𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
جامعهی مذهبی، یک ذهن سرکوبگر خلق کرده است، ذهنی که نگرشی منفی به زندگی دارد، ذهنیتِ ضدِشادمانی. این نوع جامعه بسیار با طبیعی زندگیکردن مخالف است، با سکس مخالف است. و چرا این جامعه اینهمه با سکس مخالف است؟ زیرا اگر به مردم اجازه دهید که از سکس لذت ببرند،…
فرد احمق بسته خواهد ماند.او پویا نیست و راکد است.
احمق در دنیای خودش زندگی میکند؛ او نسبت به واقعیت بسته است. او در توهمات و رویاهای خودش زندگی میکند.
احمق فقط آن کسی نیست که جاهل باشد. احمق میتواند بسیار دانشآلوده باشد؛ بیشترِ اوقات چنین است.
او میتواند یک پاندیت (روحانی برهمایی)، یک کشیش و حتی یک پروفسور باشد. و آنوقت خطرناکتر است زیرا حرفهایش به نظر بامعنی میرسد؛ ولی در عمق وجودش جاهل است.
و بهیاد داشته باش: یک احمق شاید شخصیت خاصی داشته باشد. برای احمق کار آسانی است که یک شخصیت مشخص خلق کند زیرا او لجباز است.
حماقت همیشه لجباز است.
و این لجاجت به خیلی از احمقها کمک میکند که مورد احترام قرار بگیرند! آنان میتوانند شخصیتهای بزرگی از خود خلق کنند، میتوانند اخلاقگرایان و زاهدان بزرگی باشند که شما را تحتتاثیر قرار دهند.
بهیاد بسپار: شخصیت ارزش زیادی ندارد. آنچه ارزشمند است معرفت و آگاهی است ــ نه وجدان، بلکه آگاهی.
وجدان توسط جامعه خلق شده.
هرچه احمقتر باشی، جامعه بیشتر قادر است تا یک وجدان در تو خلق کند. این به تو مفهومی میدهد که زندگیات را چگونه باید زندگی کنی. تو را به روشی بسیار ظریف دستکاری میکند.
**وجدان تو را هیپنوتیزم کرده و شرطی میسازد. و این شرطیشدگی چنان طولانی بوده که تو کاملاً فراموش کردهای که اینها مفاهیم خودت نیستند.
برای نمونه: اگر در یک خانوادهی گیاهخوار به دنیا آمده باشی، گیاهخوار خواهی بود. و تو فکر میکنی که کاملاً گوشتخواری و غیره را ترک کردهای؛ فکر میکنی که خیلی برتر از گوشتخواران هستی: “من یک گیاهخوار هستم!”
ولی اگر در یک خانوادهی گوشتخوار بهدنیا آمده بودی، غیرگیاهخوار خواهی بود. بنابراین بستگی به شرطیشدگیات دارد؛ و تو اینها را آگاهانه انتخاب نکردهای.** تو به دیگران اجازه میدهی که بر تو مسلط باشند و برایت تصمیم بگیرند.
انسان هوشمند عصیانگر است. او اجازه نمیدهد دیگران برایش تصمیم بگیرند؛ او این حق را برای خودش محفوظ نگه میدارد.
بنابراین، احمقها به آسانی قدیس میشوند زیرا اجازه میدهند تا جامعه آنان را شرطی کند. دستکم در آن جامعه آنان بسیار مورد احترام هستند. برای دیگران شاید آنان دیوانه باشند، ولی برای آن جامعهی خاص که آنان را شرطی ساخته، قدیسان بزرگی خواهند بود.
چند روز پیش در بمبئی، یک قدیس برهنهی جین Jaina آمده بود. او کاملاً برهنه زندگی میکند. او بهنظر پیروان فرقهی جین یک قدیس بزرگ است: اما برای دیگران بهنظر قدری دیوانه و خُل است. و اگر به صورت او نگاه کنی، بهنظر ابله میآید، با اینکه در مورد کتابهای مذهبی بزرگ صحبت میکند. ولی صورت او فقط حماقت را نشان میدهد، هیچ نوری در آن نیست. بدنش [در اثر روزهگرفتنهای طولانی] بهنظر زشت میآید. اگر یک مسابقه باشد که در آن افراد در زشتی بدنها با هم رقابت کنند، شاید او برنده شود! ولی برای پیروانش او بسیار بزرگ بهنظر میرسد ــ که به ورای بدنش رفته است. ولی هرآنچه که او میکند فقط شکنجهدادن بدنش است.
اگر بدن را شکنجه کنی، زشت میشود. بدن هدیهی جهانِ هستی است ــ آن را زیبا کن. بدن خانهی تو است؛ باید در آن زندگی کنی ــ آن را زیبا کن.ولی وقتی در یک نوع خاص از شرطیشدگی قرار داری، این [شکنجهدادنِ بدن] تمام دنیای توست. طوری فکر میکنی که دیگران به تو گفتهاند. تا وقتیکه بطور اتفاقی با مفاهیم تازهای برخورد کنی….
