دریچه‌ها

Description
«یا جابر العظم الکسیر»
ارتباط : @Dariiche_ha_Bot
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated hace 4 meses, 3 semanas

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated hace 7 meses, 1 semana

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated hace 3 meses, 1 semana

2 months, 1 week ago

ساعت حدود سه و نیم نصفه شب است و رفتگر جارویش را آهنگین به روی آسفالت می‌کشد. من که بعید میدانم با این مدل جارو زدن، آشغالی از کف خیابان کم شود. حس می‌کنم رفتگرهای سه نصفه شب، فیلسوف‌اند. یک لحظه آرزو کردم که ای کاش من هم رفتگر ساعت سه نصفه شب بودم. جارویم را بی‌عجله روی زمین می‌کشیدم و شاید زیر لب هم کمی آواز می‌خواندم. درک این شغل از نعمت‌های پنجره غیر دو جداره است.

2 months, 2 weeks ago

دیشب سردرد عجیبی داشتم و مسکّن سفارش دادم. پیام آمد که داروخانه تعطیل است و سفارش صبح فردا ارسال خواهد شد. با خود گفتم: کاش فردا صبح هم سردرد داشته باشم.

@naghdiism

2 months, 2 weeks ago

عباس جانم، من هم مثل آن پیرمرد سوار بر دوچرخه یک مرتبه رو به رویت ایستادم و با صدای بلند با تو حرف زدم و خط و نشان کشیدم‌. به زمین افتادم، اشک ریختم و زانو بغل کردم و تو حاجتم را ندادی. احتمالا حاجت پیرمرد دوچرخه‌سوار را هم ندادی و احتمالا حاجت خیلی‌های دیگر که اربعین و عاشورا، با پای تاول زده آمدند و اشک ریختند و رفتند را هم ندادی. ما می‌آمدیم پیش‌ شما چون با شما راحت‌تر بودیم وگرنه امام حسین که خفن‌تر است:) حتی آخرین ورژن قسم‌هایمان هم قسم به دست بریده شما بود. عباس جان، خواستم بگویم فدای سرت که ندادی. یک جای دیگر هم نوشته بودم. آن شب که لول شده بودم لای فرش وسط زمستان، زیباترین شب عمرم بود. احتمالا دیگر چیزی از تو نخواهم چون میدانم احتمالا نمی‌دهی. ولی هنوز شب‌ها رویای حرمت را در سر دارم.

4 months, 4 weeks ago

سی‌سالگی ترسناک‌ترین دوره زندگی هر آدمی بی‌شک، سی‌سالگی‌ اوست. سی‌سالگی، نقطه عطف منحنی عمر انسان است. حالا که دارم درباره سی‌سالگی یادداشت میکنم، آسمان شروع کرده به نعره زدن. وحشیانه می‌بارد. بگذریم. اولین تارهای سفید ریش، در سی‌سالگی نمایان می‌شوند. از…

4 months, 4 weeks ago

تمامی این‌ها قرار است این اطلاع را به انسان برسانند که او هنوز هم می‌تواند جامعه‌ی خودش را اصلاح کند. این که فرار از افرادی که در نگاه او دیگر تبدیل به موجوداتی زشت به نظر می‌رسند، احمقانه‌ترین کار ممکن است. چون برخلاف دیدگاه اولیه‌ی ما، میازاکی می‌گوید که اتفاقا اندکی خوردن از غذای این شهر برای همرنگ آن‌ها شدن و وارد جمع‌هایشان گشتن، آن‌قدرها هم چیز بدی نیست. چون دقیقا به همین خاطر است که «چیهیرو» برخلاف «فرار» اولیه‌اش از تک به تک افراد این جامعه، در ادامه موفق به یاری آن‌ها و اصلاح‌شان می‌شود. دقیقا به همین خاطر است که برعکس آن سکانس‌های آغازین فیلم که در یکی از آن‌ها او به فرار از کشتی گناهکارانی می‌پرداخت که به علت غرق شدن در فساد، تنها در این شهر چهره‌ی کامل‌شان را پیدا می‌کردند، در پایان ما شاهد خروجی هستیم که در آن هم «چیهیرو» و هم مردم آن شهر شاد هستند. این‌ها یعنی «گریختن» راه ما نیست. یعنی میازاکی به ما می‌گوید بمانیم. بمانیم و همان دختربچه‌ی ساده‌ای باشیم که هیچ‌چیز از این گناه‌ها نمی‌داند، اما آن‌قدر هم خوش‌قلب است که کمی با افراد جامعه‌اش همراه می‌شود و در پایان، آن‌ها را نیز شاد می‌گرداند. چون مهم نیست ما یا آن‌ها تا چه اندازه «غیر ایده‌آل» یا «زشت» باشیم. چون در هر صورت قطاری هست. قطاری که بلیط آن سخت پیدا می‌شود، اما یافتنش هیچوقت غیرممکن نیست.

