?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago
🗞ویژهنامه روزنامه فرهیختگان درباره سبکشناسی آثار دیوید لینچ فقید، ۲۹ دی ماه ۱۴٠۳
یادداشتی نوشتم با عنوان «خالق کابوسهای مهیب»
🎞نقد و بررسی مفصل فیلم «جادهٔ مالهالند»، شاهکار دیوید لینچ 📽 Mulholland Drive (2001) 💠امتیاز: ۱۰ از ۱۰ 🟦 انعکاسِ یک کابوسِ کبود مواجهه با فیلمهای "دیوید لینچ" برای مخاطبانی که فیلمها را فقط یک بار میبینند، معمولاً نتیجۀ جامع و مانعی ندارد. حتی اگر…
🎞مروری بر فیلم «پروین» 💠امتیاز: 1/5 از 5 🖋شاعرانگیزدایی از شاعر در نگاه اول در ایام جشنواره، فیلم «پروین» به دلم نشست و مهمترین دلیلش این بود که فیلم خوش رنگ و لعابی بود که از پس مهمترین چالش فیلمهای زندگینامهای، یعنی کنترل ریتم برمیآمد. همین…
?درباره فیلم «جوکر: جنون مشترک»
?بلاتکلیف اما خلاقانه
?امتیاز: ۱/۵ از ۵
برخلاف ذهنیت عمومی، حمایت کوئنتین تارانتینو از قسمت دوم فیلم «جوکر» طبیعی است. «جنون مشترک» فارغ از بعضی ضعفها و نقصهای فیلمنامه، شایسته این همه بازخورد منفی نیست. بازخوردها قاعدتاً به دلیل این است که مخاطبان، جوکرِ خودشان را طلب میکنند و توقع نداشتند یک معجون موزیکال، دادگاهی و روانشناختی ببینند که به کلی از شمایل شرور جوکر معروف حتی جوکر فیلم قبلی تبری میجوید. بنابراین مخاطبان فیلم بهتر است پیشفرض خود از شخصیت کامیکبوکی جوکر و حتی قسمت اول همین فیلم را نادیده بگیرند و به تماشای یک تجربه سینمایی متفاوت بنشینند. البته شاید این پرسش قابل تأمل باشد که آیا فیلمساز مجاز است در دنبالهی یک فیلم، راکورد شخصیتپردازی خود را بر هم بزند؟ به نظرم «جنون مشترک به صورت کامل از نسخه اول گسست غیر منطقی ندارد.
حمایت تارانتینو از «جنون مشترک» از این جهت قابل فهم میشود که خود تارانتینو استاد تجربهگرایی و آشناییزدایی با مؤلفههای کاملاً عامهپسند و به ظاهر کلیشهای است و همین پارادوکس ظاهری تبدیل به نقطه قوت و وجه تمایز او با دیگر فیلمسازان شده است. «جنون مشترک» را نیز میتوان چنین تجربهای دانست.
تاد فیلیپس در قسمت اول «جوکر» با ادای دین به مارتین اسکورسیزی، یک تطبیق پر ظرافت و خلاقانه بین فیگور مشهور جوکر و جهان حاکم بر دو فیلم «راننده تاکسی» و «سلطان کمدی» ایجاد کرد و حاصل کار یک تراویس بیکل نیویورکی در لباس جوکر بود که عصیان و روحیه آنارشیستی او، به مذاق هم طرفداران جوکر و هم سینمادوستان خوش آمد و تحسینهای جهانی را برای فیلم او برانگیخت.
تاد فیلیپس در قسمت دوم نیز با همان رویکرد زیباییشناختی، تجربه تازهای از تلفیق ژانرهای موزیکال و دادگاهی را با وضعیت و جهان ذهنی شخصیت آرتور فلک (و نه لزوماً جوکری که میشناسیم) امتحان میکند و به غیر از اغتشاش شخصیتپردازانه و اعوجاج داستان در انتهای فیلم و کمی فقر دراماتیک در مجموع نمره قبولی میگیرد.