* سارا پیردختری بود با چندین میلیون دلار دارایی و یک ماده گربهی شجرهنامهدار، و مفاهیم بسیار ویکتوریایی در مورد سکس! درواقع، احساسات او در مورد سکس چنان بود که به مدت پنج سال به گربهاش اجازه نداده بود از ترس “آلودهشدن” از خانه بیرون برود! سارا تصمیم میگیرد که برای تعطیلات به هاوایی برود و به مستخدم خود چنین سفارش کرد: “مطمئن باش که گربه تحت هیچ شرایطی از خانه بیرون نرود.”
یک هفته پس از سفر سارا، مستخدم خانه تلگرافی از او دریافت میکند: “اوقات بسیار خوبی دارم. با بهترین مرد جوان در اینجا ملاقات کردم. بگذار گربه بیرون برود!”
مردم در حوضچههای کوچک ایدئولوژیهای خودشان زندگی میکنند و بسیار نادر است که با چیزی تازه برخورد کنند که از لایههای ضخیم شرطیشدگیهایشان بیرون بزند و آنان را آگاه کند که با خودشان چه میکردهاند. اینها کسانی هستند که شما قرنهاست آنان را پرستیده و حرمت نهادهاید. و به سبب همین احترام و پرستش تمامی بشریت به فروترین درجه از هوشمندی افسار شده است.
انسان میتواند به اِوِرِستِ هوشمندی برسد، میتواند به قلههای آگاهی پرواز کرده و به ورای ذهنِ جمعی عروج کند.
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
جامعهی مذهبی، یک ذهن سرکوبگر خلق کرده است، ذهنی که نگرشی منفی به زندگی دارد، ذهنیتِ ضدِشادمانی.این نوعجامعه بسیار با طبیعی زندگیکردن مخالف است، با سکس مخالف است. و چرا این جامعه اینهمه با سکس مخالف است؟ زیرا اگر به مردم اجازه دهید که از سکس لذت ببرند، نمیتوانید آنان را به بردگان تبدیل کنید. غیرممکن است ـــ انسان شادمان را نمیتوان به بردگی کشاند.
حقّه در همین است. فقط افراد غمگین را میتوان به بردگی وادار کرد. انسان شاد، فردی آزاده است؛ او نوعی استقلال از خودش دارد.
نمیتوانی مردمان شادمان را برای ارتش و جنگ بهکار بگیری. غیرممکن است. چرا باید به جنگ بروی؟ولی یک فرد مذهبی که قوای جنسی خودش را سرکوب کرده باشد آماده است به جنگ برود، مشتاق رفتن به جنگ است، زیرا او از آفرینندگی و خلاقیت ناتوان است. اینک فقط یک کار میتواند بکند ـــ میتواند بکُشد، نابود کند. زیرا تمام انرژیهایش مسموم و ویرانگر شده است. بنابراین او آماده است به جنگ برود ـــ نه تنها آماده است، بلکه شوق آن را هم دارد. او مشتاق کشتن است، میخواهد نابود کند.
در واقع، وقتی او انسانهای دیگر را میکُشد، لذتی نیابتی از عمل دخول را پیدا میکند. این دخول میتوانست در یک رابطهی عاشقانه باشد و زیبا میبود؛ وقتی در عشق وارد بدن یک زن میشوی، این یک نکته است؛ امری روحانی و معنوی است.
ولی وقتی وضعیت عوض میشود و تو با یک شمشیر، با یک نیزه وارد بدن دیگری میشوی: این زشت است، خشن است، نابود کننده است. ولی تو به دنبال یک جایگزین برای دخول هستی.
اگر جامعه به افراد آزادی کامل برای شادمانی بدهد، هیچکس ویرانگر نخواهد بود. مردمی که بتوانند به زیبایی عشق بورزند هرگز ویرانگر نیستند.
#اشو
📚«الماسهای بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: م.خاتمی / شهریور ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
سخنرانی ۱۴ اکتبر ۱۹۷۷
پرسش نخست:
اشوی محبوب! من از خانوادهای میآیم که در طرف مادری چهار خودکشی داشته، شامل مادربزرگم. این چگونه اتفاق میافتد؟ و چه چیزی کمک میکند تا از این مرگ که در خانواده شایع شده جلوگیری شود؟
خلاصهای از
پاسخ
:
جین! پدیدهی مرگ یکی از پیچیدهترین اسرار است و همچنین پدیدهی خودکشی. در سطح تصمیم نگیر که خودکشی چیست. میتواند خیلی چیزها باشد. ادراک خود من این است که افرادی که خودکشی میکنند حساسترین مردم در دنیا هستند، بسیار هوشمند هستند. به سبب همین حساسیت، به سبب هوشمندی، تعامل با این دنیای روانپریش را دشوار مییابند.
