?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago
سخنان و تجلیل رهبر ایران در باره عملیات و دست آوردهای طوفان الاقصی
?در اولین واکنش به این عملیات، روز ۱۸ مهر ۱۴۰۲ :
رژیم صهیونیستی بعد از روز شنبه ۱۵ مهر، روز حماسه شجاعانه جوانان فلسطینی، دیگر رژیم صهیونیستی قبلی نیست.
?۱۰ آبان ۱۴۰۲:
درس بزرگ طوفان الاقصی غلبه گروهی اندک و با تدارکات و امکانات کم اما با ایمان و عزم راسخ بر دشمن بود. این گروه با ایمان توانست محصول سالها تلاش جنایتکارانه دشمن را در ظرف چند ساعت دود کند و به هوا بفرستد.
-رژیم صهیونیستی در حادثه طوفانالاقصی ضربه فنی شد.
?۸ آذر ۱۴۰۲:
بشارت امام بزرگوار درباره «تشکیل هستههای مقاومت جهانی» امروز در منطقه محقق شده و هستههای مقاومت در حال تغییر سرنوشت منطقه هستند که یک نمونه آن، همین طوفان الاقصی است. یک نشانه واضح و آشکار آمریکا زدایی از منطقه، حادثه عمیقاً تاریخساز طوفان الاقصی است که اگرچه علیه رژیم صهیونیستی بود اما در جهت آمریکا زدایی است؛ زیرا جدول سیاستهای آمریکا را در منطقه بهم ریخته و با استمرار آن، جدول سیاستهای آمریکا در منطقه محو خواهد شد.
? آغاز سال ۱۴۰۳ در دیدار با کارگزاران نظام :
محاسبات منطقهای و وضعیت جبهه مقاومت و جبهه مقابل آن بعد از طوفان الاقصی تغییر کرده و در آینده بیش از این نیز دگرگون خواهد شد و دشمنان «اسلام و مقاومت و جمهوری اسلامی ایران» ضمن ناگزیر بودن از تن دادن به این تغییرات باید بدانند که نمیتوانند در این منطقه در جامعه اسلامی حکمروایی کنند.
?۱۴ خرداد ۱۴۰۳:
پیشبینی ۵۰ سال قبل امام بزرگوار درباره فلسطین، به تدریج در حال تحقق است و عملیات معجزهآفرین طوفانالاقصی با باطل کردن نقشه وسیع دشمنان برای تسلط بر منطقه و جهان اسلام، رژیم صهیونیستی را در مسیر اضمحلال قرار داده و در پرتو ایستادگی ایمانی و تحسینبرانگیز مردم غزه، رژیم اشغالگر در مقابل چشم جهانیان در حال ذوب شدن است.
?۱۳ مهر ۱۴۰۳ :
طوفان الاقصی و مقاومت یکساله غزه و لبنان موجب بازگشت رژیم صهیونی به دغدغه حفظ موجودیت خود بود. این یعنی مجاهدت مردان مبارز فلسطین و لبنان توانسته است رژیم صهیونیستی را ۷۰ سال به عقب برگرداند.
منبع: خبرگزاری میزان وابسته به قوه قضائیه
۱۶ مهر ۱۴۰۳
مَردِ مُرده مُرد!
سفر در خیال خام
( یک )
#میراصغر_موسوی
یحیی سِنوار کشته شد. اسرائیل یک سال پیش، سنوار را مرده اعلام کرد. هر چند اندکی دیر شد، اما مرد!
سنوار در سرزمینی ویران شده و در جنگی که خود آنرا آغاز کرد، به دست دشمن کشته شد.
او یک سوم از سال های عمرش را در زندان و یک سوم دیگر را در مبارزه و نَبرد، و یک سوم اول را در اردوگاه آوارگان فلسطینی و روی خاک وطن اشغال شده از سر گذراند. سرگذشت سنوارهمینقدر کوتاه و خلاصه است. اما ماجرای " هفت اکتبر " که او آنرا رقم زد، برعکس زندگیاش، بی نهایت گسترده، جهانی و همهگیر شد.
فاجعه هفت اکتبر نه تنها صهیونیستها و اسرائیلیها را به وحشت انداخت، بلکه همه مردم جهان، حتی نیروهای ضد صهیونیسم را هم به بهت و حیرت فرو بُرد.
سنوار در هفت اکتبر مرگ را به مجلس رقص فرستاد، و مرتکب خطایی شد که نابخشودنی است. بر خلاف آنچه خامنهای و نصرالله و دیگر همراهانشان خیال ( اوهام ) میکردند: نیروهای مقاومت نشان دادند رژیم صهیونیستی در حال زوال است و دیگر آن کشور آهنین نیست که نفوذ ناپذیر باشد؛ اوضاع جور دیگر رقم خورد.
سفر در خیال خام سَر آغاز فجیع ترین کشتار، گستردهترین ویرانی، مرگ و میر کودکان و آوارگی انسانها در ربع اول قرن بیست و یک شد.
سنوار مرده است. می گویند، مُرده را چوب نمی زنند. پس چه باید کرد؟ هنیه مرده، نصرالله مرده، سنوار مرده و خیلی های دیگر کشته شدند؛ این چوب را بر فَرق سر که باید کوبید!
باید کوبید. جای نوازش نیست. اما با مسببان این کشتار و ویرانی چه باید کرد و به آنان چه گفت؟ خدا قوت؛ دستتان را میبوسیم.
