عرفان نظرآهاری

Description
زندگی معنوی به سمت حکمت از مسیر ادبیات ، همه ماجرای من این است...من شعر را زندگی می کنم و از هر روزم قصه ای می آفرینم. شغل من انسانیت است.
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 2 days ago

3 weeks ago

به جرم عاشقی

هر بار که تو عاشق شوی پیامبری به دنیا خواهد آمد، جهان از بی عشقی ست که کافر شده است.

اگر می خواهید مردگان زنده شوند و بیماران شفا یابند، باید که شربت دوست داشتن به ایشان بدهید.

آدم ها از بی عشقی است که بیمار می شوند، آدم ها از بی عشقی است که می میرند.

«ایمان نام دیگر عشق است و مومنان همان عاشقانند.»
این را پیامبری به من گفت که به جرم عشق بر صلیبش کشیدند...

✍️#عرفان_نظرآهاری

@erfannazarahari

3 weeks, 4 days ago

💌ای زن، ای یونس!

این نامه را برای تو می نویسم، برای زنی که هنوز در شکم نهنگ زندگی می کند و خشنود است.
سال ها پیش نهنگ مرا تف کرد. حالا جایی کنار ساحل ایستاده ام و هر روز نامه می نویسم و به آب می اندارم. نهنگ، نامه هایم را می بلعد. نامه هایم در شکم لزج و تاریکش هضم می شود. اما بعضی نامه ها را قبل از هضم شدن کسی می خواند.
این نامه را برای تو می نویسم برای تو که در شکم نهنگ به دنیا آمدی و حتی خیال نمی کنی بیرون از این حفره سیاه زندگی شکل های دیگری هم دارد.

برای تو که وسط معده نهنگ خنچه عقدت را می چینند و پولک ماهی های مرده و دندان کوسه های پیر را با شادمانی بر سرت می پاشند و تو روی ته مانده های خون و گوشت و خرده اسکلت های بویناک پای می کوبی و‌ می رقصی.
برای تو که قرن هاست در روده های نهنگ سینه خیز می روی و خوشبختی.

نهنگ فقط یونس را نبلعید، نهنگ همه زنان را بلعیده است و فقط یونس نبود که از شکم نهنگ بیرون آمد، هر زنی که از شکم نهنگ بیرون بیاید، یونس می شود.

من نمی دانم تو چه باید بکنی و چگونه باید ازاین معده مدفون بگریزی. من فقط می دانم ناخرسندی، نخستین پنجره رهایی است. به نهنگ نشینی ات خرسند نباش. به نهنگ نشینی ات عادت نکن.
از معده این نهنگ به معده نهنگ دیگری نرو؛ از اسارت این شکم به اسارت شکم دیگری مگریز.
این تن دادگی به شکم ها، این سکونت معده وار، سرنوشت سوگناکی است، بگذریم که متعفن هم هست.

برای آزادی قرار نیست، اقیانوس از نهنگان تهی شود، اما تو هر روز کمی فقط کمی به گلوی نهنگ نزدیکتر شو، تا روزی که نهنگ دهانش را باز کند و تو اولین بارقه خورشید را ببینی.

روز زن بر تو مبارک! یعنی روزی که به آواره های نهنگ رسیدی، روزی که به دریا در افتادی، روزی که شناکنان زخمی و رنجور به ساحل رسیدی، روزی که سرت را رو به آسمان کردی و گفتی: من امروز یونسم، پیامبری که غمگین بود و شادمان شد، پیامبری که منتقم بود اما مشفق شد. پیامبری که نفرین می کرد اما آفرین گفتن آموخت…

ای زن! ای یونس! آفرین بگو و آزادی بیاموز…

✍️#عرفان_نظرآهاری
🌊@erfannazarahari
🪷#برای_تو_که_نهنگ_نشینی
🌊#نهنگ_نشین_نباش
🌱#ای_زن_ای_یونس_آفرین_بگو_و_آزادی_بیاموز

3 weeks, 6 days ago
***☀️*** از روزگاران کهن تا اینک …

☀️ از روزگاران کهن تا اینک و اکنون

یلدا از راهی دور به خانه ما آمده بود، از هزاره های پر پیچ و خم تاریخ گذشته بود، از فراز و فرود سده های صلابت و سختی.
یلدا که به خانه ما رسید، خسته بود، خسته از خنجر روزگار. یلدا زخمی بود، زخمی تیغ تعصب ها.
مادرم مرهم گذاشت بر خستگی خاطره و دوا داد به آیینی که بیمارش کرده بودند.
مادرم، پرستار تقویم هاست. فصل ها را می جوید و آیین ها را شفا می بخشد.
مادرم می گوید: نباید بگذاریم زندگی را زنده به گور کنند. هر آیینی که زنده شود، اندوهی خواهد مرد. در این ترازو هر قدر سور بیشتری بگذاریم، سوگمان سبک تر خواهد شد.