جامعه عصبی و روانپریش است. بر اساس عصبیت بنا شده است. تمام تاریخ جوامع تاریخی بوده از جنون، از خشونت، جنگ و ویرانگری. و این جنون و عصبیت تا خودِ خون و استخوان مردم نفوذ کرده و مردم بسیار بسیار خنگ و غیرحساس شدهاند.
شما در تعامل با این دنیای گُنگِ اطراف خود غیرحسّاس شدهاید؛ وگرنه از تنظیم خارج خواهید شد. اگر از تنظیم با جامعه خارج شوید؛ جامعه شما را دیوانه اعلام میکند. پس یا باید دیوانه شوی و یا راهی پیدا کنی که از جامعه بیرون بزنی؛ خودکشی همین است. زندگی غیرقابل تحمل میشود. کنارآمدن با این مردمان اطراف بهنظر غیرممکن میرسد ـــ و این مردم همگی دیوانه هستند. اگر به داخل یک تیمارستان پرتاب شوی چه خواهی کرد؟
در این دنیای بیمار؛ اگر عاقل، حساس و هوشمند باشی، یا باید دیوانه شوی یا باید خودکشی کنی ـــ یا اینکه باید یک سالک بشوی. چه انتخاب دیگری وجود دارد؟
و جامعه یک دنیای هوشمند را تامین نمیکند ــ پس چه باید کرد؟ فقط بیجهت عذاب بکشی؟! سپس فرد شروع میکند به فکر کردن: “چرا کلا رهایش نکنم؟ چرا تمامش نکنم؟ چرا بلیط را به خدا پس ندهم؟!”
و بهیاد بسپار: که من نمیگویم تو باید بروی و مرتکب خودکشی بشوی. من میگویم زندگی تو، اینگونه که هست، تو را به سمت خودکشی هدایت میکند. تغییرش بده.
مردم به این دلیل خودکشی میکنند که احساس میکنند در تله افتاده و راکد شدهاند و هیچ راهی برای خروج از این وضعیت ندارند. آنان به یک نقطهی آخر رسیدهاند. و هرچه هوشمندتر باشی، زودتر به این نتیجهگیری نهایی و به این تنگنا میرسی. و آنوقت چه باید بکنی؟ جامعه هیچ راه حل جایگزینی به تو نمیدهد، اما سلوک [خودشناسی] یک جایگزین است.
سلوک و خودکشی دو انتخاب هستند. تجربهی من چنین است: تو فقط وقتی میتوانی یک سالک بشوی که به نقطهای رسیده باشی که اگر سلوک نباشد، خودکشی خواهی کرد.
سلوک یعنی: “من سعی خواهم کرد تا زنده هستم یک فرد باشم! من به راه خودم زندگی خواهم کرد. کسی به من دیکته نمیکند و بر من سلطه ندارد. من مانند یک مکانیسم، یک آدمآهنی زندگی نخواهم کرد. من در لحظه زندگی خواهم کرد و بر لبهی تیز لحظه زندگی خواهم کرد. من خودانگیخته خواهم بود و همهچیز را برای آن به مخاطره میاندازم.”
جین! مایلم چیزی به تو بگویم: من به چشمان تو نگاه کردهام؛ امکان خودکشی هم وجود دارد. ولی فکر نمیکنم که مجبور باشی خودکشی کنی ـــ سلوک کفایت میکند! تو از آن چهار عضو خانواده که خودکشی کردند خوشاقبالتر هستی. درواقع، افرد بسیار هوشمند ظرفیت خودکشی دارند، فقط ابلهان هستند که هرگز خودکشی نمیکنند.
