𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago
همین که چشمهایم را بستم زندگی کرده و نکردهام مرور شد. سکانسها نوبت به نوبت از پشت پلکهایم عبور میکردند. آیا آخرین باری که دیدمش، او را در آغوش گرفتم؟ آیا از آخرین ناهاری که خوردم لذت بردم؟
صدای شدید باد در گوشم نواخته شد. چشمهایم را بیشتر فشار دادم. ترسیده بودم. ضربان قلبم همراه صدای باد در گوشم تکرار میشد. دست راستم دستگیره در را محکم گرفته بود.
آخرین باری که خندیده بودم کی بود؟ آخرین کتابی که خوانده بودم را یادم بود؟ دست چه کسی را امروز در دستم فشرده بودم؟ اگر اینجا تمام شود چه حسرتی به دلم میماند؟
ـ رد کردیم.
چشمانم را باز کردم. نه. من آمادهی اتمام این زندگی نبودم.
#درباب_تجربه
۱۴۰۳/۰۹/۱۶
@MrsOverthinkerr
نصف عمرم بر فنا بود اگر لذت سفر را حس نمیکردم. نصف عمرتان بر فناست اگر تجربه یک سفر در زندگیتان نقش نبسته است.
در لغتنامه دهخدا سفر به معنی بریدن است. چقدر این معنی، سفر را خوب شرح میدهد. میروی سفر که از خانه و تعلقات دیگر بِبُری. از تعلقات که دور میشوی، تازه متوجه میشوی زندگی فقط یک مکان و یک شهر و دیار نیست. زندگی دورتر از فکر و زمان تو جریان دارد. آدمهای جدید میبینی اطلاعات جدید به دست میآوری.
سفر نگاه و اندیشه نو به تو سوغاتی میدهد. سفر به تو گذشتن و رشد کردن یاد میدهد. در سفر به انسانیت پی میبری و با اصالت آشنا میشوی. تفاوتی نمیکند یک روز یا یک هفته یا یک ماه، یا ده کیلومتر یا صدها کیلومتر، همین که بدانی جور دیگر باید زندگی کنی یعنی آموزش دیدن شروع شده است. از پس هر آموزشی هم رشد رقم میخورد.
سفر، کتابیست که تو آن را زندگی کردی.
#سفرباید
۱۴۰۳/۰۹/۱۴
@MrsOverthinkerr
از کودکی با دیدن پدری کتابخوان به سمت کتاب خواندن رفتم. کم کم به ادبیات و نوشتن علاقهمند شدم. اولین کتابی که پدرم برای تقویت نویسندگی برایم خرید «فن و هنر نویسندگی» بود. کتابی قطور که بعد از خواندن چند صفحهای دست از آن شستم. پدرم هر از گاهی میپرسید: «تو که اینقدر کتاب میخونی نمیخوای خودت بنویسی؟» و من درمانده از اینکه چگونه و از کجا باید شروع کنم. دوران راهنمایی بود و آنقدرها جدی به علاقهام فکر نمیکردم. در کلاسها مورد تشویق معلم و همکلاسیها قرار میگرفتم اما به قول استاد شاهین مینوشتم در آن غروب غمانگیزی که دلم گرفته بود و ... . خلاصه کلام نمیشد اسم آن را نویسندگی گذاشت. فقط میدانستم نوشتن را دوست دارم.
به دوران دبیرستان رسیدم. معلم ادبیاتم لحن فوقالعاده زیبایی در ادا کردن شعر داشت. صدای رادیویی گیرایی داشت و من هم عاشق گوش سپردن به ادبیات. تمام همکلاسیها میدانستند شیفتهی زنگ ادبیات و خانم اعلامی عزیزم هستم. آنقدر ادبیات را دوست داشت که وقتی از آن حرف میزد همه مجذوب صحبتهایش میشدیم.
گذشت و من همچنان گاهی در لپتاپ و گاهی در دفتر، خاطرات و ذهنیات خودم را ثبت میکردم. راستش نمیدانم کی با اینستاگرام شاهین کلانتری آشنا شدم و از کجا آنقدر مجذوب صحبتهایش درباره نویسندگی که استاد نامیدمش. در اکثر لایوها و چالشهایی که میگذاشت شرکت میکردم و حالا هم در دوره نویسندگی خلاق و صد داستان. استادی واقعا برازندهاش است. هنگام کار جدیتی در بازخورد دارد که آنهایی که نمیشناسند را دلگیر میکند و در مقابل اگر تعریفی کند چنان بر جانت مینشیند که گویی هدیهای گرانبها گرفتی.
