است چه کاری میتوانم انجام بدهم که هم وطن بماند و هم جمهوریاسلامی برود.
نام نایستادن پشت رژیم اشغالگر ج.ا، جنگطلبی نیست و نام این کار شما که به فرمان خامنهای و امپریالیسمستیزیاش رفتار میکنید هم صلحطلبی نیست.
جنگ را آنهایی آغاز کردهاند که در بیش از شش دههٔ گذشته بر طبل اسراییلستیزی دمیدهاند و شاه را تقبیح کردند چرا که با اسراییل سر ستیز نداشته است.
جنگ را کسانی آغاز کردند که از فردای پیروزی نکبت ۵۷ از محو اسراییل گفتند و اینکه حاضرند با جان و مال ایران و ایرانی بر سر «آرمان فلسطین» بایستند و چنین هم کردند.
این شمایید که خواهان جنگ بودید. اساساً مگر محو اسراییل از روی زمین که خواستهٔ شما عاشقان انقلاب ۵۷ بود، بدون جنگ هم ممکن میشود؟
در همهٔ این سالها پشت این اسراییلستیزیِ جمهوریاسلامی چه در قالب پوزیسیون و چه اپوزیسیون ایستادید و امروز که فاجعهٔ این اسراییلستیزی و یهودیستیزی شما دامان مام میهن را گرفته، فریاد برآوردهاید که ما جنگطلبیم و شما صلحطلب؟ خودتان خجالت نمیکشید؟!
بهزاد مهرانی،
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- توانا در ساخت موشک، ناتوان در ایجاد رفاه
شوروی زمانی به تولید و ساخت اتومبیل لادا روی آورد که با ماهواره اسپوتنیکاش فضا را فتح کرده و با سیستمهای موشکیاش حرف اول را در جهان تسلیحات میزد. اما عجیب آنکه کشوری که نام ابرقدرت را یدک میکشید بدترین ماشینهای سواری را میساخت و مردمش برای به دست آوردن هر چیز مصرفی دیگری در مضیقه بودند.
مسئله چه بود؟ کشوری با آن همه دانشمند برندهٔ جایزه نوبل، با آن مغزهای درخشان علمی، و با آن همه منابع طبیعی و انسانی و مادی چرا نمیتوانست اتومبیلی بسازد که توان رقابت با همتایان غربیاش را داشته باشد؟جواب به نظرم ساده است. وقتی اقتصاد بسته و دستوری باشد صنعت از حرکت به جلو باز میماند. در کشورهای اقتدارگرا اقتصاد بیش از آنکه در خدمت مردم و نیازهای روزمرهٔ آنها باشد در خدمت اهداف سیاسی حاکمان است و به حفظ و تداوم قدرت آنها خدمت میکند و منابع مالی به جای جاری شدن به سوی صنایع تولیدکنندهٔ کالاهای مصرفی به سمت صنایع غیرمصرفی هدایت میشود. نمونهاش مصرف میلیاردها روبل در صنایع فضایی شوروی.
حکومت اقتدارگرا در عرصهٔ اقتصاد دنبال انحصار و نابود کردن رقابت است. حکومت از صنایع و اقتصادش در درجهٔ اول فرمانبری از برنامههایی را میخواهد که نه بر اساس قوانین طبیعی بازار آزاد که بر اساس خدماتشان به اهداف سیاسی حکومت طراحی و ابلاغ شده است. در نظام اقتدارگرا، ایدههای دستوری میتوانند به هر روندی که نشانی از رونق اقتصادی و صنعتی در آن باشد پایان دهند.
مائو دو بار با ایدهٔ تحول کشاورزی از طریق صنعت موجب توقف رشد اقتصادی کشورش در دهههای پایانی حکومتش شد و فقر عمومی را تشدید کرد. قدرت مطلقه به هیچ قشر نخبهٔ علمی و فنیای اجازه رشد نمیدهد. قدرت ابداع و نوآوری که موتور محرکهٔ رشد صنعتی است در محیط بسته رو به ضعف میگذارد. تحت حکومت اقتدارگرا رابطهٔ طبیعی میان مشتری و صنعتکار مختل میشود و میل و اولویت مشتری به هیچ انگاشته میشود. بخش خصوصی از ترس نقض حق مالکیت خصوصیاش جرئت ورود به عرصهٔ تولید را ندارد. صنعتکاران به هیچگونه آمار اقتصادی و صنعتیای که برای کارشان به آن نیاز ضروری دارند، دسترسی ندارند. کارخانههای اتومبیلسازی به جای خدمت به نیازهای مردم در واقع محملی هستند برای خدمت به سیستم حکومتی و پاسخگویی به نیازهای آن، و خلاصه اینطوری میشود که میتوان موشک مافوق صوت و ماهواره ساخت اما نمیتوان یک ماشین استاندارد طراحی کرد که در هر صد کیلومتر پنج لیتر بنزین بسوزاند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- در آستانۀ هفت اکتبر
بین خوشبین بودن و واقعبین بودن باید واقعبین بود و اگر خوشبینی به واقعبینی آسیب میزند، بیدرنگ باید آن را کنار نهاد. متأسفانه دیگر جایی برای خوشبینی نمانده و باید پذیرفت نشانهها از افزایش تنش حکایت دارند. زنجیرۀ رخدادها که با هفت اکتبر آغاز شد، در سالگرد آن به جایی رسید که یک سال پیش در مخیلۀ بدبینترین تحلیلگران هم نمیگنجید، چنانکه اگر دو سال پیش این تصویر آخرالزمانیِ غزه را میدیدید، بعید بود آن را باور کنید؛ گرچه البته وقتی عملیات هفت اکتبر رخ داد، تقریباً میشد انتظار داشت واکنش اسرائیل از هر آنچه تا پیش از آن از آن سراغ داشتیم شدیدتر خواهد بود.
