𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks ago
داستانی از زندگی جُنید:
جُنید برای زندگی به یک روستای جدید رفت. او یک صوفی بود، یک صوفی بزرگ
اما همسایه کناری او یک مرد شرور بود، مردی مشکل آفرین، جُنید ۳ یا ۴ روز نگاه میکرد تا اینکه طاقتش سر آمد
یک سپیده دم که در حال عبادت بود و بر روی سجاده خودش خم میشد، در دعا گفت:
«خدایا جان این مرد را بگیر. فایده او چیست؟ او همسایه من است و جز آشفته کردن من کار دیگری ندارد. او مردم تو را هم آزار میدهد. آنها را شکنجه میکند. او شرور است.»
جنید تا آن موقع پاسخی از خدا در قبال یک دعا دریافت نکرده بود. اما آن روز دریافت کرد.
خدا گفت:
«جُنید، تو چهار روز اینجا بودی، من ۶۰ سال است که با این مرد هستم.
یعنی او ۶۰ سال همسایه من بوده.
من او را ۶۰ سال تحمل کردم، آنوقت تو نمیتوانی چهار روز تحملش کنی؟
و اگر من او را ۶۰ سال تحمل کردم حتماً دلیلی داشته. اینجا حتماً رازی هست. تو باید به این فکر میکردی. حداقل قبل از عبادت به این فکر میکردی که شخصی را که خدا پذیرفته تو چرا باید از او شکایت کنی؟»
و این چه زیباست.
از آن روز به بعد جُنید حتی یک بار هم برای بهتر داستانی از زندگی جُنید:
جُنید برای زندگی به یک روستای جدید رفت. او یک صوفی بود، یک صوفی بزرگ
اما همسایه کناری او یک مرد شرور بود، مردی مشکل آفرین، جُنید ۳ یا ۴ روز نگاه میکرد تا اینکه طاقتش سر آمد
یک سپیده دم که در حال عبادت بود و بر روی سجاده خودش خم میشد، در دعا گفت:
«خدایا جان این مرد را بگیر. فایده او چیست؟ او همسایه من است و جز آشفته کردن من کار دیگری ندارد. او مردم تو را هم آزار میدهد. آنها را شکنجه میکند. او شرور است.»
جنید تا آن موقع پاسخی از خدا در قبال یک دعا دریافت نکرده بود. اما آن روز دریافت کرد.
خدا گفت:
«جُنید، تو چهار روز اینجا بودی، من ۶۰ سال است که با این مرد هستم.
یعنی او ۶۰ سال همسایه من بوده.
من او را ۶۰ سال تحمل کردم، آنوقت تو نمیتوانی چهار روز تحملش کنی؟
و اگر من او را ۶۰ سال تحمل کردم حتماً دلیلی داشته. اینجا حتماً رازی هست. تو باید به این فکر میکردی. حداقل قبل از عبادت به این فکر میکردی که شخصی را که خدا پذیرفته تو چرا باید از او شکایت کنی؟»
و این چه زیباست.
از آن روز به بعد جُنید حتی یک بار هم برای بهتر شدن هیچ کسی دعا نکرد.
بگذار او همان طور که خدا میخواهد باشد، همانطور که او مناسب میداند.
من کیستم؟
#دستگاه-تولید-بچه-نباش
انرژی همیشه خنثی است. برنامهای در خود ندارد. میتواند ذخیره شود یا میتواند هدر برود؛ میتواند بسازد یا میتواند نابود کند.
اکنون که زنان از قید بیولوژی آزاد شدهاند، فرصتی عظیم در اختیار آنان قرار گرفته است. البته، مردان همیشه از زنان برای خلاقیتشان در فرزندآوری تجلیل کردهاند
ولی چه نوع فرزندانی تولید کردهاید؟ فقط به سراسر دنیا نگاه کن:
اینها فرزندان شما هستند، چه خلاقّیتی! تمام حیوانات نیز همین کار را میکنند، شاید بهتر از شما!