[ ۲ از ۲ ]

4 months, 4 weeks ago

این متن‌ها به معنای واقعی کلمه شاهکارن
بعضی اوقات خجالت میکشم از نوشتن.

5 months ago

بچه در صحرا به مادر گفت که «مرا در شبِ تاریک سیاهیِ هَوْلی مانندِ دیو روی می‌نماید و عظیم می‌ترسم.» مادر گفت که «مترس، چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن، پیدا شود که خیال است.» گفت: «ای مادر و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیت کرده باشد من چه کنم؟»

جلال‌الدین محمد مولوی، اسطرلابِ حق: گزیده‌ی فیهِ ما فیه

5 months ago

کششی که عشق دارد نگذاردت بدین‌سان
به جنازه گر نیای، به مزار خواهی آمد...

5 months ago

درباره‌ی حقیقت بلندی به‌نام وُدّ• ما آدم‌ها کارکرد قلب را اشتباه متوجه شدیم. فکر می‌کنیم، قلب فقط معدن میل و خواهش نفس است. غافل از اینکه با قلب است که میشود، مسلمان بود و مؤمن شد. با قلب است که می‌شود کلمه‌ی مقدسی به نام شوق را زندگی کرد. می‌شود تأمل و تعقل…

5 months, 1 week ago

نور گوشی موبایل، تنها روشنی موجود در خانه‌است. در این ساعت که منطقا سر شب است. وضعیت آب و هوا را از استوری‌ها متوجه شدم. چند ساعت قبل، ایمان هاشمی ویدئویی از باران شدید در امامزاده صالح گذاشته بود. چند ثانیه‌ای مکث کردم، در اعماق فکرم تا خود تجریش رفتم‌. تا آن پشتش که یک بازارچه دارد و بهترین فلافل عمرم را آن‌جا خوردم. تا باغ فردوس و سینمای شگفت‌انگیزش و آن کافه داخل حیاط. رفتم تا آن یکی کافه بیکری که آخرین بار قهوه ترک و یک شیرینی ویژه سفارش داده بودیم که اسمش از بس خارجی بود، یادم نمی‌آید. تا بازار میوه‌‌های عجیب و غریب و آش‌فروشی کنار امامزاده‌. رفتم پیش اون مردی که بساط چایی با پنجاه طعم‌ مختلف داشت. شب قدر مسجد گیاهی. ساندویچی خانلری و بندری‌هاش وسط روز برفی. بیست ثانیه‌ای در فکرم در تجریش ماندم و پنج شش سال خاطره را مرور کردم. آهان، یک چراغ دیگر در راهروی منتهی به دستشویی برای مادربزرگ روشن است. که نیمه‌‌شب در تاریکی، خدای نکرده زمین نخورد‌. سکوت به قدری سنگین است که صدای باران را واضح می‌شنوم. یعنی می‌دانم دقیقا دارد با چه شدت و اندازه‌ای به کجا برخورد می‌کند. می‌توانم چشمانم را ببندم و به قدری حسش کنم که خیس شوم. باز هم به معنای زندگی فکر میکنم. چیز دندان‌گیری عایدم نمی‌شود. جمعه‌ها کش می‌آید. قد چند روز کش می‌آید. آدمی به خلوت نیاز دارد. به شوک. تا از دل آن همه شلوغی و بدو بدوی در طول روز، فلسفه زیستن را با خود مرور کند. ولی الان بیشترین چیزی که ذهنم را درگیر کرده، بی‌بخار بودن یا شدن استامینوفن‌هاست. کاش انقدر بی‌خاصیت نبودند. کاش لااقل دوتا از آن‌ها از پس یک سر درد ساده برمی‌آمد. نمی‌دانم. کاش شام امشب آلو اسفناج نبود و یا کاش اینستاگرام، پیچ فروشگاه هودی‌ با طرح‌های استودیو جبلی را به من پیشنهاد نمی‌داد.

- جمعه ۱۸ آبان

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated hace 4 meses, 3 semanas

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated hace 7 meses, 1 semana

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated hace 3 meses, 1 semana