کاری که رهبر ایران کرد و از آن بوسه سیل خون جاری شد.
خام خیالی بود، یا بیماری و دیوانگی. اما مگر فرقی هم می کند.
رهبر ایران همه محاسباتاش غلط از کار درآمده و شکست جبران ناپذیر بار آورده است. او در سی سال گذشته چنین القا می کرد: هر زمان اراده کنیم، اسرائیل نابود می شود. زمانی در دیدار با گروهی از مسلمانان کشورهای آفریقایی و خاورمیانهای گفت: وقتی انسانی مانند نصرالله می گوید، بهزودی در قدس نماز می خوانیم، لابد از چیزی خبر دارد. اما حالا نصرالله مرده و نه فقط در قدس نماز نخواهد خواند، برای دفن جنازه اش مکان امن وجود ندارد. چنین فرصتی شاید اصلا به دست نیاید. چنانچه جنازه سنوار دفن نخواهد شد. در عوض، رویای خام خامنه ای و نصرالله و سنوار زیر آوار خانهها و جنازهی کشته شدهگان دفن شد.
هر چند اشتباه سنوار نابخشودنی، ولی قابل فهم است. اما اشتباهاتِ رهبر ایران غیر قابل پذیرش و بخشش است. زنگِ صدا و فریاد او هنوز در گوشمان مانده: حیفا و تل آویو را با خاک یکسان میکنیم. در عوض غزه با خاک یکسان شد و نوبت لبنان است. به زودی یمنی ها نیز لُنگ های اهدایی علی اکبر ولایتی، را از دست می دهند.
این خیال خام را چه کسی پَروَراند و دامن زد و به نصرالله و دیگران نیز باوراند؟
اولین فرد ناصر بود که شعار نابودی اسرائیل را فریاد زد. نتیجه آن شکست مصر و سوریه و لبنان و اردن و خفت و خاری برای اعراب منطقه و مسلمانان شد.
بعدها "سازمان آزادی بخش" حتی چنین ماده ای را از منشور خود حذف کرد و اسرائیل را به رسمیت شناخت. از پی این ایران عرفات را به خیانت متهم کرد.
چیزی را که اعراب از سر بیرون انداخت، رهبر ایران آن را قاپید. چهل سال وعده نابود کردن اسرائیل حالا به مضحکه تبدیل شده. اینکه بیشتر مردم ایران می گویند: پس چه شد، چرا نمی زنید؟ بزنید دیگه! از سر جنگ طلبی نیست، به رخ کشیدن تو خالی بودن وعده هایی است که ایران را به آستانه فروپاشی کشیده است.
هر چیزی که در لبنان و سوریه، و یمن و تا حدودی در غزه رخ داده، تابعی از منویات رهبر ایران است. خیال خامی که خاکستر به جا گذاشت. با این حال، بنا به شرایط تن دادن به ریسک توسط سنوار قابل فهم است، اما کاش به این سخن "ژنرال جیاپ" توجه داشت" در عمل، دو دو تا، همیشه چهارتا نمی شود". چنانچه نشد و او کشته شد.
در هر حال او مُرد. صحنه مرگاش گویی واقعی نیست، صحنه سازی هالیوودی است. گر چه اِستاده نَمُرد، اما بر زمین نیز نیفتاد. چون آن لُرد معروف در کشتی تایتانیک از صندلیاش جدا نشد. نشسته بر روی مبل مرد. گرچه منطقه را به آتش کشید، اما تنها بود.
نتیجه کار او سراسر زیان و خسارت است: ایران قادر نیست موقعیت قبلی خود در منطقه را باز یابد. لبنان می شِکند و حزب الله خلع سلاح می شود. به نظر می رسد، تشکیل دولت فلسطینی هم حتی محقق نشود. اما آنکه بر روی اسب بازنده شرط بست، سنوار نبود، رهبر ایران است.
با اینحال در باره سنوار چه باید گفت: ستایش کرد و یا نکوهش. تصمیم دشواری است. در ذهن من سخن جلاد بزرگ صهیونیزم، موشه دایان، راه بر قضاوتی از جنس دیگر باز می کند:
" تاریخ قربانیان را فراموش می کند. اما به رزمندگان احترام می گذارد".
27مهر
@mirasgharmusavi
میراصغر موسوی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
"عشق بزرگترین اختراع تمدن بشری است." شاید هم اینگونه گفته باشد: "بزرگترین اختراع تمدن بشری عشق است." منظور اشاره به برتری عشق بر همه چیز در عالم است. این جمله از"اوکتایو پاز" شاعر بزرگ مکزیکی است. پاز عشق را آسمانی و زمینی و الهی و شیطانی نمی کند. در نظر او عشق نتیجه رابطه یک زوج انسانی است.
پاز در ادامه از"اِروتیک" سخن می گوید و آنرا نه بخشی و جزئی، یا نتیجه رابطه عاشقانه ، بلکه امتداد عشق می داند: معاشقه باعث باروَری پیوسته و قوام عشق است.
با اینحال، او در نهایت با حافظ همسخن می شود: "که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها".
حافظ از مشکلها سخن گفته، اما پاز بقا و ادامه آنرا تقریبا غیر ممکن می داند: در طول تاریخ به ندرت افرادی پیدا می شوند که توانسته اند عشق بین خود را حفظ کنند.
