بهمن رافعی

Description
اشعار استاد بهمن رافعی بروجنی

تنها کانال رسمی استاد بهمن رافعی در تلگرام

راههای ارتباط با ادمین و پیشنهادات و انتقادات

@Farzanehbazargan
@ashkandavari
@behruz24
@Abbas_mahmoudi
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago

4 months, 3 weeks ago

در جیبِ غنچه بوی بهار است و رنگ هم
بی فیض نیست گوشهٔ دل‌های تنگ هم

ساز طواف‌ دل نه همین جوهر صفاست
دارد هوای خانه‌ی آیینه زنگ هم

بیگانگی ز طور غزالان چه ممکنست
ما را که چشمکی‌ست ز داغ پلنگ هم

اضداد ساز انجمن یک حقیقتند
مینا ز معدنی‌ست که آنجاست سنگ هم

در گلشنی که عرض خرام تو داده‌اند
محمل به دوش، بوی ‌گل‌ست، آب و رنگ هم

خلقی به یاد چشم تو زنار بسته است
کفری به این‌ کمال ندارد فرنگ هم

تشویش بال و پر مکش ای طالب فنا
این راه قطع می‌شود از پای لنگ هم

تــا آبــیار مزرع جـمعیتت کــنند
آتش فکن به خرمن ناموس و ننگ هم

فرداست ربط الفت ما باد برده است
مفت وفاق‌ گیر درین عرصه جنگ هم

صد رنگ جانکنی‌ست درین‌ کوچه نام را
آسان نمی‌رسد سر یاران به سنگ هم

گویند در بساط وفا عجز می‌خرند
ای اهل ناز یاد من دل به چنگ هم

بیدل اگر به دست رسد گوهر وصال
باید وطن گرفت به ‌کام نهنگ هم

بیدل دهلوی

@bahmanrafeii

5 months ago

وقتی بهار، تکیه به پائیز می‌کند
احساس را مخاطره آمیز می‌کند

بر باغ‌ها چه رفته که دوشیزه‌ی بهار،
خود را عروس کولی پائیز می‌کند؟!

ساقی دگر منوش و منوشان، که روزگار
پیمانه را ز خون تو لبریز می‌کند

از بس مجاز، جای حقیقت نگاه کرد
تصویر هم از آینه پرهیز می‌کند

موج سموم زرد، نفس‌های سبز را
توفان بی‌ترحم چنگیز می‌کند

خون می‌چکد ز سر در ایوان تیسفون
هر گاه یاد شیهه‌ی شبدیز می‌کند

پژواک دردناک دل سوگوار کیست؟
شب‌وای حق حقی که شباویز می‌کند

بر شعر من چه رفته که باغ زمانه را
با برگ‌ریز واژه، غم‌انگیز می‌کند

بهمن رافعی بروجنی🌿
از مجموعه غزل"روشنی در قفس ماندنی نیست"

@bahmanrafeii

5 months, 1 week ago

حضور ذهن، اگر پشت انتظار نشیند
حریم آینه در غربت غبار نشیند

سکون رسوب کند، در دقیقه‌های تحرک،
سموم عقربه‌ها، در رگ مدار نشیند

کند بهار، سقوط، از فراز سبز طراوت
بنفشه بر لب جوبار، سوگوار نشیند

به باغ و باغچه، پائیز، بی اجازه‌ی گل‌ها
فرود آید و بر مسندِ بهار نشیند

به تیغ فاجعه، زخمی شود، بلوغ شکفتن
و در رگارگ گل، نیش‌نیش خار نشیند

ز ازدحام علف هرزه‌ها، مجال نماند
که تاک، پنجه برافشاند و به بار نشیند

به پاس خشم خشونت، به جرم ذوق تبسم
گون به گلشن و سوسن به شوره‌زار نشیند

هزار خار، بنوشند، جام جام شقایق
کنار بزم خسان، شاپرک، خمار نشیند

گل نگاه، شکوفا کن، ای ملول تماشا!
مباد باغ حضورت، در انتظار نشیند!