آیا هرگز شنیدهاید که یک ابله خودکشی کند؟ او به زندگی اهمیتی نمیدهد؛ چرا باید خودکشی کند؟ فقط یک انسان هوشمند و کمیاب است که احساس میکند نیاز دارد تا کاری بکند، زیرا زندگی اینگونه که جریان دارد، ارزش زندگیکردن را ندارد. پس یا کاری بکن و زندگیات را تغییر بده ـــ شکلی تازه به آن بده، جهتی جدید و بُعدی تازه به آن ببخش ـــ یا اینکه چرا باید این بارِ کابوسگونه را روز و شب با خودت حمل کنی؟
هوشمندی یعنی دیدن عمیق به درون پدیدهها. آیا زندگی تو هیچ فایدهای یا نکتهای داشته؟ آیا در زندگی هیچ خوشی وجود دارد؟ آیا شعری در زندگیات وجود دارد؟ آیا هیچ خلاقیتی در زندگیات وجود دارد؟ آیا از بودن در اینجا شکرگزار هستی؟ آیا از اینکه بهدنیا آمدهای شکرگزار هستی؟ آیا میتوانی از خدایت تشکر کنی؟ آیا میتوانی با تمام قلبت بگویی که زندگیات یک برکت بوده؟ اگر نتوانی، پس چرا به زندگیکردن ادامه بدهی؟ یا از زندگیات یک برکت بساز…. یا چرا این زمین را گرانبار میکنی؟ ناپدید شو! فرد دیگری میتواند فضای تو را اشغال کند و بهتر کار کند!.. چنین فکرهایی بطور طبیعی به ذهن فرد هوشمند میآیند. وقتی که هوشمند باشی این افکار بسیار بسیار طبیعی هستند. مردم هوشمند دست به خودکشی میزنند. و کسانی که هوشمندتر هستند؛ آنان سلوک را انتخاب میکنند. آنان شروع میکنند به خلق معنایی در زندگی، آنان اهمیتی را خلق میکنند و شروع میکنند به زندگی کردن. چرا این فرصت را از دست بدهی؟
#اشو
📚«سوترای دل» ♡
مترجم: م.خاتمی / تابستان ۱۴۰۲
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
سخنرانی ۱۶ فوریه ۱۹۸۰
پرسش نخست:
مرشد عزیز! من ذهنم را رد میکنم و به آگاهی میچسبم.
بخش اول
پاسخ
:
ذهن نباید ابداً رد شود؛ اگر آن را مردود کنی، باقی خواهد ماند. مردود کردن یعنی سرکوب.هر چیزی که رد شود هرگز تو را ترک نمیکند؛ فقط از خودآگاه به ناخودآگاه حرکت میکند، از بخش روشنِ وجودت به لایههای تاریک، که نمیتوانی با آن روبهرو شوی، منتقل میشود. آن را از یاد میبری، ولی وجود دارد؛ زندهتر از همیشه.
بهتر است با دشمن روبهرو باشی تا اینکه دشمن را در پشت سرت نگه داری، این بسیار خطرناکتر است.
و من به شما نگفتهام که ذهن را رد کنید. ذهن یک مکانیسم زیباست، یکی از معجزات هستی است. ما هنوز قادر نبودهایم که چیزی را که قابل رقابت با ذهن باشد بسازیم. حتی پیچیدهترین کامپیوترها قابل رقابت با ذهن نیستند. فقط یک ذهن انسان میتواند تمام کتابخانههای دنیا را در خودش جا بدهد؛ ظرفیتهای ذهن تقریباً نامحدود هستند.
ولی ذهن یک ماشین است، تو نیستی. هویتگرفتن با ذهن اشتباه است، آن را ارباب خودت ساختن خطا است، هدایتشدن توسط آن اشتباه است. ولی وقتی تو ارباب و راهنمای ذهن باشی، کاملاً درست است. ذهن بعنوان یک «خادم» ارزش عظیمی دارد؛ پس آن را رد نکن. مردود کردنِ ذهن تو را فقیر خواهد ساخت، غنی نخواهی بود.
من با ذهن مخالف نیستم؛ من با رفتن به ورای آن موافق هستم. و اگر ذهن را رد کنی نمیتوانی به ورای آن بروی. از آن بعنوان یک تختهپرش استفاده کن.
و تمامش بستگی به خودت دارد: اگر شروع کنی به اینکه ذهن را باید رد کرد، انکار کرد و نابود کرد؛ میتوانی از آن یک مانع بسازی؛ یا اینکه اگر آن را بپذیری و سعی کنی آن را درک کنی، میتوانی از آن یک تختهپرش بسازی. همان تلاش برای درک ذهن، سبب رفتن به ورای آن میشود. به فراسوی ذهن میروی؛ یک «شاهد» میشوی.
و نکتهی دوم:
میگویی: “… به آگاهی میچسبم.”
بله این باید که رخ بدهد. اگر ذهن را رد کنی شروع خواهی کرد به چسبیدن به آگاهی. و «چسبیدن» چیزی نیست جز عملکرد ذهن از درِ عقب! چسبیدن، یک روند ذهنی است. و این برای کسانی که رد میکنند و سرکوب میکنند باید اتفاق بیفتد.
موضوع، دگرگون شدن است.
از ذهن باید به درستی استفاده شود؛ آنگاه دیگر چسبیدن به آگاهی وجود ندارد. وگرنه، با هراس از ذهن که شاید بازگردد، به آگاهی خواهی چسبید! و در همین چسبیدن است که ذهن پیشاپیش بازگشته و وجود دارد.
«چسبیدن» همان ذهن است در عمل؛ و نچسبیدن، کیفیت ذاتی آگاهی است. نمیتوانی به آگاهی بچسبی؛ اگر بچسبی،
این تنها یک پدیدهی ذهنی است. آن آگاهیات نیز یک آگاهی کاذب است که توسط ذهن خلق شده، زیرا که درخواست زیادی از آن داشتهای.