او عامل فروپاشی را شکست در اِروتیک می داند که، باروَرانه پیش نمی رود.
از این قرار عشق عامل دوام و قوام عالم نیست. ناظر و منحصر به رابطه بین یک زن و مرد است. پس عمومی و جمعی نیز نیست. شخصی و انحصاری و رو به درون دارد.
آنچه جمعی است و شامل همه می شود: مهر است. مهربانی جهان شمول است. ملاط روابط انسانی و جمعیت است. مهربانی از نیرومندی جان می زاید، نه چون عشق از تمنای دل. به همین دلیل ساحَت آن گسترده است. انحصاری نیست، برعکس، عام است. بخشندگی است: بخشنده و مهربان بارزترین صفت منسوب به باریتعالی است.
اینها را گفتم تا از دوستم "سید علیرضا بهشتی شیرازی" زندانی نظام جور و ستمِ ولایت فقیه یاد کنم.
یکشنبه قبل تماس گرفت. حال و احوال پرسی: چهطوری، چهخبر، چهمیکنی؟
همان لحن و همان طمأنینه و آرامش خاطر همیشگی.
گفتم، علیرضا بیشتر زنگ بزن. میل داشتم در ادامه بگویم، دلتنگ می شوم. اما نگفته ام. در درون چیزی مانع شده و اینرا پس زده. نقد حال است و عیار آدمی را مشخص می کند.
جستجو در درون بی فایده است. یک افسوس به جا ماند. اما نقصِ بزرگی در کار است. باید می گفتم، دلتنگ می شوم. مانند خود او اینرا راحت بیان می کردم.
در یکی از دیدار های عمومی میرحسین موسوی که احتمالا دیدار نوروزی بود. من داخل بودم و در صندلی کنار دست مهندس نشسته بودم. چند دقیقه بعد علیرضا آمد و آن طرفتر نشست. جمعیت که خارج می شد، آمد و آن دست مهندس نشست. گفت: خیلی دلم تنگ شده می خواهم یک دور دیگر بنشینم.
من فرصت گیرم آمد و یک دور دیگر هم نشستم.
دور دوم تمام که شد رفتیم. گفتم: علیرضا کاش یک دور دیگر هم می نشستیم. همان لبخند! لبخندی که بیشتر در درون چشمهاش دیده می شود.
یادم نیست از کی و چه زمانی او مرا اصغر و من او را علیرضا خطاب کرده ام. اما به ظاهر طبیعی به نظر می رسد: همسن هستیم. متولد یک سال. اما به گفته و تأکید میرحسین او بسیار بزرگتر از من است.
از پائین آمدم بالا و میرحسین مقابل در آسانسور بود. تازه وزیر خارجه شده بود. داشت می رفت وزارتخانه. با اظهار تأسف گفتم: تکلیف روزنامه چه می شود. مهاجری را گذاشتید کنارِ آقای بهشتی. او آخوند است و علیرضا را می بلعد. گفت، یک شورای سه نفره در نظر گرفته بودیم متأسفانه حسن اجاره دار در انفجار حزب شهید شد. نگران نباشید، آقای بهشتی بسیار پیرتر از سِنِش است.
جوانِ پیر گریخت و مهاجری نتوانست او را ببلعد. در آبادان دیدمش. مدتها در جبهه بود. یکبارِ دیگر دیدمش. حال خوشی داشت. سرحال بود و پِر از احساس آرامش. از حال هم پرسیدیم: چهطوری، چهخبر، چهکار می کنی؟
خوب بود، سرحال است. گفت، ترجمه یک کتاب را تمام کرده و تحویل داده و مشغول ویرایش چیزی است. بهزادیان نژاد هم خوب است و مشغولِ ادامه کار پژوهشی قبلی است.
از احوال قدیانی هم پرسیدم. گفت، اینجا است، می بینمش. هیچ مشکلی نیست، جز همین مسئله سن. با روحیه و سرحال است.
تو چهطوری اصغر؟ بد نیستم. مدتی قبل زانویم پیچید و خوردم زمین و مچ دست راستم شکست. درگیر این هستم.
اگر مشکلی هست، بگو. گفتم!
آدم گاهی در آستانه غرق شدن می ماند. بالا می آید و پایین می رود. از خود چیزی نمی فهمد، حال خود را نمی داند؛ فقط بالا می آید و پایین می رود. اما منتظر دست نجات بخشی است.
دست های مهربانی به همه سو می چرخد و پیشتر می رود. آدمی نجات می یابد.
غیر از این مورد چیزی دیگری هم هست؟ نه علیرضا.
باشه اصغر الان اقدام می کنم.
به بهزادیان نژاد سلام مرا برسان و از اینجا صورت قدیانی را می بوسم. سلامت باشی.
زود اقدام می کند.
اگر عشق خود را درون حصار محبوس می کند ، اما مهربانان اگر حتی در حبس باشند، مهربانی از حصار بیرون می زند.