به عبارت دیگر، یک شخصیت بسیار رواننژند و رنجور با بدنی تکیده و نحیف داریم که وضعیت پارادوکسیکال دلقک افسرده را بازنمایی میکند و به خاطر ناملایمات زندگی و سالها تحقیر و رنج، بیآنکه چندان اراده و عاملیت و نقشه قبلی داشته باشد، دست به جنایت زده و اکنون در حال محاکمه در دادگاه است. این وسط یک پیرنگ رمانتیک نیز داریم که دو شخصیت با جنونی سرشار، زوج جوکر و هارلی کوئین را تشکیل میدهند و مطابق منطق فیلمهای موزیکال، عشقی افسانهای بینشان شکل میگیرد و از این جهت، «جنون مشترک» از فضای تقریباً رئال قسمت اول عدول میکند و یک جهان فانتزیتر با اتمسفر تاریک و تا حدی جفنگ خلق میکند که با منطق فیلمهای موزیکال چفت و بست پیدا کرده است. چهره لیدی گاگا برای این نقش مناسب است گرچه عملکرد او در برابر غولی مثل واکین فینیکس، میانمایه به نظر میرسد. اشاره به مسائل اقتصاد سیاسی که شاید متأثر از جنبش جلیقه زردها در زیرمتن قسمت اول گنجانده شد پرداخت ضعیفی داشت و وصلهی مضمونی ناجوری بود که در قسمت دوم به درستی کمرنگ شده و تقریباً نمودی در «جنون مشترک» ندارد.
علیرغم تمام امتیازاتی که شرحش را خواندید، قسمت دوم جوکر ضعفهای فاحشی نیز دارد که با توجه به مزه خلاقیتهای فیلم، افسوس برمیانگیزد که حیف بود فیلمی با این پتانسیل نتواند به یک اثر تماشایی تبدیل شود.
مهمترین ضعف فیلم در این است که تکلیف و موضع فیلم درباره هندسه مضمونی محوریاش که در روند دادگاه دائماً مورد مکث قرار میگیرد، دقیق روشن نیست. سوال اساسی در محاکمهی آرتور این است که آیا او بسان یک بیمار روانی مبتلا به اختلال چند شخصیتی، توسط جوکر ذهنی خود اسیر شده و یا یک شخصیت تقریباً نرمال و سالم به لحاظ روانی است که آگاهانه دست به جنایت زده است؟ در قسمت اول با توجه به اینکه از اساس فیلم به ما یک قهرمان آنارشیست نشان میداد که حتی شمایل رهبری الهامبخش در گاتهام/نیویورک را یافته بود، تکلیف روشن بود ولی در «جنون مشترک» گویی فیلمساز مطمئن نیست که میخواهد یک آرتور فلک قربانی و مظلوم را به ما نشان دهد یا یک جوکر دارای اراده؟ همین ابهام است که باعث شده وقتی هارلی کوئین از دفاعیه آخر آرتور در دادگاه ناراحت میشود، درک نکنیم چه چیز هارلی را تا این حد دلسرد کرده است که تا پیش از آن متوجه آن نشده بود؟ اساساً شخصیت هارلی کوئین نیز پرداخت ناچیزی دارد که در تمام طول فیلم، آنطور که باید او را نمیشناسیم. «جنون مشترک» اگر پرداخت بهتری درباره دو شخصیت اصلی داشت و تحولات پایانی قصه را نیز منطقیتر (به لحاظ سلسله روابط علت و معلولی) طراحی میکرد، چه بسا تبدیل به یک اثر جذاب میشد اما در حال حاضر صرفاً فیلمی نسبتاً خلاقانه است که ضعفهایش به چشم میآید.(روزنامه فرهیختگان)
✍مهران زارعیان
? مروری بر فیلم «کیک محبوب من»
? پوسته فربهتر از گوشته
?امتیاز ۱ از ۵
فیلم تازه بهتاش صناعیها و مریم مقدم را میتوان به یک پوسته و یک گوشته تجزیه کرد. گوشته آن که شاکله اصلی و بطنی فیلم را تشکیل میدهد، همان لاگلاین مبتنی بر تنهایی زنی مسن و تمایل او برای پر کردن این تنهایی است که در قالب یک اتمسفر سینمایی بانمک و سرشار از شور زندگی روایت میشود. پوسته آن اما، لیبل «عدم تن دادن به سانسور»، «نشان دادن واقعیتهایی که ممیزی تاکنون اجازه دیدنش را در سینمای ایران نمیداده» و اشاراتی به دغدغههای مبتنی بر سبک زندگی و آزادیهای اجتماعی مخالفان نظم سیاسی حاکم بر ایران است. همین پوسته، فیلم را در جریان سینمایی روایتگر گفتمان زن، زندگی، آزادی قرار میدهد که در چند سال اخیر، داخل و خارج از ایران، آثار گاه مهم و گاه کمرمقی را در حافظه سینمای ایران ثبت کردند.
