خواننده: محسن نامجو
شعر: حافظ

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

گویند سنگ لَعل شود، در مقامِ صبر
آری شود، ولیک، به خونِ جگر شود

از کیمیایِ مهرِ تو، زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود

ای جان، حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردمِ صاحب‌نظر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود

#حافظ_غزلیات

@pargarclub

پیام فرستادن پسران نزد فریدون

🍀🍀فرستاده سلم و تور، پیام ایشان را سخت بیهوده یافت، اما با این حال با پیلان و گنج ها به درگاه فریدون شتافت.
🍀🍀 چون از رسیدن این فرستاده به فریدون آگهى رسید، بفرمود تا تخت شاهى را با دیباى رومى بیآراستند و کلاه پادشاهی را آراسته نمودند.
🍀🍀🍀🍀🍀سپس خود چون سرو سهى بر تخت پیروزه نشست و تاج كیانى را چون ماه بر سر گذارد و گوشواره و گردنبند شاهوار، چنان که شایسته ی شهریاری باشد بیآویخت و منوچهر را نیز با تاج در كنار خود نشاند. از دو سو نیز بزرگان سراپا آراسته به زر رده كشیدند.
چنان عمود های زرین و کمربند های زرین داشتند که گویی زمین خورشید گون شده بود.
🍀رده هایى نیز شیران و پلنگان و پیلان جاى داده شده بودند.
🍀آنگاه یكى از پهلوانان به نام شاپور از كاخ بیرون آمد و فرستاده سلم را درون كاخ برد.
🍀🍀🍀فرستاده  به داخل آمد و از اسب پیاده شد و چون آن همه زیبایى و شكوه خیره كننده شاهى را بدید، روى بر خاک مالید.
🍀فریدون بفرمود تا بر چهارپایه زرین نشیند.
🍀🍀🍀آنگاه فرستاده بر شاه آفرین بسیار گفت که ای سزاوار تاج و تخت و نگین، زمین از پادشاهیِ توست که آباد شده و زمان از بخت تو چنین می درخشد، ما همه خاک پای تو هستیم و از برای تو زنده ایم.
🍀🍀 پس از آفرین های فرستاده، چهره ی فریدون‌ گشاده تر شد  و آن مرد باهوش آغاز به سخن نمود و فریدون بدو گوش سپرد.
🍀🍀🍀🍀پس از آن پیام آن دو خونى را بگفت و این كه ایشان از كردار بد خود پوزش مى خواهند و خواهان آنند، فریدون، منوچهر را نزد ایشان فرستد تا ایشان، او را كمر بندگى ببندند و تاج و تخت به او سپارند و با گنج هاى بسیار، خون پدر را از او باز خرند.
🍀فرستاده گفت و فریدون تنها گوش می‌سپرد و سپس پاسخ درخور به فرستاده داد.

#شاهنامه_فردوسی 📜🪶

ای همه خوبی تو را پس تو که رایی که را
ای گُلِ در باغ ما پس تو کجایی کجا؟

سوسن با صدزبان از تو نشانم نداد
گفت، رو از من مجو غیر دعا و ثنا

سرو اگر سر کشید در قد تو کی رسید؟
نرگس اگر چشم داشت هیچ ندید او تو را

هر طرفی صف‌زده مردم و دیو و دده
لیک در این میکده پای ندارند پا

#مولانا_غزل ۲۰۶

@pargarclub

*⭕️کور اوغلی*

✍#یونس_پیرزاده

چو این نامور نامه آید به بُن
ز من روی کشور شود پر سَخُن

نمیرم از این پس که من زنده ام
که تخم سخن، من پراکنده ام

#شاهنامه

?