یکشنبه بیست و دوم مهر ماه
آرزوی مرگ
#نصرالله_پورجوادی
این روزھا خیلی به یاد ابوالحسن نجفی می افتم، بخصوص به یاد گفت وگوئی که یک
روز درباره خودکشی روشنفکران اروپائی کردیم. نمی دانم چه شد که این گفت وگو
پیش آمد. درباره پل کراوس صحبت می کردیم، یکی از بزرگترین اسلام شناسان نیمه
اوّل قرن بیستم. به نجفی گفتم یک جا خواندم که پل کراوس در حین جنگ دوم جھانی
خودکشی کرد. ظاھراً طاقتش طاق شد و دیگر نمی توانست اینھمه ویرانی و خونریزی
و جنایت را در دنیا تحمل کند. نجفی گفت: خیلی ھا این کار را کردند. جنگ احساس
یأس و سرخوردگی عمیقی در اھل علم و فرھنگ اروپا بھ وجود آورد. می دیدند ھمه
چیز در حال ویرانی و نابودی است و جلویش را ھم نمی توانند بگیرند. از دست ھیچ
کس کاری ساخته نبود. به خودکشی پناه آوردند چون کار دیگری از دستشان برنمی آمد.
این گفت وگو را با نجفی در زمان جنگ ایران و عراقی می کردیم، جنگی کھ خیلی از
اھل علم و فرھنگ ما را پاک سرخورده و افسرده کرد. دوست و ھمگاری داشتم در
مرکز نشر دانشگاھی، ھر روز می آمد و می گفت: آبادان را امروز زدند، خرمشھر را
زدند، ھمه جا را دارند خراب می کنند. می گفت نمی توانم تحمل کنم. نمی توانم ببینم
کشور ایران در حال نابودی باشد. یک روز آمد و گفت: تصمیم گرفته ام از کشور
بروم. چند روز بعد ھم رفت. من درد او را می فھمیدم. سخت است که آدم ببیند خانه اش
را خراب می کنند و او کاری از دستش ساخته نیست.
یکی دو ماه پیش با یکی از دوستان درباره اوضاع بھم ریخته کشور صحبت
می کردیم. سخت افسرده و مأیوس بود. می گفت نمی توانم ببینم که ایران در حال
نابودشدن باشد. کارخانه ھا و صنایع به جای خود، محیط زیست، آب و خاک و ھوای
کشور را نابود کرده اند. جنگلھا را بیابان کرده اند. دریاچه ھا و رودخانه ھا را خشک
کرده اند. دریای مازندران را ھم بخشیده اند، تمدن چند ھزارساله را در ظرف چند سال
از بین برده اند. و آن وقت از دست کسی ھم کاری ساخته نیست. گفتم: ھیچ فکر
کرده ای از کشور بروی، به جائی که دیگر نبینی چه بر سر کشورمان می آید؟ گفت:
نه، سنّ من بالاتر از آن است که بتوانم جلای وطن کنم. ولی یک آرزو دارم، گفتم: چی؟
گفت: این که زودتر بمیرم تا نبینم.
▪️آرزوی مرگ، آرزوی من هم هست. آرزویی که آنقدر طولانی شده که طاقت بریده ام. چیزهایی که مرا به زندگی وصل کرده، هیچ یک مسئله من نیست، مسئله اطرافیانم است. و، این همان چهره فریبکار و نانجیب و تحمل ناپذیر از روزگار است که وجه شکنجه گرانه به آن می دهد.
چنین زندگی ای، زندگی عاریه ای است. بار گران و شکنجه مداوم است: رهایش می کنی محکم می چسبدت. فرار می کنی می گیردت. رهایت نمی کند. می خواندت، می خواهدت، محکم می چسبدت...
رها کن من مفلوک را...
▪️آرزوی مرگ! متن را یکبار دیگر می خوانم. آیا استاد دکتر نصرالله پورجوادی فقط متن را نوشته، و یا مرگ را آرزو کرده؟ نصرالله پورجوادی از خادمان بزرگ فرهنگ و نشر و دستگیر اساتید دانشگاه در روزگار سخت دوران انقلاب فرهنگی.
▪️آرزوی مرگ! نامِ ابوالحسن نجفی یاد بهرام صادقی را برایم تداعی می کند. و خاطره هایی دیگر: درد و رنج براهنی در زندگی. و زخم های بهبود نیافتهِ روح و روان محمود دولت آبادی. غربت اخوان. هاری قدرت. دشمنی و کینه ورزی خامنه ای با اخوان. فقر اخوان. گونه های زرد اخوان. خانه کوچک و اتاق تنگِ اخوان. روزگار سیاه اخوان... . روزگار حاکمیت قدرت هار. مردِ نامردِ هار...
▪️تلخ است، " سقط جنین خاطره با چنگک قلم ". ( نصرت )
▪️اگر روزگاری ایران ذره ذره ویران می شد، قطعا استاد پورجوادی می داند، دیگر چیز چندانی بر جا نمانده است. آخرین ها هم می شکند و فرو می ریزد: طاقت پور جوادی؛ و... . کاش " زودتر بمیرم تا نبینم."
▪️آرزوی مرگ! به هَراسم انداخته است. عزیزی که متن را برای من ارسال کرده انسانِ پر قدرت و جنگاوری است. آدمی سرسخت که اهل تسلیم نیست. او چرا؟
هراسم شدت می گیرد. دو روز است بی خود دور خیالات خود طواف می کنم. این نانجیبت ترین آرزو تا کجا نفوذ کرده. دوست و گرامی تر از برادر، آتش این دوزخ را تو تندترش نکن.
▪️ایران ویران شده و طاقت ما تمام:
نادری پیدا نمی شود امید | کاشکی اسکندری پیدا شود( اخوان )
میراصغر موسوی، تهران، غروب پنجشنبه، بیست و هشت تیر
◀️ پی نوشت:
چقدر مایه تأسف که الان متوجه شدم دیروز سالروز تولد نصراالله پورجوادی بوده.