آنچه در گوشته میبینیم، یک فیلم فقیر است؛ یک موقعیت کمدی رمانتیک محوری دارد که تلاش میکند وضعیت روحی افراد تنها در سنین بالا را بازنمایی کند. امتیاز فیلم در ایجاد فضا و لحن سرخوشانهاش است که با المانهای بزم مثل رقص و کیک و می و ضیافت میتواند مخاطب را همراه کند و به دلیل موفقیت در ایجاد همذاتپنداری با شخصیت اصلی و بازی همدلیبرانگیز لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی، در مجموع به دل مینشیند و کام را شیرین میکند.
البته دو امر در گوشته فیلم شدیداً در ذوق میزند و مانع از این میشود که بگوییم «کیک محبوب من» اثر قابل قبولی است. نخست آنکه روند آشنایی و صمیمیت بین مهین و فرامرز به صورت غیر قابل باوری سریع پیش میرود و بعضی رفتارهای مهین حتی با فرض غیر مذهبی بودنش، از وقار و نجابتی که در زنان ایرانی سراغ داریم، آن هم در سن و سال مهین، به دور است. این نکته از آنجایی بیشتر خودش را نشان میدهد که به یاد بیاوریم که «کیک محبوب من» در پوسته، به موجب فرار از سانسور، ادعای نوعی رئالیسم دارد و روی این مانور میدهد که میخواهد «واقعیتهای ایران امروز» را نشان دهد. هیچ محدودیت دراماتیکی نیز نداشت اگر زمان وقایع در فیلم، به جای یک شب، در بازه زمانی طولانیتری امتداد مییافت و روند صمیمی شدن مهین و فرامرز را باورپذیرتر میکرد. بنابراین شاید از اساس مقصود صناعیها و مقدم این بوده که بیش از آنکه بر وجه تنهایی و میل به همنشینی در دو شخصیت اصلی تاکید کنند، مسئله میل جنسی را مورد تمرکز قرار دهند که برای چنین میلی، سن دو شخصیت چندان باورپذیر انتخاب نشده است.
مشکل دوم اما بارزتر است. «کیک محبوب من» خیلی ناگهانی و با تلخی بیدلیلی به پایان میرسد که نه در هندسهی مضمونی فیلم ضرورتی دارد و نه با حال و هوای فیلم سنخیت دارد. گویی هدف از این پایان، انتخاب یک راه حل صرفاً متفاوت و غیر کلیشهای برای اتمام فیلم است. در صورتی که فیلم برخلاف نمونههایی مثل «یه حبه قند» یا «طعم گیلاس»، وارد بحث مضمونی هستیشناسانه و آیرونی مرگ و زندگی نمیشود و پایان کنونی صرفاً یک جور حالگیری از مخاطب و شخصیت اصلی فیلم است. در صورتی که شایسته بود چنین فیلمی به سراغ سنت کمدی رمانتیکها برود و مثلاً از وودی آلن وام بگیرد تا پایانی بدون این میزان تلخی و بیرحمی داشته باشد.
به ابتدای متن بازگردیم، چرا من پوسته و گوشته را در این فیلم جدا کردم؟ به این دلیل که «کیک محبوب من» بیش از آنکه بابت گوشتهاش اعتبار بگیرد، به خاطر پوستهاش مورد توجه و تحسین قرار گرفت. تصور کنید اگر فیلم با همین ایده و با همین فضای کلی و با همین بازیگران، مجوز گرفته بود و آن چند متلک سیاسی یا موارد حساسیتزا مثل بیحجابی بازیگر را نداشت، چه سطحی از توجه را ایجاد میکرد؟ احتمالاً به عنوان یکی از فیلمهای متوسط به پایین جشنواره فجر مطرح و پس از چند سال به کلی فراموش میشد. بنابراین «کیک محبوب من» فیلمی است که نان پوستهاش را میخورد و آن اشارات کمرمق به دغدغههای مربوط به سبک زندگی در «قصیده گاو سفید»، زوج صناعیها و مقدم را به این ایده رساند که چه بهتر اگر در فضای کنونی جامعه که گفتمان زن، زندگی، آزادی غلبه دارد، حاشیه جای متن را بگیرد و فیلم را نه برای گوشته و درام و اصل و اساس فیلم، بلکه برای پوسته و همان چند متلک و موارد حساسیتزا بسازند؛ تشخیص آنها درست بود و فیلمشان اینگونه بیشتر مورد توجه واقع شد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۶ آبان ۱۴٠۳)
✍ مهران زارعیان
Join? @warOfteragedy
? درباره تکنیکزدگی در سینمای دفاع مقدس دهه ۹۰
? تقلید کورکورانه از هالیوود
سینمای دفاع مقدس که در دهه 60 حول رشادت و حماسه و در دهه 70 و 80 با تمرکز بر وجه اجتماعی و سوژههای متفاوتتر تکوین یافت، در دهه 90 خورشیدی دچار فراز و فرودهایی شد که شاید بتوان تکنیکزدگی را از مهمترین فرودهایش دانست. زمانی مزیت سینمای دفاع مقدس ما به ایدههای بکر و مضامین درخشان و زاویه نگاه در فیلمهایش بود، اما در دهه 90 این موضوع کمتر به چشم میخورد.