پدرم کوچه به کوچه های تاریخ را دویده است تا یلدا را از دست محتسب شهر نجات دهد، همان محتسب که شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد. پدرم یلدا را از زندان صوفی دجال فعل و زاهد ظاهر پرست رهانیده است.
پدرم می گوید: یلدا دختر من است، آیین ها همه دختران منند. در خانه خودم پناهشان می دهم، مبادا که بدخواهان و شور چشمان، بخت دختران شادم را سیاه کنند.
نُقل باید بر سر دختران آیین افشاند و رخت سفید باید بر تنشان پوشاند، سیب و نرگس و گلاب و انار ارزانی شان باید داشت که دشمن جز غم سپاهی ندارد و من که پدرم می ایستم برابر لشکر سوگ و سیاه، برابر کمانداران در کمین و تیراندازان تباهی و تلخی.

برادرم، جسور و جوانمرد است، من و یلدا هر دو خواهران اوییم. برادرم ما می رهاند از چنگال اهریمن بدنهاد و اژدر زهرآگین نفس.

در تاریکنای تردید و در زمهریر زشتی ها و در گرگ و میش مصائب، هر آیین چراغی است که باید روشنش کرد که خاطره ای خوش است در زمستان فراموشی که خویشتن را به یادمان می آورد.

از روزگاران کهن تا اینک و اکنون، از دورهای باستان تا این دم اهورایی، هر آیین ایرانی فریضه ای خجسته است که باید به جایش آورد، درخانقاه خانه، در پرستشگاه این دیار ، در پیشگاه پیشینیان و پسینیان، به یاد درگذشتگان و برای آنان که روزی در این سرزمین زاده خواهند شد…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#یلدا

https://m.youtube.com/watch?v=QkpQrhIopNA

3 weeks, 6 days ago
[‍](https://attach.fahares.com/tIEy99ArKVv+99buWVzEoA==) ***☀️*** یلدا

☀️ یلدا

یلدا مبارکِ آن کسی است که می داند امشب بلندترین شب سال است و از فردا هم این شب، کوتاه تر نخواهد شد اما باز هم این شبِ دراز و این غصه دنباله دار را جشن می گیرد؛ چون جسارتش را دارد که حتی اگر خورشید نتابید؛ خودش بتابد هر قدر که می تواند.

یلدا مبارکِ آن کسی است که قلبش همان انار تَرَک خورده ای است که تمنّای ‌رسیدن داشت، اما نرسید.
همان کسی که قاچی لبخند بر اندوهش می نشانَد سرخ، تا همه باور کنند، که‌ زمستان به خندوانه ای تاب آوردنی می شود.

یلدا مبارکِ کسی است که هر چله را با چله بعدی سر می کند اما نه چین به پیشانی می آورد و نه روحِ چاک چاکش را بر بندِ رختِ تماشا می اندازد.
او خودش را و زمستانش را زیر کرسیِ حکایت‌های کهن گرم می کند ‌و گوش می سپارد به مادربزرگ روزگار که زندگی را و رمز و رازش را در بقچه قصه هایش پیچیده است.

یلدا مبارکِ کسی است که آجیل او مشکلاتش است اما مشکل گشایی را با سرانگشت های تدبیرش، تمرین می کند. همان کسی که دهانِ تلخ ِ ایام را به نُقل و نباتِ عشق شیرین می کند و چای می نوشد در استکانِ نازکِ خاطرخواهیش تا سحر.

یلدا مبارکِ کسی است که مهمانی جز تنهایی ندارد اما با همان تنهایی گل می گوید و گل می شنود و قصه می بافد و شعر سر می اندازد.

یلدا مبارکِ کسی ست که حافظش خداست و جهان، دیوان شعر اوست و هر وقت که تفال می زند غزلی می آید با ردیف غم مخور
یلدا مبارک اوست که همیشه زمزمه می کند:

ای دل غمدیده حالت بهْ شود دل بد مکن
وین سرِ شوریده باز آید به سامان غم مخور

#عرفان_نظرآهاری
🕯@erfannazarahari
#یلدا

https://m.youtube.com/watch?v=WYJOWfQeXdo

4 weeks ago
[‍](https://attach.fahares.com/tIEy99ArKVtdNPttBwRIvQ==) ***☀️***ما همه یلداییم

☀️ما همه یلداییم

یلدا نام بلندترین شب سال نیست؛ یلدا نام شجاعتی زنانه است در نبردی نابرابر با تاریکی.
یلدا همان بانو سلحشوری است که هر شب در غلظتی سیاه یک گام جلوتر می رود، فقط یک گام اما مقصدی جز خورشید ندارد.

