?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago
«نامهنگاری سنجابی و رجوی»
در پست پیشین («انقلابی که دزدیده نشد»)، به نقد و نظر کریم سنجابی دربارۀ مجاهدین اشاره کردم. وقتی سنجابی از ایران فرار کرد، مسعود رجوی در پاریس نامهای به او مینویسد و از او میخواهد به تشکل موسوم به «جبهۀ مقاومت ملی» بپیوندد. در این فایل خود سنجابی مسئله را دقیق توضیح میدهد. به چند نکته دقت بفرمایید: تصور مجاهدین دربارۀ نسبت خود با مصدق و سپس نظر سنجابی دربارۀ مجاهدین. توصیه میکنم وقت بگذارید و این سی دقیقه را بشنوید، اما اگر بخواهم پاسخ سنجابی به رجوی را خلاصه کنم، مضمونش این است که «شور سیاسی خوبی دارید، اما شعور سیاسی ندارید». سنجابی نقد مفصلی بر تفکر و مشی مجاهدین ارائه میدهد، اما دیگر نمیگوید حکومت پیش از انقلاب با جریانی که چنین مشی و تفکری داشت دقیقاً چه برخوردی باید میکرد؟! و سوال بیپاسخ بزرگتر اینکه چطور او همۀ این نقدها بر جناحهای دیگر انقلاب را پیش از انقلاب نمیدید یا بیان نمیکرد؟ این ویژگیها دفعتاً پس از انقلاب ظهور کرده بود یا پیشتر بود و دیدن آنها صلاح نبود؟
برگرفته از تاریخ شفاهی هاروارد، نوار ۳۲، طرف آ و ب.
«انقلابی که دزدیده نشد»
انقلاب ۵۷ انقلابی است که دزدیده نشد؛ برخلاف ادعاهای برخی از جناحهای جامانده، طردشده و حذفشدۀ آن. انقلاب دزدیده نشد، بلکه هر کسی از ظن خود یار آن شده بود، بیآنکه حتی خود دقیق بداند چه میخواهد، و از این مهمتر: بدون اینکه بداند به چه چیز میتوان رسید. آرمانشهرهای مبهمی در ذهن بخش عمدۀ انقلابیها بود، بدون اینکه چیز زیادی از مدیریت واقعیت و محدودیتهای عینیِ کشورداری بدانند. در نتیجه وقتی شور و هیجان رفت و گرد و خاک فروپاشی بزرگ فرونشست، واقعیت مانند صخرهای مهیب از زیر مه بیرون آمد. وضعیت وقتی بدتر شد که گمان میکردند مشکل «کمبودِ شور» است؛ پس دقیقاً در آتش همان چیزی میدمیدند که باعث میشد اذهان واقعیتگریزتر شود، به جای آنکه بکوشند واقعیت را بفهمند و به حد توان آن را مدیریت کنند ــ و البته هر جا چنین اتفاقی میافتاد، رجعتی به سیاستهای پیش از انقلاب صورت میگرفت و مشخص میشد همان شیوههای مدیریتی که وجود داشت، بهترین روشهای میسر برای معضلات بود ــ چنان که پس از جنگ همۀ آن دولتیسازیهای افسارگسیخته دوباره خصوصیسازی شد؛ گذشته از اینکه در اجرای آنها چه خطاها و ویژهخواریهایی رخ داد.
بنابراین، انقلابیهای آرمانشهری که قویترین عنصر فکریشان تخیل و یوتوپیا بود، متوجه شدند رؤیاهایشان به دلایل مختلف تحققپذیر نیست و در نتیجه از پی افسانهسازی از انقلاب دزدیدهشده برآمدند. این مکانیسم روانی البته کمک زیادی هم به فرافکنی و گریز از خودانتقادی میکرد؛ به همین دلیل گریزگاه روانی خوبی برای فرار از شک در اندیشههای خود بود.