اگر مجبور هستی که به آگاهی بچسبی، آن آگاهی کاذب است، کاملاً دروغین است.
آگاهی واقعی با تو میماند؛ نیازی نداری که به آن بچسبی. چه کسی به آن خواهد چسبید؟ تو خودت آگاهی هستی. پس چه کسی به چه کسی میچسبد؟!
در آگاهی دو چیز وجود ندارد ــ کسی که میچسبد و موضوعی که به آن میچسبد ــ در آگاهی تو یکی هستی. فقط یک آگاهی وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر. کسی نمیتواند به آگاهی بچسبد. ولی اگر تو ذهن را مردود کنی، این باید که رخ بدهد؛ همان نخستین گام به اشتباه برداشته شده.
ذهن را رد نکن؛ آن را درک کن.
واژهی «درک» بسیار با اهمیت است. وقتی چیزی را درک میکنی، در زیر تو ایستاده است. تو ورای آن هستی؛ آن چیز در زیر تو است.
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد نهم
مترجم: م.خاتمی / بهار ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
ادامه بودا نخستین فیزیکدان کوانتومی است. آلبرت اینشتن پس از بیستوپنج قرن او را دنبال کرد، ولی هر دو به یک زبان سخن میگویند. و من باز هم میگویم که بودا یک دانشمند است؛ زبان او همان زبان فیزیک معاصر است؛ او بیستوپنج قرن جلوتر از زمان خودش آمد. وقتی شخصی…
یک بودا، یک انسانِ بیدار عشق مطلق است. او عاشق جهانِ هستی است و جهان هستی عاشق اوست. سامادی یعنی همین: وقتی در یک ارتباط انزالگونه با «تمامیت» هستی.
او انزال کامل را شناخته است ـــ انزالی که جسمانی نیست و ذهنی هم نیست. او این شعف والا را شناخته است. اینک نیازی نیست که از هیچکس درخواست توجه داشته باشد
چند شب پیش به یک داستان بسیار زیبا از یک بودا بنام سنت فرانسیس، برخورد کردم:
'سنت فرانسیس آسیسی' در بستر مرگ مشغول ترانهخوانی بود. او چنان با صدای بلند میخواند که تمام همسایگان صدای او را میشنیدندبرادر الیاس، یک عضو برجسته از فرقهی سنت فرانسیس نزدیک او رفت و گفت: “پدر، مردم در خیابان زیر پنجره جمع شدهاند…”
مردمان زیادی آمده بودند، کسانی که ترسیده بودند که آخرین لحظات عمر سنت فرانسیس فرارسیده، کسانی عاشق او بودند و اطراف منزل او جمع شده بودند
برادرالیاس گفت: “پدر، ما هرکاری بکنیم نمیتوانیم مانع شنیدن مردم بشویم. عدم خودداری در چنین ساعتِ بسیار مهمی شاید سبب شرمندگی برای فرقهی ما بشود. شاید این سبب تخفیف منزلت ما باشد که خودِ شما بخوبی آن را برپا داشتهاید. شاید در این لحظات حساس شما بینش خود را در مورد کسانی که برای دیدار شما بعنوان یک قدیس آمدهاند از دست دادهاید. آیا از دیدگاه تهذیب اخلاقی برای آنان بهتر این نیست که شما با شرافت مسیحیِ بیشتری از دنیا بروید؟ زیرا ترانهخوانی در شأن یک قدیس نیست
سنت فرانسیس گفت: “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس میکنم که واقعاً نمیتوانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”
فوقالعادهبودن یک بودا عادیبودن اوست.
«عادیبودن» فوقالعادهترین چیز در دنیاست
و او در حال ترانهخواندن از دنیا رفت. در تمام تاریخ مسیحیت او تنها کسی است که در حال آوازخواندن مرده است. بسیاری از مردمان اهلِ ذن در حال آوازخوانی از دنیا رفتهاند، ولی آنان به مسیحیت تعلق نداشتهاند. در میان قدیسان مسیحی او تنها مرشد ذن است! او هیچ اهمیتی به شرافت مسیحی نداد
الیاس سعی دارد به مردم ثابت کند که سنت فرانسیس یک قدیس است. حالا او میترسد که مردم فکر نکنند که او یک قدیس نبوده؛ شاید فکر کنند که او دیوانه یا چیزی بوده است. طبق تعریف آنان، یک قدیس باید غمگین و محزون باشد.
