از نوشتن تا نُوشدن

Description
از نوشتن به سمت نوشتن
با دیوانگی تمام:))
راه ارسال متن :
@user_write_bot

اینجا مطالب و چیزای مرتبط با نوشته ها گذاشته میشه. فیلم و کتاب و موسیقی و ...
https://t.me/crazy_writing_attachments

پیام های پین شده رو بخونید.
#داستان_کوتاه
#نوشتن
Advertising
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 2 hours ago

2 weeks ago

*📝یادداشت جدید از: عاشق نور*

من تصمیممو گرفتم
و از الان ب بعد
یجورایی ، خانم معلمم:)
میدونم شاید بعدا پشیمون بشم
ولی مینویسم که یادم بمونه
من یکی از مهم ترین هدفام تو زندگی اثر بخش بودنه
اینکه تونسته باشم تو زندگیم به افرادی کمک کرده باشم
و چه کسایی بهتر از بچهای پاک ؟!!
همینجا قول میدم از هر روزی که پامو میزارم تو کلاس درس بچها با برپا برجای این بچها به خودم یاداوری کنم که من چرا این رشته رو انتخاب کردم
چرا اومدم معلم بشم
امیدوارم
واقعا و عمیقا از ته دلم...
که بتونم یک قدم مثبت برای این بچها بردارم
و چیزی که نگرانشم الان مسئولیت پذیری بیش از حدمه
باید بدونم که من فقط در توان خودم میتونم اثر گزار باشم....
و همین کافیه :)))
امیدوارم خدا هوامو داشته باشه:)

🌐لینک متن کامل در وبسایت

✍️#یادداشت_عاشق_نور

🌐از نوشتن تا نو شدن

2 weeks ago

*📝یادداشت جدید از: علیرضا*

کورها با هرکول در طویله‌ی اوجیاس و پسر فلوریان زلر برای  یک شام طولانی کریسمس در اعماق اجتماع قرار گذاشتند.
ملاقات بانوی سالخورده و ازدواج اجباری در جریان دختری با هفت اسم که مشغول خوردن پاستیل های بنفش است.
یک روز انتظار و بچه مردم چه تهمت بزرگی به بانو! مگر شرطبندی است یا گربه چکمه پوش؟
و باران را فروختیم به دستور پیرمردیی بر سر پل نزدیک های گرگ و میش غروب. سه پرسش و چشم در برابر چشم اما سرخوش در حال مشاوره ازدواج و دلتنگ پنج دقیقه زندگی که میرسید به پنج دالان به دنیای صورتی که نامه رسان بلیط بخت آزمایی برایش آورده بود.

پرواز نیلی از دل تاریکی با کمی شانش شروع شد. حسرت حمام ترکی به دل نماند. در برابر قانون و این سه سرنوشت و تصویر مردی که مدام با چترش به سرم می‌کوبید. اخرین برگ افتاد و من دیوانه من، دیگران را بر روی پله برقی در سی سالگی میدیدم.
نشانه هایی از ماورا بود. تاکسی سواری شروع شد و بساط  کنار رودخانه تیمز یه جور ناجور برای من و خانواده مصنوعی ام. شبیه داستان های اعصاب خورد کن براساس واقعیت بود. گریه زیر باران بر اثر اندوه مسافر روزگار که مشکوک شده بود به خانه ارواح و این سوِظن در آدمیان شبیه یک پیغام همایونی بود که به شهرش، گوسفندانش و جهنم و بهشت یا مدرسه نزدیک نشوند.

ای کاش قلبم بی‌انکه بشکند مقاومت نماید. سررشته من یک انسان هستم در این آخرین شب دنیا و در یک روز قشنگ بارانی از بخش زنان و زایمان مخابره شد. لباس محلی سامر یادم است که در مترو اتفاق افتاد. کاندیدای ریاست جمهوری با یک جوراب بلند زنانه از خیابان سرندی وارد معبد مهمان کش شد. کسی صدایم زد از عمق قصه ها و مسخ شدم. گفت میخ قلبتم همسمرم مثل اسب اهنی.

