حسام افسرى

Description
مطالب این کانال نوشته‌ی اینجانب و بعضاً دارای محتوای تاریک است که شاید برای همه‌ی افراد مناسب نباشد.
کانال موسیقی:
@hesamafsarimusic
کانال کتاب‌خوانی:
@hesamafsaribooks
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago

4 months, 3 weeks ago

Cradle Of Filth
Forest Whispers My Name

@hesamafsarii

5 months ago

داشت تعریف می‌کرد که اتفاقات بدی برایش افتاده است و این اتفاقات باعث شده است کارهای بدی بکند و اگر آن اتفاقات برای هرکسی می‌افتاد همان کارها را می‌کرد و بعد گفت که پایت را توی کفش دیگران نباید بکنی یا کفش‌های دیگران اندازه‌ی تو نمی‌شود یا شاید هم لنگه کفشی در بیابان و خلاصه یک چیزهایی در مورد کفش گفت و اینکه آدم‌های بدی سر راهش قرار گرفته‌اند و آن اتفاقات را برایش پیش آورده‌اند و همه‌ی اینها را در حالی گفت که اصرار داشت اتفاقی بینمان بیفتد و من با همان دقّت کمی که به حرفهایش گوش کردم به این نتیجه رسیده بودم که این اتفاقات عجب موجودات بی‌پدری هستند و آدم‌ها در واقع فقط می‌توانند قربانی و بی‌گناه باشند و دیگر دلم نمی‌خواست که تبدیل به یکی از آن موجوداتِ بی‌پدر بشوم.

@hesamafsarii

6 months, 2 weeks ago

سال‌ها پیش توی یک مدرسه‌ای تئاتر درس می‌دادم، انگار صد سال از آن زمان گذشته است.
میان بچه‌هایش پسری بود که سؤال زیاد می‌پرسید.
می‌آمد جلو می‌نشست، مرا که از توی حیاط می‌دید چشمانش برق می‌زد، گاهی می‌پرسید چگونه باید نمایشنامه بنویسد، گاهی در مورد کارگردانی می‌پرسید.
من از آن مدرسه که رفتم آمد دنبالم تا نخ‌نما.
توی نخ‌نما هم سؤال زیاد می‌پرسید، از یک کلاس بردیمش توی کلاسی دیگر؛ گاهی بوی قرمه‌سبزی کله‌اش کلاس را برمی‌داشت.
پسرکِ قصه‌ی ما که اکنون مرد جوانی‌ست از فردا رسماً «کاگردان تئاتر» می‌شود.
نمایشنامه‌ای که نوشته است را می‌برد روی صحنه.
من چهره‌ی کوچکی‌هایش را به وضوح در خاطرم دارم...
دفعه‌ی اولی که نمایشنامه‌ی «گربه» را از سر تواضع تحویلم داد که بخوانم، فهمیدم مردِ جوان قصه، نمایشنامه‌نویس خوبی هم شده است.
و هنوز هم سؤال زیاد می‌پرسد و عطش یادگیری‌اش تمام‌شدنی نیست.
اگر از فردا آمدید و «گربه» را دیدید، اگر دیدید من میان تماشاگران دارم به پهنای صورتم لبخند می‌زنم...
بدانید من عاشق دیدن رشدِ درخت‌ها هستم.
من عاشق ایستادن پای یک درخت تنومندم که بلندایش تا آسْمان رفته‌ست در حالی که به تصویر نهالش توی ذهنم لبخند می‌زنم وقتی که دارد می‌پرسد چگونه باید یک نمایشنامه نوشت!

برای «علیرضا ترکی»
پاییز ۱۴۰۳

@hesamafsarii

6 months, 3 weeks ago

سلام.
حالت خوب است؟
من امیدوارم که حداقل حال تو خوب باشد.