مسیحیان فقط قدیسان غمگین را باور دارند. آنان نمیتوانند باور کنند که مسیح هرگز خندیده باشد، میتوانید این را در چهرهی تندیسهایی که از مسیح ساختهاند ببینید. این فروتر از شرافت مسیحیت است. خنده؟ ـــ خیلی انسانی، خیلی معمولی؟ آنان فقط یک چیز میدانند: گذاشتن مسیح در بالای انسانیت ـــ ولی آنوقت تمام آنچه که انسانی است باید از او گرفته شود. آنگاه او فقط یک چیز مرده میشودو برادرالیاس نگران سنت فرانسیس نیست، او نگران خودش و فرقهاش است: “این بعدها برای ما بسیار خجالتآور خواهد بود. ما چگونه به مردم جواب بدهیم؟ در آخرین لحظات او چه اتفاقی افتاد؟”
پس او نگران خودش است. اگر مرشد دیوانه باشد آنوقت مریدش چه؟
و او میخواهد اثبات کند که مرشد او بزرگترین مرشد است، بزرگترین قدیسان است، و او تنها یک راه برای اثبات آن میشناسد ـــ که مرشدش باید جدّی باشد، که او نباید بخندد و آواز بخواند، نباید برقصد. این چیزها بسیار انسانی است، بسیار معمولی هستند.
ولی سنت فرانسیس بینش دیگری دارد ـــ او فقط معمولی است. میگوید “برادر، لطفاً مرا معذور بدار، من در قلبم چنان شعفی احساس میکنم که واقعاً نمیتوانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”
درواقع، چنین نیست که فرانسیس آواز میخواند، فرانسیس ترانه شده است. اگر ترانه رخ میدهد، رخ میدهد؛ قابل کنترل نیست، زیرا آن کنترلکننده از بین رفته است. آن خود، آن نفْس دیگر وجود ندارد. سنت فرانسیس بعنوان یک فرد وجود ندارد. در درونش سکوت مطلق وجود دارد. آن ترانه از آن سکوت برخاسته است.
فرانسیس چه میتواند بکند؟ برای همین است که میگوید، “نمیتوانم از خواندن دست بردارم. باید بخوانم!”
و او در حال آواز خواندن مُرد. و هیچ مرگی بهتر از این نمیتواند وجود داشته باشد. اگر بتوانی در حال آواز خواندن بمیری، این ثابت میکند که تو در زندگیات آواز خواندهای، که زندگیات یک خوشی بوده و مرگ تو اوج و نهایت آن زندگی شده است.
سنت فرانسیس یک بودا است. ویژگی یک بودا این است که او فردی معمولی است، که او هیچ فکری در مورد خودش و اینکه چگونه باید مورد قبول مردم باشد ندارد، که او فقط خودانگیخته است، که هر اتفاقی بیفتد، افتاده است. او مانند یک کودک در لحظه زندگی میکند؛ اصالت او چنین است.
معمولیبودن او، فوقالعادهبودنش است؛
هیچکس بودن او، کسی بودنِ اوست؛
غیبت، حضور اوست؛
مرگ، زندگی اوست.
#اشو
📚«الماسهای بودا»
سخنان اشو از ۲۱ تا ۳۱ دسامبر ۱۹۷۷
مترجم: م.خاتمی / مهرماه ۱۴۰۱
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
مسیح به نظر شما یک جانی میرسید. او را با دو جانی دیگر به صلیب كشیدند؛ در هر طرفش یک دزد مصلوب شده بود. در آن روز جمعاً سه نفر مصلوب شدند و مسیح نفر وسط بود، بین دو دزد. چرا؟ او به نوعی یک جانی و خاطی محسوب میشد و شما آنجا به داوری نشسته بودید [اشاره به ناآگاهی جمعی]. حتی اگر مسیح هم اینک بیاید، شما باز هم همانطور او را قضاوت خواهید كرد، زیرا داوریهای شما، و معیارهای شما تغییر نكرده است.
مسیح زندگی میكرد و با همه نوع مردم در ارتباط بود. او شبی در خانهی زنی روسپی به سر برد و تمامی دهكده دشمن و مخالفش شدند. ولی ارزشهای او متفاوت بود. آن شب، آن زن با اشک چشمهایش پای مسیح را شست و گفت: "من گناهكارم و تو تنها امید من هستی. اگر به خانهی من بیایی، از بار گناه آزاد میشوم. و بار دیگر زنده خواهم شد. اگر مسیح به خانهام بیایید یعنی كه من بخشیده شدهام."
پس مسیح رفت. در آنجا ماند، ولی تمام شهر با او به مخالفت برخاست، مردم میگفتند: این چگونه مردی است كه شب در خانهی یک روسپی میماند؟ ولی برای مسیح، ارزش در عشق است. و هیچكس تاكنون چنین دعوت عاشقانهای نكرده بود. او میتوانست بگوید نه... و اگر مسیح میگفت نه، نمیتوانست انسانی روشنضمیر باشد. آنوقت او فقط در پی كسب اعتبار و احترام اجتماعی میبود. ولی مسیح اینگونه نبود.
