𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 5 days ago
سلام بر مردی
که تا آخرین نفس
بی علت و بی منت
دوستمان داشت،
سلام بر پدر...
رفیقی تعریف میکرد دانشجویِ راهِ دور که بودم، یکبار به جای مادرم، با پدرم تماس گرفتم...
خاطرم نیست چرا! به خاطر جواب ندادنِ مادرم بود، یا چه! هرچه که بود، با اولین بوق، پدرم جواب داد و دلنگران، پرسید چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟ پول لازم داری؟ با مامان کاری داشتی؟ صدایش بزنم؟
میگفت تازه آن لحظه بود که فهمیدم چقدر تمامِ عمرم، دور بوده ام از مردی که همه ی هم و غمِ روزگارش من بوده ام، که تمام عمر و زندگانیش، صرفِ من و راحتیم شده، که هیچوقت، هیچ چیز برای خودش نخواسته الا حالِ خوشِ من و از من، حتی اندازه ی یک تماس، نه حقی داشته، نه انتظاری...
میگفت ما زیاد حواسمان نیست اما بیشترِ مردهای دنیا، خیلی از پدرها، اولین دسته گلِ عمرشان را، وقتی از دیگران میگیرند که مُرده باشند، رویِ سنگ قبرشان...
میگفت کاش گاهی وقتها، حواسمان باشد به این محکمترین آدمهای شکننده ی دنیا، به مردها، به پدرها، زیاد نه، اندازه ی یک تماسِ کوتاه، به قدر چند شاخه گل...
همین!
من گدایی بر درش باشم کفایت می کند...
کعبه وقتی تا قیامت سینه چاکِ حیدر است
حاج بابام از آن مردهای قدیمی اصیل بود؛ از آن ها که با بریدن نافشان توی گوششان خوانده بودند مرد گریه نمی کند، زیاد نمی خندد، علاقه اش را علنی نمی کند و پدربزرگ من، حسابی مرد بود!
از تبریز که کندیم و آمدیم هریس، پیرمرد هفته ای چندبار زنگ میزد به گوشی بابا و تا صدای الو گفتنش را می شنید، با همان صدای بم و نفس سنگینش می گفت هوای اینجا ابر است، برف است، گرفته است، خوب نیست اصلا! از آب و هوای هریس چه خبر؟ و تا بابا جواب میداد شکر خدا اینجا هوایش خوب است، انگار خیال پیرمرد راحت میشد. نفس سنگینش را سنگین تر از ریه های خسته اش میداد بیرون و به عادت همیشه اش بی خداحافظی تماس را قطع میکرد و من می ماندم و سوال های بی جوابم! به چه کار پیرمرد می آمد حال و هوای شهری که کیلومترها ازش دور بود، مگر بابای من هواشناسی داشت خب؟! اصلا چرا حتی اگر برف و بوران هم بود بابا می گفت خیالت راحت حاجی، اینجا امن است و امان است و آفتاب؟!
زمان گذشت و درست همان سالی که من دانشگاه قبول شدم و قرار شد برگردم تبریز پیرمرد به رحمت خدا رفت، رفتن او از یک طرف و اتفاق های بد پشت سرش از یک طرف و دور شدن از شهر و خانواده و دلتنگی هم از یک طرف دیگر روزگارم را حسابی سخت کرده بود.
اولین شب تنهائی و دور از خانه بودنم را خوب خاطرم هست؛ گمان نمیکردم حتی بتوانم به سحر برسانمش! دیر وقت بود که گوشیم زنگ خورد و دیدن اسم بابا روی صفحه اش یک دنیا بغض و دلهره و دلتنگی ریخت به جانم که خیر است این وقتِ شب انشالله! تا تماس را برقرار کردم و گفتم سلام، صدای همیشه با صلابت بابا ضعیف تر از همیشه پیچید توی گوشم
" سلام باباجان، خوبی؟! خواب که نبودی؟! "
جواب منفیم را که شنید انگار چروک صدایش صاف تر شد
" دیر وقته؛ تا این موقع بیدار نمون دیگه، جونِ مردم شوخی بردار نیست...