اما دلیل بزرگتری که باعث شده بود برخی از جناحهای دخیل در انقلاب دم از انقلابدزدی بزنند به ترکیب نیروهای انقلابی تا پیش از انقلاب و نحوۀ اتحادشان برای تحقق هدف ربط داشت. آنچه آن نیروهای متکثر را با هم متحد کرده بود، دشمن واحد بود. ویژگیهای ایجابی مشترک در گروهبندیهای انقلاب وجود داشت، اما این اصلاً کافی نبود و چهبسا مانع وحدت بود، زیرا وقتی اهدافشان را بیان میکردند زود مشخص میشد تفاوتها بر شباهتها میچربد. اینجا آن وجه سلبی ــ یعنی ضدیت با شاه ــ سرپوش خوبی روی این معضل میگذاشت و فعلاً اثرات منفی آن را خنثا و به آینده موکول میکرد. اما فقط قدری واقعبینی کافی بود تا مشخص شود این نیروها فردای پیروزی با هم به اختلاف خواهند خورد.
در یک دستهبندی کلی میتوان گفت سه نیروی عمده در انقلاب سهیم بودند: چپ، جبههملیـمصدقی و اسلامیـروحانی (و برخی گروهها که ترکیبی بودند؛ مانند چپ اسلامی که آرمانهای اسلامی و چپ را در هم میآمیخت، یا نهضت آزادی که هم مصدقی و هم اسلامی بود). گروه جبههملیـمصدقی اصلاً دنبال انقلاب نبود. جبهۀ ملی در سالهای منتهی به انقلاب به یک گروه متلاشی و نامنسجم کوچک بدل شده بود که حتی نمیتوانست خود را سازماندهی کند. اوجگیری چپگرایی باعث شده بود جوانان تازهنفس به این پیران میلی نداشته باشند؛ پیرانی که نمیخواستند از مصدق پا فراتر نهند. حتی خیلی سال پیش از آن، وقتی جبهۀ ملی دوم از سال ۳۹ تا ۴۲ تشکیل شد، نه چندان به دلیل فشار بیرونی، بلکه به دلیل اختلافات درونی دچار خودانحلالی شد. واقعیت غیرقابلانکار این است که تشکلهای موسوم به «جبهۀ ملی دوم» خودشان نتوانستند با هم کار کنند. به این ترتیب این جبهۀ ملی تضعیفشده که از اول هم دنبال انقلاب نبود و عدهوعُده و نفوذ و تسلط فکریاش را هم از دست داده بود، هرگز نمیتوانست انقلابی باشد. شکافی که میانشان رخ داد و باعث شد بختیار از دربار و سنجانی از نوفلوشاتو سر درآورد، نشانۀ این ازهمگسیختگی و بیبرنامگی است.
به این ترتیب، آن جناح جبههملیـمصدقی تا آخر بلاتکلیف ماند و فقط برخی اعضای آن خود را به خیل انقلابیها رساندند. البته اینکه با 25 سال مبارزه علیه شاه اینک در ردیف اول انقلاب ظاهر میشدند، کمک چشمگیری برای بالاتر بردن وجهۀ انقلابیها بود. اما دیگر نه سردمدار الیت اپوزیسیون و نه سردمدار رهبری توده بودند. همینکه بعد از ۵۷ این بخش از یاران انقلاب به تلنگری حذف شدند، نشان میدهد پایگاه اجتماعیشان قریب به صفر بود.
اما جناح دیگر انقلاب، یعنی چپ، تکثر و تنوع بیشتری داشت. بخش جوان این چپها، حتی آن بخش که قیام مسلحانه را پایهگذاری کردند (مانند امثال جزنی)، ابتدا در جنبش جوانان جبهۀ ملی فعال بودند و پس از سرخوردگی از آنچه به زعمشان انفعال جبهه ملی بود، جدا شدند و چپگرایی جدیدی را ــ متفاوت از با چپ تودهای ــ پایهگذاری کردند. نقش و اهمیت نهضت مصدق را نمیتوان برای این چپ نادیده گرفت. حتی کسی چون مسعود رجوی در دادگاهش خود را فرزند مصدق میخواند و در تحلیل تاریخی خود را در تداوم مصدق میدید.
