𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 1 day ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago
گفتید شرط استخدام در این جا داشتن سوپیشینه است اما او که مجرم نیست.
نگاهش کردم. گفتم چطور نمیبینید. او مادر است و به حکم مادری مجرم است در این روزهای سخت و محکومیت هر کسی بلاخره روزی تمام میشود اما او با مُهر مادری، ابد خورده بر پیشانی اش و با تنهایی اشدٌ. نتوانستیم چشممان را بر این مجرم مهربانِ تنها با سه فرزند ببندیم و او را با اولویت استخدام، پذیرفتیم.
و من خوشبخت ترینم، از آن خوشبختهایی که نه مالی دارم به آن ببالم و نه پست و مقامی که به آن غرّه شوم.
من خوشبخت ترینم که خدا مدال افتخار راهنما بودن را به سینه ام آویخته و کلامم را نفوذ داده و راهم را دستگیری در راه مانده و بیراهه رفته قرار داده و من هر روز خوش بخت تر میشوم وقتی نفری دیگر را در میابم...
علیرضا نبی...
گفتم مواقعی زندگی کردن مثل پازدن روی دوچرخه ثابت. کلی پا میزنی، عرق میریزی، خسته میشی ولی یک وجب هم جلو نرفتی. ولی اگر اهلش باشی فردا هم دوباره میآیی و پا میزنی...
اگر خوب نگاه کنی میبینی از جایت تکان نخورده ای اما پاهایت قویتر شده اند. مقاومتر شده ای. خستگی دیرتر به سراغت میآید. قلبت، نَفَست، حالت همه حالشان بهتر است. گاهی از جایت گامی جلوتر نرفته ای اما «کوشش بیهوده به از خفتگی» است.
گاهی باید به روزمَرِگی های زندگی جور دیگری نگاه کرد تا از تکرار مکررش مکدر نشوی...
تا لحظاتی دیگر لایو مشترک شخصیت سالم و مسؤلیت اجتماعی با حضور پرفسور آزمندیان و دکتر نبی
اینستاگرام:
@dr.alirezanabi.official
روزهای بهاریِ عجین شده با طراوت و تازگی و سرمستی با همه زیباییشان یکی پس از دیگری گذشتند و به سررسیدند مثل چندین و چند بهار گذشته عمرت و حالا در آستانه فصل دیگری از کتاب زندگی ات ایستاده ای و مانده ای با این یک فصل و سه ماه و نود و سه روز چه کنم تا فرق کند تا بهتر باشد تا مفیدتر باشم و تا حظش را ببرم...
به گمانم هیچ راهی برای تفاوت داشتن وجود ندارد مگر اینکه متفاوت نگاهش کنی...
فکرکنی تابستان دیگری در کار نیست و تویی و همین یک فصل و سه ماه و نود و سه روز...
زندگی اش کن. جوری که لحظه لحظه اش در مذاق جانت شیرین بیاید. طوری که خواب و بیدار امروزت با همه روزهای عمرت فرق بکند. خوبتر باش. مهربانتر. آرامتر اما پرتلاشتر. اصلا عاشق شو. عاشق همه دور و وریهایت که با آنها زندگی میکنی و از پشت پنجره عادت نه تو آنها را میبینی و نه آنها تو را. عاشق همه عزیزانت. آنهایی که دوستت دارند و زندگی بی تو برایشان معنایی ندارد. مهر به پایشان بریز و جان فدایشان کن و یادت نرود قرار است فقط یک تابستان کنارشان باشی پس جوری باش که نبودنت را نتوان تصور کرد.
امیداست به یمن این مهرورزی خالصانه ماندگار شوی هم در این دنیا، تابستانهای بیشتر و بیشتر را و هم در دلهای بیشتر و بیشتر...
۱۴۰۳/۴/۱
#دلآرام
@Deelaaaram
?️مستند بازدید هیئت عالی رتبه
شورای بین المللی زیتون سازمان ملل متحد
?️از فعالیت های بنیاد نیکوکاری نبی در ایران
7️⃣قسمت هفتم
یکشنبه،سه شنبه و پنج شنبه
هرهفته از کانال رسمی دکترعلیرضانبی در تلگرام
#مستند
#گلستان_دشت_بهشت
#شورای_بین_المللی_زیتون
#علیرضا_نبی
*?️گم شدن مداد سیاه*?️
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاهشان در مدرسه شنیدم.
مرد اول میگفت
«چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بیمسئولیت و بیحواس هستم.
آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشهام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم، ولی کمکم بر ترسم غلبه کردم و از نقشههای زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم میدزدیدم و به خودشان میفروختم.
بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفهای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفهای شدم!»
مرد دوم میگفت:
«دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت:«خوب چه کار کردی بدون مداد؟» گفتم:«از دوستم مداد گرفتم.» مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت:«پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟» گفتم:«چگونه نیکی کنم؟» مادرم گفت:«دو مداد میخریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود میدهی و بعد از پایان درس پس میگیریم.»
خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آنقدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقهام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونهای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره میشناختند و همیشه از من کمک میگرفتند. حالا که بزرگ شدهام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفتهام و تشکیل خانواده دادهام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم.»
#گم_شدن_مداد_سیاه
#دو_خاطره_متفاوت
#سارق_حرفه_ای
#صاحب_خیریه_شهر
#علیرضا_نبی
#کارآفرین_اجتماعی
#اینجا_شرط_استخدام_داشتن_سو_پیشینه_است
Telegram
دکتر علیرضا نبی
***🔸***کارآفرین اجتماعی ***🔹***مدیر گروه کارخانجات زیتون آرشیا #اینجا\_شرط\_استخدام\_داشتن\_سو\_پیشینه\_است
*?️اولین تلویزیون اینترنتی خیرین
راه اندازی می شود*...
#اولین_تلویزیون_اینترنتی_خیرین
#علیرضا_نبی
#برنامه_زنده
#تریبون_اختصاصی
#کارآفرین_اجتماعی
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 week, 1 day ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 2 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months ago