در روستایی دیگر، روزی تمام اهالی همراه با زنی كه گناه كرده بود نزد مسیح وارد شدند. در تورات نوشته شده كه اگر زنی زنا كند باید سنگسار شود. جالب است که مرد نباید سنگسار شود، بلكه فقط زن باید سنگسار شود، زیرا فقط زنان گناه میكنند، هیچ مردی هرگز گناه نمیكند؛ میدانید چرا؟ زیرا تمام اینها (کتب به اصطلاح مقدس) را مردان نوشتهاند!
و اهالی آن روستا با استفاده از این موقعیت میخواستند حقهای بزنند. زیرا اگر مسیح میگفت: "نه، این زن را نكشید، داوری نكنید." آنوقت آنان میتوانستند بگویند: "تو با كتاب مقدس مخالف هستی." و اگر مسیح میگفت: "آری، زن را سنگسار كنید،" آنوقت آنان میگفتند: "پس پیامت كجا رفته؛ "که دشمنت را دوست بدار! و پیامت چه شد كه داوری نكنید تا داوری نشوید؟"
پس آن مردم حیله ورزیدند. آنان یك تضادآفرینی كرده بودند: تضادی منطقی. مسیح هر پاسخی كه میداد، در دام گرفتار میافتاد. ولی تو نمیتوانی انسانی روشن ضمیر را به تله بیندازی، این غیر ممكن است، و هرچه بیشتر سعی كنی او را به دام بیندازی، بیشتر خودت در دام افتادهای!
پس مسیح گفت: "كتاب مقدس مطلقا درست است. ولی فقط كسانی پا پیش بگذارند كه گناه نكرده باشند. سنگها را در دست بگیرید و این زن را به قتل برسانید، ولی فقط كسانی چنین كنند كه خودشان گناه نكرده باشند."
جمعیت شروع كرد به پراكنده شدن. كسانی كه در جلو بودند عقب رفتند زیرا كه بود كه میخواست این زن را سنگسار كند؟! ولی آنان در نهایت دشمن مسیح شدند. و وقتی میگویم «آنان»، منظورم شما هستید. شما همیشه اینجا بودهاید. نمیتوانید شناسایی كنید، نمیتوانید ببینید. نابینا هستید! برای همین است كه همیشه احساس میكنی كه دنیا بد است و اشراق وجود ندارد. كه همه روانپریش هستند.
و البته که چنین نیست، ولی تو فقط میتوانی روانپریشی را ببینی، زیرا خودت روانپریش هستی. تو فقط میتوانی بیماری را درک كنی، زیرا خودت بیمار هستی. تو نمیتوانی سلامت را درک كنی، زیرا هرگز سالم نبودهای. زبان سلامت را نمیدانی.
#اشو
📚«اسرار»
علم مراقبه
جلد ۵
مترجم: محسن خاتمی
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
.... پرسش: چرا نمیتوانیم خودمان و دیگران را آنگونه که هستیم بپذیریم؟ پاسخ: زیرا شما برای ردکردن شرطی شدهاید نه برای پذیرفتن. شما برای انکار و “نه” گفتن شرطی شدهاید. شما هنوز “آری” گفتن را نشناختهاید. شما برای سرزنشکردن شرطی شدهاید. شما سرزنش شدهاید…
سخنرانی دهم جولای ۱۹۷۹
پرسش سوم:
مرشد عزیز! چرا هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد و بااین حال همه دوست دارند از دیگران انتقاد کنند؟
خلاصهی
پاسخ
:
نفْس ego بسیار حساس و شکننده است و بسیار از انتقاد وحشت دارد. نفس به نظریات دیگران وابسته است؛ هیچ واقعیتی از خودش ندارد. نفس یک نهاد واقعی نیست، چیزی محکم و اساسی نیست ـــ فقط مجموعهای از نظرات دیگران است.
کسی میگوید “تو زیبا هستی،” و تو آن را جمع میکنی. دیگری میگوید “تو باهوش هستی،” و این را هم جمع میکنی. و دیگری میگوید ”من هرگز شخصی به منحصربهفردی تو ندیدهام،” و تو این را هم جمع میکنی. و سپس یک روز شخصی میآید و میگوید “تو حالم را به هم میزنی!” حالا چگونه میتوانی انتقاد را بپذیری؟ این برخلاف تصویری است که از خودت خلق کردهای. پس انتقام میگیری: با چنگ و دندان میجنگی. سپس دیگری میآید و میگوید “تو زشت هستی،” و دیگری میگوید “چقدر احمق هستی!”
و میلیونها انسان در دنیا هستند و همگی نظرات خودشان را دارند: سلیقههای خودشان را دارند. بنابراین، نفس تو یک لحاف چهلتکه میشود، یک پدیدهی بسیار متضاد.