بنوش عشق و فراموش کن بهشت گذشته
بهشت توست همان جا که با تو یار نشیند

کدام یار؟ حضوری که یک دم از تو جدا نیست
اگر اسیر تغافل شوی، کنار نشیند

بخوان چکامه‌ی پرواز و پر بکش به رهائی
همای عشق، نشاید که در حصار نشیند

بهمن رافعی بروجنی🌿

@bahmanrafeii
از مجموعه غزل "روشنی در قفس ماندنی نیست"

6 months, 2 weeks ago

مخواه مرگ‌ عطش را، که آب می‌میرد
لهیب سُکر مپوشان، شراب می‌میرد

فضای سینه ز خورشید جان، دریغ مدار
که باغ عاطفه، بی آفتاب می‌میرد

همه هراس قفس از شراره‌ی نفس است
ز بیم هیبت دریا، حباب می‌میرد

حماسه‌ی عطش عاشقان، تماشائی‌ست
در آن نفس که در آتش، شهاب می‌میرد

دلیل رویش و پرواز، نفرت از پستی‌ست
شکوه اوج نباشد، عقاب می‌میرد

ز سرد‌پرسی اندیشه‌های منجمد است
که بر لبان حقیقت جواب می‌میرد

اجاق روشن گل‌واژه‌ها خموش مباد
که التهاب غزل در کتاب می‌میرد

@bahmanrafeii
بهمن رافعی بروجنی?

از مجموعه غزل" روشنی در قفس ماندنی نیست"

6 months, 2 weeks ago

" ز ملک‌ تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان‌نما بکند" حافظ"

چشم غیب‌بین یا صاحب‌نظر؛
نادیدنی‌ها و آن چه در این جهان از نظرمان نهفته هست و پنهان، خیلی بیشتر از پدید‌ه‌های آشکار و هویدا‌ست! وقتی سیب سرخی را از دوستی می‌گیرید شما علاوه بر عطر سیب، شاهد مهربانی رفیق‌تان می‌شوید. در حقیقت آن چه ناپیداست را به روشنی می‌بینید. مهربانی انرژی فوق‌العاده قوی ولی نامرئی‌ست، که شما قادر به درکِ حضورش هستید.عزیزی را پس از سال‌ها ملاقات می‌کنید‌ و تماشاگر لطف سرشاری می‌شوید، که از لبخندش سرازیر شده‌ است، حتی بعد از جدا شدن از او، دقیقه‌هایی کاملا بی اختیار، لبخندش را به همراه می‌برید و جا‌به‌جایش می‌کنید، این‌ها صرفا مثال‌هایی‌ست که سعی دارند، نگاه غیب‌بین را، در ابتدایی‌ترین پدید‌ه‌ها تبیین نمایند. درک گرمای لبخند‌ و حرارت‌ مهر، شواهدی به نظر می‌رسند که یادآوری‌مان می‌کنند که در فطرت همه‌ی ما، این استعداد، حضور دارد. ما بارها و بارها ورای حس‌ها‌ی‌مان رفته‌ایم و پشت احساسات‌مان را سری زده‌ایم. هیجان‌انگیزتر این است که، هر چه بار لطافت، افزونی می‌گیرد، مرتبه‌ی نهانی شدن، بیشتر می‌شود و تمایل و توانایی برای پیوستن به لطیف مطلق، شدت می‌گیرد.
"بوی گل تا نشوم، ننگ رهایی نکشم
نیستم سرو که پا در گِلم آزاد کنید"بیدل"
انگار روح در روند شگفت‌انگیز لطیف شدن، به تدریج از تمام زوائد، آزاد می‌شود و رفته رفته از قالب تمثال، می‌‌گریزد و دیگر تنگنای شکل را برنمی‌تابد و از خویش می‌رهد. چنین جانی، به سادگی و به قوت بصیرتِ ذاتی خویش، قدم در بیکرانگی عالم نامرئی می‌گذارد، می‌بیند و می‌بوید و مست می‌شود و خورنده‌ی سیری ناپذیر لقمه‌های نورانی حکمت می‌گردد.
البته غیب‌بینی، سلسله مراتب دارد. هر چه جان آدمی فربه‌تر شود و نور باطن افزون‌تر، انبساط بینایی بیشتر حاصل گردد. هر چه بیداری‌ جان، شدت و حدت بگیرد، افق نگاه وسیع‌تر می‌شود و توفیق غیب‌بینی او بیشتر و بیشتر می‌شود تا جایی که از قلمرو حدود می‌گذرد، آن وقت نگاه، هم می‌بیند هم می‌شنود هم می‌بوید هم لمس می کند.....تمام حس‌ها در همان نگاه ویژه به نوعی وحدت و یگانگی راه می‌یابند.
درست در همان لحظه‌ی طلایی رستگاری‌ست که حکیم سبزواری می فرماید:
موسی‌ای نیست که دعوی انالحق شنود"
ور نه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست"
این ویژگی برجسته‌ی نگاه هنرمند است که نادیدنی‌ها را، کاملا عریان و جنون‌آمیز درمی‌یابد.
" من صدای نفس باغچه را می‌شنوم و صدای ظلمت را وقتی که از برگی‌ می‌ریزد" سهراب سپهری"
در هنر شاعری، هر چه بینش غیبی بیشتر شود، توفیق خیال‌پروری هم قوّت می‌گیرد.
وقتی لحظه‌هایی را پشت‌ نگاه بهمن رافعی، سپری می‌کنیم، بیشتر متوجه می‌شویم که اصلِ کار هنر، همان آشکار ساختن نهانی‌هاست، البته نه این که پنهان باشد، صرفا از ذهن و نگاهِ نامحرم، مخفی‌ست.