@mirasgharmusavi
شاهد عاشورای 88
منو از من مگیر، رفیق / منو از من مگیر!
خوشم با خاطراتت. سی و یک سال گذشت! من به میان سالی وارد می شوم، تو هنوز اما بیست و پنج سال داری. آن روزها، آن سالهای نه دور و نزدیک که در آن سوی این مه غلیظ قرار گرفته و بین توهم و رویا معلق است، کجا بودیم ما که ناگهان تو رفتی و من ماندم؛ عاشورا بود؟ ما کجا بودیم پسر. در تپه ماهورهای موسیان، در دشت عباس یا در بلندی های میمک در درون کانالهای مرگ، بر روی خاک تفدیده دشت آزادگان؛ کجا بودیم دوست و رفیق و عشقم، کجا؟ چقدر تشنه بودیم آن روز، با کفش و لباس زدیم به درون رودخانه حاشیه "ویران شهر هویزه " و خاک و گل و ماسه را از دهانمان شستیم. مانند اسب آب خوردیم و درست در وسط رودخانه از مالاپارته و کتاب بی نظیرش " قربانی "یاد کردیم. توصیف حیرت آوری دارد از آن لحظه که اسب ها ناگهان از جنگلی که نازی ها آتش زده بودند شیهه کشان بیرون می آیند و به رودخانه می زنند و همان لحظه با یک باد سرد رودخانه یخ می زند و اسبها چون مجسمه های تراش خورده در یخ می مانند. سربالا گرفته و سینه جلو دادیم و از آاب خارج شدیم. دریادار افضلی - فرمانده نیروی دریایی، همانی که بعد ها به اتهام جاسوسی برای حزب توده و شوروی اعدام شد - با صدای بلند می خندید. گفتی: اقای افضلی ما بیاییم نیروی دریایی خدمت شما. افضلی گفت : بفرمایید جنابعالی فرمانده نیرو دریایی و بنده تحت فرمان شما. بعد احترام نظامی داد. خیز برداشتی که افضلی را ببوسی ، عینکی افضلی افتاد و زیر پایت خرد شد. چقدر بچه های با حالی بودند فرماندهان دوران جنگ. آن روز را با افضلی گذراندیم. در آبادان از گردان شیمیایی نیروی دریایی که در حال آماده باش بود بازدید کردیم. بعد چی شد، کجا بودیم ما، در کوههای گیلان غرب و یا در تنگه " ابو غریبه "، " آبادان " ، " خرمشهر "، " بستان "، در کنار رود " کرخه " کجا، کدام شهر ویران شده، که تو با یک گلوله توپ رفتی .
روز عاشورا رفتی. در نبرد میهنی برای آزادی ایران و پس زدن اشغالگران. کجایی تو؟ با گلوله توپ به کجا رفته ای. رفیق عاشورایی بیا، بیا و شاهد عاشورایی روزگار ما باش. شما در نبرد با متجاوز جان دادید، اما اکنون پس زده گان ارتش بعث به دست حاکمان میراث بر جنگ کشته می شوند.
در عاشورای 88 با زیر گرفتن توسط ماشین افراد را کشتند. انگار فاتحان با سم اسبان بر جنازه کشته شدگان در کربلا می تاختند.
مسافر عاشورا، عجیب مسافر سریع و چالاکی بودی تو! سی و یک سال گذشت پسر. من به میان سالی وارد می شوم، همچنان تو بیست و پنج ساله ماندی، اما همه چیز به هم ریخته و ریخت عوض کرده. خیلی از آن رفقا هم رخت عوض کرده اند رفیق. بیست و پنج سالگی ات مبارک.
بیا و شاهد عاشورای ما باش. جلوی در خانه افراد یک خشاب گلوله بر سینه اش خالی می کنند.
امروز سید علی را ترور کردند و روی پل کالج و اطراف آن با ماشین از روی تن مردم گذشتند. عکس خمینی را گروه دست ساز انجمن پادشاهی آتش زدند تا بهانه کشتار مهیا باشد. و آنچه در همان روز شعار" مرگ بر اصل ولایت فقیه " را داد سردسته انجمن پادشاهی در تهران و مدتی را با هم گذراندیم.
دلمه های خون
عاشورای ۸۸؛ کربلای ما و یزید شما!
بال های کفتر سفید سرخ است. کفتر را بسته اند به نعش بی سر امام حسین. بال بر بال می کوبد کفتر. پرهای زیر بال هایش هم سرخ و خونین است. هم بال و پر کفتر و هم همه جا و همه چیز سرخ است. نعش امام، بال کفتر و صورت مادر از خون سرخ است. ناخن کشیده بر همه صورتش: یا حسین مظلوم بچه ام را نجات بده. به حق اکبرت، به حق سکینه و رقیه ات... این کنیز حضرت زینب را نجات بده... شیون می کند مادر و بر گوشت و پوست صورتش ناخن می کشد.
مادر گفته: امام حسین شفا می دهد. این محرم شفای مرضیه را از امام می گیرم. مادر شفا می خواهد برای دخترش: ای حسین تشنه لب دخترم... مرضیه داد می زند: مادل مادل تولا... . و خود را روی دست های مادر می اندازد تا ناخن بر صورت نکشد.