یک بخش میگوید “تو باهوش هستی،” و بخش دیگر میگوید “ساکت شو! دهان گُندهات را ببند! تو فقط یک احمق هستی و نه چیز دیگر!” بنابراین مردم در وضعیت گیجی به سر میبرند. نمیدانند کیستند، آیا باهوش هستند یا ابله؟ زشت هستند یا زیبا؟ خوب هستند یا بد؟ قدیس هستند یا گناهکار؟
وقتی کسی که از تو انتقاد کند بسیار میترسی زیرا او لحاف چهلتکهی تو را به سطح میآورد. این انتقاد او نیست که تو با آن مخالف هستی؛ تو با این مخالف هستی که او مشکلاتت را به سطح آورده است، مشکلاتی که تو به نوعی در درونت آنها را سرکوب کردهای.او تو را از آن مشکلات باخبر میکند؛ و هیچکس مایل نیست از مشکلاتش باخبر شود؛ زیرا آنوقت مشکلات میخواهند حل شوند و این کاری بسیار پیچیده و طاقتفرسا است. حل کردن مشکلات نیاز به جرات و شهامت دارد.
بله هیچکس دوست ندارد مورد انتقاد قرار بگیرد. ولی طرف دیگر داستان این است که همه میخواهند از دیگران انتقاد کنند؛ زیرا این احساس خوبی به تو میدهد. اگر دیگران بد باشند، بطور نیابتی به تو احساس خوبی میدهد. اگر هر کسِ دیگر حقهباز و دورو و دروغگو و حیلهگر باشد، تو احساس خوبی داری که تو آنقدرها هم بد نیستی و آنقدرها هم دروغگو نیستی! این مقایسه تو را آسوده میکند. به تو کمک میکند دروغگو بمانی، زیرا تصور تو این است که مردم بیشتر از تو دروغ میگویند.
هر روز صبح، وقتی روزنامه را میخوانی همیشه احساس خوبی به تو میدهد ـــ در دنیا اتفاقات بسیار زیادی افتاده، خیلی چیزهای زشت، خشونتها و قتل و خودکشی و تجاوز و دزدی…. که در مقایسه با تمام اینها تو یک قدیس هستی!
برای همین است که همه دوست دارند انتقاد کنند. همه دوست دارند خطاهای دیگران را بزرگنمایی کنند.تو سعی میکنی تا حد ممکن خطای دیگران را بزرگ کنی؛ زیرا آنوقت در مقایسه، خطاهای تو قابل اغماض هستند! و خداوند مهربان است! تو فقط خطاهای کوچکی مرتکب شدهای؛ در مقایسه با دنیا که اینهمه گناهکار در آن وجود دارد!
نفْس انسان دوست ندارد که مورد انتقاد قرار بگیرد و میخواهد از همه انتقاد کند.
از راهکارهای نفس آگاه باش: چگونه خودش را تغذیه میکند: چگونه از خودش محافظت میکند. تا وقتی **که کاملاً از تمام ابزارهای فریبکارانهی نفس آگاه نشوی، هرگز قادر نخواهی شد که از آن خلاص بشوی.
و «خلاصشدن از نفس» ابتدای زندگیِ بادیانت است، شروع سلوک است. آنوقت دیگر نگران نخواهی بود که دیگران در موردت چه میگویند.**
فقط به من نگاه کنید… تمام دنیا در مورد من چیزهایی میگویند. من حتی آنها را نمیخوانم. چه کسی اهمیت میدهد؟ اگر آنان از شایعات و پخش آن لذت میبرند، بگذار خوش باشند؛ آنان چیز دیگری در زندگی ندارند که با آن خوش باشند. بگذار قدری تفریح کنند. اشکالی در آن نیست. آنان نمیتوانند به من صدمه بزنند. میتوانند بدن مرا از بین ببرند ولی نمیتوانند به من صدمه بزنند. و من تصویری از خودم ندارم؛ آنان نمیتوانند آن را هم نابود کنند. و من واکنش نشان نمیدهم، عمل میکنم. عمل من از خودم سرچشمه میگیرد؛ توسط دیگران تحریک نشده است. و من مردی آزاد هستم، آزادی هستم. بر اساس خودم عمل میکنم.
**هنر عمل کردن بر اساس وجود خودت را بیاموز. نگران انتقادها نباش و به تحسینهای دیگران علاقمند نباش. اگر دوست داری که توسط دیگران تحسین بشوی، آنوقت نخواهی توانست در مورد انتقادها بیتفاوت بمانی. آزاد بمان.
تحسین و انتقاد: هر دو مثل هم هستند.
این است قانون ازلی و پایدار.**
#اشو
📚«دامّا پادا / راه حق»
تفسیر سخنان بودا
جلد دوم
مترجم: م.خاتمی / اَمردادماه ۱۴۰۰
ویرایش در کانال توسط داوید
@shekohobidariroh
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago