?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks ago
سیسالگی ترسناکترین دوره زندگی هر آدمی بیشک، سیسالگی اوست. سیسالگی، نقطه عطف منحنی عمر انسان است. حالا که دارم درباره سیسالگی یادداشت میکنم، آسمان شروع کرده به نعره زدن. وحشیانه میبارد. بگذریم. اولین تارهای سفید ریش، در سیسالگی نمایان میشوند. از…
تمامی اینها قرار است این اطلاع را به انسان برسانند که او هنوز هم میتواند جامعهی خودش را اصلاح کند. این که فرار از افرادی که در نگاه او دیگر تبدیل به موجوداتی زشت به نظر میرسند، احمقانهترین کار ممکن است. چون برخلاف دیدگاه اولیهی ما، میازاکی میگوید که اتفاقا اندکی خوردن از غذای این شهر برای همرنگ آنها شدن و وارد جمعهایشان گشتن، آنقدرها هم چیز بدی نیست. چون دقیقا به همین خاطر است که «چیهیرو» برخلاف «فرار» اولیهاش از تک به تک افراد این جامعه، در ادامه موفق به یاری آنها و اصلاحشان میشود. دقیقا به همین خاطر است که برعکس آن سکانسهای آغازین فیلم که در یکی از آنها او به فرار از کشتی گناهکارانی میپرداخت که به علت غرق شدن در فساد، تنها در این شهر چهرهی کاملشان را پیدا میکردند، در پایان ما شاهد خروجی هستیم که در آن هم «چیهیرو» و هم مردم آن شهر شاد هستند. اینها یعنی «گریختن» راه ما نیست. یعنی میازاکی به ما میگوید بمانیم. بمانیم و همان دختربچهی سادهای باشیم که هیچچیز از این گناهها نمیداند، اما آنقدر هم خوشقلب است که کمی با افراد جامعهاش همراه میشود و در پایان، آنها را نیز شاد میگرداند. چون مهم نیست ما یا آنها تا چه اندازه «غیر ایدهآل» یا «زشت» باشیم. چون در هر صورت قطاری هست. قطاری که بلیط آن سخت پیدا میشود، اما یافتنش هیچوقت غیرممکن نیست.
[ ۲ از ۲ ]
این متنها به معنای واقعی کلمه شاهکارن
بعضی اوقات خجالت میکشم از نوشتن.
بچه در صحرا به مادر گفت که «مرا در شبِ تاریک سیاهیِ هَوْلی مانندِ دیو روی مینماید و عظیم میترسم.» مادر گفت که «مترس، چون آن صورت را ببینی دلیر بر وی حمله کن، پیدا شود که خیال است.» گفت: «ای مادر و اگر آن سیاه را مادرش چنین وصیت کرده باشد من چه کنم؟»
جلالالدین محمد مولوی، اسطرلابِ حق: گزیدهی فیهِ ما فیه
کششی که عشق دارد نگذاردت بدینسان
به جنازه گر نیای، به مزار خواهی آمد...
دربارهی حقیقت بلندی بهنام وُدّ• ما آدمها کارکرد قلب را اشتباه متوجه شدیم. فکر میکنیم، قلب فقط معدن میل و خواهش نفس است. غافل از اینکه با قلب است که میشود، مسلمان بود و مؤمن شد. با قلب است که میشود کلمهی مقدسی به نام شوق را زندگی کرد. میشود تأمل و تعقل…
نور گوشی موبایل، تنها روشنی موجود در خانهاست. در این ساعت که منطقا سر شب است. وضعیت آب و هوا را از استوریها متوجه شدم. چند ساعت قبل، ایمان هاشمی ویدئویی از باران شدید در امامزاده صالح گذاشته بود. چند ثانیهای مکث کردم، در اعماق فکرم تا خود تجریش رفتم. تا آن پشتش که یک بازارچه دارد و بهترین فلافل عمرم را آنجا خوردم. تا باغ فردوس و سینمای شگفتانگیزش و آن کافه داخل حیاط. رفتم تا آن یکی کافه بیکری که آخرین بار قهوه ترک و یک شیرینی ویژه سفارش داده بودیم که اسمش از بس خارجی بود، یادم نمیآید. تا بازار میوههای عجیب و غریب و آشفروشی کنار امامزاده. رفتم پیش اون مردی که بساط چایی با پنجاه طعم مختلف داشت. شب قدر مسجد گیاهی. ساندویچی خانلری و بندریهاش وسط روز برفی. بیست ثانیهای در فکرم در تجریش ماندم و پنج شش سال خاطره را مرور کردم. آهان، یک چراغ دیگر در راهروی منتهی به دستشویی برای مادربزرگ روشن است. که نیمهشب در تاریکی، خدای نکرده زمین نخورد. سکوت به قدری سنگین است که صدای باران را واضح میشنوم. یعنی میدانم دقیقا دارد با چه شدت و اندازهای به کجا برخورد میکند. میتوانم چشمانم را ببندم و به قدری حسش کنم که خیس شوم. باز هم به معنای زندگی فکر میکنم. چیز دندانگیری عایدم نمیشود. جمعهها کش میآید. قد چند روز کش میآید. آدمی به خلوت نیاز دارد. به شوک. تا از دل آن همه شلوغی و بدو بدوی در طول روز، فلسفه زیستن را با خود مرور کند. ولی الان بیشترین چیزی که ذهنم را درگیر کرده، بیبخار بودن یا شدن استامینوفنهاست. کاش انقدر بیخاصیت نبودند. کاش لااقل دوتا از آنها از پس یک سر درد ساده برمیآمد. نمیدانم. کاش شام امشب آلو اسفناج نبود و یا کاش اینستاگرام، پیچ فروشگاه هودی با طرحهای استودیو جبلی را به من پیشنهاد نمیداد.
- جمعه ۱۸ آبان
"کالشّاطئِ المهجورِ قَلبی
لا ومیض ولا شراع..."
قلبم همچون ساحلی متروک است؛
نه درخششی و نه بادبانی...
#ملال، واژهایست که در زندگیهای ماشینی و روزمرهگیهایمان، دقیقترین انتخاب برای توصیف حالات متداولمان است. یکی از مصادیق ملال بیشک این است که از خستگی روی مبل بیهوش شوی و نیمه شب از درد آرنج زیر پهلو مانده از خواب بپری. نشانه دیگر ملال کند شدن ثانیه هاست. کم شدن قوت زانو برای دویدن پی اهداف. بیاهمیت شدن هر چیزی. استراحت طولانی و تلاش برای خوابیدن. ملال، قدری قدرتمند است که به من شر و شور هم، سکوت را به عنوان بهترین و راحتترین گزینه نشان میدهد و راهی جز انتخاب نیست.
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 2 months, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 4 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 4 weeks ago