𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 days, 18 hours ago
"هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو، بیباک ترم از شیر
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر.."
مولوی
به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید
در چارهسازی به خود در مبند
که بسیار تلخی بود سودمند
نفس به کز امید یاری دهد
که ایزد خود امیدواری دهد
گره در میاور بر ابروی خویش
در آیینه فتح بین روی خویش
خمسهی نظامی
همهی ما انگار که موچینِ کوچکی در دست مغز دادیم که بیا آرامش را بچین و ورانداز.
نمیدانم از کجا به این نتیجه رسیدیم که هرچه داریم کم است و حتی باید برای چشموهمچشمی، برتریجویی، بلندپروازیهای بیجا و فلان و فلان هم که شده بلندتر بپریم.
گاهی از خودم حرصم میگیرد که چرا نمیتوانم به خودم بقبولانم که در جایی که ایستادهام همان جاییست که میخواستم؛ همان جاییست که باید میبودم و همان که رسیدنش برایم عجیب قشنگ و دلپذیر بود؛ اما امروز فقط دوردستها برایم قابل دید است نه جای پا…
امروز در صنف دوستی گفت کاش که میشد دست پسرم را میگرفتم و به جایی دور میرفتم که کسی حتی نمیشناخت درسخواندن چیست؛ از بس که خسته شدم از این همه تلاش و دویدندویدن.
دیگری گفت خوب نخوان.
اولی گفت نمیشود؛ نمیتوانم ببینم دیگران میخوانند و به بلندیها میرسد و من تماشاگرم.
در جریان آن مکالمه ذهنم به هزار جا رفت. به این که چقدر از ما میخواهیم که اوج بگیریم تا بهتر ببینیم بجای اینکه اوج بگیریم تا بهتر دیده شویم؟
چند درصد از ما موفقیت و پیشرفت را واقعا برای خودما میخواهیم نه برای نگاه اطرافیان ما؟
اگر واقعا دلیل همهی ما از پیشرفت و کسب موفقیتها «خودِ ما» بودیم جامعه چقدر متفاوت میبود و یک عالمه سوال دیگر که طومارها برای نوشتن و ساعتها برای فکرکردن نیاز دارد.
اگر نظری دارید خوشحال میشم برایم بنویسید. 😊
حرفی که مدتهاست پادکستها و کتابها دنبالم میدوند که برایم برسانند این است که هرچه زیاد در موردش حرف بزنی درگیرش میشوی و انگار دنیا دنبال جمعآوری ثبوت برای حرفهای توست؛ و اگر یکبار از این زاویه به قضیه ببینی که چون در موردش حرف میزنم دچارش میشوم شرایط متفاوت خواهد بود.
نمیدانم من هم باید همین قاعده را پیش بگیرم و سیمِ حرفزدنم را از پریزِ قاصدک بکَشم یا حرف بزنم که این نشخوار افکار مرا از پا نیندازد؟!
بگذریم.
از اینجا آغاز کنم که: از این که بدون اراده و خواست خودمان به دنیا میآییم ناراضی و شاکیام.
این که دو انسان عاقل و بالغ (که بیشتر مواقع از نظر عاطفی و والدگری نابالغ اند) تصمیم به دنیاآوردن انسان دیگری میگیرند، برایم حقیقتی ساده ولی در عینحال دیوانهکننده است.
به گفتهی «آلن دوباتن» تربیت نادرست پدرومادر طیفی از زخمهای درونی را در فرزند به جای میگذارد و این زخمها بر نگرش، رفتار و حتی زندگی اجتماعی و کاری فرد تاثیر بزرگی میگذارند.
بومِ پاک و سفیدی را در دست دو نقاش بیمهارت میگذارند و میگویند شما بکَشید آخر خودش ترمیم میشود.
کتاب «پیامبر» قشنگ میگفت که «آنها از شما میآیند نه برای شما؛ شما میتوانید مِهر خود را به آنها بدهید اما نه اندیشههای خود را.»
اینجا اما این حرفها نیست. (وقتی به خواست من به دنیا آمدی باید به ساز من برقصی.)
