ترک ما کردی ولی با هر که هستی یار باش
مثل من هرگز نکن با او کمی دلدار باش...

• قلمرو کوچَک مَن.

نمی‌ماند به یک نقطه، جهان مادام می‌گردد
ستمگر، دادگر، هر چیز؛ این ایام می‌گردد!

گذشت آن روز با ضحاک و ظلم و تیرگی‌هایش
همان منوال، صبح دولت بهرام، می‌گردد

• حامد پنبه‌چی | قلمرو کوچَک مَن.

داستان‌های شاهنامه | جنگ مازندران

?قسمت اول.
?قسمت دوم. *?*قسمت سوم.

کاش می‌شد عمر خود را هدیه می‌دادم به او
زندگی را دوست دارم؛ مادرم را بیشتر...

• قلمرو کوچَک مَن.

در تمام عمر گشتم واژه‌ای دیگر نبود
مهربان بسیار دیدم؛ هیچکس مادر نبود

حرمت هرکس جدا و حرمت مادر جداست
مادر من خالق روی زمین بعد از خداست...?

• قلمرو کوچَک مَن.

و ما
زمستان دیگری را سپری خواهیم کرد؛
با عصیان بزرگی که درونمان هست و تنها چیزی که گرممان می‌دارد، آتشِ مقدسِ امیدواری‌ست...

• ناظم حکمت | قلمرو کوچَک مَن.

بنظرم چندتا نکته رو باید بهتون بگم. زیر بعضی ابیات شاعر یا نویسنده‌شون نوشته نشده، چون یا صاحب اثر معلوم نیست یا سر اینکه چه کسی شعر رو گفته اختلاف نظر زیادی وجود داره. نکته‌ی دوم اینکه اشعار طولانی رو کامل تو چنل قرار نمیدم. یا از سر و تهش کم می‌کنم یا…

کارما؟ اما استاد شهریار بهتر توصیفش می‌کنه:

فلک همیشه به کام یکی نمی‌گردد
که آسیای طبیعت به نوبت‌ست ای دوست...

• شهریار | قلمرو کوچَک مَن.

هر آنچه در قلب می‌گذرد را نمی‌توان گفت؛
برای همین خداوند،
اشک، خواب طولانی، لبخند سرد و لرزش دستان را خلق کرد.

• قلمرو کوچَک مَن.

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین، مست و خمارت نیستم شب‌زنده داری می‌کنی تا صبح زاری می‌کنی تو بی‌قراری می‌کنی، من بی‌قرارت نیستم پاییز تو سر می‌رسد قدری…