خب بابا؟! "
نپرسیدم خودت چرا تا این موقع بیداری پدر من! تنها گفتم به روی چشم و همان چشم گفتن بی رمقم قانعش کرد انگار...
بعد از یک سکوت طولانی و بغض طولانی تر من، دوباره به حرف آمد...
" جات خالی دخترم، اینجا هوا بارونیه حسابی، از حال و هوای تبریز چه خبر؟! "
نگاه کردم به ابرهای سیاه پشت پنجره و چنگ زدم به گلویم و پشت گوشی گفتم:
" هوای اینجا عالیه بابا، انگار کن بهاره! "
صدای نفس آسوده اش را که شنیدم یاد حاج بابا افتادم و گزارش های هواشناسی که از بابا می گرفت؛ یادم افتاد طرف های حاج بابا همیشه باران بود و ابر و دلتنگی، یادم افتاد هریس هر چارفصلش آفتابی بود از زبان بابا و پشت گوشی. یادم افتاد این مرد هم پسر خلف همان پدر است و جامانده ی نسل مردان قدیم...
بعدش چه گفتم و چه شنیدم را یادم نیست، اما تماس را که قطع کردم، افتادم به هق هق و گوشی را گذاشتم روی قلبم و خیره به بارانِ پشت پنجره زمزمه کردم:
من هم دوستت دارم بابا...
من هم بارانم...
من هم دلتنگم...
خیلی دلتنگ تر از آسمان ابری هریس!
پ.ن: پیشکش به دلِ دریایی همه ی پدرهایی که جامانده ی نسل مردهایِ مردِ قدیمند...
برای پدرم ♡
هم میانِ من و تقدیر جدال است هنوز
هم رسیدن به تو انگار محال است هنوز
گریه کردم که سبک تر بشود درد، نشد...
در گلو بغضِ بدی مانده که کال است هنوز
خوش به حال حق که دائم یار و همراهِ علی ست...
ما فقط از دور گهگاهی سلامی میکنیم
چرا باران نمیبارد سر آمد طاقتم دیگر
چه شد آن آشنا با من؟! سراسر غربتم دیگر
شبی همراه باران رفت و دیگر بر نمی گردد
شدم چون خانه ای متروکه بی او خلوتم دیگر
دلم را مفتخر تر کرد با یک زخم سنگین تر
زبانی هم گشود اما به فحش و لعنتم دیگر
دگر یادم کند یا نه ندارد فرق چندانی...
گلی سرخم، به پایانش رسیده مهلتم دیگر
منم با درد تنهایی " که آن هم عالمی دارد "
چه خوش گل کرده با دیوار و درها صحبتم دیگر
جهان فانی و جان فانی و عشقم تا ابد باقی...
به آخر می رسد هر چند فردا فرصتم دیگر
اگرچه مردنم حتمیست همچون غنچه ای تشنه
چرا باران نمیبارد؟! سر آمد طاقتم دیگر...
گفتی شبت بخیر و برایت مهم نبود...
خیری نمانده در شب و روزم بدون تو!
اما چشمهات...
معجزه اند
غزل اند
و شاعر بی غزلش
پیامبر بی اعجازش
به چه میارزد؟!
هیچ
هیچ!
بی بی خدا بیامرزم همیشه میگفت آدمِ عاشق، کم توقع میشه...
بچه بودم، حالیم نمیشد حرفاشو،
تا اینکه تو سر و کلهت پیدا شد...
یهو به خودم اومدم دیدم ای دلِ غافل!
کار از کارم گذشته دیگه؛ خیلی عاشق شدم، خیلی کم توقع شدم...
اونقدری که تو غذا میخوری، من سیر میشم،
تو میخندی، دلِ من شاد میشه،
تو گوشه ی چشمات تَر میشه، من مُردنم میاد...
از خدا که پنهون نیست، از تو چه پنهون، این روزا به جایی رسیدم که توقعی از زندگی ندارم دیگه، چیز زیادی هم از دنیا نمیخوام، به جز همون یه لبخندِ از تهِ دلی که میشینه رو لبای تو، حتی اگه برای کسِ دیگه ای باشه، حتی اگه بخاطر من نباشه...
چیه این عشق آخه دورت بگردم؟
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 4 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 1 week ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 1 week, 5 days ago