همه اینها را گفتم که از این دو عزیز تشکر کنم. هر دو در کانالم حضور دارند و از این بابت بسیار بسیار خوشحالم. امیدوارم حضورشان سبب تلاش بیشتر من و دلگرمیم باشد.
۱۴۰۳/۰۹/۱۳
@MrsOverthinkerr
دقت کردید بعضی وقتها از شدت شلوغی یا برعکس از شدت بیکاری دست به کارهای عجیب میزنیم؟ مثلا یکدفعه بلند میشویم خانه را میسابیم. یا در حال زل زدن به دیوار روبهرو هستیم که به یکباره فکر میکنیم بد نیست رنگ دیوار را تغییر دهیم. یا نصفه شبی از شدت دیدن ریلزهای بیخود اینستاگرام، صفحه خودمان را حذف میکنیم.
دیشب دقیقا از همان وقتها برای من بود. بیخوابی کَلِّه مبارکم را ماچ کرده بود. به سرم زد بروم اولین نوشته کانالم را ببینم. اولین نوشته کانال دیدن همانا، ایده جدید همانا. نشستم تک تک نوشتهها را ویرایش کردم و از شماره ۱ شماره زدم. از آنجایی که به عدد ۹ علاقمندم تصمیم گرفته بودم نوشته اول را شماره ۹۰۰ بزنم.
چرا ۹ نه؟
چون انگار نه آخر یک توالی است نه اولش.
چرا ۹۹ نه؟
این را خودمم نمیدانم.
خلاصه زده بودم ۹۰۰ و هر بار فکر میکردم چند نوشته اینجا ثبت کردهام همش حدس و گمان بود پس "edited" خوردن پای نوشته را به جان ایدهآلگراییم خریدم و همه را دوباره شمارهگذاری کردم. الان که تقریبا یک ماه به یک سالگی کانال مانده ۴۲۲ عدد بچه مطلب نوشتم.
این کار بیهوده فوایدی هم داشت. به نوشتههایی برخوردم که باورم نمیشد خودم با همین دست راستم نوشته باشم. نوشتههایی پخته که انگار نویسنده دیگری ثبت کرده بود. یا نوشتههایی دیدم که میتوانم دوباره در باب آنها حرف بزنم.
یک کار مفید هم که انجام دادم. هشتگها را لیست کردم. اگر دوست داشتید چرخی در کانال بزنید بفرمایید.
#شعر
#ازکتاب
#داستانک
#لذات_غیرمعنوی
#قصارگونه
#فرهنگ_مازنی
#معنای_واقعی_کلمات
#درباب_او
#اعترافات
#درباب_تجربه
#گفتگوی_درونی
#درباب_خلقیاتم
#در_باب_درد_پنهان
#طهران
#سفرباید
#متروسواری
#درباب_روزها
#تاکسی_سواری
#پنشنامه
#درباب_صدا
#حس_نگاری
#درباب_نامه
۱۴۰۳/۰۹/۱۱
@MrsOverthinkerr
#قصارگونه
۱۴۰۳/۰۹/۱۰
@MrsOverthinkerr
امشب گم شدم. گویی کودک پنج سالهای که چادر مادربزرگش را در بازار بزرگ رها کرده. صدا میشنوم اما صورتی نمیبینم. راه را میبینم اما نمیدانم به کجا میروم. اینی که میبینم شلوغیست، ازدحام است. دارم میروم اما نمیدانم به کجا. روی نوک انگشتانم میایستم. قد میکشم اما هیچکس مرا نمیبیند. کوچکترین آدم بین آدمهام.
گم شدم. گویی کاغذی باطله در کمد بایگانی. میخزم به جلو. کمد باز میشود اما نوبت من نیست. مچاله میشوم. در انتهای کمد در خود میلولم. پایانم پیداست.
گم شدم. گویی مادری با دو بچه. میخواهم خود را پیدا کنم که صدای مامان مامان مرا از خود دور میکند. دوباره دست خودم را میگیرم که چاقو به دستم میدهد و میوه میخواهد. به صدای درونم گوش میدهم شاید خودم را پیدا کنم که آن میان بوق ماشین لباسشویی به صدا درمیآید. من دیگر پیدا نخواهم شد. تا گردن زیر وظایف غرق شدهام.