(ادامه در پست بعد)
«آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟»
یکی از پرسشهایی که معمولاً میشنوم همین است: «آیا اصلاحات ارضی سوسیالیستی بود؟» وقتی میپرسیم «آیا "الف" "ب" است؟» برای پاسخ باید تعریف دقیقی از «ب» داشته باشیم، آنگاه ویژگیهای «الف» را بررسی میکنیم، اگر با تعریف «ب» یکسان بود، پاسخ میدهیم: «آری». در اینجا هم اول باید تعریف دقیقی از «سوسیالیسم» داشته باشیم تا بتوانیم پرسش را پاسخ دهیم.
میدانید که سوسیالیسم یک اندیشۀ سیاسی چندصدساله است و انواع و اقسامی دارد. در این میان شاید اتفاقنظر سر «یک» تعریف چندان هم آسان نباشد. اما احتمالاً مقبولترین و معقولترین تعریف این است:
«سوسیالیسم واگذاری مالکیت ابزارهای تولید از مالک خصوصی به مالک عمومی است.»(۱)
سوسیالیسم در هر شکلش «مالکیت خصوصی» را شر بنیادین میانگارد و درمان آفات این شر را برچیدن بنیاد آن میداند. اینکه این «مالک عمومی» کیست، چگونه شکل میگیرد و چه اشکالی میتواند داشته باشد، طبعاً بحث دیگری است (گرچه امروز بر حسب تجربۀ دهههای متمادی میدانیم این «مالک عمومی» کسی مگر دولت نیست و در نظم سوسیالیستی در نهایت همۀ سررشتهها به دولت ختم میشود ــ بنابراین، آسودهخاطر میتوان این «مالک عمومی» را دولت نامید). اما این طرفِ قضیه روشن است: مالکیت باید از دست مالک خصوصی درآید.
حال اگر به اصلاحات ارضی بنگریم، اتفاقی که افتاده چیز دیگری است: مالکیت از یک مالک خصوصیِ کلان به مالکان خصوصیِ خُرد منتقل شده است. در اینجا صرفاً «مالک خصوصی» عوض شده؛ یک مالک به چند مالک بدل شده. اما معیار سوسیالیستیشدن از بین رفتن «نفس مالک خصوصی» است. این نوع «بازتوزیعِ» ابزار تولید (زمین) نمیتواند از مصادیق سوسیالیسم باشد ــ تعبیر «سوسیالیسم زراعی» (agrarian socialism) هم فقط در زمانی مجاز است که زمینهای تقسیمشده در تملک اشتراکی دهقانان باشد، نه در تملک فردی.
در این میان، به برخی نکات جنبی هم باید توجه کرد: اول اینکه در اصلاحات ارضی همۀ اراضی مالکان بزرگ گرفته نمیشد؛ بلکه همچنان مالک بخشی از زمینهای خود میماندند؛ دوم اینکه زمینها مصادره نمیشد، بلکه در مقابل، غرامتی به مالکان داده میشد (البته محاسبۀ قیمت متفاوت بود و چهبسا مالکان رضایت قلبی نداشتند)؛ سوم اینکه این اربابان یا مالکان بزرگ میتوانستند اراضی بایر را به جای اراضی تقسیمشدۀ خود زیر کشت گیرند؛ چهارم اینکه این مالکان بزرگ تشویق میشدند در صنایع جدید سرمایهگذاری کنند و به عبارتی از «زارع بزرگ» به «بورژوای بزرگ» تبدیل شوند ــ در یک کلام، در اینجا هیچ حملهای علیه «نهاد مالکیت» رخ نداده. بنابراین اصلاحات ارضی نمیتواند ربطی به «سوسیالیسم» داشته باشد.
جا دارد در اینجا به یک تصور رایج دیگر هم بپردازم. پیشتر در گفتاری شرح دادهام که به گمان من ارتباط مستقیمی میان اصلاحات ارضی و انقلاب نمیتوان یافت (بنگرید به این پست: «اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷»). اما از دیگر سو برخی استدلال میکنند نارضایتی اربابان از اصلاحات باعث بیگانگی آنها با حکومت شد و از این مهمتر اینکه ــ ادعا میشود ــ اگر قشر ملاک پابرجا میماندند یک نهاد ضدانقلابی نیرومند را میساختند و در روز مبادا جلوی امواج انقلاب را میگرفتند.