" محرم این هوش، جز بی‌هوش نیست
مر زبان را مشتری، جز گوش نیست" مولانا"

هنرمند تصویر نمی‌سازد او به واقع درخت‌ها را گلدسته‌های تجلی می‌بیند که در شعله‌زار صحاری‌اند.

خیل درختان عطشان، تر‌قامتان طراوت
گلدسته‌های تجلی در شعله‌زار صحاری
چشم همه چشمه‌ها نور، غرفه به غرفه تبلور
موج تراوش، ترنم، غوغای آئینه‌کاری

سرتان سلامت?
@bahmanrafeii

6 months, 4 weeks ago

در بال‌های پرستو، در نای تنگ قناری
یک آسمان بی‌شکیبی، یک بیکران بی‌قراری

در دستهای من و تو، خون‌مرده‌ی خستگی‌ها
در وای نای تو و من، جان مویه‌ی سوگواری

خیل درختان عطشان، ترقامتان طراوت
گلدسته‌های تجلی، در شعله‌زار صحاری

بر اصله‌ی قامت ما، نه شاخساری، نه برگی
با این همه ریشه‌داری، در ساحل آب جاری

چشم همه چشمه‌ها نور، غرفه به غرفه، تبلور
موج تراوش، ترنم، غوغای آئینه‌کاری

چشمان ما، دود و سایه، مات توّهم، تخیّل
ابر دریغ، ابر اندوه، ابر عزا، ابر زاری

بالا پرنده، ستاره، موج عبور و نظاره
پایین، قفس‌ها، نفس‌ها، جنگ حصار و حصاری

بی عشق، ما خاک، ما سنگ، بی کوچ، ما هیچ، ما پوچ
تقویم و آمار و جدول، درگیر ساعت شماری

بهمن رافعی بروجنی?