خورشید انقلابی است روشن که ذره ذره می توان به آن رسید؛ زیرا هیچ خورشیدی ناگهان نبوده است و هیچ صبحی بی محابا.

یلدا، اندک اندک به خورشید می رسد؛ او رزمجو زنی ست که از پا نمی نشیند، هم روز ره می سپرد، هم شب؛ هم در خواب می جنگد، هم در بیداری. او می رود همواره و هرباره. او آیینی جز آهستگی ندارد. تأنی و تداوم دین اوست.

پیروزی، پاداشی است که از پس پیمودن ها و پیوستگی ها می توان به آن رسید.
بهار و آفتاب و شکفتن دفینه ای است که در زمستان و سرما و سیاهی پنهان است؛ و یلدا همان زنی ست که به در می کشد، شگون را از شومی و نور را از سیاهی.

ای بانو! که هنوز شب را و سیاهی و سرما را به دور خود پیچیده ای، این انقلاب رهبری جز یلدا ندارد، پس او را دنبال کن و هر شب قدری روشن تر شو تا بامداد شوی.

روزی که خورشید به برج بره بیاید، تو گیسوانت را به باد خواهی سپرد و سر انگشت‌هایت شکوفه خواهند شد.

پس بر سیاه ترین شب سال و بر تاریک ترین آسمان شهر با ستاره ای بنویس: روشنی، تقدیر یلدا نبود، تصمیم او بود.
ما همه یلداییم….

#عرفان_نظرآهاری
#روشنی_تقدیر_یلدا_نبود_تصمیمش_بود
☀️#ما_همه_یلداییم

🔰☀️🔰
https://youtu.be/Aq27T6zVzjA?si=EEYmhy32XugXZArR

@erfannazarahari

1 month ago
[‍](https://attach.fahares.com/1an1y3b82RLmz2pteRIXQQ==) ***☀️*** مبارزه ای به نام …

☀️ مبارزه ای به نام زندگی

در روزگاری به سر می بریم که زندگی جرم است. اینجا که ماییم هر آیین نامه و هر بخش نامه ای، هر روز ما را به مردن بیشتر مجبور می کند. اگر کسی قدری دست از پا خطا کند و سرانگشتش به دامان زندگی بخورد، او را هر جا که باشد, پیدا می کنند و سرش را به سنگ سیاه افسردگی می کوبند، آنقدر تا بفهمد تنها امر مباح مرگ است.
روز مرّگی و ماه مردگی رسم است. قوانین ما را به قاعده مردگان می نویسند. ما زندگانی هراسانیم، زیرا از هر طرف که برویم، یا قانونی را زیر پا گذاشته ایم، یا هنجاری را شکسته ایم، یا گناهی را مرتکب شده ایم.
خدایی داریم که هر آن التماسمان می کند: نجاتم دهید، نجاتم دهید، نجاتم دهید. مرا از زنجیرهای افراط رها کنید، مرا به خانه هایتان ببرید، به قلب هایتان.

هیچ کفری بالاتر از کفران زندگی نیست و هیچ گناهی بزرگ‌تر از انکار انسان.

اینک در این هوای خموده و خسته میان این همه فرسودگی و فسردگی تنها راه، پای فشردن بر جاده زندگی است. پس هر قدر که می توانید، هر جا که می توانید و هر دم که ممکن است به هر بهانه زندگی کنید.
هم اندوهان! زنده بمانید، زنده بمانید، زنده بمانید…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#مبارزه_ای_به_نام_زندگی
#نه_به_قوانین_مردگی

@erfannazarahari

https://www.youtube.com/@ErfanNazaraharii

3 months, 3 weeks ago

?دستمال سفید صلح

بیست و یکم سپتامبر یا همان سی و یک شهریور روز جهانی صلح است، اما مدتهاست از هر طرف که می روم به جنگ می رسم. هر جا که پا می گذارم، بی هوا مینی منفجر می شود، به خودم که می آیم می بینم هر تکه از روحم به جایی پرتاب شده است.
سلامی می کنم و لبخندی می زنم و منتظرم تا لبخندی و سلامی نرم و آرام به سویم برگردد اما به جایش تیری به سمتم شلیک می شود و جانم را به جوخه اعدامی جانگذاز می دوزد.