هر چه جلوتر میرویم تصویر رخدادهای یک سال گذشته شفافتر میشود. به نظر میرسد اسرائیل چنین مسیری را هدفمند دنبال کرده و تعمداً اجازه میدهد زنجیرۀ کنش و واکنشها تداوم یابد. نشانهای دیده نمیشود که اسرائیل قصد داشته باشد این زنجیره را متوقف کند. اروپا در افولِ جهانیِ مزمن خود کلاً از خاورمیانه پا پس کشیده است. روسیه امید دارد با گسترش درگیریها در خاورمیانه فشار بر غرب افزایش یابد تا دست از حمایت از اوکراین بردارند و از پشت به زلنسکی خنجر بزنند.
آمریکا تا حدی در قبال واکنشهای اسرائیل به جمهوری اسلامی نقش ترمز را ایفا کرده است. برای مثال پس از عملیات پهپادیـموشکی پیشین همۀ مقامات دولت بایدن اصرار داشتند حمله شکست خورده تا به اسرائیل بقبولانند «هیچی نشده! فقط یهکم گلگیر جلو قُر شده که آن هم بدون رنگ درمیآید.» اما هر نظارهگری میدانست مسئله «نفس حمله» بود. بایدن موفق شد اسرائیل را مهار کند؛ گرچه اصلاً شک دارم آمریکا هیچگاه بتواند چیزی به اسرائیل بقبولاند؛ اسرائیل مهارت خاصی دارد خواست خود را نرمنرم در کاسۀ آمریکا بگذارد ــ بدون حمایت آمریکا هم نظرش چندان عوض نمیشود.
در دومین عملیات موشکی تصاویر اجازه نمیداد مقامات آمریکایی بگویند «طوری نشده». گرچه باز هم میگفتند عملیات شکست خورده است. اینبار مشخص بود آمریکا میداند نهایتاً بتواند کمی واکنش اسرائیل را تعدیل کند. به همین دلیل بایدن اول گفت تأسیسات هستهای نباید هدف قرار گیرد و بعد تلویحاً تأسیسات نفتی را هم به آن افزود. اما باز هم به گمانم سیاست اسرائیل در برابر بایدن همان است که به مرگ میگیرد تا به تب راضی شود. ترس آمریکا این است که درگیری از مهار خارج شود، اما هدف اسرائیل این است که آمریکا را گام به گام به درگیری بکشاند.
به گمانم اسرائیل با همین ریتم سطح تنش را بالا و بالاتر خواهد برد. اینک میدانیم که هدف اسرائیل در برابر حماس حذف کامل آن از غزه بود. با کمی تأخیر فهمیدیم در قبال حزبالله نیز هدفش ضربۀ حداکثری به حزبالله بود ــ لازم نیست توضیح دهم ضربۀ حداکثری یعنی چه. فقط این را هم اضافه کنم که به نظر در اسرائیل، سالها دربارهٔ جنگ سیوسهروزۀ سال ۲۰۰۶ فکر شده بود و اینبار کلاً اسرائیل تغییر تاکتیک داد. اول با عملیات پیجری در قاعدۀ حزب و توأمان حملۀ گسترده به رستۀ رهبری وقتی تعادل حزبالله را به هم زد، حملۀ زمینی را آغاز کرد؛ آن هم پس از فعالیت گستردۀ توپخانهای و نقطهزنی در جنوب لبنان. اما این جنگ در جنوب لبنان هم احتمالاً بسیار طولانی خواهد بود و با اشغال مناطقی همراه خواهد شد.
میماند این پرسش اصلی و بزرگ که درگیری با جمهوری اسلامی چه میشود؟ در این مورد باید منتظر تنشی دائمی و زدوخوردی بلندمدت باشیم؛ زدوخورد به همین معنایی که تا اینجا دیدهایم، منتها در سطحی بالاتر. احتمالاً شدت حملاتی موشکهای ایرانی بیشتر میشود و واکنشهای اسرائیل هم شدیدتر میشود. به این شکل، اسرائیل به جهان فرصت میدهد خود را به این تنش عادت دهد. متأسفانه هیچ سازوکاری برای متوقف کردن این زنجیرۀ کنش و واکنش وجود ندارد. نمیتوان گفت دقیقاً چه اتفاقاتی خواهد افتاد، اما دستکم میتوان حدس زد «ایدۀ دولت پزشکیان» که اولین روز دولتش با ترور هنیه در تهران همراه بود، عملاً محکوم به شکست است. فقط کافی است این زنجیرۀ تنش چند درجه داغتر شود تا بستن پروندۀ هستهای و تحریمها نهتنها ناممکن، بلکه سویۀ معکوس بگیرد. «ایدۀ دولت روحانی» که از سال ششم آن شکست خورد، اینبار از روز اول دچار مشکل اساسی شد.
زنجیرۀ درگیری که هفت اکتبر آغاز شد، پس از یک سال با فرود موشکها در پایگاه نوآتیم کامل شد. تاکتیکهای اسرائیل عوض شده و بیش از همیشه آماده است خون هم بدهد (چنانکه عملاً اجازه نداد حماس از گروگانها بهرۀ خاصی ببرد). هفت اکتبر ۲۰۲۳ نمیدانستیم هفت اکتبر ۲۰۲۴ به اینجا میرسیم. هفت اکتبر ۲۰۲۵ کجاییم؟ دستکم به گمانم صحبت از «سال» برای این درگیری هیچ بیراه نیست.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 3 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 days, 2 hours ago