حکیم فرزانه طوس در ابیات پایانی #شاهنامه ادعا می کند که تخم و بذر
سخنوری و حماسه را در منطقه وسیع غرب آسیا و آسیای میانه پراکنده است.
داستانهای حماسی که پس از #شاهنامه نوشته شده اند همگی به نوعی تحت تاثیر شاهنامه بوده و گاهی به طرز حیرت انگیزی از داستان های آن الگوبرداری کرده اند. حکیم فردوسی عملاً با سرودن شاهنامه ، روح حماسه را در نسل های پس از خود دمیده است.
یکی از این داستانهای بسیار شنیدنی و محبوب « حماسه کور اوغلو» است که در
بین مردمان ترک زبان آذربایجان، ترکیه، ترکمنستان و حتی ازبکستان شهرت به
سزایی یافته است.

نام اصلی کور اوغلو Koroğlu، «روشن علی» یا «روشن» یک جوان آذری است.
پدرش، علی کیشی، مهتر ارباب بیدادگری به نام حسن خان است.
روزی حسن پاشا که او نیز خان ظالمی چون حسن خان است، به مهمانی او می آید. هنگام رفتن از حسن خان به عنوان پایمزد، اسب می خواهد. حسن خان از علی کیشی می خواهد که اسب ها را به چراگاه نبرد تا حسن پاشا بهترین آنها را برگزیند، ولی علی کیشی که در اسب شناسی همتا ندارد، دو کره اسب را که ظاهری ضعیف، ولی نژاد و اصل دریایی دارند، برمی گزیند و به پیش حسن پاشا می آورد.
حسن پاشا با دیدن کرهّ ها خشمگین می شود و از حسن خان می خواهد که مهتر را کیفر  کند.
بنا به دستور حسن خان، جلاد چشم های علی کیشی را درمی آورد.
علی کیشی از حسن خان می خواهد که لااقل دو کرّه را به خود او ببخشد. خان می پذیرد و با دادن کره ها او را از دستگاه خود بیرون می کند.
علی کیشی با پسرش، روشن، به کمرة کوهی به نام «چنلی بئل» به معنی گردنه مه آلود پناه می برند و در آنجا به پرورش دو کره دریایی می پردازند.
روشن، کره اسب‌ها را با جادو و مانند پدر خویش در تاریکی پرورش می‌دهد و در قوشابولاق (به معنی دو چشمه) در شبی معین آب‌تنی می‌کند و بدین گونه هنر جنگاوری و عاشقی در روح او دمیده می‌شود و علی کیشی از یک تکه سنگ آسمانی که در کوهستان افتاده ‌است، شمشیری برای پسر خود سفارش می‌دهد و بعد از اینکه همه سفارشها و وصایایش را می‌گذارد، می‌میرد.
پس از چندی این دو کره، اسبانی تنومند و بی همتا می شوند. نام یکی را «قیرات» و دیگری را «دورات» می گذارند. بعد از مرگ علی کیشی، پسرش روشن بنا به وصیت پدر، به جمع کردن پهلوانان  میپردازد و در دژ چنلی بئل مبارزه گسترده ای با خان ها و خان بزرگ آغاز می کند و به «کوراوغلو» (پسر کور) نامدار می شود.
در بیشتر بخش های حماسه کور اوغلو، قدرت حیرات انگیز این دو اسب بسیار چشمگیر و سرنوشت ساز است. به نظر می رسد اسب کور اوغلو یا «قیرات» دقیقا از «رخش» رستم الگوبرداری شده و دارای همان توانایی های رخش است. رخش بارها جان رستم را نجات داده و در برخی از ماجراها مانند خوان اول
هفتخوان رستم ، رخش نقش اصلی را دارد که قیرات هم دقیقا همان خصوصیات را از خود نشان می دهد.

سرانجام کوراوغلو پس از کشمکشهای فراوان موفق می‌شود حسن خان ظالم را به چنلی بئل آورده و به آخور ببندد و بدین ترتیب انتقام پدرش را بستاند؛ ولی هدف او تنها گرفتن انتقام پدر خویش نبود. او حامی تمام مظلومان بود و به مبارزه خود در این راه ادامه داد.
حقیقی بودن شخصیت کور اوغلو بسیار مبهم و غیر قابل اثبات است اما شواهد و متن حماسه نشان می دهد که این اتفاق می بایست در دوره صفویه افتاده و مبارزه بخش کوچکی از مردم آذربایجان به رهبری فردی شجاع و گمنام با
اشغالگران عثمانی و ظالمان حکومت صفوی بوده باشد اما آذری ها با الهام و الگوبرداری از شیوه حماسه سرایی #شاهنامه به آن رنگ و بویی عاشقانه و حماسی داده اند.