همه داد می زنند و فریاد می کشند: حسین حسین، حسین! و چون همیشه هوا سرد است. باد تند می وزد. خیابان خلوت که تاریک است حالا شلوغ شده : حسین حسین، حسین. زخمی ها نقش زمین می شوند. خون ریخته زود می بندد و دلمه می شود. می لرزد. دست که بزنی چون ژله می لرزد اما نمی ریزد و از هم نمی پاشد. مولکول ها تنگ هم قرار گرفته و به هم چسبیده اند. درست مانند این تیر خورده ها که در پیاده روی خیابان سرچشمه تنگ هم افتاده اند.
حسین حسین، حسین!
هواد سرد است و سوز دارد. محرم است. همه فریاد حسین حسین سر داده اند. مادرم برای دخترش شفا می خواهد. زخم خورده ای که در آستانه شهادت است آب می خواهد. نیروهای گارد تیر می زنند. کشته ها روی هم پشته می شوند. محرم است. تیر است و تفنگ. گارد است و شمر و شاه. و یزید. حسین است و شهید. و سرهای پرشور و دل های عاشق. سرچشمه خونی است. از همه جا خون قل می زند. از جوی ها و برکه ها خون می رود. و زخمی های روی زمین لب تشنه مانده اند. وطن بی آب است و زخمی ها تشنه. اینجا سرچشمه است. چها راه است. تقاطع مولوی و سرچشمه است. در تهران در پایتخت ایران است. ایران، ایران، ایران. حسین حسین، حسین...
صدای قدم ها و تیر و فریاد زخمی ها و شعارها در هم پیچیده است. در همه جای چهار راه آتش است و دود. زخمی ها را می برند بیمارستان خیریه کلیمیان در همان سیروس. جاهایی از بازار، مولوی و سرچشمه در آتش می سوزد و جان جوانان از داغی آتش سرب. اینجا سرچشمه در تهران است. ماه ماه محرم است و مردم به پیشواز عاشورا رفته اند.
حسین حسین، حسین! روز عاشورا است و از مرگ مرضیه که شفا نیافت و مرد سی سال گذشته است. در این عاشورا مردم در صف میلیونی همه تهران را زیر پای خود گرفتند. حالا مردان حلقه زده اند و قمه به دست دور هم می چرخند. رقیه خانم نوه خردسال و فلجش را کشان کشان جلو می آورد و وسط حلقه مردان بر زمین ول می دهد. هنگامه ظهر عاشورا ترک ها شاخسه میزنند و فلک را به مبارزه می طلبند. پا بر زمین می کوبند: شاخسه شاخسه، شاخسه! کفن سفید بر تن دارند و کمربند سبز بر دور خود بسته اند. آقا حمدالله در وسط است. نوک قمه را بر خاک فرو کرده و سر به سوی آسمان می گیرد و فریاد می زند:
- خدا، خدا، به چشم های خون گرفته ابلفضل قسمت می دهم... . از فرق سر آقا حمدالله خون بیرون می زند. حالا بیت الله داخل حلقه شده است. خم شده سر به سوی آسمان می گیرد. نوک قمه درون زمین فرو رفته است. نعره می زند آقا بیت الله: " الله سنی آندا ورئیئم ابلفضلین قرمزی قانینان". خون فواره می زند به بالا. داد می زنند، جیغ می کشند: ابلفض ابلفض... کفترهای پسر آقا یدالله از لبه دیوار هراسان بال می زنند و دور حیاط می چرخند و دور می شوند.
روی زخم سر قمه زن ها را خاکه قند می ریزند و با کرباس نشسته و آب نخورده می بندد. زن ها بر صورت مادر امان الله که در سرچشمه کشته شده آب می زنند و فوت می کنند. پسر خردسال امان الله جیغ می زند: مادل بزرگگگگگگگگ. و کبود روی سینه مادر بزرگ افتاده است. زن امان الله روسری اش را پرت می کند بر زمین خونین. چنگ بر گیس هایش می اندازد و ناخن بر صورت می کشد و جیغ می زند:
- آقام ابلفضل...
کفتر سفید از روی تک درخت حیاط آقا یدالله پر می زند و دور می شود.
روز عاشورا است. ظهر عاشورا است. ششم دی ماه سال 88 دهم محرم است. عاشورا است امروز. دهم محرم الحرام است. محرم ماه حرام است. در ماه محرم جنگ حرام است. قتل حرام است. زدن حرام هست. کشتن حرام است. اما می زنند و می کشند. سیدعلی، خواهر زاده میرحسین را حرام خوارها مقابل خانه شان ترور کردند. حرام خوارها در ماه حرام تیر می زنند و خون می ریزند و می کشند.
صبح روز عاشورا حرام خوارها تیر بر دل میرحسن می زنند.
سی سال از مرگ نوه رقیه خانم گذشته و مرضیه 60 سال قبل داخل قبر گذاشته شد. و سیدعلی امروز کشته شد. امروز عاشورا است.
هنوز عاشور است؟
شش دی |1379
❎ عاشورای ۸۸ ؛و کربلای ما و یزید شما!