سینمای دفاع مقدس در دهه 90 با فیلم «چ» ابراهیم حاتمیکیا یک نقطه عطف تازه را تجربه کرد. «چ» با سطح بالایی از کیفیت ساخت، دقت در تولید و بهرهگیری از تکنیکهای سینمایی همراه بود که پیش از آن، کمتر در سینمای ایران سراغ داشتیم. یک سکانس استثنایی و کمنظیر سقوط هلیکوپتر در «چ» وجود داشت که دقت و جاهطلبی تکنیکال حاتمیکیا را بازتاب میداد. اصولاً خود حاتمیکیا نیز از «چ» به بعد، به جنبهی تکنیکال و زرق و برق ظاهری فیلمهایش اهمیت بیشتری میداد و گویی وارد مرحله تازهای از کارنامهاش شده بود.
اهمیت دادن به تکنیک و جلوههای ویژه، طبیعتاً نباید ضعف تلقی شود و در «چ» نیز این موضوع به استحکام و غنای اثر کمک کرده بود. اما شاید این رویکرد حاتمیکیا بدآموزی داشت و نسل جدید فیلمهای دفاع مقدس –و در نگاه کلان، فیلمهای بیگ پروداکشن و ارگانی- را وارد فضایی کرد که گویی همین زرق و برقها و کیفیت بالا در ساخت و طبیعی نشان دادن انفجارها و تمیز درآوردن اکشن کار، به خودی خود فیلم را نجات میدهد و ارزش افزوده ایجاد میکند. شاید ورود نسل جدید و فیلمسازانی که زیست در جنگ نداشتند، نیز این وضعیت را تشدید کرد.
در همین دوران، سازمان اوج نیز به عنوان تولیدکننده فیلمهای مهم و استراتژیک متولد شد و همین نگاه مبتنی بر کیفیت بالای فنی را تشدید کرد. بنابراین ما در نیمه دهه 90 با فیلمی مثل «تنگه ابوقریب» مواجه شدیم که واضحاً یک نوع تلاش هالیوودی برای پرداختن به مسئله دفاع مقدس بود؛ بدین صورت که بهرام توکلی به عنوان فیلمسازی که با فضای آرمانخواهانه و نظام ارزشی مرتبط با جنگ بیگانه است، یک فیلم پرخرج ساخت که کسی ایرادی از کیفیت ساخت و ویژگیهای سمعی-بصری آن نگرفت، اما به لحاظ زاویه نگاه و نزدیک شدن به سوژه و همدل کردن مخاطب با قهرمانان و چیزهای از این قبیل، بسیار تهی بود. خود حاتمیکیا نیز دو فیلم «بادیگارد» و «به وقت شام» را که گرچه مستقیماً روایتگر وقایع جنگ تحمیلی نبودند، با همکاری سازمان اوج ساخت که همین وضعیت کاریکاتوری قوی بودن در تکنیک و ضعیف بودن در پرداخت دراماتیک و بیان سینمایی را داشتند.
گویی فیلمسازان ما به دنبال بومیسازی همان مناسبات سینمای هالیوود بودند که کیفیت زد و خوردها و بزن بکوبها را به استاندارد روز دنیا نزدیک میکرد اما در چفت و بست قصه و مهمتر از آن، در انعکاس آرمانها و نظام فکری در زیرمتن آثار، ناشیانه از آب درمیآمد. شرایطی که فیلمهایی مثل «روز صفر»، «درخت گردو» و پس از دهه نود، «اتاقک گلی»، «مجنون» و «قلب رقه» را به وجود آورد و همچنان در حال خرج کردن پولهای فراوان برای آثاری نهچندان ماندگار است.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۵ مهر ۱۴۰۳)
✍ مهران زارعیان
Join? @warOfteragedy
یادداشتی درباره فیلم «جعفر خان از فرنگ برگشته» و مقایسهی تطبیقی آن با منبع اقتباس جهت یادآوری روح زمانه و نگاه روشنفکران عصر پهلوی دوم درباره نزاع سنت و مدرنیته که در کانال حلقهی ادبی وزین «دبور» منتشر شد.