سیاست، انگشت های چرکینش را در چشم همه کرده است و مردم با مردمکانی خونین به تماشای زندگی ایستاده اند.
ناچاری و ناگزیری چاره ای جز نفرت و گریزی جز خشم باقی نگذاشته و مردم در برابر سپاه سوگ و لشکر شوربختی به یکدیگر می تازند.
میانه روی و مدارا طرفداری ندارد، گویی همگان به افراط و تفریط بر لبه های پرتگاه تندروی به نخی نازک آویخته اند و هر کس بر آن است تا نخ دیگری را به قیچی تیز خویش ببُرَد.

خودی و غیر خودی شبانروز در حال لشکرکشی اند و هر کس جز خود، دیگری است و مجازات دیگری زدونش.
تیر و‌ ترکش ‌و موشک و‌ مینِ جنگ های بیرونی کشتگان و مجروحان بسیار دارد اما جنگ داخلی، جنگِ شهروند با شهروند و هم وطن با هم وطن… کشتگان و مجروحانش بسیارتر است.

و چه اندوهبارتر جنگی و چه نافرجام نبردی که ما در آنیم.

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان دیگر توان دویدن بین خاکریزهای حق و باطل این و آن را ندارم، میان این همه شکست اخلاقی هر پیروزی بی معناست.

در همهمه هزاران زنده باد و‌ مرده باد، دستمال سفیدی دارم که از پشت سنگر سکوت، تکانش می دهم، می توان نام تسلیم بر آن گذاشت یا صلح، اما هر چه هست دیگر
مجال و حالِ قال و مقال نیست.

من آن سرباز تنهایم که برای نجنگیدن، مبارزه می کنم، برای دفاع از مرزهای انسان ماندن…

✍️#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari?️

#روز_جهانی_صلح
#بیست_و_یکم_سپتامبر

6 months ago

⚫️ روضه ای یک کلمه ای: ایران

گریه می کنم پای روضه ای یک کلمه ای: ایران
زیر عَلَم بی کسی اش سینه می زنم، مویه می کنم برای دو شهید گمنامِ بی نشان: «مروّت» و «مدارا».
حافظ ایستاده بر مزارشان می گرید و می گوید:
این دو‌ شهید، کشتگان همین مردمانند.
آسایش دو گیتی نصیبتان نمی شود که عقوبتِ کشتنِ این دو عزیز، هم دنیایتان را دوزخ می کند و هم عُقبایتان.

مردم اما حافظ را نمی شنوند. بازار هیاهو و غوغا و خشم و خشونت چنان پر ازدحام است که صدای حافظ به گوش کسی نمی رسد.
مولانا زمین را نشانم می دهد و می گوید: ببین، خون را به خاک ببین. تقدیر این سرزمین را ببین. خون به خون شستن محال آمد محال.
این مردمان شوربختند، می دانی چرا؟
چون قرن هاست شوری خون به کامشان خوش آمده است.
هر کس با هر چه که دارد خون دیگری را می ریزد.

دست بر زخم هایم می گذارم، جانم مجروح است، چقدر تیر در تنم است، چقدر تیغ بر روحم کشیده اند، قدم از قدم خون از روانم می چکد.

شمع کوچکی در دستم است، کوچه به کوچه شام غریبان «انسان» را گریه می کنم، هر کس که می رسد شمع کوچکم را خاموش می کند.
یتیمانی دارم، بی پناه، که به زنجیرند، به اسارت می برندشان.
نوزاد شیرخواره ام، «شفقت» شیر ندارد، دارد از گرسنگی می میرد.
این مردمان آب را بر جوان برومندم« اعتدال» بسته اند.
دستانش را بریده اند، گمان می کنند که به شمشیر افراط پیروز این میدانند.
این سر که بر نیزه هلهله کنان می برندش، «خرد» است.

