یادداشتهای یک کارمند

Description
We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago

7 months ago

چشمها را باید شست

گاهی باید جور دیگه ای به زندگی نگاه کرد، مثلا باید از کره ماه به زمین نگاه کنی و ببینی خودت کجای زمینی؛ اونوقت نگاهت به اون چیزهایی که خیلی برات مهمن عوض میشه.

گاهی باید زاویه نگاه رو عوض کرد؛ مثلا ببینی از یک میلیارد سالی که حیات روی زمین به وجود اومده، عمر تو چقدره؛ اونوقت آرومتر و عمیق تر نفس میکشی و روز و شب رو بهتر میفهمی.

گاهی باید ذهن شلوغ و مشوش رو خاموش کنی و فقط تماشا کنی.

7 months, 1 week ago

آدمهای خوب و امید

یه جایی از یکی خوندم که اینچنین دعا می کرد: خدایا آدمهای خوبت رو سر راهم قرار بده.

اگه سرمای استخون سوزی هم باشه، وجود آدمهای خوب، گرممون می کنه.
اگه سیاهترین شبها هم باشه، آدمهای خوب مثل ستاره ای می درخشند و زیبایی می بخشند.

نیچه می گفت خدا مرده، ولی آدمهای خوب امیدوارمون می کنند که اگه دنبالش باشید نشونه هاش رو پیدا می کنید.

آدمهای خوب یک ویژگی مهم دارند: به دیگران زندگی می بخشند.

7 months, 1 week ago

خشم و خیابون

حیف بود با دوچرخه نیام و خودم رو بندازم توی ترافیک بیهوده مسیر اداره.
دوچرخه برام آخرین نماد توسعه هست که دیگه کمتر توی خیابونها دیده میشه.

قدیما خیابونها خلوت تر بود و فضا برای دوچرخه سواری مناسب تر.
خیابونها روز به روز شلوغ تر شده و آدمها عصبانی تر.

راننده ها هر کاری بتونن میکنن تا به دوچرخه سوار بفهمونن که جات توی خیابون نیست؛ خیابون یک جای جدی هست برای خالی کردن خشم فروخورده ای که داره به انفجار نزدیک میشه.

جامعه شناسی توی حرفهاش می گفت که خیابون چقدر برای جامعه اهمیت داره؛ تنها جایی که میتونن بگن من هنوز هستم و در این آب و خاک سهمی دارم.

نزدیکهای اداره ام و غرق در افکاری که می خوان نوشته بشن که سه تا ماشین، قطاری میزنن به پشت هم.

به چهره هاشون نگاه می کنم که روز گندشون افتضاح تر شده.

قدیما که امیدوارتر به توسعه بودم چقدر دوس داشتم یک سال اسمش بشه سال دوچرخه.

7 months, 1 week ago

به درخت‌های خشک پیاده رو خیره شد: برف شاخه‌ها را خم کرده بود و در بارش بعد حتما می‌شکستشان. آدم‌ها هم مثل درخت‌ها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانه‌های آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس می‌شد. بدیش این بود که آدم‌ها فقط یک بار می‌مردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.

سمفونی مردگان

7 months, 3 weeks ago

مدیران دولتی؛ نخبگان یا پخمگان

پزشکیان گفته نخبگان خودشون رو گرفتار دولت نکنند.
از یک بابت درسته کارمندی یعنی روزمرگی و نداشتن قدرت و جسارت تحولات بزرگ. دولت برای توسعه راهی جز توانمندسازی بخش خصوصی نداره.

از یک بابت هم غلطه. اگر مدیران دولتی نخبگان باشند و حکمرانی یک حکمرانی عقلانی و مبتنی بر علم مدیریت باشه، همه چیز رو به توسعه و بهبود میره.
مدیریت دولتی تنها جاییه که میشه یک کشور رو از نو ساخت.

7 months, 4 weeks ago

قصه

تاکید رنانی بر قصه برام جالبه. در کارهای جدیدش جایی نیست که اشاره ای به قصه نکنه.
کمتر کسی میتونه اقصاد و سرمایه گذاری و توسعه را به قصه ربط بده؛ و از اون بالاتر قصه رو عامل اصلی اون بدونه؛ ولی رنانی این کار رو در نهایت زیبایی می کنه.

رنانی می گه قصه زندگی خلق می کنه و وقتی حکمرانی، توسعه، اقتصاد و خیلی چیزهای دیگه قصه ای نداشته باشند که مخاطب خودشون رو جذب کنن، راه به جایی نمیبرن.

قصه چیه؟ قصه به نظرم نگاه هنرمندانه به زندگی هست.
هر کسی می تونه چیزی رو روایت کنه، ولی بعضی روایتها به دل می نشینند.
هر قصه ای جذاب نیست. نویسنده هست که با آگاهی و زیبایی قصه رو معنادار می کنه.
قصه خالق معناست و معنا چیزی هست که اگه پیداش کنیم زندگیمون بیهوده نیست.

بعد از خوندن سمفونی مردگان ذهنم درگیر قصه هست. دنبال دریچه ای می گردم تا نگاه تازه ای به قصه بیندازم.

نمیدونم اسم این حالت چیه. گیر کردن در قصه.