من در بسیاری از جنگلها و کوهستانهای هندوستان بودهام
هرگز ندیدهام که یک آهو خیلی چاق باشد یا خیلی لاغر؛ همگی مانند هم هستند. آنها مانند انسان نیستند: یکی لاغر است و دیگری بسیار چاق و زشت من انواع حیوانات را بصورت وحشی دیدهام: هیچکس به آنها آموزش نمیدهد که چطور بچه تولید کنند! آنها مدرسهای ندارند،زایشگاه ندارند،هیچ دستورالعملی از هیچکسی ندارند
پس خیلی به این واقعیت افتخار نکن که میتوانی تولید مثل کنی!
آری، مرد در این مورد بسیار از زنان تجلیل کرده است:
“تو خالق بزرگی هستی زیرا به انسانی زندگی میبخشی!”
این درواقع یک حقّهی بزرگ از سوی مرد بوده است؛ یعنی که زن باید به فرزندآوری ادامه بدهد
در کشورهای فقیر هنوز هم ادامه دارد داشتن دوازده فرزند پدیدهی کمیابی نیست. برخی از زنان بیش از دوازده فرزند دارند. من زنی را دیدم که بیست فرزند داشت. حالا، تمام زندگی او به هدر رفته است. او یا حامله است و یا مشغول بزرگکردن فرزندانش
وقتی نوزاد حتی شش ماهه نشده، او دوباره آبستن است. او هر دو کار را باهم انجام میدهد!
تمام مذاهب در دنیا با روشهای کنترل جمعیت، مخالف هستند. آنان با سقطجنین مخالف هستند. این یعنی که زن در قید بیولوژی باقی بماند، و انرژی او پیوسته صرف خلق انسانهای میانحاله شود:
جمعیتهایی که باید به خدمت ارتش بروند، به نیروی دریایی، به نیروی هوایی بروند و بکشند یا کشته شوند. فوقش این است که منشی یا پرستار یا باربر شوند!
تو یک باربر خلق کردهای
آیا افتخار میکنی؟ این چقدر به تو احساس غرور میدهد؟
تمام والدین باید احساس شرمساری کنند. شما مانند حیوانات تولیدمثل میکنید
امروزه علم به شما این فرصت را داده تا از قید بیولوژی بیرون بیایید ــــ یک آزادی عظیم؛ تا سکس بتواند برای نخستین بار یک روش تولید مثل نباشد؛ فقط یک بازی و خوشی محض بشود
از من میپرسی که اگر انرژی زنان صرف تولید فرزندانش نشود، چه بر سر آن انرژی خواهد آمد؟
هزاران راه هست تا این دنیا را زیباتر کنی. هرچیزی که دنیا را زیباتر کند، عملی خلاّق است
در اطراف خانهات باغچه درست کن. گیاهان را باهم پیوند بزن؛ گلهایی خلق کن که قبلاً هرگز وجود نداشتهاند. و البته آنها رایحههایی را میبخشند که زمین هرگز آنها را تجربه نکرده است
و در هر زمینهای با مردان رقابت کن
به آنها اثبات کن که برابر هستی
نه با “نهضت آزادی زنان”؛
با رفتار و اعمال خودت ثابت کن که برابر هستی، شاید هم برتر
“نهضت آزادی زنان” فقط احمقانه است: چند زن دورهم جمع میشوند و فقط خشم و نفرت برعلیه مردان تولید میکنند؛ از مردان متنفر هستند؛ نمیتوانند مردان را دوست بدارند، فقط عاشق زنان هستند! این یک انحراف اساسی است.
راهبان مسیحی همجنسبازهای شناختهشدهای هستند. ولی این از روی ضرورت است. راهبها باید باهم در یک صومعه زندگی کنند؛ راهبهها نیز باید جداگانه در یک راهبهخانه باهم زندگی کنند ـــ این ها نمیتوانند باهم ملاقات کنند. طبیعی است که نیروی جنسی طبیعی آنان شکلهای دیگری به خود بگیرد. و من فکر میکنم که این هوشمندی است و ناهوشمندی نیست: اگر نتوانی خوراکی را که دوست داری بگیری، پس باید خوراکی را که داری دوست داشته باشی! این هوشمندی ساده است.