استدلال اول که نامعقول است: چطور ممکن است نارضایتی «یک» درصد جمعیت (اربابان) تأثیرگذار باشد، اما رضایت دهها درصد جمعیت (رعایا) تأثیرگذار نباشد؟ بنابراین، حتی اگر بگوییم وزنِ نارضایتی اربابان به رغم اینکه یک درصد جمعیت بودند به اندازۀ وزنِ رضایت جمعیت انبوه رعایا بوده است، در نهایت باید گفت این دو عامل همدیگر را خنثا میکرد؛ به عبارتی: این به آن در!
استدلال دوم: میگویند اگر اربابان سر جایشان میماندند به عنصر ضدانقلابی نیرومندی بدل میشدند. از کجا میتوان چنین ادعایی کرد؟ دربارۀ یک حالت فرضی که نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. اما حالت فرضی را رها کنید و واقعیت را ببینیم: مگر صاحبان صنایع در شهرها (که به لحاظ اجتماعی معادل اربابان روستایی بودند) برای جلوگیری از انقلاب کار خاصی کردند؟ نه! هیچ! در ثانی! به گمان من حالت محتملتر این بود که در صورت عدم اجرای اصلاحات ارضی روستاها هم پابهپای شهرها انقلابی میشدند. یعنی این اربابان نه ترمز انقلاب، بلکه خود قوز بالای قوز و محرک انقلاب دهقانی میشدند و وجودشان باعث میشد چپ بهانهای برای فتح روستاها داشته باشد. اگر روستاها عمدتاً از فرایند انقلاب دور ماندند، به این دلیل بود که با اصلاحات ارضی دست چپ از روستا کوتاه شده بود.
تنها موردی که به نظر جا برای بحث جدی دارد این است که روحانیون چقدر از اصلاحات ارضی ناراضی بودند؟ آیا این نارضایتی عمومی یا استثنایی بود و در نهایت چقدر در کنش نهایی آنها تأثیر داشت؟
مهدی تدینی
«قذافی ــ اسد: روایت یک حذف سیاسی»
سرنوشت امام موسی صدر تا به امروز در هالهای از ابهام مانده است. او در شهریور ۱۳۵۷ ناپدید شد ــ و جای «ناپدید شد» میتوان فعلهای دیگری هم گذاشت: کشته شد، سربهنیست شد یا افعالی دیگر. صدر در سفری به لیبیِ سرهنگ قذافی ناپدید شد. عموم روایتهای سیاستمداران بلندپایه از این حکایت دارد که قذافی او را زندانی کرده یا در جا کشته است. اما در این پُست میخواهم به یکی از کسانی رجوع کنیم که روایت کاملی از ماجرای سربهنیست شدن امام موسی صدر ارائه میدهد و در عین حال جایگاه دیپلماتیک و اطلاعاتی او به ما اجازه میدهد روایتش را جدی بگیریم: سرلشکر منصور قَدَر.