بعد از ظهر روز عاشورا است و من برای دو دختر کوچک و خردسالم در باره مسئله آب و تشنگی در روز عاشورا توضیح می دهم: درست است که کربلاییان همه تشنه بودند، اما آن ها تشنه عدالت بودند نه آب. تشنه برقراری نظام قسط که در آن عزت انسان به صرف انسان بودنش مورد تاکید و رعایت است. و هر فردی به صرف فرزند آدم بودن برای زندگی کردن و برخورداری از مواهب دنیا و زندگی با همه آن دیگران حق برابر دارد. جنس تشنگی کربلاییان از این جنس است. آنان می خواستند همه فرزندان آدم از چشمه عدالت سیراب شوند. چشمه ای که سرچشمه آن دین محمد و بیان قرآن است.
گفتم: امام حسین به اندازه کافی ذخیره آب داشت. او بزرگ، عاقل، حسابگر و توانا و با هوش بود. حرکت حسین از مکه تا کربلا قدم به قدم، آن آن، لحظه لحظه و ذره ذره در دل و درون یک استراتژي بزرگ و همه جانبه قرار دارد. او بزرگ است و، بزرگان وقتی دست به کاری می زنند، تصمیم و طرح و حرکت و عمل شان حساب شده و سنجیده است. نسبت دادن بی آبی به اردوی حسین کار روضه خوان ها است. همان هایی که در دوران کودکی ما، از آنان با عنوان آخوند دوزاری نام می بردیم. آخوند دوزاری!
کوچکتره غش غش می خندد. انگار کبوتران سیر و سیراب شده در بام خانه کناری بال بر بال می زنند. غش غش. دووزالی ؟ دووزالی. آخوند دووزالی. دووزالی...
روزی از روزهای سال ۱۳۵۷ رفته بودیم شهر ساوه تا تنها سینمای شهر و چند بانک و عرق فروشی و...را خراب کنیم و آتش بزنیم. در خانه ای نیمه ساز در حاشیه شهر مستقر بودیم. از اول صبح صابون رنده می کردیم و روغن سوخته و بنزین در بطری های شیشه ای می ریختیم و بعد فتیله می گذاشتیم و دور فتیله را می بستیم. از یک فروشگاه که آبغوره می فروخت یک عالم بطری شیشه ای خریدیم. همه که پر شد و آماده، وقت عملیات رسیده بود. اما در تقسیم کار به مشکل برخوردیم. باید سه نفر با سه ماشین در خارج از شهر در اول جاده ساوه و تهران منتظر می ماندند و سه نفر از جمع گروه نیز از فاصله ای کمی دورتر سه گروه عملیاتی را زیر نظر می گرفتند و از موقعیت مواظبت می کردند. درست در زمانی که در اوج آمادگی بودیم اختلاف شروع شد.
همه می خواستند در عملیات حضور داشته باشند و کسی کنار نمی رفت. بحث و جدل و بعد خواهش و التماس هر چه بالاتر گرفت، کسی کوتاه نیامد. همه می خواستند اگر فرصتی برای عمل پیش بیاید از آن استفاده کنند. در صدد ایفای نقش ایفا بودند. سعی می کردند بار و مسئولیت را از دوش دیگری بقاپند. جلو صف و نوک حمله باشند.
بنا بر قرعه کشی شد. توسط سکه و با شیر و خط. داوود سکه را درآورد و گفت برادرها این دوزاری را می بینید، همین دوزاری تکلیف ما را تعیین می کند. این دوزاری حق را از باطل جدا می کند. فاروق است! خنده های ریز و غش غش پر شد داخل اتاق بی در و پنجره . غش غش. انگار کبوترهای سیر و سیراب شده ساوه در حیاط خانه نیمه ساز بال بر بال می کوبیدند.
دوزاری. شیر و خط. حق و باطل.
غش غش کرد باز کوچکتره. و کبوترها بال بر بال می کوبیدند.
آماده راه افتادن بودیم که مصطفی گفت: بچه ها یکی روضه بخواند مثلا می رویم که شهید شویم. کی بخواند، کی بخواند؟ همه گفتند داوود که بچه آخوند است بخواند. داوود قبول کرد و گفت پس دوزار بدهید. همه گفتند دست خودت است دوزاری. گفت، دوزار روضه خواندنم را . مرتضی گفت: ما خودمان جیب آخوند می زنیم...
غش غش، غش. دوزار. آخوند. روضه. شیر . خط. عملیات . شهادت...
بال می زنند کبوترها؛ در حیاط امام زاده صالح ایستاده و اشک می ریزد. عجب روزی است عاشورا. همیشه مظلومان کشته و قتل عام می شوند. تاریخ به جلو می رود اما ظالم، قاتل، یزید باز در مقابل است. تن جوان مظلوم را نشانه رفته است شمر. او از یزید زمان فرمان می برد
کی بود که سینه سیدعلی را سوراخ کرد. کی عاشورای سال 88 را خونین کرد. کی تیر زد. کی کشت. کی و به دستور چه کسی برای انتقام گرفتن از مردم و جنبش سبز و میرحسین تیر بر سینه سیدعلی زد. که بود که رگبار گشود؟
شهیدان بر کف زمین غرق در خون هستند. آب بده برادر. به تشنه لبان آب دهید. آب بده ، آب . تا عدالت جاری شود. آب بده...ما لب تشنه گان عدالتیم.
شش دی | 1397
✅شهیدان بمانند...