میگوید گمراه شدهای. اما نه، من راه را میبینم، تابلوی هدایتکننده نمیبینم.
۱۴۰۳/۰۹/۰۴
@MrsOverthinkerr
ماهان ابوترابی در یکی از پستهای کانالش لیستی از خوشحالیهایش نوشته و در ادامه گفته : «چه چیزهایی شادت میکند؟
به ما هم بگو. دقیقتر و با جزئیات.
ما تنها قلق شادی روح اموات را میدانیم.»
متن را که خواندم یاد هدیههای بامناسبت و بیمناسبتی که گرفتم افتادم. هدیههایی که گاها به گوشه کمد هدایت شده و گاها به نفر دیگری رسیده است. با خود فکر میکردم چه میشد همینقدر صاف و ساده به نزدیکانمان بگوییم با دیدن چه وسایلی گردالیی وسط چشممان برق میزند.
شاید با خودتان فکر کنید این کار زشت است و ما عملا به طرف مقابل میگوییم هدیه میخواهیم. بذارید موضوع را کمی باز کنیم. اگر دوست، خانواده، همکار، یار و نزدیکان دیگر هیچ مناسبتی هدیه نمیدهند حداقل تولد شما مجبور به هدیه خریدن هستند پس شما با گفتن موردعلاقههایتان از زحمت طرف مقابل هم کم میکنید.
هدیههای بیمناسبت یا چیزهایی که به یکبار آدم با خودش میگوید «عه این چقدر برای فلانی خوب است برایش بخرم» اینها جز قاعده و قانون نیستند. آن هدیهها هرچقدر کوچک یا نادلخواه باید نگهداری شوند تا روزهای سخت شومینه دلمان را روشن کنند.
مثلا من کتاب دوست دارم اما حداقل ۲۰۰ عنوان کتاب در لیست گوشی نوشتهام که بخرم پس کتاب جدیدی خوشحالم میکند که دلم هم داشتنش را آرزو داشته باشد. حالا این مثال را برای تمام سلیقهها میتوانید تصور کنید؛ مثلا اگر مادرتان عشق لباس است شاید الان با یک شال زمستانی بیشتر از تیشرت خوشحال شود، یا اگر برادرتان اهل دیجیتال است شاید داشتن ساعتی هوشمند بیشتر از هر چیز دیگری شادش کند.
خلاصه از ما گفتن بود. مدیونید فکر کنید تولدم نزدیک است.
۱۴۰۳/۰۹/۰۳
@MrsOverthinkerr
فهیم عطار میگوید «من دوست دارم نجات غریق روایت آدمهای معمولی باشم.»
و چقدر این جمله و دیدگاه فهیم عطار را زندگی کردم. من هم همیشه به دنبال روایت کردن اتفاقات آدمها هستم، همیشه دوست دارم ببینم دیدگاه دیگران درباره زندگی چگونه است. من هم فکر میکنم حیف است اینهمه آدم معمولی با روایت درگیریهای زندگیشان دفن شوند.
هرکجا داستانی هست از آدمهای موفق و معروف. هیچکس هیچجا نمیآید بگوید من یک فارغالتحصیل دانشگاه هستم و بیکار و این نبودن شغلِ درست و درمان دغدغه من است. یا یک فرد مسن در سن بازنشستگی مشغول کار باشد زیرا درگیر پیچوخمهای زندگی است. یا یک مادرِ معمولی از نرسیدن به علایق خود و نداشتن زمان کافی برای خود حرفی بزند. یا یک دخترِ مجرد از نداشتن آزادی برای تجربه سفر بگوید.
ما همه کنار آدمهای معمولی زندگی میکنیم ولی در رسانهها فقط آدمهای مشهور و غیرمعمولی شناخته میشوند. چرا نباید یک برنامه ساخته شود و مهران مدیری یا رامبد جوان از آدمهای معمولی دعوت کنند برای یک دورهمی، من فکر میکنم تجربهی آنها بیشتر به درد مردم میخورد.
ما آدمهای معمولی با فشار زندگی و دیده نشدن تجربههایمان دفن میشویم و صد حیف از این خاطرات که به دست فراموشی سپرده میشوند.
۱۴۰۳/۰۹/۰۲
@MrsOverthinkerr
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
Ads : @IR_proxi_sale
Last updated 2 months, 4 weeks ago