منصور قدر را میتوان «جعبهسیاهِ اطلاعاتی ایران در امور سوریه، اردن و لبنان» نامید. قَدَر از مقامات بلندپایۀ اطلاعات خارجی ساواک بود و به مدت چهارده سال در سوریه، اردن و لبنان خدمت کرد؛ از جمله به عنوان سفیر. او سفیر بود، اما به دلیل اینکه همزمان مقام اطلاعاتیـامنیتی داشت، به اطلاعات و روابطی بیش از یک دیپلمات عادی دسترسی داشت. همین جایگاه او و اقامت بلندمدت به عنوان دیپلمات در لبنان و اردن و سوریه باعث شده است هم جریانها و هم شخصیتها را به خوبی بشناسد. بنابراین، روایت او را در اینجا با هم مرور میکنیم:
ویژگی مهم روایت او در میان سایر روایتها این است که قتل امام موسی صدر را پروژۀ مشترک سوریه و لیبی (یعنی حافظ اسد و قذافی) معرفی میکند. در واقع حتی ریشۀ این دسیسه را به حافظ اسد نسبت میدهد. وقتی منصور قدر در لبنان سفیر بود، برابر با ۱۳۵۷، حافظ اسد از قدر میخواهد برای گفتگوی مهمی به دمشق برود. ناگفته نماند که قَدَر با حافظ اسد از زمانی که اسد هنوز افسری میانرتبه بود و هنوز با کودتاهای پیاپی به ریاست دولت نرسیده بود، دوستی داشته است. در آن مقطع زمانی، در پی انعقاد قرارداد الجزایر، دعوای قدیمی ایران و عراق فیصله یافته بود، اما سوریه با دولت عراق اختلاف داشت. حافظ اسد در دیدار با قدر از او میخواهد از شاه درخواست کند که اجازه دهد سوریه از طریق خاک ایران ــ یعنی از خوزستان ــ به کردهای عراق اسلحه برساند تا سوریه طرح یک کودتا را در عراق اجرا کنند. اسد برای جذاب کردن این پیشنهاد خود میگوید در ازای این کمک با روحانیان در عراق برخورد میکند و به علاوه «امام موسی صدر هم از صحنۀ سیاسی لبنان حذف خواهد شد».
وقتی این پیامها به شاه منتقل میشود، شاه میفهمد که سوریه قصد حذف امام موسی صدر را دارد و از منصور قدر میخواهد به نحوی به امام موسی صدر بفهمانند که قصد جان او را کردهاند. در اینجا لازم به ذکر است که رابطۀ صدر با شاه و حکومت او رابطۀ پرتناقضی بود. هم زمانی بود که صدر به ایران آمد و با شاه دیدار کرد و قول کمکهای مالی گسترده گرفت و هم زمانی بود که به دلیل سایر روابط صدر با قدرتهایی که عملاً دشمن شاه بودند، شاه از کمک به صدر خودداری کرد. به هر روی به رغم نزدیکی گذرا میان آنها، صدر عملاً به یکی از چهرههای کلیدی مخالفان شاه تبدیل شده بود. صدر برای جذب کمک و پیشبرد برنامههای سیاسی خود با قدرتهای مختلفی وارد گفتگو میشد و همین باعث میشد دوستانش خیلی زود به او بدگمان شوند ــ به ویژه کسی مانند قذافی که به پارانویا مبتلا بود!
اسد که میخواست صدر را از لبنان حذف کند، به قذافی تلقین میکند که موسی صدر عامل آمریکاست. قذافی کمکی دوزاده میلیوندلاری را که قبلاً به صدر کرده بود بهانه میکند و در جلسهای در طرابلس که در ظاهر امر قرار بود اختلافاتشان را حل کنند، صدر را توبیخ میکند و سپس او را به دست جوخۀ اعدام میسپارد.
این خلاصۀ روایتی است که منصور قدر ارائه میدهد. اگر فایل پیوست را بشنوید که گفتگوی سرلشکر منصور قدر در سال ۱۳۶۵ با بنیاد مطالعات ایران است، در جریان جزئیات بیشتری قرار میگیرید. طبعاً لحن روایت و محتوای آن از مسئولیت من خارج است و فقط به عنوان یکی از روایتهای قابلتوجه آن را در این پست آوردهام.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی
«اروپا و جزایر سهگانه»
جنگ روسیه در اوکراین باعث شد ایران خنجر دیگری بخورد. اروپا ایران را در مورد جزایر سهگانه «اشغالگر» خوانده است. درست است که امارات با عصای موسای تجارت و اقتصاد و با بازیهای بُردـبُرد به خوبی یاد گرفته است کار خود را از پیش برد (کاری که البته هیچ مهارت شگرفی نیست، فقط لازم است ایدئولوژی چپ عقل سلیم را فلج نکرده باشد)، اما این فقره، یعنی این همراهی عجیب اروپا با امارات و غش کردن اروپاییها در آغوش امارات بیشتر پیامد جنگ اوکراین و دوستی خالهخرسۀ روسیه با ایران است تا نتیجۀ مهارت عقلسلیمِ اماراتی. برویم عقبتر...
