در عجیب‌ترین جای تاریخ ایستاده‌ایم؛
کاش کسی مارا بنویسد:)

کودک درون من خیلی وقته که پیر شده...

میگن وقتی حضرت موسی میرسه به کوه سینا خطاب به خداوند میگه: ارنی(ببینمت).
خداوند میگه: لنترانی(هرگز نخواهی دید).

سعدی که یه نگاه عاقلانه داره میگه:
چو رسی به طور سینا، ارنی مگو و بگذر
که نیرزد این تمنا به جواب لن ترانی

حافظ که یه نگاه عاشقانه داره میاد میگه:
چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر
تو صدای دوست بشنو نه جواب لن ترانی

مولانا که یه نگاه عارفانه داره میگه:
ارنی کسی بگوید که تورا ندیده باشد
تو که با منی همیشه چه تری چه لن ترانی

#شعر:

زمستان رج به رج آمد میان ما
عشق هرلحظه رفت از ادیان ما

من و تو قربانیِ لحظه ها بودیم
همان قدر مظلوم تا انتها بودیم

ترک دیار کرد عشق از دیار ما ولی
من و تو زندانی عشق هستیم ابدی

عشق تو گویی مرا تا مرز مردن میبرد
قلب من همراه تو هردم به افسردن میبرد

به صدها شیوه من با تو عجینم یار من
با تو قلبم اکلیلی و من خودم ابریشمینم یارِمن

عاشقی را با رگ و پوست درک کردم یارِمن
رسم عاشقی را به جا اوردم هر دم یار من

حیف ما هر دو قربانی سرنوشت بودیم
در بهار زندگی خالی از اردیبهشت بودیم

دوست داشتم تو را قابت کنم بر در قلبم
یافت می‌ نشدی، بگو کجا تو را دریابم

دست فلک چرخید و چرخید و چرخید
آخرهم چید گل مارا، چشم‌هایم بارید

فلک ابر نبارید که محتاج من بودی؟
تو هردم نمک بر زخم لاعلاج من بودی

بارانِ غم هایم را می‌خواستی ای فلک؟
آه! این باران غم تقدیمِ تو و مُلک و مَلَک

#ساناز_توکلیان✍?

زندگی طلوعیست در اعماق قلبمان...
دیدن این طلوع زیبا صبر می‌طلبد
اگر الان در بغرنج ترین حالت زندگی به سر می‌بری کم نیاور و ادامه بده
اگر امروز ناامیدی وجودت را احاطه و کرده و در مضیقه هستی به یقین خدا برایت فرداهایی ابریشم گونه رقم خواهد زد.
اکنون ویران می‌شوی و فردا خورشید زندگی درون قلبت طلوع می‌کند و تو را مصون می‌دارد از تمام دشواری ها.
- طلوع درخشان آرزوها:)

#ساناز_توکلیان✍??

اونجا که فاضل نظری میگه:
بر من ببخش،
گاه چنان دوست دارمت
کز یاد می‌برم
که مرا برده‌ای ز یاد :)

تابستان و حال و هوای عجیبش؛
هم شبیه توست و هم تورا طلب می‌کند...
گرمایش گرمای آغوشت و حال و هوایش رفتارت را تداعی می‌کند.
عاشقان زمستان را بیزار می‌کنی از سرما و یخ‌بندان؛
و منِ دیوانه دوست دارم هر ثانیه و هر ساعت و حتی قرن‌ها گرمای تابستانی که تو باشی را به جان بخرم.
بیا، مرا بسوزان در آغوش تب دارت، مرا بسوزان با گرمی هُرم نفس‌هایت، بسوزان و خود نیز آبی باش که خاموش می‌کنی آتشی را که به جان خسته‌ام انداخته‌ای.
بیا و برای منِ زمستان زده حکم گرما را داشته باش؛
گرمایی سوزاننده‌تر از گرمای مرداد.

#ساناز_توکلیان✍?

با صدایت قلمم قافیه پرداز شده
با نگاهت کاغذم غزل ساز شده

با تو در جمله جهان خوشحالیست
با تو سر متن دلم پر ز آواز شده

حال من وصف شدنی نیست هرگز
تا که با تو این دلم افسانه‌پرداز شده

آمدم تا شهرتان، از بهر عشقت آمدم
لیک لهجه‌ام پر ز عِطر  اهواز شده

از زمانی که دلم در تب و تابت افتاد
عشق درد قشنگیست در من آغاز شده

من ز آغاز، تو ز پایان سخنی می‌گویی
قلب من با دیدنت بداهه پرداز شده

من و شعرو غزل وقافیه چشم در راهیم
حال خبر آمده معشوق عازم پرواز شده

#ساناز_توکلیان✍?

مرا باخاک یکسانم کردی ای زیبا
ولی من همچنان؛
مثل آفتاب گردان نگاهت می‌کنم?

#ساناز_توکلیان✍?