𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
حکایت کنند که:
پادشاهی با غلامی در کشتی نشست، غلام که دریا ندیده بودوسختیِ کشتی نچشیده بود لرزه براندام داشت و سخت می گریست
چندان که نصیحت کردندآرام نگرفت
عیش پادشاه از او مکدر و خاطر وی پريشان شد،چاره ندانستند
حکیمی در آن کشتی بود،پادشاه راگفت:
اگراجازت دهی من او را به طریقی خامُش کنم
گفت: نهایت لطف و کرم باشد
بفرمود تا غلام را به دریاانداختند باری چند غوطه خورد گريبان گرفتند و به کشتی آوردند
چون به کشتی برآمد،به گوشه ای بنشست و قراریافت
پادشاه را عجب آمد،پرسید: دراین عمل چه حکمت بود؟
گفت:
تاکنون مشقت غرق شدن نچشیده بود وقدر سلامتِ کشتی نمی دانست اکنون دانست وقرارگرفت.که بزرگان گویند:
"قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید"
نقل است که:
وزیر مردمآزاری سنگی بر سر درویشی زد. درویش را مجال انتقام نبود.
سنگ را نگاه داشت تا زمانی که پادشاه را بر آن وزیر خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت.
گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان وقت بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از مقامت اندیشه همیکردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم.
چون نداری ناخن درنده تیز
با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد
ساعد سیمین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار
پس به کام خویشتن مغزش بر آر
داستان کوتاه?
همسر پادشاه دیوانهی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی میکرد و با انگشت بر زمین خط میکشید.
پرسید: چه میکنی؟
گفت: خانه میسازم…
پرسید: این خانه را میفروشی؟
گفت: میفروشم.
پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.
هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانهای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.
روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصهی آن دیوانه را تعریف کرد.
پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی میکند و خانه میسازد.
گفت: این خانه را میفروشی؟
دیوانه گفت: میفروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!
پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروختهای!
دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری.
میان این دو، فرق بسیار است…
دوست من! خوبی و نیکی که تردید ندارد!
حقیقتی را که دلت به آن گواهی میدهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!
گاهی حقایق آنقدر بزرگاند و زیبا که در محدودهی تنگ چشمان ما نمیگنجند...
**نقل است که :
شیخ حسن بصری(رح) یکبار باجنازه ای رفت. چون مرده را در گور نهادند و خاک فرو ریختند حسن بر سر آن خاک بنشست و بسیار گریست پس گفت:
ای مردم! اول و آخر لحد است. آخرِدنیا گور است و اولِ آخرت گور،که مصطفی(ص) چنین فرمود: «القبر اول منزل مِن منازل الاخرة».
چه مینازید به عالَمی که آخرش گور است و چرا نمیترسید از عالَمی که اولش گور است اول و آخر شما این است اگر بنگرید.**@Pande_kohan
**رازی که خواهی پنهان بماندباکسی درمیان مگذار،گرچه دوست مخلص باشد که او را نیز دوستانی مخلص باشد.
خامشــــی به که ضمیر دل خویش
بـــا کســی گفتن و گفتن که مگوی
ای ســلیم، آب زســرچشـــــمه ببند
که چو پر شد نتوان بست به جوی**@Pande_kohan
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago