پنهان مَشو که روی تو بر ما مبارک‌ست
نظّاره‌ی تو بر همه جان‌ها مبارک‌ست

ای صدهزار جان مقدس فدای او
کآید به کوی عشق که آن‌جا مبارک‌ست

ای بستگان تن! به تماشای جان روید
کآخر رسول گفت: تماشا مبارک‌ست

چون برگ و چون درخت بگفتند بی‌زبان
بی‌گوش بشنوید که این‌ها مبارک‌ست

می‌آیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارک‌ست

بر خاکیان جمال بهاران خجسته‌ است
بر ماهیان طپیدن دریا مبارک‌ست

دل را مجال نیست که از ذوق دم زند
جان سجده می‌کند که خدایا مبارک‌ست

بفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتنِ اشیا مبارک‌ست

#مولوی

@saeid_mobasher_71

🎧🎼🎼🎼🎼🎼🎧

عصر دیروز تا همین ساعت، زمزمه اش لحظه‌ای رهایم نکرده
با هم بنیوشیم ✨

#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی
@nedaarjang

یک گنجشک شاد و پرانرژی
یک گنجشک امیدوار
یک گنجشک، با لبخند و جیک جیک سرخوشانه و پر از شور زندگی و شوق پرواز
یک گنجشک...
دیشب از شاخه‌ی زندگی پرید
...دوستم گنجشک بود

می‌دانم که خودش آرااااااام است و آرام🤍
برای آرامش قلب خانواده‌ی داغدارش دعا کنید 🙏*🖤*
@nedaarjang

از غزلی

در من‌ بپیچ مثل نسیمی میان باغ
من را بخواه، مثل زمینی که دانه را...

...آغوش روشنت و سرانجام ماجرا :
چشمت ...که داده جان، در و دیوار خانه را

#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی
#photography
@nedaarjang

گوش بسپاریم
غزل استاد حسین منزوی را
با صدای امید نعمتی ✨

*سفر به خیر گل من !که می روی با باد
ز دیده می روی اما نمی روی از یاد

کدام دشت و دمن؟یا کدام باغ و چمن؟
کجاست مقصدت ای گل؟کجاست مقصد باد؟

مباد بیم خزانت که هر کجا گذری
هزار باغ به شکرانه ی تو خواهد زاد

خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را ،اگر نباشی تو
به یاد سرخ ترین لحظه ی تو خواهم داد

تو هم به یاد من او را ببوس ،اگر گذرت
به مرغ خسته پر دلشکسته ای افتاد

غم«چه می شود»از دل بران که هر دو عنان
سپرده ایم به تقدیر «هر چه بادا باد»

بیایم از پی تـو ،گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود ،سوی نا کجا آباد*

#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی
@nedaarjang

برای من دنیایی دلتنگی و حسرت
در شعر حیاط چند شهریور است
آن روزها که تازه به تهران آمده بودم _نه به هزار و یک دلیل که_تنها به یک دلیل میخواستم به عمارت ظهیرالدوله بروم، در حیاطش چرخ بزنم و برای بزرگان خفته در خاکش فاتحه بخوانم ، ...عکاسی کنم و...عکسها را با این شعر، با همراهانم به اشتراک بگذارم
نشد ...دو سال و نیم‌است که نشده
دیدم دارم با این تعلل، فرصت خواندن یک شعر زیبا را از همراهانم‌ می‌گیرم
فکر کردم شاید بهتر باشد زیاد سخت نگیرم
و شعر دکتر محمدحسین بهرامیان را با شما به اشتراک بگذارم و امیدوار باشم به پاس لذتی که ازین شعر می‌برید خداوند به زودی دیدار ظهیر الدوله را نصیبم کند?

**"ظهیرالدوله" می رقصد هیاهوی تن ما را
بغل وا می کند  بی تابی  پیراهن  ما را

مرا می تابد از نیلوفری های تنت اینجا
تماشا می کند  فوج  به هم  پیچیدن ما را

تو در من شعله می گیری، من آتش می شوم در تو
تویی کو تا سرا پا  گُر بگیراند  منِ ما را

نسیم آشنایی دارد از صد باغ گل خوش تر
سر سنگی که می گیرد به حسرت دامن ما را

بدنبال "رهی" می گردی از خاموش سنگی که
به آتش می کشد دنباله های شیون ما را

من و تو سنگساران کدامین جرم معصومیم
که دنیا بر نمی تابد کبوتر بودن ما را ؟

گره از روسری واکن بخندان باغ را بر من
که می خندد زمین شوق ز سر وا کردن ما را

چراغانی بیار ای ازدحام کوچه خوشبخت!
هوای بی فروغ خانه ی بی روزن ما را

اتاقی  گوشه ی دنج حیاط چند شهریور
بغل وا می کند تاب و تب پیراهن ما را

به تهران باز می گردیم و یک تجریش می بیند
چکا چا چاک برق چشم های روشن ما را** 

#صبح_میشه_این_شب
#علیه_فراموشی
@nedaarjang