?نگاهی به فیلم «جنگ داخلی»
??Civil War (2024)
?امتیاز: ۱/۵ از ۵
❌شورش بیدلیل
تصور کنید یک فرد نظامی قسیالقلب با خونسردی تمام از ملیت یا قومیت یک غیر نظامی تسلیم شده سوال میپرسد و زمانی که او پاسخ نامطلوب میدهد، ناگهان گلوله سربی سینهی فرد غیر نظامی مفلوک را میشکافد و جانش را میستاند. این چنین خشونت عریانی که بار اصلی دلخراش بودنش به خاطر خونسردی و بیاعتنایی فرد نظامی است، قرار است دال مرکزی هندسهی مضمونی فیلم «جنگ داخلی» باشد اما فیلم در پرداختن به این مسئله بسیار ناتوان از آب درآمده به یک دلیل ساده: هیچ عمق میدانی از پیشینهی نزاع و هویت سیاسی و ایدئولوژیک دو طرف دعوا نداریم و حتی تشخیص اینکه کدام فرد مسلح متعلق به کدام سمت ماجراست به خاطر شباهت ظاهر و یونیفرم, مبهم است!
به عبارت دیگر «جنگ داخلی» فیلمی درباره یک منازعهی ژئوپلیتیک است، بیآنکه کوچکترین اطلاعاتی دربارهی مناسبات سیاسی، علت منازعه و هویت و مرام دو گروه متخاصم به ما ارائه دهد.
صرفاً در طول فیلم کلیگوییهایی میشنویم از ایالتهایی که جداییطلب شدهاند و رئیسجمهوری که خشونت به خرج میدهد و این وسط تمام نظامیان از هر دو طرف، کاملاً خونریز و بیملاحظه و ظالماند.
مشخص نیست چه عاملی باعث این سطح از خشونت و سازشناپذیری شده و مشخص نیست که پشت پرده ماجرا دقیقا چیست.
ما با یک تیم خبرنگاری همراه میشویم تا طبق الگوی مورد علاقهی الکس گارلند (فیلمساز) در قالب یک سفر جادهای دراماتیک به سمت واشنگتن برویم و خطرات و ماجراجوییها را از نزدیک ببینیم؛ تیمی متشکل از یک مرد خبرنگار جدی، یک زن عکاس دردکشیده، یک مرد مسن عافیتطلب و یک دخترک جوان احساساتی. فیلم در پرورش شخصیت افراد این تیم و شیمی روابط میان آنها کاملاً موافق است که این امر مرهون از بازیهای سطح بالای هر چهار بازیگر به خصوص کریستن دانست است.
مرد خبرنگار به چیزی جز هدف جاهطلبانهاش در مصاحبه گرفتن از رئیسجمهور بدنام مستقر فکر نمیکند؛ زن خبرنگار زندگیاش را در راه پرخطر عکاسی جنگ وقف کرده و واضحاً آلام روحی فراوانی چشیده و دخترک عکاس در اندیشهی تجربهی هیجانانگیز این راه خطیر است و البته در طول راه بارها دچار شوک جدی میشود. «جنگ داخلی» به ما نشان میدهد که آن تصاویری که از جنگها در رسانهها میبینیم با چه مشقت و سختیهای مفرطی تهیه شده و چه قدر ارزشمند است.
اصولاً اگر «جنگ داخلی» را ادای دینی به خبرنگاران و به خصوص عکاسان و نیروهای رسانهای جنگ بدانیم، شاید بتوان گفت که فیلم در نزدیک شدن به دنیای پردردسر، خطرناک و ستایشبرانگیز آنها موفق است و عمدهی بار حسی و سرگرمکنندگی فیلم نیز به همین پیگیری سرنوشت خبرنگاران اتکا دارد.
با این حال «جنگ داخلی» به عنوان فیلمی که زیرمتن سیاسی دارد و حتی در پوسترش آشکارا به مؤلفههای ملی آمریکا ارجاع میدهد، نمیتواند حرف جدی و قابل تأملی بزند و اگر هدفی در تقبیح فلان سیاستمدار یا بهمان حزب سیاسی آمریکایی دارد، آن قدر بیانش الکن است که به هیچ عنوان دلالتهایش را نمیتوان جدی گرفت و در یادها نخواهد ماند.
