?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago
شاید باید در ستایش ناامیدی قلم فرسایید ناامیدی البته نه در معنی رمانتیک کلمه با این معنی که ما بگا رفته ایم و کاری نمیتوان کرد به این معنی که ما بگا رفته ایم و با پذیرش این چه باید کرد امید در بطن خود نوید آیندهای را میدهد که خوب است که شرایط مهیاست که همه چیز درست می شود یا اجالتا؛ «درست میشه ایشالا»ی خودمان اما خبر خوب این است که هیچ چیز قرار نیست درست بشود و ما هر آنچه داریم همین است که میبینی دقیقا همین لحظات بگا رفتهی معمولی و حال ای مرد خردمند بیندیش که با همین بگا رفتگی معمولی چه خواهی کرد بیآنکه چشمت را ابلهانه بدوزی به آیندهای که نخواهد آمد؛
آری فرزند من گفتم ناامید باش یا شاید باید بگویم «کص خوار» همهاش هم امید و هم ناامیدی هر دو به یک میزان کیریست ما موجوداتی ابلهیم و البته خبر خوب این است محدود و وقتی اسم از محدودیت میآید باید بدانی یعنی ناقصی و وقتی از نقص صحبت به میان میآید باید بدانی مردنی هستی و جالبتر از همهی این خزعبلات و ترهات همین مرگ است البته که میتوانم تا خود صبح ابد برایتان از علاقهام به این سیاهی فوقالعاده هیجانانگیز بنویسم؛
بگذریم صحبت از ناامیدی بود و از این میگفتم که توئه کونده پرروی خود کص گیر آور همیشه در این توهمی که بالاخره اوضاع درست میشود سر و سامان میگیرد بالاخره میآید فرشته و زن دیو سپوخته خواهد شدن اما زهی خیال محال که نه فرشتهای میآید و نه زن دیوی قرار است به سپوختن رود دوست عزیزم ما بگا رفته ایم و بگاتر هم خواهیم رفت و این همین لحظه آخرین لحظهایست که شاهد این بگا رفتن هستی بلند شو و با رقص آنگونه که زوربا میگفت این بگایی را جشن بگیر و البته میتوانی زوزه هم بکشی که چقدر بدبختی و هیچکس قرار نیست به کمکت بیاید و دستهای پلشتت را بگیرد
از ناامیدی میگفتم و فوایدش از اینکه چشمهایت را باز کنی و ببینی هیچ آیندهای که در آن زیدی مهرو برایت آغوش و لنگ توامان باز کند و تو آنگونه که در سکوی فخیمهی پورنهاب در حالی که دستت آغشته به تفو بود به گاییدنش اشتغال یابی نه عزیز من دنیا اینگونهها که تو میاندیشی نه سرویس ارائه کرده به کسی نه خواهد کرد توئه کونده پررو هم استثنا نیستی
از ناامیدی میگفتم و خواص کثیرش که البته ذات مواجهه با ناامیدی چشم در چشم شدن با مرگ است با اینکه بفهمی توئه نفهم الاغ بر لبهی هستی ایستادهای دقیقا بر لبهی هستی یک قدم پستر مرگ است و نیستی هر چه هست همین لبهی به قطر تیغ کاتاناست و هر چه میخواهی بکنی دقیقا همینجا معنی دارد تو بر این لبه با تمام نقصهایت با تمام کوچکیت با تمام بلاهتت با تمام محدود بودنت با تمام ناتوان بودنت با تمام بیسواد بودنت تمامش همینجاست دقیقا بر همین لبه پس از آن «هیچ» است «نیستی»ست اگر ناامیدانه آنگونه که گفتمت بنگری حال موضوعیت مییابد حیات موضوعیت مییابد نه آنگونه ابلهانه و کودکانه که تا امروز میاندیشیدی که بالاخره روزی در آینده خواهد رسید که حیات من شروع شود روزی که دیگر محدود نیستم روزی که دیگر ناقص نیستم این امیدها سایرنهای بحر تباهیاند تو همیشه ناقصی و این لحظه همیشه آخرین لحظهست و مرگ تنها دوستیست که میتوان به او اعتماد کرد که هیچگاه تنها نخواهدت گذاشت و در آخر آنگونه به آغوشت میکشد که خدا هم در انعقاد فراق بینتان ناتوان است.
تنها مردگان پایان جنگ را دیدهاند.
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان
اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان
مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان
دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان
رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان
چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان
عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
تا زندهایم، یاد لبش بر زبان ماست
ذکرش دوای درد دل ناتوان ماست
گیرم که مهر او ز دل خود برون برم
این درد را چه چاره؟ که در مغز جان ماست
از ما مپرس: کاتش دل تا چه غایتست؟
از آب دیده پرس، که او ترجمان ماست
انصاف، حیف نیست که باری نمیدهد؟
شاخی چنین شگرف، که در بوستان ماست
مشکل رها کند که: بگوییم حال خویش
بندی، که از محبت او بر زبان ماست
ای اوحدی، ز غیر شکایت چه میکنی؟
ما را شکایت از بت نامهربان ماست
و آدمی؛
حکایتی بود از فاصلههای گاه نزدیک و گاه دور.
تویی که دوستت خواهم داشت آن لحظه که چشمهایت آنگونه نگریستنم گیرد که هیچ زنی نتوانست آن مرد خواهم بود که بزرگترین فاتحان تاریخ نیز از سد بازوانم نخواهند توانست گذشتن تو را شاعرانه و پادشاهانه خواهمت دوست داشت خنکا به احوالت؛ زیباییت را مرهم پریشانی پهلوانانهم کن من از جنس جنگجویان اساطیریم؛ تیمار روح جوانم کن؛ در آغوشم که آمدی جنگ را از یادم ببر و آن لحظه که بوسه میشوم لبانت را، عشق را کالبدی باش تا درش بیارامم.
ای عشق، نه کافرم، ببخشای دمی
تعجیل به خون من مفرمای دمی
ای غم، همه وقت میتوان کشت مرا
از راه رسیدهای، بیاسای دمی
نقدهای آدورنو و هورکهایمر در دیالکتیک روشنگری هنوز پابرجا و واردند عقلانیت روشنگرانه خود عقلش را از دست داده است و به جای آنکه به بهبود وضعیت بشر فکر کند تبدیل به ابزاری برای بیشینه کردن سود قوم به هر قیمتی شده، عقل عقلانیت خود را از دست داده و سود معطوف به کنترل، همه چیز است سودی که عقل را بلعیده و انسان را نیز خواهد بلعید دوستان ما به انقراض انسان نزدیک شده ایم.
این کثافت متعفن که جامعهی انسانی نامش کردهایم به انقراض سزاوارتر است نه آنگونه که هگل میاندیشید پایان تاریخ لحظهی سربلندی آدمی نبود و نخواهد بود او متوحشانه و پستفطرتانه تمام دستاوردهای خیرش را نابود میکند و با دستهای خالی از هر آنچه رنگی از سعادت داشته باشد خواهد مرد برای همیشه و شاید درس عبرتی باشد برای هوش های غیرانسانی بعد از خودش؛ ما انسانها گند زدیم.
سیاوش برای فرزندش، سه چیز باقی میگذارد: اسب، نیزه و زره.
بر آشیانهی بلبل، نسیم پا زد و گفت؛
که خانمان اسیران خراب میباید
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 9 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 11 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 7 months, 2 weeks ago