#اشو
هنگامی که درختی سرشار از زندگی میشود، شکوفه میدهد و گل میکند.
تنها زمانی که بیش از نیاز دارید و نمیتوانید آن را مهار کنید، سرریز میشوید. معنویت، نوعی شکوفایی است؛ وفور و سرشاری.
اگر از حیات لبریز شوید، چیزی همچون گلی طلایی در درونتان میشکفد. ویلیام بلیک حق داشت که میگفت:
«انرژی سرچشمهی شادی است.»
هرچه انرژی بیشتری داشته باشید، شادی و سرور بیشتری احساس خواهید کرد.
ناامیدی زمانی شما را فرا میگیرد که انرژیهایتان به هدر میرود و نمیدانید چگونه آنها را بازسازی کنید.
با هزار و یک فکر، نگرانی، آرزو، توهم، رؤیا و خاطرات پراکنده، انرژی خود را تلف میکنید؛
در حالی که میتوان این هدررفت انرژی را بهسادگی متوقف کرد.
مردم اغلب زمانی که نیازی به انجام کاری نیست، نمیتوانند بیحرکت بمانند؛ گویی باید همواره مشغول باشند.
انسان خود را بیش از حد درگیر کارهای مختلف میکند،
شاید به این امید که این اشتغال او را از فکر کردن به مشکلات زندگی بازدارد و راهی برای فرار از آنها بیابد.
اما این درگیری مداوم، او را از مواجهه با خود بازمیدارد و انرژیاش را بیهوده مصرف میکند.
باید بیاموزید غیرضروریها را از زندگی خود حذف کنید.
نود درصد از امور روزمره، غیرضروری است و میتوان آنها را بهآسانی کنار گذاشت.
اگر تنها به ضروریات بپردازید، انرژی اضافی در شما ذخیره میشود؛
تا جایی که روزی، بیهیچ دلیل آشکاری، بهطور ناگهانی شروع به شکوفا شدن خواهید کرد.
دوستان و همراهان عزیز
صفحه اینستاگرام "اشو ایران" از دسترس خارج شده است و امکان برگشت آن نزدیک به صفر است .با این پیج جدید ما را همراهی کنید.
برای همراهی لطفا بر روی لینک کلیک کرده و جوین شوید 🙏
عبادت با آنچه امروز در سراسر دنیا به نام عبادت انجام میشود.
هیچ ارتباطی با عبادت واقعی ندارد
عبادت واقعی انجام آداب و رسوم نیست
عبادت واقعی بر زبان راندن کلمات نیست. عبادت کلامی نیست،
بلکه شکرگزاری در سکوت است.
زانو زدن در سکوت است در برابر هستی
پس هرگاه در هر کجا احساس کردی دوست داری در برابر زمین، در برابر درختان و آسمان زانو بزنی، زانو بزن.
این چنین زانو زدن به تو کمک خواهد کرد آرام آرام نیست شوی.
عبادت یکی از بزرگترین روشهای نیست کردن "خود" است.
و زمانی که درختها حسّ کردند که باغبان با شلنگ آب وارد میشود، بسیار خوشحال میشدند. آب هنوز به آنها پاشیده نشده ولی تشنگی آنان تحریک شده است: آماده هستند؛ خوشحال هستند. یک “تشکر” در حال بیانشدن است. امروزه اینها واقعیتهای علمی هستند. شاعران همیشه اینچیزها را میگفتند. شاعران هزاران سال پیش گفته بودند و برای علم هزاران سال طول میکشد تا این را درک کند.
ماهاویرا به یقین میباید این نوع چیزها را در درختان دیده باشد، میباید آن را شناخته باشد. او گفته است:
“میوههای نرسیده را از درختان نچینید. وقتی میوه پخته شد و خودش از درخت افتاد، آنوقت آن را قبول کنید.”
وقتی چنین چیزی بادرختان وجود دارد، پس تا پرندگان و حیوانات چگونه است؟ مردمی که به پرندگان و حیوانات را میخورند چقدر غیرحساس هستند!