اوایل سال ۲۰۲۲ ــ زمستان ۱۴۰۰ ــ اولیانوف، نمایندۀ روسیه در مذاکرات هستهای، مَرد پرحرفِ مذاکرات که همیشه دستبهتوئیت بود و بر اساس تعداد بطریها روی میز مذاکرات هستهای خبرهای خوش توئیت میکرد، در توئیتی نوشت «فقط پنج دقیقه تا توافق هستهای با ایران مانده است». درست میگفت! فقط پنج دقیقه مانده بود، منتها این شعرِ او مصرع دومی هم داشت! نگفته بود که رئیسش، پوتین، قصد دارد در دقیقۀ چهارم به اوکراین حمله کند. لشکرهای روسیه وارد خاک اوکراین شدند و اولیانوف هم که دیگر کاری در ژنو نداشت دفترـدستکش را جمع کرد و کلاً رفت که رفت!
ساعت مذاکرات در همان دقیقۀ چهارم برای همیشه به خواب رفت. در جنگ روسیه و غرب توافق هستهای قطعاً به ضرر روسیه بود، زیرا روسیه میخواست از اهرم انرژی علیه غرب استفاده کند ــ همان تئوری پوچ و بینتیجۀ «زمستان سخت» که روسدوستان در ایران نیز از «راشاتودی» یاد گرفته بودند و تأملنشده تکرار میکردند... وینتر ایز کامینگ! وینتر ایز کامینگ! زمستانها آمدند و رفتند و از انرژی اهرمی برای روسیه درنیامد، اما بازندۀ بازیِ روسیه با کارت انرژی که بود؟ ایران! در حالی که ایران میتوانست دریچۀ امید اروپا باشد، روسیه جلوی مذاکرات را سد کرد و ایران را به بخشی از کابوس اوکراین بدل کرد.
این اقدام امروز اروپا را نیز باید یکی دیگر از ترکشهای جنگ اوکراین بدانیم. اگر روسیه در جنگ با اوکراین واقعاً به کمک ایران نیاز دارد، یعنی از این پس نیز فقط برای ایران هزینه دارد! وقتی خود روسیه نمیتواند گلیم خود را در برابر غرب از آب بیرون کشد، چه گلی قرار است سر دیگران بزند؟ کَل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی! اروپایی که با مدل اقتصادیِ سوسیال دهه به دهه ضعیفتر، و به جیب مالیاتدهندگانِ اقتصاد «نئولیبرالِ» آمریکا محتاجتر میشود، مجبور شده است برای اوکراین خرج کند. امارات وارد بازی بُردـبُرد با اروپا میشود، در حالی که روسیه ایران را درون جنگی میکشد که برای اروپا فقط ضرر است. پس باید منتظر ضربههای دیگری از جانب اروپا باشیم. اما وقتی خود چین و روسیه که ــ به خیال ما ــ طرف ما هستند پای بیانیهای را امضا میکنند که به نفع امارات است، از اروپا چه انتظاری میرود؟
دولت پزشکیان هم حتی قبل از تشکیل کابینهاش مشخص بود قرار نیست در این معادلات دیپلماتیک تغییری دهد. وزیر خارجه روز اول آب پاک را روی دست همه ریخت و گفت ما با آمریکا مشکل مبنایی داریم. پس مسئله فقط کاستن از هزینههای احتمالی است (اما مگر دولتهای قبل چنین نکردند؟). این دنیا محل بدهبستان است. طرفداران رابطۀ اقتصادی با چین در توجیه چیندوستی خود میگویند: چین دومین اقتصاد دنیاست! یعنی شگفتانگیزترین و البته عصبانیکنندهترین جواب ممکن را میدهند! استدلال کلان ما را خُرد میکنند و یک تکه از آن تحویل خود ما میدهند! اگر ارتباط با دومین اقتصاد بزرگ دنیا مفید است، پس تخریب رابطه با اقتصادهای اول، سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهمِ دنیا مطلقاً ضرر است! اتفاقاً رابطۀ اقتصادی با همان اقتصاد دوم هم زمانی واقعاً مفید است و به بهرهکشی یکطرفه منجر نمیشود که همزمان ایران با سایر قدرتها هم روابط اقتصادی داشته باشد. با هیچ پاککن، با هیچ سمباده و با هیچ اسیدی نمیتوان این اصل را از دفتر واقعیات این جهان پاک کرد! با شعار صخرهها جابجا نمیشوند. با فریاد کوهها نمیگریزند. پس با تبلیغات صداوسیما هم نمیتوان هزینههای بیکران انزوای ایران را انکار کرد.
