در مقابل خودرأی‌م در گوش‌هایم زمزمه کرد که تو مثال یار حافظا و من خود حافظ باشم ، در آنجا که لسان الغیب می‌گوید :
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست؟

تنهایی‌ات مقدس‌است
زیرا که یار می‌خواهد با معشوق خود خلوت کند.

جلال عزیز، کاغذ اخیرت پدرم را درآورد. عزیزم، چرا اینقدر بی تابی می‌کنی؟ مگر من به قول شیرازی‌ها گل هُـم هُـم هستم که از دوری‌ام اینطور عمر عزیز و جوانی خودت را تباه می‌کنی؟ صبر داشته باش

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه‌ی احزان شود روزی گلستان غم مخور

این دل افسرده حالش به شود دل بد مکن
این سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

و تو یوسف منی، نه من سیاه سوخته‌ی بدبخت. مگر من چه تحفه‌ی نطنزی هستم و بودم که تو چنین از رفتن من نگران شده‌ای و بی خود خیالت را ناراحت می‌کنی. می‌دانی از وقتی که کاغذ سوم تو رسیده است، کاغذ ۲۵ سپتامبر تو، آرام و قرار ندارم، مثل مرغ سرکنده شده‌ام. عزیز دل من، مگر من بچه‌ی دو ساله‌ام که در آمریکا گم بشوم و یا ندانم کاری بکنم.

سیمین_دانشور
نامه به جلال آل احمد

خوابم از غیرت نمی‌آید مگر امشب کسی
دل به دلبر می‌سپارد جان به جانان می‌دهد

فروغی_بسطامی

به چه جرمی ، چه گناهی تو منو سوزوندی
غم عالم به دلم کوبوندی؟

http://t.me/BChatPlusBot?start=sc-tQNNcC3KUVIU ناشناس جدید‌برای ارتباط با من

رفتنت
آن‌قدرها که فکر می‌کنی
فاجعه نیست
من مثل بیدهای مجنون
ایستاده می‌میرم

نزار_قبانی

:)))))