و مردمان غیرمهم را کنار بگذارید که از آنها انتظاری نیست….
ماهاویرا باید این را دیده باشد که آسیبزدن به درخت فقط وقتی ممکن است که تو حساس نباشی، وقتی مانند سنگ شده باشی. کشتن و خوردن حیوانات فقط وقتی ممکن است که قلب تو مرده باشد و روح تو کاملاً زمخت شده باشد.
این درست همان چیزی است که گوراک میگفت: به یاد داری
نه؟ تو سنگ را میپرستی و مانند سنگ میشوی. معابد شما از سنگ ساخته شده، بتهای شما سنگی هستند؛ درون شما نیز سنگ است. در درون شما زندگی ناپدید شده است.
تمام جهان هستی حسّاس است. تمام اجزای این کائنات در حال نیایش هستند: هریک به طریق خودش. عبادت ادامه دارد، پیشکشها ادامه دارند
موضوع زبان در کار نیست،
بلکه احساس است
زبان را بینداز. وقتی احساس دست بدهد، وقتی احساس زندگیت را پر کند، آنوقت در آن غرق شو. آری، اگر میخواهی گریه کنی، گریه کن. اگر مایلی بخندی، بخند. اگر میخواهی برقصی، برقص
این راه احساسکردن است.
اشکهایت تو را به خدا نزدیکتر میسازد تا متون مذهبی تو
اشکها مال خودت هستند:
از اعماق وجودت جاری میشوند. اشکها درخواست متواضعانهی تو هستند:
لطفاً سلام مشتاقانهی مرا بپذیر،
لطفاً عشق مرا بپذیر.
گاهی اوقات با شادمانی برقص:
او چنین دنیای کمیابی را به تو بخشیده است. او یک زندگی باارزش به تو بخشیده است. تکتک موجودات این دنیا پرارزش هستند. در اینجا هر یک دانه گندم سراسر پُر از اوست. چنین کائناتی پر از ضربآهنگ ـــ و تو حتی تشکر هم نمیکنی؟
شکرگزاری همان نیایش است
و البته که یادآوری او تو را شکنجه میدهد!. این خوب است. یادآوری او تو را از درون بههم میزند؛ این خوب است. ولی این یادآوری را یک تشریفات نکن؛ وگرنه دروغین میگردد. تشریفات کار نمیکند.
پس نپرس که دعا چگونه باید انجام شود
بگذار آن احساس بیاید، در آن احساس شناور باشد. فقط آن را متوقف نکن، وقتی که آن احساس تو را دربرگرفت، متوقف نشو
ما بسیار خسیس شدهایم. از گریهکردن میترسیم، از خندیدن هراس داریم. میترسیم که برقصیم! از اینکه احساسات بر ما غلبه کنند وحشت داریم. ما کاملاً خشک شدهایم
تمام انسانیت ما دروغین، توخالی و پر از نفاق شده است.
#اشو
عارف شويد،
اما به عارفان باور نداشته باشيد.
صوفی شويد،
اما به صوفيان باور نداشته باشيد.
مثل من بشويد،
اما به من باور نداشته باشيد.
اگر شما به من باور داشته باشيد؛ گمراه
میشويد.
به باور چه نيازی داريد؟
وقتی میتوانيد مزه ای از يک چيزی را بچشيد، چرا بايد به آن باور داﺷﺖ.
ﺑﺎﻭﺭ يعنی اينكه شما در حال عقبگرد كردن هستيد.
شما داريد میگوييد امروز باور پيدا میكنم، فردا میچشیم
اما چرا امروز نه؟
چرا حالا نه؟
اگر شما لرزش مرا احساس كنيد،
آن وقت بيش از اينكه بر حسب باور فكر كنيد به فكر زيستن با آن میافتيد و
اينكه به چيزی غير از آنچه كه آن را تجربه كردهايد باور نداشته باشيد.
در غير اين صورت شما يک رياكار خواهيد شد.
اين اصل بايد به عنوان يك معيار در نظر گرفته شود:
انسان باورمند غمگين است و انسان دانا بی نهايت شاد.