می گردم دنبال نقد و نظرها و اینکه معروفی جایی صحبتی در مورد داستان داره که نشنیده باشم.

مثلا این برام جالب بود؛ معروفی می گه جامعه ای که شاعر یا روشنفکر خودش رو میکشه خودش هم محکوم به نابوده.
برا همینه که خونواده اورخانی راهی جز سیاهی و تباهی جلوش نداشت: تاوان شاعرکشی از دید معروفی.

برام جالب بود که آخر رادیومان به امید اشاره کرد و مصداقهای امید رو المیرا دختر آیدین و سهراب پسر آیدا دونست.

و اینجاست که اهمیت قصه باز مشخص میشه. خالق قصه سهراب و المیرا می تونه زندگی ببخشه و امید خلق کنه.

المیرا دختر سوجی دیوانه و سهراب پسر آیدا که خودسوزی مادر رو تجربه کرده می تونند امید خلق کنند؟

از نظر معروفی اونها زنده هستند. و زنده بودن یعنی امید.

بعد از نوشتن سمفونی مردگان، کسی به معروفی می گه دیگه ننویس. شاید چون هیچ قصه ای بهتر از این نمیشه.

نمیدونم کارهای دیگه معروفی می تونه اینطور درگیرم کنه یا نه؛ زیاد خوشبین نیستم.

فعلا دوست ندارم قصه جدیدی بیاد جای سمفونی مردگان.

8 months ago

قلاب

بعضی قصه ها قلابت می کنند. جوری میری توی قصه که زندگی خودت رو فراموش می کنی. مهم میشه قصه و سرنوشت آدمها و ده ها سوال بی پاسخ.

جاهایی که یک موومان تموم میشه نمیتونم راحت بگذرم و برم موومان بعد. چشمهام رو میبندم و می گذارم قصه توی ذهنم نقش ببنده.

به خودم میگم چرا اینطور شد؛ چرا این خونواده ویران شد؛ چرا آیدین این تصمیم رو گرفت؛ چرا هیچ امیدی توی داستان نیست؛ چرا حداقل صدای آیدا رو توی یک موومان نمیشنویم و ده ها چرای دیگه.
ده ها سوال توی ذهنم صدا می کنن و نمی گذارن از نقطه اوج داستان راحت بگذرم.

جوری گرفتار قصه میشم که زندگی خودم خالی میشه؛ مهم نیست شبه یا روزه یا ساعت چنده. مهم قصه هست.

یک بار سی سال پیش موقع خوندن داستان جاوید اسماعیل فصیح اینطور گرفتار شدم و الان که دارم بعد از سالها دوباره سمفونی مردگان رو می خونم.

جایی از قصه میگم آیدا کار خوبی کرد که برای ازدواجش روبروی پدر وایساد و امیدوارم به اینکه حداقل یه نفر از قصه طعم زندگی رو بچشه. ولی آخر هر موومان، قصه با پتک توی سرم میکوبه. یک جا آیدا خودسوزی می کنه، یک جا آیدین به عشق نه میگه، یک جا جنازه سورمه میاد جلوی چشمم، و ... .

جایی از داستان از آیدین دلخور میشم که چرا همیشه امنیت رو قربانی آزادی می کنه. ولی بعد میبینم ازدواج با سورمه هم نتونسته مسیر سیاه زندگی رو عوض کنه. انگار معروفی سخت گیرانه خواسته همه چیز مطابق عنوان داستان باشه: سمفونی مردگان.

آخر داستان آیدین و دخترش المیرا زنده هستند. این میتونه نشونه ای از امید باشه؟

8 months, 2 weeks ago

جادوی زهرآگین هزار رنگ

چند سال پیش کتابی ترجمه کردم به نام سفر به دنیای مینیمالیسم در بیست روز.
یک روزش خداحافظی با دنیای مجازی بود جز در مواقع ضروری. چیزی که خودم اصلا رعایت نکردم.

نمیدونم تا الان چقدر عمر رو توی اکسپلورر اینستاگرام هدر دادم.
ثانیه ها با ارزش اند و حرمت دارند. باید صرف یک چیز خوب و زیبا بشن.
باید سکوت ذهن رو تمرین کرد.

امروز اینستاگرام رو پاک کردم و امیدوارم مثل سریهای قبل دوباره نصبش نکنم.

نیما هم باید در امان باشه از این تسخیرگر ذهن.

بدترین تاثیرش آشفتگی ذهنی هست. ذهن عادت می کنه به کلیپهای کوتاه و بی سر و ته و بی معنی.

گاهی هم چیز خوبی توش پیدا میشه ولی عمده استفاده، کلیپهای بیخودی هست.

خاموشی ذهن در دنیای امروز کمتر حاصل میشه و یک مانع بزرگش اینترنت هست.

We recommend to visit

?? ??? ?? ????? ?

We comply with Telegram's guidelines:

- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community

Join us for market updates, airdrops, and crypto education!

Last updated 8 months, 3 weeks ago

[ We are not the first, we try to be the best ]

Last updated 11 months, 1 week ago

FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM

ads : @IR_proxi_sale

Last updated 7 months, 1 week ago