چهار نمونه ترس فقط چند متر آن طرف تر لبخند میزد. خیمه مرغ آمین برای بازگشت به خانه که اولین پاسپورت من دستش بود. غول خودخواه به معلم جامع شناسی سوت بزن. شرابه مدرسه مخفی پویا از یک مقام رسمی در مورد نشانه ها و سمبل های پاتروس پدر جودی آشغالی است.

رادیکال های آزاد......

🌐لینک متن کامل در وبسایت

✍️#یادداشت_علیرضا

🌐از نوشتن تا نو شدن

2 weeks, 1 day ago

بنویسید از روزتون...👇
@user_write_bot

3 weeks ago

برای تمرین توصیف از نو میخوام برم سراغ این عکس اینبار. شمام اگه مایل بودید توصیفش کنید و به اشتراک بزارید.
#تمرین_توصیف

3 weeks, 1 day ago

من و بری سوار هواپیما بودیم که او حلقه ازدواجش را در دهانش گذاشت و با زبانش شروع کرد به چرخاندن آن. شش سال پیش از طلاقمان بود. برای خاکسپاری پدر بری عازم سینسیناتی بودیم. اواخر ماه ژوئن بود و فصل هوای شرجی شمال مرکزی. حلقه افتاد روی میز تاشوی مقابلمان، و از آنجا روی کفش بری، و بعد هم جهید جایی و ناپدید شد. به هم نگاه کردیم. خسته تر از آن بودم که حوصله دردسر داشته باشم. دختر یک ساله ام، لو، داشت تعادلش را روی زانوانم پیدا میکرد. آب دهانش که تا چانه اش سرازیر شده بود جلوه دلپذیری داشت و خبر از نیش زدن دندانش می داد. همه کمربندشان را بسته بودند. هواپیما میخواست بلند شود. من و بری مثل کرم در ردیف وسط خم شده بودیم و هر کدام پایمان را در راهروی یک طرف گذاشته بودیم و سعی میکردیم کف هواپیما را نگاه بیندازیم.
📚داستان «جواب دندان‌شکن» از مارجوری سلونا

#شروع_داستان

3 weeks, 2 days ago

*📝یادداشت جدید از: عاشق نور*

تصمیم گیری بین دوراهی خای بزرگ زندگی یکی از سخت ترین کاراییی که انسان مجبوره رنجشو به جون بخره
دوراهی هایی که من باید تصمیم میگرفتم کودوم‌راهو برم و علیرغم متفاوت بودن راه های پیش رو هیچ کودوم به اونیکی برتری خاصی نداره
از سخت ترین کارای دنیاست
آدم لوسی نیستم چون خیلی اتفاقا رنجای مختلفیو با سن کم تجربه کردم و زندگی سختی داشتم نسبت به همسنان واقعا
ولی..
ولی بازم میگم تصمیم گیری سخته
برای همه پیش نمیاد
ولی برا من زیاد پیش اومد
الانم تو یکی از بزرگترینشونم
انتخابی که کلا مسیر زندگیم رو متفاوت میکنه
نمیدونم واقعا کودوم انتخاب به نفعمه
کودومش قراره حالمو خوب کنه
۵سال..۱۰ سال...۱۵ سال دیگه قراره از کودوم انتخاب راضی باشم
نمیدونم واقعا
این انتخاب کلا تو همه ی جنبه های زندگیم تاثیر میزاره
همه و همه
انگار دوتا دنیای متفاوت
و منم که الان باید انتخاب کنم میخام کودوم دنیارو بزیستم‌‌‌ ...
خیلی وقته درگیر این تصمیم گیریم
هر چی مشاورم رفتم یا میگن دوتاشم خوبه خودت ببین کودومو دوس داری
یا هر کودوم یکی رو میگن که اون خوبه و نظراشون متفاوته!
فقط میتونم بگم خدا کمکم کنه🥲