@bahmanrafeii
از مجموعه غزل "بی عشق ما سنگ ما هیچ"

9 months ago

وقتی که شعر زخمی‌ام، ازخواب می‌پرد
گویی نهنگ، از خَم خیزاب می‌پرد

با باله‌هاش، پَر سوی خورشید می‌کشد
فواره‌ای‌ست تشنه، که بی آب می‌پرد

هرگز به صیدِ ماهی احساس من مکوش
گر هم بگیری، از سر قلاّب می‌پرد

در فکر طرح چلچله‌ی شعر من مباش
روح رها ز هر قفس و قاب می‌پرد

راز هزار پرده‌ی سازی‌ست خودنواز
کز گیر و دارِ پنجه و مضراب می‌پرد

شب، جاری است و سایه‌ی هستی به قصد ماه
چونان پلنگ، در دل مهتاب می‌پرد

اما، به ارتفاع حضورم نمی‌رسد
چون غوک، روی جلبک مرداب می‌پرد

بهمن رافعی بروجنی?
@bahmanrafeii

از مجموعه غزل" خنده ی آب از اخم سنگ"

9 months, 1 week ago

باغ، گل می‌پروراند، باد، پرپر می‌کند
باغبان، با این همه ناسازها، سر می‌کند

دردها، جایی برای صبرها نگذاشتند
بغض، دارد ناخن احساس، خنجر می‌کند

خون داغ عاشقانی را که نوشیده است خاک
لاله‌ی خودروی صحرائی، به ساغر می‌کند

هیچ صیادی نمی‌گیرد کلاغی را هدف
هر جفائی هست، با بال کبوتر می‌کند

ذهن اگر از ساقی احساس گیرد جام ذوق
خشت را آئینه و دیوار را در می‌کند

پیچک اندوه را، از ریشه باید قطع کرد
ورنه باغ روح را، از لوت بدتر می‌کند

این همه خوبی و زشتی، زاده‌ی تعبیر ماست
در تماشا هر کسی، خود را مصور می‌کند

دودها را از نفس موج زمان باید زدود
چهره‌ی آئینه را آهی مکدر می‌کند

هر کسی خود یک جهان معناست، اما ای دریغ!
آرزوی دیدن دنیای دیگر می‌کند

کیمیای عشق را نازم، که در دنیای جعل
سنگ را یاقوت و لعل و خاک را زر‌ می‌کند

زیر چتر ابر بهمن، باز می‌بارد قلم
لحظه‌ها را لاله‌های دشت دفتر می‌کند

از مجموعه غزل" بی عشق ما سنگ ما هیچ"
بهمن رافعی بروجنی?

@bahmanrafeii

9 months, 1 week ago

چند بیت از غزل بیدل دهلوی?

کو جهد! که چون بوی گل از هوشِ خود افتم
یعنی دو سه گام آن سوی آغوش خود افتم

بهر دگران چند کنم وعظ طرازی
ای کاش شوم حرفی و در گوش خود افتم

شورِ طلبم مانع تحقیق وصال‌ست
خمخانه‌ی رازم اگر از جوش خود افتم

"بیدل" همه تن بار خودم چون نفس صبح
بر دوش که افتم اگر از دوش خود افتم

@bahmanrafeii

12 months ago

موج صدا اگرچه فراموش لحظه‌هاست
شب‌‌ تا سحر صدای‌ تو در گوش لحظه‌هاست

در خلوتی که عطر خیال تو جاری است
یاد تو موج‌موج، هماغوش لحظه‌هاست

دریاب لحظه را که به تاراج می‌رود!
تابوت عمر ماست که بر دوش لحظه‌هاست

مست است ماه و می‌گذرد در غبار خویش
این می‌پرست، مستیش‌ از نوش لحظه‌هاست

ای عشق، بی‌حضور تو هر لحظه بگذرد
چون روزهای رفته، فراموش لحظه‌هاست

تا سایه‌وار، هستی من، پی‌سپار توست
دنیای‌ من چو سایه، سیه‌پوش لحظه‌‌هاست

از غصه‌ای که بر دل بهمن نشسته است
بس قصه‌ها که بر لب خاموش لحظه‌‌هاست

@bahmanrafeii

از مجموعه غزل "اگر این ماهیان رنگی نبودند"
بهمن رافعی بروجنی

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 10 months, 2 weeks ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 6 months, 2 weeks ago