«جنگ داخلی» شاید به درد علاقهمندان به سینمای پاپ کورنی اکشن و جنگی بخورد و سکانسهای مهیّج و سرگرمکننده قابل توجهی داشته باشد، اما قطعاً فیلم عمیق و تأملبرانگیزی نیست و یک اثر یک بار مصرف دارای تاریخ انقضا میباشد.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان، خرداد ۱۴۰۳)
✍مهران زارعیان
Join? @warOfteragedy
?ادامه نقد فیلم «تلماسه: قسمت دوم»
(صفحه ۲ از ۲)
? سوم؛ سینمای تکنیکال
هر دو قسمت «تلماسه» بسیار وابسته به امکانات فنی خود هستند و این موضوع نیز لزوماً مایهی خرده گرفتن و نکوهش نیست.
سینما اساساً بر طیف وسیعی از تروکاژها و حقههای فنی بنا شده است و ماهیت دروغمآبانهی آن اقتضا میکند که برای جذب شدن مخاطب به قصه و ایجاد حس تداوم و باورپذیری، از تکنیکهای مختلف استفاده شود. برگ برندهی اصلی هر دو قسمت «تلماسه» ویلنوو در بهرهگیری مناسب و هوشمندانه از این تکنیکهاست. چنین فیلمی اساساً برای تماشا بر پردهی بزرگ با صدای بلند در سالن تاریک ساخته شده و به کمک حجم بالای دکورها، نماهای پرجزئیات، انفجارها، نور و غبار و کوهی از المانهای بصری جذاب، حظ سمعی-بصری برای مخاطب فراهم میکند.
علاوه بر تکنیک، هنر طراحی "فیگورها" و موسیقی نیز، جذابیت اقتباس ویلنوو را بسیار بالا برده است. مقصود از فیگور، ترجمهی تصویری آن چیزی است که یک رمان علمی-تخیلی نامتعارف و نامأنوس با مناسبات دنیای امروز ما، از آدمها و تجهیزات و جاها و... توصیف کرده است. ویلنوو به دلیل داشتن خلاقیت وافر و شمّ سینهفیلی ممتاز، توانسته یک اثر باشکوه، شکیل و خوشساخت با رنگ و لعاب فراوان و جذابیتهای دیداری و شنیداری چشمگیر خلق کند.
بر همین اساس، شمایلی که از افراد و اشیاء مختلف در فیلم میبینیم، از دنیای سیاه و سفید و مخوف هارکوننها، تا دنیای اسرارآمیز خواهران بنیجزریت، تا صحرای چشمنواز آراکیس و کرمماسههای غولآسای آن، همه و همه تا این حد درخشان و تکاندهنده به نظر میرسند و نتیجه کار را در سطح برترین آثار بزرگان سینمای بیگ پروداکشن آمریکا مثل جیمز کامرون، ریدلی اسکات، پیتر جکسون و استیون اسپیلبرگ قرار میدهد.
در این میان، از نقش مسحورکنندهی موسیقی هانس زیمر نیز نمیتوان گذشت که بیاغراق، تأثیرش بر جذابیت فیلم، نقشی مؤلفگونه برای آهنگساز به وجود آورده است. نواهای هانس زیمر برای «تلماسه» تلفیقی است از رازآلودگی کیهانی که در آثار ونجلیس شنیدهایم با ملودیهای خاورمیانهای و البته نوعی حس ترس آمیخته با تضرع که با مایههای آخرالزمانی و مذهبی فیلم هماهنگی پیدا میکند.
در قسمت دوم «تلماسه»، میزان ادای دین و ارجاعات ویلنوو به فیلمهای محبوبی مثل «2001 ادیسه فضایی»، «لورنس عربستان» و «اینک آخرالزمان» در حد قسمت اول به چشم نمیآمد و مشخصاً ذوق سینهفیلی کمتری را برمیانگیخت. گرچه نیمه دوم قصهی «تلماسه» بر بخش هیجانانگیزتر این قصه تمرکز دارد و به همین دلیل شاید بتوان گفت که در مجموع قسمت دوم، سرگرمکنندهتر و پرکشمکشتر از قسمت اول است.
(منتشر شده در روزنامه فرهیختگان ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳)
✍مهران زارعیان
Join? @warOfteragedy
?? ??? ?? ????? ?
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 8 months ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 10 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 6 months, 1 week ago