انسانی كه فقط باور دارد ابله، مرده، در خود فرو رفته، بسته و متحجر است،
ولی انسانی كه به دانايی رسيده است، با عطر فراوانی كه از وجودش بر میخيزد شكوفا میشود.
او هميشه جاری است.
او هيچ وقت راكد نيست.
او هميشه تازه و با طراوت است.
بگذاريد مذهب طراوت و زندگی داشته باشد، نه اينكه به باور تبديل شود.
هیچ چیزی نه متولد می شود و نه می میرد.
بلکه بین حضور و غیاب، حرکت می کند. پیدا می شوند و سپس پنهان،
پنهان شدن، محلی است برای آرامش و راحتی، هر شب، نیاز به خواب احساس می کنید، خوابیدن برای سرزندگی و شادابی و طراوت، به همین ترتیب، پس از هر زندگی ، نیاز به مرگ پیدا می کنید. مرگ،چیزی بیش از خوابی عمیق نیست. پس از هر زندگی، جسمتان خسته می شود و به جسم جدید و حضور جدیدی نیاز پیدا می کنید.
موج قدیمی از روی آب ناپدید می شود ولی آب همچنان باقی می ماند، و به شکل موج هایی جدید می آید.
پیوسته، کهنه نو می شود.
اجازه بده این اتفاق رخ دهد.
فقط به زندگی رخصت بده و با اعتمادی عمیق، همراهش شو.
این، تعریفی است که من از مذهبی بودن دارم. این نوع از اعتماد.
و این باور نیست. باور همیشه حالتی جزم اندیشانه، نظریه و فلسفه و دیدگاه به همراهش دارد.
این نوع رویکرد، باور نیست بلکه اعتماد به هستی است.
مبدا ما هستی است، ما از آن آمده ایم
ما بیرون از هستی نیستیم، بلکه از اعضای درونی آنیم.
و به مبدا خودمان برخواهیم گشت هستی مبدا ماست.
آفرینش از هستی و بازگشت دوباره به آن، خوب است. همه چیز خوب است! درک این پدیده، شور و شعف می آورد. همه چیز خوب است.
و این معنای اعتماد است:
همه چیز خوب است.
دو نوع خدا وجود دارد:
یکی خدای باورها، خدای مسیحیان، خدای هندوها ، و...
و دیگری خدای واقعیت، نه خدای باورها که نامحدود است
اگر در مورد خدای مسیحیان فکر کنی، یک مسیحی خواهی بود، ولی نه انسانی بادیانت
اگر ذهنت را به خود خداوند بیاوری، انسانی با دیانت خواهی بود ــ دیگر هندو نیستی، محمدی و مسیحی نیستی
و این خدای واقعیت یک مفهوم نیست! مفهوم یک بازیچهی ذهنی است که با آن بازی کنی
خدای واقعی بسیار پهناور است.....
آن خدا با ذهن تو بازی میکند، نه اینکه ذهن تو با آن خدا بازی کند!
آنگاه خداوند دیگر بازیچهای در دست تو نیست؛ تو بازیچهای در دستهای خداوند هستی
تمام این ماجرا کلاً تغییر کرده است. اینک تو دیگر صاحب کنترل نیستی: خداوند تو را تسخیر کرده است
واژهی درست ”تسخیرشدن“ است؛ تسخیرشدن توسط بینهایت.
آنگاه خداوند دیگر تصویری در برابر چشمان ذهن تو نیست
نه،دیگر تصویری وجود ندارد
یک تهیای پهناور....
و تو در آن تهیای گسترده حل می شوی: نه تنها تعریف خداوند گم شده است، مرزها ازبین رفتهاند
وقتی با آن بینهایت در تماس هستی، شروع می کنی به گمکردن مرزهای خودت. مرزهایت مبهم میشوند. مرزهای تو کمتر و کمتر قطعی میشوند، بیشتر و بیشتر قابلانعطاف هستند؛ مانند دودی در آسمان ناپدید میشوی. لحظهای فرا میرسد...