نفت و گاز ما زیر خاک میماند، استعداد جوانان ما هدر میرود و نخبگان ناامید میشوند، سرمایههایی که باید به شمال خلیج فارس سرازیر شود، به جنوب آن میرود، انواع سرمایه از ایران میگریزد، از صادرکنندۀ گاز به واردکنندۀ آن تبدیل میشویم، مردمی که شصت سال پیش سوار خودروی آمریکایی، آلمانی و ژاپنی بودند، پرایدسوار میشوند، امید به خرید مسکن یکقرنی میشود و کشوری که آیندهدارترین قدرت غرب آسیا به نظر میرسید، در برابر امارات توان دیپلماتیک لازم را برای دفاع از خود ندارد. ادامۀ این راه نیز چیزی مگر سرمایهسوزی در بر ندارد! والسلام!
مهدی تدینی
«در آستانۀ هفت اکتبر»
بین خوشبین بودن و واقعبین بودن باید واقعبین بود و اگر خوشبینی به واقعبینی آسیب میزند، بیدرنگ باید آن را کنار نهاد. متأسفانه واقعبینی دیگر جایی برای خوشبینی نگذاشته و باید پذیرفت نشانهها از افزایش تنش حکایت دارد. زنجیرۀ رخدادها که با هفت اکتبر آغاز شد، در سالگرد آن به جایی رسید که یک سال پیش در مخیلۀ بدبینترین تحلیلگران هم نمیگنجید (آیا این روند تصادفی و ناخواسته بود؟ به سختی میتوان گفت «آری»)، چنانکه اگر دو سال پیش این تصویر آخرالزمانیِ غزه را میدیدید، بعید بود آن را باور کنید؛ گرچه البته وقتی عملیات هفت اکتبر رخ داد، تقریباً میشد انتظار داشت واکنش اسرائیل از هر آنچه تا پیش از آن از آن سراغ داشتیم شدیدتر خواهد بود.
هر چه جلوتر میرویم تصویر رخدادهای یک سال گذشته شفافتر میشود. به نظر میرسد اسرائیل چنین مسیری را هدفمند دنبال کرده و تعمداً اجازه میدهد زنجیرۀ کنش و واکنشها تداوم یابد. نشانهای دیده نمیشود که اسرائیل قصد داشته باشد این زنجیره را متوقف کند. اروپا در افولِ جهانیِ مزمن خود کلاً از خاورمیانه پا پس کشیده است. روسیه امید دارد با گسترش درگیریها در خاورمیانه فشار بر غرب افزایش یابد تا دست از حمایت از اوکراین بردارند و از پشت به زلنسکی خنجر بزنند.
آمریکا تا حدی در قبال واکنشهای اسرائیل به جمهوری اسلامی نقش ترمز را ایفا کرده است. برای مثال پس از عملیات پهپادیـموشکی پیشین همۀ مقامات دولت بایدن اصرار داشتند حمله شکست خورده تا به اسرائیل بقبولانند «هیچی نشده! فقط یهکم گلگیر جلو قُر شده که آن هم بدون رنگ درمیآید.» اما هر نظارهگری میدانست مسئله «نفس حمله» بود. بایدن موفق شد اسرائیل را مهار کند؛ گرچه اصلاً شک دارم آمریکا هیچگاه بتواند چیزی به اسرائیل بقبولاند؛ اسرائیل مهارت خاصی دارد خواست خود را نرمنرم در کاسۀ آمریکا بگذارد ــ بدون حمایت آمریکا هم نظرش چندان عوض نمیشود.