خواستم برایت بنویسم که بگویم کاش همچنان بودی تا این موقع‌ها که به خانه می‌رسم، چیزها را برایت تعریف کنم.
برایت تعریف کنم که در طول روز چه چیزهایی خورده‌ام و کدامشان را دوست داشته‌ام؛ با جزئیاتِ زیاد... و تو وانمود کنی که برایت مهم است چه چیزهایی خورده‌ام و گوش بدهی و من بگویم. برایت از شاگردهایم بگویم و کارهای عجیب و بامزه‌ای که می‌کنند و سؤال‌های عجیب‌تری که می‌پرسند و چشمهایشان گرد می‌شود.
کاش همچنان بودی و من عکس‌هایی که در طول روز گرفته‌ام را نشانت می‌دادم؛ درخت‌ها و گربه‌ها.
روی همه‌شان هم اسم‌های عجیب گذاشته‌ام و تو همه را می‌بینی و به اسم‌هایشان لبخند می‌زنی و مرا فرض می‌کنی که وسط خیابان مثل احمق‌ها ایستاده‌ام و گوشی‌ام را برده‌ام بالا تا از یک درخت «با کادر مناسب» و «نورِ کم» عکس بگیرم در حالی که دارم با جزئیات برایت می‌گویم که «بردبار» اسم مناسبی برای این درخت بود ولی چون دختر بود پس اسمش را گذاشتم شکیبا!
و تو وانمود کنی که همه‌چیز برایت مهم است و من هی برایت حرف بزنم، از دوستانم بگویم و حتیٰ از بچه‌هایی که از پشت شیشه‌ی ماشین برایشان دست تکان داده‌ام...

خواستم برایت بنویسم که بگویم برگِ درخت‌های توی گالری گوشی‌ام ریخته است.
گربه‌ها تار میفتند و سردشان است.
و امروز یک پیتزایی خوردم که رویش گردو داشت و خوشمزه‌ام بود امّا بعد که فهمیدم وقتی به خانه برسم تو نیستی تا این‌ها را برایت تعریف کنم، دیگر هیچ‌کدامشان مهم نبود.
دنیایی که تو در حال نگاه کردنش نباشی، اصلاً به هیچ دردی نمی‌خورد!

مواظب خودت باش.
می‌بوسمَت.

@hesamafsarii

6 months, 4 weeks ago

«... که توی سرم روزی هزار بار خودم را بکشم و برایت ننویسم که حالم بیشتر از همیشه از همه‌چیز بهم می‌خورد.
برایت ننویسم که یک خانه اینجا نصفه مانده‌است و یک خانه آنجا، هردوتایشان شبیه به خانه‌هایی هستند که یک نفر از تویشان رفته است.
برایت ننویسم که من رفته‌ام.
نمی‌دانم از کجا به کجا.
فقط نیستم.
گاهی وجود هم ندارم انگار!
من تمام تلاشم را دارم می‌کنم که برایت ننویسم.
یا اگر هم می‌نویسم آنجاهایی‌اش که ناراحتت می‌کند را دربیاورم.
تازگی‌ها دارم همه‌اش را در‌می‌آورم.
که برایت ننویسم که زندگی درد مستمرِ است.
زندگی جنازه‌ی غمگینِ تازه بیدار‌شده است
ناامید و آشفته و بی‌جان
که انگار قرار نیست هیچ‌وقت توی خواب بمیرد.
خودش را به روز می‌کشد روی زمین
و برایت نمی‌نویسد
که حالش خوب نیست...
و نمی‌تواند تلفنش را جواب بدهد.
و نمی‌تواند جواب پیام‌هایت را
به طولِ گذشته بدهد
و تو ناراحت می‌شوی
و من هیچ‌کدام از این چیزها را
هیچ‌وقت برایت نمی‌نویسم»

@hesamafsarii

7 months, 1 week ago

ببخشید اگر بهت بی‌توجهی کردم.
واقعاً همه‌ی حواسم پرتِ این بود که
خودم رو نکشم.

10 months, 2 weeks ago

۲)
سلام، فکر می‌کنم که رفته‌ای!
بیدار که شدم هیچ یادداشتی روی یخچال نبود، کمی دنبالت گشتم.
نیازی هم نبود، می‌دانم که رفته‌ای؛ می‌دانستم فکرهایی توی سرت داری.
برای خودم می‌نویسم، این‌ها را نه تو می‌خوانی و نه کسِ دیگری.
سیگار که نباشد آتش زدنِ کلمات آرامم می‌کند.
دنیا جای بسیار بدی شده‌است.
آدم‌ها عجیب‌و‌غریب‌تر از همیشه.
دیگر توی خانه‌ی خودت هم احساس غربت می‌کنی.
می‌نویسم که به یادگار بماند، می‌نویسم و درد از وجودم بالا می‌رود. که من بر سر عهدمان خواهم ماند.
من حتیٰ پیش از آنکه بشناسمت هم بر سر عهدم بوده‌ام.
خیلی‌کارها را نکردم تا در آینده ناراحتت نکند.
عهد من فقط با تو نبود که با خودم بستمش تا انسان بهتری باشم.
و نگاهش خواهم داشت.
من همیشه به گربه‌ها‌ی توی خیابان سلام خواهم کرد.
همیشه به بچه‌های کوچک لبخند می‌زنم.
کسی اگر کمک بخواهد، اولین نفر خواهم بود.
تشکر می‌کنم، عذر می‌خواهم، بی‌دلیل مهربان خواهم‌بود.
آدم‌ها هیچ‌وقت باورشان نمی‌شود که دنیا دو روز بیشتر نیست!
کاش نامه‌ات را نمی‌بردی
می‌دانم چیزهایی نوشته‌ای که قرار نیست هیچ‌وقت بخوانمشان.
خودکارِ تنهای روی میز که انتهایش سراسیمه جویده‌ شده‌ است، خداحافظی خوبی نبود ولی خب...
اصلاً کدام خداحافظی خوب است؟!

