𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago
در حوالی طلوع بود که بر روی کتاب خود به خواب رفتم، "کوری". در رویا یا شاید کابوس، خود را در میان آن جماعتِ مبتلا به کوریِ سفید و قرنطینه شده دیدم. اولین مردی که نابینا شده بود، آن دختری که به او کمک کرده بود، آقای دکتر،... من؟ من نیز در نقش همسر آقای دکتر، تنها بینای قرنطینه شده به دلیل تظاهر خودم به کوری آنجا قرار داشتم.
شرایط به شدت سرسامآور بود. بوی تعفن برانگیزی بر فضا حاکم شده بود؛ نه از ساعت دقیق اطلاع داشتیم، و نه به مواد خوراکی دسترسیای، نه کسی بود که از این جماعت تازه کور شده و به آن عادت نکرده نگهداری کند؛ چونکه هر کس به این جماعت نزدیک میشد به کوری ابتلا پیدا میکرد ولی علت بینایی خودم را هنوز نمیدانستم.
شدت وخامت آن محیط به طوری بود که گاه در همان عالم خواب نفس کمآورده و تا مرز گریه میرفتم.
همه آنجا خوی انسانی خود را از یاد برده بودند، انگار که از بدو تولد راه و رسم زندگی را نیاموخته و مانند حیوانات وحشی بی اهمیت به بهداشت و نظم زندگی کرده بودند، شیوه مراقبت از خود را پیش از این اتفاقات به کلی به فراموشی سپرده بودند.
این جماعت حتی از موهبت غریزهای که حیوانات از آن بهرهمند هستند هم سهمی نداشتند. انگار که روحی تابهحال در جسمشان زندگی نکرده بود. کوری سفیدشان دریچه روحشان را بسته بود.
نمیدانم چه شد، در کجای داستان قرار داشتم که به یکباره از خواب پریدم. برای مدت کوتاهی،آنقدر کوتاه که نمیدانم دقیقه به حسابش بیاورم یا که ثانیه، انگار که مغزم در اتفاقات خواب متوقف شده بود؛ چشمانم نمیدید انگار که من هم به کوری سفید مبتلا شده بودم، انگار که با حجم زیادی از شیر چشمانم را پوشانده بودند؛ سفیدی مطلق!
وحشت کردم! نه نفس میکشیدم و نه زبان به جیغ و فریاد باز میکردم. به ناگهان سفیدی محو شد و از جلوی چشمم به کنار رفت. از ذوق بازگشت بیناییام اشکهایم جاری شد.
-خدایا شکرت که همچنان روحم به جای خود باقی بود،ساعت را نگاه کردم 10:45صبح بود، حدود شش ساعت عذاب که دیگر به آن عادت کرده بودم، به وسیلهی خوابهایم! ( :
-خودنویس
No one will ever love you as much as your mother.
اگه تا آخر امشب نوشتن تموم ترجمه ها و تمرینای عربی رو تموم کنم و یه دور بخونمش و فردا هم فارسی رو حداقل خودمو به دبیر برسونم و جمعه هم تاریخ بخونم میشه گفت از خودم راضیم.
این بمونه اینجا تا اگه انجامش ندادم بگم بیاید فوشم بدید.
اگر سهم من از این همه ستاره،
فقط سوسوی غریبی است،
غمی نیست.
همین انتظار رسیدن شب برایم
کافیست...
-فروغ فرخزاد
یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟
چهره ام را بنگر، تا به تو پاسخ گوید؛
اشک شوقی که، فرو خفته به چشمان نیاز
-فروغ فرخزاد
اگه یه کتابفروشی نزدیک خونمون بود آدم شادتری میبودم.
کاش خانوادم اجازه بدن برم پاسیون.
امروز چنل پر متنای بلند شد ???♂
𝐈𝐍 𝐆𝐎𝐃 𝐖𝐄 𝐓𝐑𝐔𝐒𝐓 🕋
We comply with Telegram's guidelines:
- No financial advice or scams
- Ethical and legal content only
- Respectful community
Join us for market updates, airdrops, and crypto education!
Last updated 1 month ago
[ We are not the first, we try to be the best ]
Last updated 3 months, 2 weeks ago
FAST MTPROTO PROXIES FOR TELEGRAM
ads : @IR_proxi_sale
Last updated 19 hours ago