در دومین عملیات موشکی تصاویر اجازه نمیداد مقامات آمریکایی بگویند «طوری نشده». گرچه باز هم میگفتند عملیات شکست خورده است. اینبار مشخص بود آمریکا میداند نهایتاً بتواند کمی واکنش اسرائیل را تعدیل کند. به همین دلیل بایدن اول گفت تأسیسات هستهای نباید هدف قرار گیرد و بعد تلویحاً تأسیسات نفتی را هم به آن افزود. اما باز هم به گمانم سیاست اسرائیل در برابر بایدن همان است که به مرگ میگیرد تا به تب راضی شود. ترس آمریکا این است که درگیری از مهار خارج شود، اما هدف اسرائیل این است که آمریکا را گام به گام به درگیری بکشاند.
به گمانم اسرائیل با همین ریتم سطح تنش را بالا و بالاتر خواهد برد. اینک میدانیم که هدف اسرائیل در برابر حماس حذف کامل آن از غزه بود. با کمی تأخیر فهمیدیم در قبال حزبالله نیز هدفش ضربۀ حداکثری به حزبالله بود ــ لازم نیست توضیح دهم ضربۀ حداکثری یعنی چه. فقط این را هم اضافه کنم که به نظر در اسرائیل سالها روی جنگ سیوسهروزۀ ۲۰۰۶ فکر شده بود و اینبار کلاً اسرائیل تغییر تاکتیک داد. اول با عملیات پیجری در قاعدۀ حزب و توأمان حملۀ گسترده به رستۀ رهبری وقتی تعادل حزبالله را به هم زد، حملۀ زمینی را آغاز کرد؛ آن هم پس از فعالیت گستردۀ توپخانهای و نقطهزنی در جنوب لبنان. اما این جنگ در جنوب لبنان هم احتمالاً بسیار طولانی خواهد بود و با اشغال مناطقی همراه خواهد بود.
میماند این پرسش اصلی و بزرگ که درگیری با جمهوری اسلامی چه میشود؟ در این مورد باید منتظر تنشی دائمی و زدوخوردی بلندمدت باشیم؛ زدوخورد به همین معنایی که تا اینجا دیدهایم، منتها در سطحی بالاتر. احتمالاً شدت حملاتی موشکهای ایرانی بیشتر میشود و واکنشهای اسرائیل هم شدیدتر میشود. به این شکل، اسرائیل به جهان فرصت میدهد خود را به این تنش عادت دهد. متأسفانه هیچ سازوکاری برای متوقف کردن این زنجیرۀ کنش و واکنش وجود ندارد. نمیتوان گفت دقیقاً چه اتفاقاتی خواهد افتاد، اما دستکم میتوان حدس زد «ایدۀ دولت پزشکیان» که اولین روز دولتش با ترور هنیه در تهران همراه بود، عملاً محکوم به شکست است. فقط کافی است این زنجیرۀ تنش چند درجه داغتر شود تا بستن پروندۀ هستهای و تحریمها نهتنها ناممکن، بلکه سویۀ معکوس بگیرد. «ایدۀ دولت روحانی» که از سال ششم آن شکست خورد، اینبار از روز اول دچار مشکل اساسی شد.
زنجیرۀ درگیری که هفت اکتبر آغاز شد، پس از یک سال با فرود موشکها در پایگاه نوآتیم کامل شد. تاکتیکهای اسرائیل عوض شده و بیش از همیشه آماده است خون هم بدهد (چنانکه عملاً اجازه نداد حماس از گروگانها بهرۀ خاصی ببرد). هفت اکتبر ۲۰۲۳ نمیدانستیم هفت اکتبر ۲۰۲۴ به اینجا میرسیم. هفت اکتبر ۲۰۲۵ کجاییم؟ دستکم به گمانم صحبت از «سال» برای این درگیری هیچ بیراه نیست.
همچنین بخوانید: یازده سپتامبرِ هفت اکتبر
مهدی تدینی
⚫️طنز؛ نقد به انتخابات ?مهدی تدینی
مهدی تدینی، مترجم پرکار آثار ارنست نولته و هانا آرنت و فاشیسمپژوه، در ۱۲ استوری منتخب به نقد طنازانهی انتخابات میپردازد
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 5 months, 1 week ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 7 months, 3 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 3 months, 3 weeks ago