این جنازه که بی کفن افتاده است، این سر که بی تن است، وطن است، وطن است، وطن است…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#روضه_ای_یک_کلمه_ای_ایران
@erfannazarahari▪️

6 months, 2 weeks ago

☀️ گذر از جنینی

ما پایمان را لای در گذاشتیم تا درِ این قلعه به تمامی بسته نشود. ما تمام تنمان، تمام زندگی مان را لای در گذاشتیم. ما می خواستیم هوا بیاید، زندگی بیاید اما هم در ِآهنین استبداد درد داشت و هم تن ما نحیف بود.
اما از آن دردناک تر چماق خشم و خشونت و سرنیزه ها و تیرهای لجاجت و سنگ و‌ کلوخ افراط و هوای مسموم بی تفاوتی بود.
ما هنوز لای دریم، ما همیشه لای در بوده ایم.
اما اکنون با تنی که از آن خون می چکد و جانی که از آن اشک، اندکی شادمانیم؛ نه برای فرداهای نیامده که برای اینک.
رای ما «نه» به خشونت بود، «نه» به افراطی گری، «نه» به تعصب و تحجر.
ما شادمانیم چون در زهدانی تاریک جایی که جز شیوه جنینی، جز خامی و خونخوارگی کاری نمی توان کرد، ما بالغانه «نه»گفتیم.

این بلوغ بر مردمان مبارک باد.

اما گذر از جنینی و بالغانه زیستنِ یک جامعه مرارتی است به قرن ها و قرن ها و قرن ها.
بیایید پیمان ببندیم که جنینی نباشیم.

✍️#عرفان_نظرآهاری
#جامعه_بالغ
#نه_به_جنینی
☀️✌️☀️

سختگیری و تعصب خامی است
تا جنینی کار خون آشامی است

@erfannazarahari☀️

6 months, 2 weeks ago

? سگ زرد و‌ کرباس و دیگی که برای من نمی جوشد

از ضرب المثلی به ضرب المثلی پناه می بریم. از اندوه و خشم و ناامیدی، چشم های کم بینای ضرب المثلی پیر را قرض می گیریم و لباس های مندرسش را می پوشیم و در کوچه های تکرار و تکرار و تکرار نیشخند زنان بذله می گوییم و اشتباهی چند صد ساله را زندگی می کنیم.
ضرب المثل، همیشه خرد جمعی و چراغ راه نیست، گاهی غلطی تاریخی و مسیری معوج است که مردمان را به چاه بی عملی و کنج بی تفاوتی و بی راهه ای نافرجام می کشد.

اگر همیشه هر سگ زردی را برادر شغال می بینی پس باید چشمانت را بشویی یا عینکی تازه فراهم کنی یا غبار عادت را از تماشایت بروبی.
اگر برایت مهم نیست که در دیگی که برای تو نمی جوشد، چه می جوشد و از جوشیدن سر سگ در آن آزرده نمی شوی، پس هنوز نمی دانی که بوی سگ در دیگ دیگری نمی ماند. بوی سگ از دیگ دیگری بیرون می آید و چه بخواهی و چه نخواهی چندان در مشامت می پیچد و می ماند که رهایی از آن بو ممکن نیست.
اگر گمان می کنی که همچنان سر و ته هر کرباسی یکی است، پس دست ساییدن بر کرباس ها را نیاموخته ای و‌ نمی دانی کجایش پود ندارد و کجایش تار ندارد و کجایش پاره و‌ سوراخ است و کجایش چرک تر و کثیف تر و کجایش را می توان به دور زخمی بست که خون اکنون از آن فوران می کند.
می دانم که ابریشم زربفت می خواهی اما کفن نصبیمان می شود اگر کرباس شناس نباشیم.
اگر هنوز فکر می کنی که بالاتر از سیاهی رنگی نیست، خوشا خیالی خام که تو داری و چه اندوهبار خبری که من دارم که بالاتر از سیاهی، سیاهی غلیظتری ست و دردناک تر اینکه پایان شب سیه، نیز همه جا سپید نیست، جهان جاهایی دارد که شب هایش نه شش ماه که ششصد سال طول می کشد و پایان هر شبش شبی، سیاه تر است.
اگر فکر می کنی چون که آب از سرت گذشت چه یک گز و چه صد گز، باید بگویم که یک گز و‌ صد گز مسافتی یکسان نیست، شاید اگر شنا و غواصی بیاموزی میان این بحر قلزم مصیبتها بتوانی از یک گز آب خود را بالا بکشی ‌از صد گز آب اما نه.
راستی سعدی فرمود:
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می روی به ترکستان است

اما خوب که نگاه کنی از دور دود آن سیاهی غلیظ را می بینی، چند روز دیگر آن دود و آن دوده محکم تر بر اریکه می نشیند؛ و به زودی خواهی دانست که این ره که تو رفتی نه به ترکستان که به افغانستان بود، اما چه می توان گفت که مشت بر سندان می کوبم و گره بر باد می زنم و محیط به کفچه می پیمایم…

✍️#عرفان_نظرآهاری
#نجات_ایران

@erfannazarahari

We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 week, 2 days ago