شخصیتهای اصلی داستان کور اوغلو به نوعی الهام گرفته از شخصیتهای #شاهنامه هستند:

??علی کیشی مانند زال سام فردی آگاه به رموز و اسرار ناشناخته است.

??کور اوغلو مانند کیخسرو مدام تلاش می کند انتقام پدر را از حاکم ظالم بستاند.

??قیرات اسب کور اوغلی مانند رخش اسبی غیرعادی است.

??«نگار خانم» از داستان عاشق شدن تهمینه به رستم الهام گرفته و عاشق کوراوغلو می شود.

??دمیرچی اوغلو (پسر آهنگر) تداعی کننده کاوه آهنگر و پسران پهلوان او در #شاهنامه است.

??کوه چنلی بئل خواننده را به یاد البرز کوه و در برخی قسمتهای داستان، خواننده را به یاد داستان کوه هماون (مرکز دلاوری رستم) می اندازد.

??حتی سلاح جنگ کور اوغلو هم مانند گرز رستم غیر عادی است.

#شاهنامه_فردوسی ??

??اين بگفت و دست به گرز گران برد و سوار بر اسب تيزتک همچون آتشى، به ایوان ضحاک شد.
? ??در برابر نگاهبانان كاخ ضحاک جهيد و نام جهان آفرین را به زبان آورد و سپس با گرزِگران، نگاهبانان كاخ را نابود ساخت.

#شاهنامه_فردوسی ??

?چون فريدون به نزديک اروند رود آمد، رودبانان تازى را درود گفت،
? ?و از ايشان خواست تا به شتاب، او و همه سپاهيانش را با كشتى بدانسوى رود رسانند.
? اما نگهبان رود نپذيرفت و كشتى نياورد.
??و فريدون را گفت: كه شاه گيتى پنهانی، به من گفته تا گذرنامه اى كه مُهر شاه بر آن باشد نبينم، كسى را پروانه ی گذشتن ندهم.
?فريدون چون اين سخنان بشنيد، خشمناک گشت و از ژرفی دریا نترسید.
? و بر اسب شیر دل خود بنشست.
? فریدون، کینه جو‌گشت و اسبش گلرنگ را به آب انداخت.
? سپاهيانش نيز چنين كردند.
?اسبانِ بادپای خود را همگی به آب انداختند.
?سپاه را بر رویِ اسبان، خواب فرا گرفت.
?فریدون و سپاهش، به خشکی نزدیک شدند.
?چون به خشكى رسيدند، رو سوى بيت المقدس نهادند.
?بيت المقدس را به پهلوى آن را گنگ دژ هوخت می نامند.
?آن مکان را خانه ی پاکان در تازی می نامند و کاخ ضحاک بدان جا بود.
?از دشت، نزديک شهر آمدند و شرایط را سنجش نمودند.
?و فريدون از يک میل، مانده نگاه كرد، پس در آن شهر كاخى ديد،
? كه از كيوان نيز بلندتر بود، گويى مى خواست ستاره بربايد.
? و چون هرمز بر آسمان، فروزنده بود، و جای شادی و آرام و‌مهر بود.
?دانست كه آن كاخ اژدها است و جای بزرگی است.
?? يارانش را گفت: ضحاک كه چنين كاخ بلندى را از اين خاک تيره پديد آورده، و من بیم دارم از این که او نیرویی در نهان دارد.
? پس همان به كه بجاى درنگ، جنگ را آغاز کنیم.

#شاهنامه_فردوسی ??

#گنج_شایگان
#همایون
#محمدرضا_شجریان
#حبیب‌الله_بدیعی
#سعدی

مونیخ منزل دکتر خادمی
۲۷ شهریور ۱۳۶۵

@mosighi_andishe