@hesamafsarii

10 months, 2 weeks ago

۱)
سلام، من رفتم...
می‌خواستم روی در یخچال برایت یادداشت بگذارم که یادم آمد چیزی تویش نیست تا به سراغش بروی.
می‌گذارمش روی میز چوبی آشپزخانه، بغلِ پاکت خالی سیگارت.
فقط خواستم همین را بگویم که من رفتم.
البته فکر نمی‌کنم برایت خیلی مهم باشد ولی برای خودم چرا!
وقتی که این را می‌خوانی من توی قطار نشسته‌ام و دیگر هیچ‌چیز یادم نیست.
خانه‌ام را روی دوشم می‌برم، خاطره‌ای هم اگر ساخته‌ایم بماند برای تو.
می‌توانم تصور کنم که وقتی بیدار شوی، گرسنه و ناراحت، سیگارت هم که تمام شده است، با چه حالی به سراغ این نامه خواهی آمد...
حالت بد می‌شود.
کاش میشد اول صبحانه‌ات را بخوری‌.
نمی‌خواهم بدتر بشوی...
نمی‌خواهم این نامه را بخوانی، نمی‌خواهم چیز دیگری از خودم جا بگذارم.
جایی از خانه سیگار نگذاشته‌ای؟!
اصلاً همین نامه را هم می‌برم.
بیدار که بشوی و نبودنم را ببینی حتماً خودت متوجه خواهی‌‌شد که رفته‌ام.
وقتی که داری این نامه را نمی‌خوانی من نشسته‌ام توی قطار.
همه‌ی حرف‌هایم را هم برده‌ام.
دیگر وجود نخواهم داشت...
بیدار که شدی صبحانه‌ات را بخور.
سیگارت را بکش.
و بقیه‌‌ی زندگی‌ات را بکن.

@hesamafsarii

10 months, 3 weeks ago

یادآوری روزانه:
تو نمی‌تونی برای همیشه، طنابی که میلِ به پاره‌شدن داره رو با دستات نگه داری.
دست از اسپایدرمن بودن بردار و
جونت رو نجات بده!

1 year, 2 months ago

همیشه می‌گفتی: «به مو می‌رسه ولی پاره نمیشه».
می‌گفتی که زندگی مثل آرشه‌ی ویلن است، تارهایش می‌آیند و می‌روند ولی همیشه آن‌قدری می‌ماند که صدایی دربیاورد.
می‌گفتی هیچ‌وقت به سکوت نمی‌رسد... و سکون!
به خودم که آمدم به «مو» رسیده بود.
به مو رسیده بودم.
حرف‌هایت توی سرم بود تا اولین نفرمان پاره شد.
سکوت بود. امیدهایم دود شد.
حرف‌هایم بسیار بود، می‌خواستم برایت بنویسم که بگویم زندگی آرشه‌ی ویلن نبود، کثافت بود!
مثل یکی از آن فیلم‌هایت نبود که آخرش بیایند نجاتمان بدهند.
تشبیهات و نوشته‌هایت را نمی‌فهمم.
اصرارت را به زیبا کردنِ هر چیز و به ترشح استروژن در انتهای هر جمله.
با بعدی‌ها این‌ کار را نکن، از ما که گذشت، به بعدی‌ها بگو زندگی‌ای هم اگر باشد جور و جای دیگری‌ست.
بگو پاره می‌شود، به «مو» رسیده یا نرسیده، محبوس یا زیر باد.
این ادبیاتِ فاخرِ عوضی را توی همان کتاب‌هایت نگه دار‌.
«حقیقت» کارگردان و نویسنده ندارد!
وحشی و نازیباست...
برایت نوشتم که بگویم تو کتاب زیاد خوانده‌ای رفیق، فیلم و نمایش و خزعبل زیاد دیده‌ای، هنرت زیاد است ولی کم زیسته‌ای.
همین زندگی‌نکردن‌ است که کار دستت داده است.

@hesamafsarii

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 7 months, 1 week ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 9 months, 3 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 5 months, 2 weeks ago