#آموختن_از_حسین و، #تزهایی_برای_تداوم_مقاومت:
صبر خلاق و تله زار دشتِ نینوا
#میراصغر_موسوی
عصر روز تاسوعا شمر شمشیر می کشد و فرمان قتل عام صادر می شود و از پشت خیمه ها نفوذ می کنند. شمر، سردار بزرگ و فاتح میدان های نبرد و غنیمت فراوان برده از جنگ هایی که به نام اسلام در شرق و غرب جهان راه انداختند از پشت سر حمله می کند. رویارویی با حسین مرد می خواهد، مردی که نه برای مال و منال و بردن غنیمت و یا به رویای گندم زارهای طلایی ری، بلکه برای سبزتر کردن کشتزارهای جان انسان ها شمشیر برکشد.
حسین صبور است، تا نهایت صبر پیشه می کند. در این میدان برای او فتح متصور نیست، پس به فتح دیگر می اندیشد. فتح همه فتح ها. فتح المبین افق نگاه حسین را پر کرده است. اکنون نه حکومت بر کوفه، که راه برای سوی دیگر رفتن نیز نیست. حسین دندان بر جگر می گذارد تا فتح الفتوح کند.
خیمه ها در تنگ ترین محاصره قرار دارد. دیگر نه نامه ای از آن سو می آید و نه امان نامه ای. امان نامه برای عباس، فرزند علی، برادر حسین، قمر بنی هاشم، برادر سبز پوش زینب، همو او که همراه برادران راه بر شوریدگانِ بر خلیفه سوم بست تا قتل و عام راه نیندازند و خون نریزند، همه بی جواب مانده است.
شمر طاقت بریده و عنان از کف داده است. فاتح میدان های جهاد در شرق و غرب عالم حال با یقین می داند این صف نفوذ ناپذیر است. اکنون که حر نیز طلسم تردید را شکسته، امید برای ایجاد شبهه و تردید در عباس مذبوحانه ترین تلاش شمر است.
شمر از بلاهت خویش آشفته و خشم گرفته است. با سواران از پشت سر بر حسین می تازد تا در تاریکی شبِ عاشورا صبر حسین را سر ریز کند.
اما صبر حسین، صبر خلاق است. و پیوسته رو به فتح الفتوح است. او زمینگیر نیست، در آماده باش است. می داند نبرد را می بازد، اما در اندیشه فتح صحنه است. به غلبه شمشیر بر شمشیرِ شمر مجاهد نمی اندیشد، آن که و آنچه با شمشیر بر باد رود دست آوردی برای حسین ندارد. او به ماندگارترینِ چیز ممکن در عالم می اندیشد.
دفاع منسجم و منظم اردوگاه حمله را دفع می کند. پیکر شهیدان بر زمین است. بیش از سی تن با خون جان خویش زمین را گلگون کرده اند. خونین بدنانی که بی کفن دفن می شوند. حسین بر پیکر شهیدان نماز می خواند.
شب است، شب عاشورا. تاریک. خورشید آیا آسمان را ترک کرده است تا شمر در تاریکی بتازد. شمر از دل سیاهی می آید. اباعبدالله اما چشم بر روشنایی دارد. بر نور، تا صحنه را برای همیشه فتح کند.
یاران را فرا می خواند. جمع می شوند. صحنه را برای یاران تصویر می کند: فردا عاشوراست. عاشورا روز شهادت است. نبردی نیست، و اگر نبردی باشد غنیمتی نیست. غنیمت از آنِ شمر و سعد است. دشت وسیع ری با گندمزارهای طلایی فردا به نام سعد سند می خورد. آنان که بر شمشیر خویش امید بسته اند، راه خویش گیرند و در تاریکی شب جان خود به سلامت برند. فردا روز شمشیر نیست، روز شهادت است." شهیدان بمانند که شکستن را می توانند".( پرویز خرسند)
شهیدان می مانند.
شب می گذرد، سپیده خواهد زد. آفتاب با رنگ طلایی زمین را نقش می زند تا مبادا عمربن سعد از گندم زار های طلایی دشت ری غافل شود.
حسین صحنه را آراسته است. تلهِ درون تله. تله هایِ متحرک و پیش رونده. همهِ دشت تله است. راه نجات برای شمر بسته است. و سعد در آستانه تله تاریخ برای گندم زارهای طلایی دشتِ ری بال بال می زند.
صحنه آماده است. بازیگر بزرگ تاریخ دمی می آساید. اکبر در خواب رسول را می بیند. و زینب کودکان خردسال خود را برای نبردِ فردا آماده می کند. عباس ایستاده است. هیچ توفانی او را از جا نمی تواند بکند
فردا در تلهِ زار دشتِ نینوا توفان است. شهیدان بمانند که شکستن را می توانند.
◀️غروب تاسوعا | 1397
"ای ترانه خونین"، آخرین مصرع از شعر " آزادی" حسین منزوی است. به مناسبت سالروز درگذشت ( 16 اردیبهشت ) و گرامیداشت یاد شاعر " آزادی " را منتشر می کنیم.
⚪️"آزادی"
با غزلی در یک دست و سازی در دست دیگر
و زمزمهگر ترانهای که چون فواره ای بلند خواهد شد
چون ابری بر سر جهان خواهم ایستاد
و چون بارانی بر سراسر جهان
تو را سر میدهم ای ترانه آزادی
به بهای تیری که بر گلویم مینشیند
و تبری که بر انگشتانم
تو را سر میدهم ای آزادی
ای ترانهی خونین
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 10 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 1 year ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 8 months, 3 weeks ago