🌐لینک متن کامل در وبسایت

✍️#یادداشت_عاشق_نور

🌐از نوشتن تا نو شدن

3 months, 2 weeks ago

*?یادداشت جدید از: ✍?نویسنده‌ی شب*

امروز هم آمد و در هوای خنک صبح برای رفتن به آزمایشگاه برای خون‌گیری آماده می‌شد اول باید نانا را راهی مدرسه می‌کردم قرآن را روی سرش می‌گیرم می‌بوسمش و میرود لباس‌هایم را تن می‌کنم کفش‌هایم را؛ سوار ماشین می‌شویم و می رویم آزمایشگاه شفا شلوغ است علی می‌گوید مثلا روز پیش نوبت گرفته‌ایم آنقدری طول نمی کشد و خون را می‌گیرد چسب می‌زند و به خانه برمی‌گردیم دست‌هایم را می‌شویم یک قاشق عسل را به همراه چای برگ بهارنارنج میخورم دو هویج را پوست می‌گیرم و می‌گذارم بپزد برای سالاد الویه‌ای که دیشب آماده کرده‌ام.
علی امروز می‌رود سرکار اگر ماشین برای اصفهان پیدا شود راهی می‌شود  من روی تخت نشسته‌ام و اراجیف می‌بافم
#بداهه
# روزمرگی

?لینک متن کامل در وبسایت

✍️#یادداشت_✍?نویسنده‌ی_شب

?از نوشتن تا نو شدن

3 months, 2 weeks ago

بنویسید از روزتون و ماجراهاش...

3 months, 2 weeks ago

*?یادداشت جدید از: علیرضا*

به سمت نوشتن در طول روز دارم سعی مکینم حرکت کنم. از امروز  نیم ساعتی زودتر میایم سرکار برای جلوگیری از تداخل با مدرسه ها. ترجیح میدم زودتر اومدن و زودتر رفتن رو. صبح ها انرژی بیشتر یا میل بیشتره. عصر ها خستگی و بعد از ناهار بودن خیلی کارایی نداره. دیشب پنج تا ایده نوشتم برای نوشتن داستان که البته خیلی کلی هستند.
از اینجا که میخوام.
آلبوم همایون شجریان رو داشتم گوش میدادم. چنتا از آهنگ ها رو بیشتر دوست داشتم.
به 100 کلمه برسم لااقل. امروز میخوام برم حیرت بعد از کار. برای دیدن فیلم و احتمالا سمینار آقای خادم.

ساعت 13 و 46 دقیقه
افسانه دل که آخرین آهنگشه رو بیشتر از بقیه اشون بیشتر دوست دارم. تازه ناهار خوردم و بعد از اون هم یه دونه لیمو. یه لیوان قهوه ریختم که روی میزم هست. تلخی لیمو توی اندام چشاییم هست. یکمی تمرکزم به سمت مختل شدن رفته. باید برگردم به سمت چیزی . به سمت کار.
یکمی فال گوش از گوشه ها. افشا های مالی کلا برام انگار از همه چی سخت تره. اینکه به پول یا به واسطه اون خوشحال بشم. امروز شدم به خاطر یکمی افزایش توی حقوق. چه سخت شکل گرفت این جمله ها.

پیوست: غزلی از مولانا که توی آهنگ افسانه دل استفاده شده
https://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh1649
ساعت ۲۰ و‌ ۸ دقیقه
فیلم رو دیدم. عماد هم همراهم اومد و با موتور عماد رفتیم حیرت. مالیخولیا رو زیاد هنوز درک نکردم. دو ساعت ربع بود. بیشتر موضوع بازنمایی دوتا خواهر بودند. فیلم خودش  دوتا قسمت بود. اول هر قسمت یه کادر مشکی و به اسم یکی از خواهر ها بود. بخش اول به اسم جاستین. بخش دو کلیر.  توی این فضا یه سیاره دیگه هم داره به زمین نزدیک میشه و نگرانی بابت برخورد این سیاره به زمین وجود داره.
جاستین توی قسمت اول داره عروسی می‌کنه.
اما آخر قسمت عروسی به هم خورده البته از طرف دختره. قسمت دوم خونه خواهر دومه.

?لینک متن کامل در وبسایت

✍️#یادداشت_علیرضا

?از نوشتن تا نو شدن

3 months, 3 weeks ago
We recommend to visit

𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 1 month, 2 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 4 months ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 1 day, 2 hours ago