به خودت نگاه میکنی:
دیگر وجود نداری.
ذهن با چیزهای محدود بسیار زرنگ است
اگر در مورد پول فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد قدرت، سیاست فکر کنی، ذهن زرنگ است؛ اگر در مورد کلام، فلسفهها، سیستمها، باورها فکر کنی، ذهن زرنگ است ــ تمام اینها محدود هستند
اگر در مورد خداوند فکر کنی، ناگهان یک خلاء.....
چه فکری میتوانی در مورد خداوند بکنی؟ اگر بتوانی فکر کنی، آنوقت آن خدا دیگر خدا نیست؛ یک چیز محدود شده است
اگر خدا را یک کریشنا تصور کنی، دیگر خدا نیست؛ آنگاه شاید کریشنا با فلوتش در برابرت ایستاده باشد، ولی این یک محدودیت است. اگر خداوند را همچون مسیح تصور کنی ــ کار تمام است! آن خدا دیگر وجود ندارد: یک موجود محدود را از آن بیرون کشیدهای. موجودی زیبا، ولی در برابر زیبایی آن نامحدود هیچ است.
اگر دیدگانی برای دیدن داشته باشی، میبینی که زندگی پی در پی به سویت می آید.
حیات چون رگباری بر تو می بارد
ولی تو زندانی گذشتهها هستی، تقریبا در نوعی گور گیر کرده ای و بی احساس شده ای، بخاطر بزدلی، حساسیتات را از دست داده ای
حساس بودن به معنی درک تازگی است.
و آنگاه که نور و هیجان تازه،
بخشش تازه و ماجراجویی تازه بر میخیزد و تو به سمت ناشناخته قدم بر میداری بدون آنکه بدانی به کجا می روی،
ذهن تصور می کند این کار دیوانگی است.
ذهن می اندیشد: ترک قدیمی منطقی نیست.
اما هستی همیشه تازه است.
به خاطر بسپار :
هر چیز تازه ای که به زندگی وارد می شود پیامی از طرف هستی است.
اگر تو آن را بپذیری، مذهبی هستی و اگر آنرا رد کنی، غیر مذهبی
انسان به کمی استراحت نیاز دارد تا تازه را بپذیرد. کمی پذیرش و آغوش بازتر برای دادن اجازه ورود به تازه، این كل معنی نماز یا مراقبه است؛
اجازه دهید تمام هستی به درونتان بیاید،
تو آماده پذیرش میشوی و میگویی: «بیا»
میگویی:
«منتظرت بودم، منتظر و اکنون خوشحالم که بالاخره آمدی.»
همیشه تازه را با شادی بسیار پذیرا باش.
حتی اگر گاهی تازه تو را متقاعد نمیکند، هنوز ارزشمند است.
حتی اگر ماهی تازه تو را بسوی چاله هدایت کند، هنوز قابل توجه است.
چون که از طریق اشتباهات، شخص یاد میگیرد و از طریق مشکلات رشد کرده و تکامل مییابد.
تازه ممکن است مشکلاتی در پی داشته باشد. شاید به این دلیل کهنه را انتخاب می کنیم، چون مشکلاتی به دنبال ندارد. کهنه، تسلی بخش و پناهگاه است
و در صورتیکه تازه کاملا و عيمقا پذیرفته شود، تو را تغییر خواهد داد.
تو نمی توانی تازه را به زندگیات بیاوری، بلکه خود خواهد آمد.
تو نمی توانی آن را قبول یا رد کنی.
اگر ردش کنی چون سنگ بی جان و خرد، باقی میمانی،
و اگر آن را بپذیری، گل می شوی،
شکوفا میشوی، و این شکوفایی جشن است.
تنها ورود تازه می تواند تو را تغییر دهد. راه دیگری برای تغییر نیست.
به خاطر بسپار :
تازه کاری با تو و تلاشت ندارد اما این عمل به معنی توقف فعالیت نیست، بلکه به معنای عمل بدون خواسته بدون راهنمایی و بدون تمایل به گذشته است.
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 weeks ago