امروزه جهان پست مدرنیته از هر زمان دیگری اسفناک تر و خطرناک تر است .بدین منظور که انسان ها برای بقای خود دست ب هر جنایتی و اعمال پستی میزنند. فقط کافیست نگاهی به اخبار دنیا بیندازید دولت ها و حکومت ها هر یک به شیوه خود و مردم و جوامع نیز به صورت فردی در حال چپاول و‌ کینه توزی و نزاع با یکدیگر هستند ما شغال هستیم که برچسب مدرنیته بر پیشانی خود زده و کت و شلوار به تن کرده ایم تا بصورت قانونی از یکدیگر سو استفاده و بهره کشی کنیم امروزه اجتماعی بودن و بهره کشی کنیم. امروزه اجتماعی بودن و تمایل ب جمع .. خطرناک ترین نوع بیماری ست. دقیقا همانند میمون های که بر بستر جنگل قدم میزنند و در بی دفاع ترین ترین و آسیب پذیر تربت حالت ممکن قرار دارند .. ما نیز باید از اجتماع ب حد کافی دوری کنیم .. جامعه پست مدرنیته انسانی روز به روز به جنگل بیشتر شبیه می‌شود .. از همین رو خواه یا ناخواه همگی تنها می‌شویم ..

روزی میفهمی آنکه در آسمان برایت نشانه می‌فرستاد

خودت
بودی

چند روزی نیستم جایی هستم آنتن نیست جادو آموزان من آموزشات براتون جبران میشه .مرسی ک هستید ??

هنگامی شخص قابلیت سفر. روحی خود را توسعه می‌دهد گوش معنوی اون قادر ب شنیدن صدا شده و از آن لحظه تزکیه ذهن و روح او آغاز می‌شود
اینها سپس برای دریافت نوسانات بالاتر پاک خواهند شد .
کسی ک قابلیت سفر روح دارد می‌تواند با نشستن به حالت استراحت مطلق درآورن خود آن را تمرین کند
مادامی ک این تجربه در چند جلسه تمرین ادامه پیدا کند تمرین کننده در می یابد ک صدا توسط گوش درون کم‌ کم شنیده خواهد شد و نور در پیش چشمهای معنوی کم کم شروع به ظاهر شدن خواهد کرد
آن لحظه بسیار مهم هست

ساحران طبیعت به چند شاخه تقسیم میشوند
گاهی ساحری چند شاخه می‌تونه باهم داشته باشه اما تو یک شاخه حرفه ای تره .
طالع بین ها
شکارچی ها
رویا گرد ها
رویا بین ها
نگهبان ها
باغبان ها
شفا بخش ها
تبدیل شوند گان?
اساتید تاریک (نمیرها)
نکرومنسون ها
موکل دار ها

اغلب اوقات خود را با مواخذه های درونی شکنجه میدادم بارها و بارها نکبت و فلاکت زندگی خود نگاه میکردم تا جایی ک قلبم از شدن اندوه فراوان تیر می‌کشید . و مجبور میشدم از آن دست بکشم روزهایی از از ترس آدمیان در خانه می‌ماندم ،بطالت و یکنواختی ملال آور در و دیوار خانه مرا ب جنون میکشید ..درست فکر میکردم همانند برکه ای که ساکن هست در حال تعفن و گنداب شدن بودم زندگی در این شهر ..‌ در این خانه ..‌به شدت مرا. دچار خفقان نموده است و همه مرا طرد می‌کنند حتی (تو) رویشان را بر می‌گردانند راهشان را کج می‌کنند این هست ک من سرم همیشه رو ب پایین هست ...با خود مس گویم شاید من اصلا انسان نیستم گرازی هستم ک جامعه انسانی در . میان آنها رشد کرده وگرنه چرا همه چیز برای من باید درد آور با اوج درد و غم همراه باشد منی ک از یک کرم نگون بخت تر و پست ترم ...

وضعیت کنونی ام با آن چیزی ک بروز میدادم در تضاد بود ..‌و‌ ناهماهنگی شدیدی بود. ناملایمات درونی.. دلتنگی حسرت افکار مغشوش و خاطرات گذشته مان مجبورم می‌ساخت ب سمتت هجوم بیاورم دستانت را در دستم بفشارنم ..و برای ابد با یکدیگر از این جهان ناپدید بشویم اما زمانی ک میبینم مرا بی رحمانه در تاریکی و فراموشی سپرده ای ، دیگر دستانم می‌لرزد دلم غمگین می‌شود و افسرده میشود . پاهایم توان نگه داشتن تنم را ندارد . به همین خاطر سرم در گردنم پنهان میکنم و و زیر می اندازم آرام در کنارت همچون غریبه ای نا مفهموم عبور میکنم . من تا ابد در قعر بدبختی چاه ،فلاکت پرسه میزنم اما تورا خوشحال و خوشبخت میخواهم
نوشته ای از یک مرده

وقتی از آرزوهایم دور هستم و محکوم ب تنهایی و هم صحبتی با افرادی که مرا. دوست ندارند و دوست نخواهند داشت چطور میتوانم شاد و سالو باشم ؟؟
امیلی برونته
کتاب بلندی‌های بادگیر

دوستان آنیمسم ما خیلی بهش اعتقاد داریم پیشنهاد ما اینه مطالعه کنید در موردش
خیلی حقیقت ها متوجه میشید
چ گول های رسانه ها به شما زدن
اما پیرو آنیمسم هستیم