واقعا بیرحمانه است که تمام عمر آنها با رفتارشان هر حس مضخرفی مثل بیحامیبودن، ناکافیبودن، کمبود و… را منتقل کنند و تو وقتی بزرگ شدی تقاص پس دهی.
گاهی فکر میکنم ما با رفتارمان نه از دنیا شدیم نه از آخرت. نه چون غرب در تلاش رفع بیتجربهگیها و نادانیها مقابل فرزندان ما؛ نه چون اسلام واقعی در تلاش تکمیل اعمال صالح مقابل خانواده.
واقعا هرچه بیشتر فکر میکنم همانقدر ناراضی و شاکی میشوم.
بهتر است کمتر درگیرش شوم.
تو خانقاه منی با من
بچرخ و یاحق و یاهو کن
اگر تاحال نشنیدید، بشنوید و عشق کنید.
ای پناهِ منِ بیپناه!
دستگیرم باش از قعر چاه و نور جهانم باش در تاریکی دریا!
ای جبرانکنندهی همهی نامهربانیها
ای که نگاهت مرا تا اوج شادمانی دستگیر است
مرا دست خالی برنگردان!
🤲🏻
این اواخر ترکیبات روح و جسمم کمی عجیب شده...
کمی رنج، خستگی به اندازهی کافی، یک مشت ذلهگی، اندکی درد، یک پیمانه بیحوصلهگی و یک قاشق بیحالی.
این در حالیست که اندازهی سر انگشتی عصارهی امید و یکبند انگشت تلاش در تهِ دیگ دلم برایم جا مانده.
از اضطراب که نگویم…
چند ساعت قبل تستِ سنجشش میگفت با همین وضع پیش بروی وضعیت بحرانی و نیاز به پزشک…
آه! چه را برای که تعریف میکنم؟
دیگ ته گرفت و سوخت.
بهار
اینقدر بیحوصلهام که حتی نایِ ایرادگرفته(پیش خودم) از نقصهای نوشتاری اطرافیانم- همان وظیفهی بدون بازنشستگیام- را هم ندارم.
حتی حوصلهی تایپ چیزهایی که در سر دارم را، هم ندارم.
تمام ماجرا اینجاست که میخواهم پوشیده و در پرده بگویم اما نمیشود. باید آشکار بگویم که شاید برای یکی چون خودم تأملبرانگیز باشد. این که: خواهش میکنم اینقدر فاز برندارید. هیچکدام ما به اندازهی دانهی «شن» هم در این اقیانوس اطلاعات و دانش جهان؛ نیستیم.
نه از روی حسد و بدخواهی، که از روی دوستی مینویسمش که اینقدر فکر نکنید با چهار کتابی که خواندید یا بهتر بنویسم (خواندیم) همهی بشریت به شما یا ما نیازمند است.
لطفا اینقدر فاز تاثیرگذارها را نگیرید.
ما در قرن ۲۱ زندگی میکنیم و دنیا در حال انفجار از حجم بالای اطلاعات است. در هر زمینهای…
کسی اگر بخواهد به سمتی هدایت شود، دست به کار میشود.
لطفا در نوشتههایتان یا بهتر بگویم در نوشتههایمان قیافه نگیریم. گاهی ادااطوار آدمها را میتوان از نوشتههایشان دریافت. رُک بگویم، گاهی خیلی زیادهروی میکنیم. حتی بزرگترین نویسندههای کشور و حتی قرن اینقدر با ادااصول حرف نمیزنند. (در زبان نوشتاری)
خلاصهی کلام: شرح تصویر
✩این یک نوشتهی دلی، بدون برنامهریزی قبلی، بدون تعصب روی چیزی، بدون تکبروغرور بیجا و حتی بدون اصلاح و بازنویسیست.
هرچه برداشت میکنیم برایم بنویسید خوشحالم میشوم.
نوت: دیسلایک هم در ریاکشنها موجود است.
بهار
«به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
نفس بگیر و به جان کندنت ادامه بده
نومید نگرد، نزدیک است رسیدنت، ادامه بده»
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month, 2 weeks ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 4 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 days, 18 hours ago